۱۳۹۱ تیر ۷, چهارشنبه

جایــــــــــــگاه سنت و احادیث نبـــــــــــوی در قرآن

تقریبا چهار سال است که بطور جدی و رسمی و پژوهشی با مدعیان «فقط قرآن» آشنا شده ام و اولین آشناییم با آنها با وبلاگ "اسلام و قرآن" بود، بعد سایت "رشاد خلیفه" بعد . . . تا اینکه سر از اینجا در آوردم. در این سه سال همیشه فکر می کردم که چقدر  این موضوع بدیهی است و چقدر عقاید این «فقط قرآنیون» نسبت به اطاعت الرسول باطل است و لذا اصلا ارزش قائل نبودم که برای صحبت با آنان در این موضوع وقت بگذارم مگر در حد چند پاراگراف. یادمه که در معنای توحید فقط یکبار سر این موضوع با دوستان نویسنده کل کل و چونه زدم نشون به این نشونه که از ساحل خانم و تارا خانم هم خواستم که مشارکت کنند و کردند ،به همین خاطر نیز از دوستان در معنای توحید خواسته بودم که سر این موضوع ساده ! بحث نکنیم و به مباحث مهم  و اساسی درباره
اما دیشب که با جناب (( مسلم )) مکالمه ای یک ساعته در این رابطه داشتم و حرف های ایشون را شنیدم تابستان سال پیش،حقیقت آنکه هیچ مسلمانی که با قرآن اندکی آشنائی داشته باشد نمیتواند منکر ضرورت توجه به سنت پیامبر مکرم اسلام باشد. به حد کافی آیات دلالت بر این امر وجود دارد . مشکل اصلی اطمینان یافتن از اصالت چیزی است که نقل میشود .معاصرین رسول خدا چنین مشکلی را نداشتند و روزانه از حضرتش درس میگرفتند . مشکل برای تابعین است که از ورای قرنها و ازطریق اقوال سینه به سینه منتقل شده میخواهیم به آن دسترسی پیدا کنیم ، بخشی از سنت آن رسول ، همچون سنت حضرت ابراهیم در مناسک حج ، بصورت مستمر از طریق عملکرد روزانه مسلمانان به عنوان "سنت جامعه = موردتوافق کل امت" به ما رسیده است ، که در آن حرفی نیست . اما مسئله بر سر دهها یا صدها هزار حدیثی است که شیعه و سنی جمع آوری کرده اند، بدون آنکه تصفیه شده باشد و استناد به آنها موجب سردرگمی و اختلاف میان مسلمانان و بدنامی اسلام در جهان شده است . ظریفی میگفت شما هر نظری در مسائل دینی داشته باشید، مطمئنا میتوانید در این دریای روایات تاییدی برای نظریه ( حق یا باطل ) خود پیداکنید !؟
   هرچند به عمر ما وصلت نمیدهد که شاهد مجموعه تصفیه شده ای از احادیث باشیم که همه مسلمانان بر آن اجماع داشته باشند ، اما آرزومندم در آینده نزدیکی این امر به توفیق الهی تحقق یابد، تا آنزمان وظیفه خود میدانم با احتیاط کامل با احادیث برخورد کنم و پس از عبور از فیلتر قرآن آنرا بپذیرم
    در خاتمه باید عرض کنم اصلا تشیع راستین برای اخلاص در توحید و بازگشت به قرآن پدید آمد و میان تشیع علوی با تشیع صفوی فاصله زمین تا آسمان است .درد و رنج ما از بدعت ها و غلیان غلوّی است که ربطی مطلقا به شیعیان موحد ندارد !؟. موفق و موید باشید / مهندس عبدالعلی بازرگان

جایگاه سنت و احادیث نبوی

مقدمه :
آنچه که در این مقاله ارائه می شود دفاع از نقش سراج منیر(ص) و جایگاه حقوقی سنت و احادیث نبوی است که در پاسخ به تندروی های برخی سایت ها در خصوص کم رنگ نمودن مصدریت تجربه های نبوی نگاشته شده است که بسیار عاشقانه و ظاهراً خیرخواهانه به سوی « فقط قرآن » می خوانند و همچون جبرئیل ، بدون تأویل و پیامبر ! ، کلام خدا را عرضه می کنند.
عمده و یا تنها اشکال این سایت ها این است که فرقی بین سنت صحیح و سنت جعلی قائل نیستند و پیامبر را در مقام شارع و معبِّر قبول ندارند .
در یکی از این سایتها تحت عنوان « لیست انحرافات » بالغ بر 100 مورد ذکر شده است که بنده نیز :
ـ چند مورد از آن ها را قبول ندارم زیرا خلاف بیان صریح قرآن ، توحید و رسالت انبیاء هستند مثل : یاری خواستن از مردگان و ...
ـ چند مورد از آن ها را به عنوان حلال ، مستحب ، واجب ، مکروه و حرام قبول دارم زیرا معقول و مفید و یا بد و مضراند مانند مسواک زدن و ... که در احادیث به آن ها توجه شده و جزو اعمال صالح یا فاسد محسوب می شوند و با تزکیه نفس ، پاکیزگی ، اخلاق و تمدن رابطه مستقیم دارند . حال نکته اینجاست که این اعمال صرفاً نه بخاطر اینکه چون فقط پیامبر گفته پس مشروع و دینی هستند ، نه ، بلکه اصولا مهم نیست چه کسی آن ها را توصیه کرده باشد و جنبه دینی و تعبدی آن ها بخاطر مفید و معقول بودن آن هاست ، و از دیدگاه قرآن هر عمل صالحی ، یک امر الهی محسوب می شود یعنی دارای اجر و پاداش اخروی نزد خداوند است .
آنچه که اینجا مطرح و حائز اهمیت است این است که ما [با احتساب خدا به عنوان صاحب اختیار] بدانیم چه کاری خدا پسندانه ، مفید و معقول (حلال) است و چه کاری نیست (حرام) . برای این منظور خداوند در کتاب آسمانی خود جهت هدایت انسان ها بسوی کمال و رشد مطلوب ، به عنوان راهنما ، اهم موارد حلال و حرام را برشمرده است و تخطی از آن ها را عامل اصلی فساد و نابودی و مخالف سرشت و هدف از آفرینش دانسته است و برای تشخیص بقیه ی احکام (باید و نبایدها) در گذر چرخ زمان ، دست انسان ها ( صاحب نظران ) را باز گذاشته است تا با استفاده از مبادی و مبانی دین و مقاصد شریعت ، باید و نبایدها را استنباط و عمل نمایند . با این توضیح که آنچه در قرآن و نیز سنت متفق علیه پیامبر به عنوان شرح آن آمده، ثابت و ماندگار است و سپس خلفای راشدین و اجماع و قیاس و اجتهاد و ... به شرط آنکه در راستا و موازی با آموزه های کتاب آسمانی و شارح آن (ص) باشند ، می توانند به نوبه راهگشا و موجب کسب رضای صاحب اختیار جهانیان در بستر طولانی و پویای زندگی شوند .
حال شدت عذاب و عقاب نافرمانی از دستورات خدا به خاطر این است که آن مواردی که در قرآن ذکر شده اند بسیار حساس ، بنیادی و جزو ضروریات ابتدایی و اولیه ی حیات انسانی هستند و اساس نظام بشری بر آنها استوار است ، لذا تخطی از آن ها ، جرم بزرگ و بسیار ناگوار است .
این وبلاگ ها ، «سنت» و «حدیث» را دو چیز جدا از هم می دانند و «سنت» را هر آنچه می دانند که نسل به نسل و عملی از پیامبر به ما رسیده است و اما احادیث را به طور کلی به رسمیت نشناخته و به اصطلاح برای آن تره هم خورد نمی کنند .
در پاسخ به این اشکال عرض می کنم که با توجه به علم نقد حدیث ( اسماء الرجال ، جرح و تعدیل ، درایت و ... و ... ) جایی در احادیث صحیح برای اکثر مواردی که در لیست انحرافات اشاره شده ، نمی بینیم و متوجه می شویم که خیلی از آن ها دروغ و جزو بدعت ها ، انحرافات و تزویرهای تاریخی می باشند و اینکه چند مورد آنها را در کتب فقهی دیده باشیم دلیل بر این نیست که هیچ سخن راستی از پیامبر ثبت و ضبط نشده باشد همانطور که امکان ندارد تمام صدهزار حدیثی که به پیامبر نسبت داده اند ، از پیامبر باشند .
گفتار ( 1 ) :
بی شک و بی کمترین تردیدی قرآن کریم مصدر دین و شریعت و محکم ترین ادله آن است. اما هرکس که اهل فهم و درک است می داند که قرآن بطور مستقیم به امت داده نشده که آن را خودسرانه و از ظن خود تأویل نماید و هر طور که به ذهنش رسید بر آیات آن عمل کند. بلکه پیش از نزول آن ، خدا شایسته ترین فرد جامعه را برگزید و به جهانیان اعلام نمود در پرتو عمل و شرح وی این کتاب مقدس را دریافت کنند. کلام خدا پر مغز ، مفصل در بخش «شناخت و جهان بینی» ، بدون شرح در بخش «مناسک و شعائر» ، آسان در تبیین و تفهیم و پر از آرایه های ادبی است که چگونگی و نحوه اجرای دستورات مقدس آن ، برعهده فردِ منتخب گذاشته شد تا درس ها و حکمت های عملی کتاب آنگونه که خدا میخواست تأویل شود . قرآن یک متن است که مثل تمام متون دیگر ( در حوزه علوم انسانی ) قابل برداشت و تأویل های گوناگون است ( همانطور که در تفاسیر مختلف می بینیم ) و قرائت صحیح آن در گرو دو چیز است :
1. دستور زبان آن
2. طرز تلقی مخاطب اول آن
بدیهی و واضح است همچنان که متن قرآن حجت است توضیحات و شرح نبوی نیز حجت است و گرنه قرآن برخلاف مدعایش که " تفصیل و تبیان لکل شی" است ، بی پاسخ در جواب بسیاری از مسائل ، بدون توضیح در پاره ای احکام ، ناتمام در جزئیات ، و بطور کلی رها است و همچنین موظف کردن پیامبر به تبیین و آموزش کتاب و حکمت بی معنی می شد و لازم نبود که امری مستقل از نزول و خواندن آیات وحی باشد .
طریق عمل بر دستورات خدا تنها به وسیله متون به امت نرسیده بلکه احکام آن نسل به نسل منتقل شده و این سلسله توارث در تفسیر و  اجرای احکام هر دو جریان داشته است تا مصداق صحیح احکام آن برای مردم روشن شود و البته همه اینها بعد از خواندن قرآن می باشد . یعنی علاوه بر جمع کردن قرآن و خواندن آن ، تفسیر آیات آن با عمل پیامبر متحقق شد.
وعده بیان و تفصیل قران که در آیاتی به آن اشاره شده شامل فهم مطالب قرآنی ، تشریح و عمل بر تعالیم آن نیز می باشد و الا چگونه می شود خداوند وعده بیان و شرح آن را داده باشد در حالی که در خود قرآن ، بسیاری از آیات ، مجمل و بدون شرح هستند !
دلایل مرجعیت حدیث :
1 ) « و هرگز بر هیچ مرده‏اى از آنان نماز مگزار » از این آیه 84 توبه ، معلوم می شود که پیش از نزول این آیه اقامه نماز جنازه مشروع شده بوده و پیامبر بر مردگان نماز جنازه می خواندند. در حالی که در قرآن از هیچ آیه ای معلوم نمی شود که پیش از نزول این آیه ، به رسول اکرم و مسلمانان دستور خواندن نماز جنازه داده شده باشد.
2 ) آیا کسی می تواند فقط از قرآن معلوم کند که دو گروه مذکور در آیه 7 انفال ، چه کسانی بودند و قبلاً در کجای قرآن وعده ای که خداوند متعال یادآور شده ، بیان شده است ؟!
3 ) قرآن کریم در آیه 115 نساء ، « اتباع سبیل مؤمنین » را لازم اعلام نموده است و راه مؤمنین نخستین در حالات و وقایع مختلف که قرآن درباره آن راه حلی نداشت جستجو در حدیث و سنت پیامبر (ص) بود تا اگر در قرآن حکم آن مسئله نیست از طریق سنت حکم آن را معلوم کنند. از جمله :
1. حل مسئله دفن پیامبر (ص) بر مبنای حدیث نبوی
2. حل مسئله جانشینی پیامبر (ص) بر مبنای سنت نبوی
3. زنی که پیش خلیفه اول رفت تا سهمش را از ارث جدش بداند و ایشان بعد از اینکه در قرآن حقی برای وی نیافت از حدیث نبوی دراین باره جویا شد.
و ... و ...
4 ) آیا قطع نظر از روایات و فقط از الفاظ آیه 37 احزاب ، می توان پی به حقیقت جریان برد ؟
5 ) در آیه 108 توبه ، منظور کدام مسجد است؟ و از چه کسانی مدح و ستایش شده است؟
6 ) داستان سه نفری که در آیه 118 توبه ، به آنها اشاره شده چیست؟
7 ) در آیه 40 توبه ، از کجا می شود فهمید پیامبر از کجا اخراج شد؟ رفیق وی چه کسی بود؟ و در کدام غار پناهنده شده بود؟ آیا قطع نظر از روایات این موارد معلوم می شوند؟!
مطابق قرآن کریم ، پیامبر (ص) فقط به عنوان یک پیک پیام رسان نیست بلکه ایشان قاضی ، حاکم و حَکَم ، مطاع الامر ، متبوع ، امام ، هادی ، سراج منیر و شارع نیز هست و این مقام ها و جایگاه ها را خود قرآن برای پیامبر بر شمرده است.
و جالب اینجاست که سوره نساء آیه 83 اشاره به امری می کند که حکم آن در قرآن نیامده و این استنباط پیامبر و اولیاى امر است که لازم الاطاعه قرار می گیرد :
« و لو ردوه الی الرسول و الی اولی الامر منهم لعلمه الذین یستنبطونه منهم »
« هنگامی که خبری [حاکی] از امنیت یا خطر [در رابطه با دشمنان] بر آنان برسد، [بدون تحقیق] آن را پخش می کنند؛ و اگر آن [خبر] را به رسول و یا متصدیان امور که از خودشان هستند گزارش می کردند، حقیقت آن را افراد آگاه و با تشخیص شان در می یافتند، براستی اگر افزون بخشی و رحمت خدا بر شما نبود، جز تعداد قلیلی، [همه] پیرو شیطان می شدند. »
و البته موارد فراوانی وجود دارد که حکم آنها در قرآن وجود ندارد ولی با رجوع به سخنان پیامبر و سپس صاحب نظران می توان حکم درست آن را دریافت کرد.
اما نکته مهم اینجاست که قرآن در کنار خود یک چیز و فقط یک کس دیگر را به عنوان حجت و معصوم تأیید می کند آن هم با این خطاب که : « فان تنازعتم فی شی، فردوه الی الله و الرسول » و آنوقت در این رجوع، دیگر جایی برای هیچ کس، حتی « اولی الامر » هم نگذاشته است!
و اینگونه قرآن (کلام خدا)، رجوع دادن اختلافات به وی(ص) ، بعد از خدا را لازم و واجب می کند . و این است معنای آیه 59 نساء :
« یا ایها الذین آمنوا اطیعوا الله و اطیعوا الرسول ، و اولی الامر منکم؛ فان تنازعتم فی شئ فردوه الی الله و الرسول ان کنتم تومنون باالله و الیوم الاخر، ذالک خیر و احسن تأویلا »
گفتار ( 2 ) :
سوال مهم منکرین حدیث :
• اگر لازم بود درک و فهم آیه ای منوط به رجوع به تفسیر آن باشد چرا خداوند آن تفاسیر را بمانند قرآن  ( بى‏تردید ما این قرآن را [به تدریج] نازل کرده‏ایم و قطعا نگهبان آن خواهیم بود ) در منبعی حفاظت شده قرار نداده است ؟
جواب : همچنان که قرآن در زمان پیامبر به صورت یک مصحف جمع آوری نشده بود و دستوری از جانب خدا برای این مهم داده نشده بود و این مهم را امیرالمؤمنین عمر به خلیفة الرسول ابوبکر پیشنهاد داد و این مهم انجام شد به عرض می رسانم که برای جمع آوری احادیث و سنت پیامبر نیز امیرالمؤمنین وقت عمر بن عبدالعزیز پیشنهاد داد و به بهترین نحو این کار را کسانی مثل امام مالک و .... انجام دادند و برای اینکه از صحت و سندیت سنت مطمئن شوند زحمت زیادی کشیدند و تلاش زیادی کردند که به شما توصیه می کنم به کتب تاریخ صدر اسلام و سه قرن اولیه اسلام نگاهی محققانه تر بیاندازید و بدانید که همانند کشف معجزات قرآن ،  نیاز به دقت ، تلاش و جدیت و مطالعه فراوان دارد تا حقیقت بر شما آشکار شود .
و مهم تر اینکه « انا نحن نزلنا الذکر و انا له لحافظون » ( حجر 9 )  : این وعده حفاظت که خداوند هنگام یادآوری فضل و احسان خویش می فرماید ، فهم کامل مطالب قرآنی ، تشریح تعالیم و نحوه عمل بر دستورات آنرا نیز در بر می گیرد. والا حفاظت چنین کتابی که طی سالیان درازی نه مطالب آن کامل فهمیده شود و نه موارد عملی آن مشخص باشد، چه سودی دارد؟! و چنین کتابی که در طاق اجمال بماند چه ارزشی دارد؟!
و اینک ما سوالی را مطرح می کنیم :
• چرا قرآن قشنگ نحوه اجرای اقامه نماز و غیره را بیان نکرده و این در حالی است که به وضو که مقدمه نماز است اشاره کرده است؟
گفتار ( 3 ) :
آیا مهم نیست که ما بدانیم ابراهیم و اسماعیل و محمد چگونه و با چه آداب و جزئیاتی ( که خدا به آنها یاد داده بود ) ، اقامه صلاة و ایتاء زکاة و طواف کعبه و صوم و دیگر مناسک و احکام رب العالمین را انجام می دادند!؟
آیا سوای مسائل دینیمان ، اصولا و هویّتاً ما نباید به عنوان یک ملت مسلمان و دارای الگویی کامل از انسانیت ، از کارنامه درخشان تاریخی صدر اسلام مطلع باشیم و به جامعه ای که تربیت شده قرآن و پیامبرش بود و در آن امنیت ، برابری ، برادری ، عمل صالح ، حقوق بشر و عدالت اجتماعی برای همه در اوج قله های انسانیت و آزادی بود ، افتخار کنیم و بر دین اسلام ببالیم.
اما درباره شیعه و سنی ، این « دو تصویر متضاد » از اسلام، باید تصویر درست تاریخ اسلام و یا لااقل درست تر آن را معلوم کرد و برای این مهم هم می شود از قرآن و قرآئن آن و بعد کتب معتبر و مشهور حدیث (نه علم سیره نگاری بی اسناد و مدارک) کمک جست و پرده از حقایق برداشت چرا که خیلی ها با دروغ های تاریخی منحرف و گمراه شده اند و خیلی ها هم با دانستن واقعیت های تاریخی ایمان راستین خواهند آورد.
اسلام منادی گفتگو ، دعوت ، تعقل ، تفکر ، نشر علم و عدم کتمان آن ، دفع بدی با خوبی ، امتناع از عصبانیت ، ذم تقلید از آبا و اجداد ، آراستگی به اخلاق نیک ، قل هاتو برهانکم ، جادلهم بالتی هی احسن ، احتجاج ، مباهله ، تحدی ، آزادی بیان و .. است.
گفتار ( 4 ) :
همچنانکه محمد آخرین نبی و رسول خدا ، برای جهانیان کتاب خواندنی و مکتوب را آورد، شخصیت و عمل و زندگی قرآنی را نیز برای جامعه بشری به ارمغان آورده است. و بر مبنای کلام خدا و شخصیت و راهنمایی ها و سیره قرآنی محمد ، جامعه جدید اسلامی و حکومت قرآنی پایه گذاری شد که عموما با عنوان « عصر صحابه » (یاران وفادار قرآن و پیامبرش)  تعبیر می شود.
و چنانچه بخواهیم ابزار و وسایل و روش عمل جامعه اسلامی قرن اول را مورد ارزیابی و تحلیل قرار دهیم دو عنصر تشکیل دهنده آن انقلاب خیره کننده عقلها ، امت وسط ، زندگی جدید و مدینه فاضله به قرار زیر می باشند:
1- قرآن
2- شخصیت ، سیره و راهنمایی های رسول
واقعیت هم همین است که بدون این هر دو عنصر یک جامعه عادل ، سالم و قرآنی که در آن عقاید ، اعمال ، اخلاق ، احساسات ، سلیقه ها ، صله ارحام و ارتباطات همه وجود داشته باشند تشکیل نمی شد.
در زندگی یاران مسلمان رسول خدا ، آنچه در کنار عقاید و اعمال ، از اخلاق اسلامی و احساسات دینی به نظر می رسد، تنها نتیجه تلاوت قرآن نیست بلکه اثر آن زندگی کامل ، اسوه و نمونه ایست که شب و روز در مقابل خود مشاهده می کردند که فقط محدود به قید و بندهای قانونی نیست بلکه در کنار ضابطه و قانون ، تشویق ها و انگیزه های عملی و روح و کیفیت صحیح عمل نیز وجود داشت. در کنار ادای حقوق ، عواطف و مکارم اخلاق و احساسات بشری نیز وجود داشت. آنان در قرآن مجید « اقامه نماز » را دریافته و مفهوم « الذین هم فی صلاتهم خاشعون » (مومنون 2) را نیز درک نموده بودند ولی روش صحیح آن را از پدران خود که نمازشان جز کف زدن و صوت کشیدن چیز دیگری نبود یادنگرفته بودند « انفال 35 » . روش نماز را زمانی متوجه شدند که همراه با محمد نماز را اقامه کردند و رکوع و سجود وی را مشاهده کردند .
قرآن کریم به وضوح ، حسن سلوک با اهل حقوق را تعلیم داده است. ولی کدام معلمین اخلاق هستند که ذهن و فکرشان به آن قله رفیع و بدیع حسن سلوک با والدین و ادای حقوق آنها و رتبه والای شرافت و وفاداری به همسر را که در این دو حدیث بیان شده برسد :
« والاترین مقام نیکی فرزند نسبت به پدر و مادرش این است که پس از وفات والدینش، با دوستان و ارادتمندان پدر و مادر خود، حسن سلوک و محبت داشته باشد. »
« و چه بسیار اتفاق می افتاد که محمد گوسفندی ذبح می کردند و آن را به چند قسمت تقسیم نموده سپس به خانه های دوستان خدیجه می فرستادند »
این یکی دو مثال از بخش معاشرت حدیث و سنت هستند که از آنها معلوم می شود که حدیث و سنت چگونه آدمی را در شعبه های مختلف زندگی راهنمایی می کند و آموزش عملی می دهد و سراسر زندگی رسول خدا گنجینه گران بهایی برای جامعه بشری است.
نماز ، روزه ، زکات و حج را منهای آنچه در حدیث وارد شده در نظر بگیریم می بینیم که دستورات اجمالی قرآن آن ذهنیت ، محیط و زمینه مناسبی که برای حفاظت روح این مناسک ابراهیمی و بدست آوردن نتایج و تأثیرات اخلاقی، روحانی، قلبی و اجتماعی آن لازم است، به وجود نمی آورد.
دین قوانین و مقررات خشک نیست. دین بدون احساسات ، آداب و نمونه های عملی، زنده و پاینده نمی ماند.
ای کاش سایتهایی مثل فقط قرآن و ... تفکیک قائل می شدند که تمام احادیث در تضاد با قرآن نیستند و آنقدر بیرحمانه بر حدیث و سنت سراج منیر (ص) نمی تاختند! و می دانستند که محیط و جامعه ای که یاران باوفای رسول خدا در آن زندگی می کردند، بوسیله احادیث و روایات تا قیامت محفوظ و مصون مانده است. حدیث در حقیقت پنجره ای است که از طریق آن می توان کیفیت نماز ، فضیلت ذکر خدا ، ادب ورود به مسجد، نشستن، قنوت، زندگی خانوادگی ، خانه ، معمولات شبانه و روزانه ، معاشرت با اهل خانه و ... رسول خدا را با چشمهای خود نظاره و تماشا کرد. باقی ماندن تصویر عهد نبوی ، چنان اعجاز و امتیازی برای اسلام است که تاریخ هیچ ملت و مذهبی با آن برابری نمی کند.
و پیروان حدیث هم می فهمیدند که بیانات قرآن ، اولین ملاک و معیار صحت حدیث است و آنقدر بی پروا هر حرفی را به محمد مصطفی نسبت نمی دادند!! وکیل مدافعین حدیث ، باید این امر را درک کنند زیرا می بینیم که در طول تاریخ بخاطر قفل نهادن بر باب تدبر در قرآن ! و رها کردن آن ، خلأ هدایت خدا را ، پیروان مذاهب با وقایع و ملفوظات پیران طریقت و امامان تشیع و احادیث شیطانی پر نمودند. و رفته رفته مذاهب با بدعتها، رسمها و برداشتهای جدید و خرافات مواجه شدند بطوری که تعلیمات اصلی اسلام از بین رفت.
همانگونه که مناسک ابراهیمی از طریق نسلها و در تاریخ و کتاب ها و روایات محمدی محفوظ مانده ، سیره و احادیث رسول خدا نیز در قبال همین حافظه ها ، نوشته ها و محدثین محفوظ مانده و برای هر فرد از نسلهای بعدی و قرنهای آینده به آسانی ممکن است که بوسیله کتب حدیث با محیط و جامعه صدر اسلام ارتباط پیدا کند و در یک لحظه قدم به آن زمان بگذارد.
اطاله مطلب نمی کنم و موضع گیری مسلمانان را در رابطه با حدیث و سنت به 6 موضع تقسیم می کنم و انتخاب موضع صحیح را به تصمیم منصفانه و مدبرانه خود شما می سپارم :
1- همه احادیث که در کتب سیره و تاریخ و احکام آمده [مستند و غیر مستند] از پیامبر است. ( بیسوادها )
2- هر حدیثی که در مذهب ما آمده باشد صحیح است و کاری به احادیث و فقهای دیگر مذاهب نداریم. (مقلدین)
3- هر حدیثی که با عقل و منطق و نظر شخصی مطابق باشد صحیح است و برعکس (معتزله)
4- هیچ حدیثی را قبول نداشته و بر این باور باشیم که قرآن نیاز به شرح ندارد (فقط قرآنیان)
5- بر تحقیقات محدثین درباره صحت مأخذ و علم اصول نقد حدیث، اعتماد کرده و احادیث را به دو دسته صحیح و ضعیف تقسیم کنیم (محدثین)
6- زحمات علمای حدیث را در مورد صحت و سقم احادیث در نظر گرفته و احادیث صحیح پس از عرضه به قرآن، لازم الاجرا بدانیم. (روشنفکران)
شما هر کدام از این موضع ها را در رابطه با حدیث بخواهید در پیش بگیرید باید مواظب باشید که در هر صورت، دین را مجموعه ای از هواها و خواهشات نفسانی نپندارید که مربوط به آرای شیطانی است و هیچ گونه دلیل و برهانی برای آنها از جانب خدا نیست. زیرا خداوند با کلام روشن و محکم و قطعی الدلیل و محفوظ و مصون خود، راه را بر هرگونه انحراف و دیدگاه های متفاوت شخصی ، بسته است.
آنچه که مسلم است این است که روز قیامت پیامبر (ص) نمی آید شفاعت امتش را بکند و بگوید :
خدایا ، امت مرا ببخش! آنها تقصیری ندارند ! آنها نمی دانستند که کدام حدیث ، صحیح بود و کدام نبود ! هر فرقه ای اسماءالرجال و ملاک و معیاری برای سندیت سنت من داشت ، پس آنها را معذور بدان و ببخش !بلکه ما را شکایت می کند ومی گوید :
« وَقَالَ الرَّسُولُ یَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِی اتَّخَذُوا هَذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورًا » ( فرقان 30 )
ترجمه : « [در صحنه ای از قیامت] رسول [به شکوه] می گوید : " صاحب اختیارا ، قوم من قرآن را کنار نهادند »

۱۳۹۱ تیر ۱, پنجشنبه

نخستین اصل حدیث شناسی

نخستین اصل حدیث شناسی  

     درباره ی « عرضه ی حدیث به قرآن » به عنوان اساسی ترین و مهمترین اصل برای تمییز احادیث پیامبر(ص) از سخنانی جعلی به نام آن حضرت از دو جنبه می توان سخن گفت:

    نخست ، این که پر واضح است که سنّت نبوی ( قول و فعل و تقریر رسول خدا (ص) در امور شرعی ) از هیچ جهتی مطلقاً با قرآن منافات ندارد ، زیرا ؛ سنت پیامبر ، مبیّن و مفسّر قرآن است و امکان ندارد مبیِّن با مبیَّن معارض باشد .

     دیگر این که ، درباره ی اصل مزبور، بزرگانی چون امام طبری و امام فخر رازی ( رحمهما الله تعالی ) احادیثی روایت کرده اند مانند :

     1-  در تفسیر طبری ذیل آیه ی10 از سوره دخان آمده است :

« ... حدثنا ابو کریب قال حدثنا ابوبکر بن عیاش عن عاصم عن زید بن علی انه قال : رسول الله ( صلی الله علیه و سلم ) : انکم سیجیئکم رواهٌ ، فما وافق القرآن فخذوا به و ما کان غیر ذلک فدعوه » .

     یعنی : « ابوکریب بن عیاش او هم از زید ، پسر حضرت علی ، نقل کرده است که ، پیامبر (ص) فرموده است : روایاتی برایتان خواهد آمد پس آن چه را موافق قرآن بود بگیرید در غیر این صورت آن را ردّ نمایید »

 

    2- امام فخر رازی نیز در تفسیرش « مفاتیح الغیب » مشهور به « تفسیر کبیر» ج10 ص 148 چنین آورده است :

« روی عن النبی – صلّی الله علیه و سلّم – انه قال : اذا روی عنی حدیث فاعرضوه علی کتاب الله فان وافقه فاقبلوه و الا ذروه » .

     یعنی : « هرگاه سخنی از من روایت شد آن را با قرآن تطبیق دهید اگر موافق آن بود بپذیرید و الاّ آن را رها نمایید »

     اگر گفته شود ، آن چه را امام طبری و امام فخر رازی  درباره ی عرضه ی حدیث به قرآن نقل کرده اند ، مورد تایید محدثان نیست ، زیـرا ؛ آن ها حدیث مزبور را از جهت سند و متـــن موضــــوع می دانند و برخی از علما از جمله محمد بن علی شوکانی در« ارشاد الفحول» ج1ص97 نوشته است :

« قال عبدالرحمن بن مهدی : الزنادقه و الخوارج و ضعوا حدیث :« ما اتاکم عنی فاعرضوا علی کتاب الله ...»و قد عارض حدیث العرض قوم فقالوا : عرضنا هذا الحدیث الموضوع علی کتاب الله فخالفه لانا وجدنا فی کتاب الله : و ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا . »

     یعنی : عبدالرحمن بن مهدی گفته است بی دینان و خوارج این حدیث را جعل کرده اند . دسته ای گفته اند که ما طبق حدیث رفتار کردیم ( آن را به قرآن عرضه کردیم ) و متوجه شدیم که با آن مخالف است . زیرا ؛ در قرآن این آیه را یافتیم که می فرماید : آن چه را پیامبر به شما داد بگیرید و از آن چه نهی کرد ، دست بردارید . (حشر 7 ) »     
                                                                        
     پاسخ این است که : اگر چه بعضی از علما ، حدیث مزبور را نپذیرفته اند و حتی آن را مجعول و ساختگی شمرده اند ، ولی باید گفت که مفاد حدیث کاملاً صحیح و امری متقن است ، زیرا ؛

     اولاً ؛ قرآن کریم خود را « الفرقان » نامیده است  چنان که می فرماید :

«تَبَارَکَ الَّذِی نَزَّلَ الْفُرْقَانَ عَلَى عَبْدِهِ لِیَکُونَ لِلْعَالَمِینَ نَذِیراً ‏ » (فرقان1)و فرقان مصدر است که در این جا به معنای اسم فاعل به کار رفته است ( و مصدر را به جای اسم فاعل برای مبالغه در معنی به کار می برند) بنابر دلالت این آیه ی کریمه ، قرآن جداکننده ی حق از باطل است ، پس با عـرضه کردن حــدیث بــه آن می توان حدیث صحیح را از حدیث ساختگی تمییز داد و لذا آن چه در حدیث مورد بحث آمده است ، سخن درستی است و به لحاظ معنی ، صحیح و متقن شمرده می شود و اصحاب و تابعین و ائمه ی اربعه و . . . به آن عمل کرده اند .

ثانیاً ؛ کسانی که گمان کرده اند حدیث مزبور با آیه ی شریفه ی « ما اتاکم الرسول ... » مخالف است خطا نموده اند زیرا ؛ سخن حقیقی رسول خدا (ص) با قرآن مخالفت ندارد ، احادیث ساختگی مخالف با قرآن است . به عبارت دیگر حدیث مورد بحث نمی گوید ، سخن قطعی و ثابت از رسول خدا (ص) را با قرآن بسنجید و اگر مخالف بود ، طرد کنید ! بلکه می گوید از راه سنجیدن آن با قرآن به حدیث ثابت و قطعی پی ببرید و حدیث ساختگی را تمییز دهید.

     لازم است بدانیم ، درباره ی تصور انحرافی و صد در صد باطل« تطبیق حدیث قطعی و ثابت با قرآن » که – نعوذ بالله – برتری فهم غیر پیامبر بر پیامبر و تکذیب وی را می رساند – طبق آن چه أئمه ی حدیث روایت کرده اند خود حضرت (ص) از آن نهی کرده و هشدار داده بود که :

«یوشک احدکم ان یکذّبنی و هو متکی علی إریکته یحدث بحدیثی فیقول بیننا و بینکم کتاب الله فما وجد نافیه من حلال إستحللناه و ما وجدنا من حرام حرمناه  . . » 1

     یعنی : « پیدا می شود یکی از شما که مرا تکذیب کند در حالی که بر بالش خود تکیه زده و از سخنان من صحبت می کند . سپس می گوید : بین ما و شما کتاب خداست ، آن چه را در آن حلال یافتیم حلالش میدانیم و آن چه را در آن حرام یافتیم ، حرامش می دانیم » .

     ثالثاً ؛ اشتباه علمایی که حــدیث مزبور را تـکذیب نموده اند از آن جا ناشی شده است که گمان کـرده اند ، حدیث مورد بحث ، احــادیث سنن را نفـــی می کند ، زیرا ؛ جزئیات آن احادیث در قرآن نیامده است ؛ در صورتی که قرآن نسبت به آن جزئیات ، ساکت است نه مخالف و حدیث مزبور مجهولات و روایات ساختگی را که مخالف قرآن باشند نفی می کند و لاغیر .

     رابعاً ؛ همچنان که اشاره شد روش بزرگان صحابه و تابعین نیز همین بوده است که اگر سخنی را از کسی به عنوان حدیث نبوی می شنیدند و آن را با قرآن موافق نمی یافتند مردودش می شمردند برای نمونه :

     1- در« تذکره الحفاظ ذهبی » ج1ص2 آمده است :

     «...انّ الصّدّیق جمع النّاس بعد وفاه نبیهم فقال :انّکم تحدثون عن رسول الله ــ صلّی الله علیه و سلّم ــ احادیث تختلفون فیها و الناس بعدکم اشدّ اختلافأ فلا تحدثوا عن رسول الله شیئأ ممن سألکم فقـولوا بیننا و بینکم کتاب الله فاستحلّوا حلالـه و حرّمـوا حرامــه...»

      یعنی : « مدتی بعد از وفات پیامبر خدا (ص) ابوبکر صدیق (س) مردم را جمع کرد و به ایشان گفت : گاهــی یکـــی از شما حدیثی را نقل می کند و دیگری ضد آن را روایت می کند . از نقل این روایات خود داری نمایید و سخنان ضد و نقیض را به نام حدیث نبوی نقل نکنید و سبب اختلاف میان مسلمانان این عصر و آینده نشوید  . موضع شما درباره ی چنین روایات متضادی این باشد : قرآن میان ما و شمااست . حلال آن را حلال و حرام آن را حرام بدانید » .

     ملاحظه می شود حضرت ابوبکر صدیق – سلام الله علیه – برای جدا سازی احادیث ثابت و قطعی از روایات جعلی و ساختگی ، قرآن کریم را به عنوان مهمترین میزان معرفی فرموده است .

     2- در « الدّر المنثور» اثر سیوطی ج 6 ص 231 و صحیح مسلم ج 2 قسم 1118 و« شرح مسلم نووی » ج 4 ص 104 آمده است :

« حضرت عمر – سلام الله علیه – وقتی حدیث فاطمه بنت قیس را شنید که  می گفت : رسول خدا (ص) برای او پس از طلاقش ، نفقه و مسکن بر عهده ی شوهرش قرار نداد ، گفت : « لا نترک کتاب الله و سنه نبیّنا لقول امراه لا تدری حفظت أم نسیت ؟ لها السکنی و النفقه قال الله : (لَا تُخْرِجُوهُنَّ مِن بُیُوتِهِنَّ وَلَا یَخْرُجْنَ إِلَّا أَن یَأْتِینَ بِفَاحِشَةٍ مُّبَیِّنَةٍ) » (طلاق آیه1)

     یعنی« قرآن و سنّتِ پیامبرمان را به خاطر سخن زنی که نمی داند سخنی را از حفظ دارد یا فراموش کرده است ترک نمی کنیم در حالی که طبق فرموده ی خدا ( بعد از طلاق آن ها را از خانه هایشان بیرون نکنید مگر این که مرتکب کار زشت آشکاری شوند ) مسکن و نفقه دارند » .

     3- امام طبری و امام ترمذی و ابو نعیم به طرق متعدد ازحارث أعـور نقـل کرده اند که گفت : « مررت فی المسجد فاذا الناس یخوضون فی الاحادیث فدخلت علی علی(ع) فقلت یا امیر المومنین الا تری ان الناس قد خاضوا فی الاحادیث قال و قد فعلوا ؟ قلت نعم ! قال : اما انی سمعت رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم یقول : الا انها ستکون فتنه فقلت ما المخرج منها یا رسول الله ؟ قال : کتاب الله فیه نبا ماکان قبلکم و خبرها مابعدکم و حکم ما بینکم هو الفصل لیس بالهزل من ترکه من جبار قصمه الله و من ابتغی الهدی فی غیره اضله الله و هو حبل الله المتین . . . الی آخر الحدیث ».

 یعنی : به مسجد رفتم دیدم مردم در مورد احادیث ، جــر و بحث می کنند. بر علی (س) وارد شدم .گفتم ای امیر مومنان ! آیا نمی دانی که مردم درباره ی احادیث جرّ و بحث می کنند ، گفت : واقعاً چنین کرده اند ؟ گفتم آری گفت:  اما من از پیامبر شنیدم که فرمود : آگاه باشید که فتنه و آشوب هایی صورت خواهد گرفت . پرسیدم ای پیامبر خدا ،راه بیرون رفتن از آن ها چیست ؟ فرمود: قرآن ! در آن اخبار آن چه پیش از شما رخ داده است و آن چـه پس از شما بوقــوع می پیوندد وجود دارد و درباره ی آن چه میان شما روی می دهد در آن حکمی وجود دارد ، قرآن قاطع است و شوخی بردار نیست ، هر زورگویی که آن را ترک کند خدا وی را شکست می دهد قرآن پیمان محکم خداوند است . . . تا آخرحدیث »

                              (التاج الجامع للاصول فی احادیث الرسول جزء4 ص 7 )

     4- در صحیح بخاری ج 4 رقم 1462 و صحیح مسلم ج2 رقم 641 آمده است که :

     ام المومنین عایشه – سلام الله علیها- این حدیث را « ان المیّت یعذّب ببکاء اهله علیه » یعنی : « مرده به خاطر شیون خانواده اش برای وی مورد عذاب قرار می گیرد » به استناد آیه ی « وَلاَ تَزِرُ وَازِرَهٌ وِزْرَ أُخْرَى »(انعام164) یعنی : هیچ کسی بار گناه دیگری را بر دوش نمی کشد ، رد کرده و آن را تصحیح نموده است.

     همچنین در صحیح بخاری جلد 6 ص 176 آمده است که حضرت عایشه (س) به مسروق گفت : « من حدّثک انّ محمّداً – صلّی الله علیه و سلّم – رأی ربه فقد کذّب » ثم قرأت (لا تدرکه الابصار و هو یدرک الابصار . . . ) یعنی : هر کس به تو گفته است محمد (ص) پروردگارش را دیده است دروغ گفته است . سپس به آیه ی « چشم ها او را نمی بینند و او چشم ها را می بیند » استناد کرد .

     نا گفته نماند ، امام زرکشی ، اعتراض های حضرت عایشه به احادیثی با استناد به آیات قرآن را در کتابی جمع آوری نموده  است .

   5- امام ابو حنیفه ،  امام طبری و امام فخررازی و دیگر بزرگان اسلام ، مطابق

روش اصحاب کرام عمل کرده اند ، یعنی ؛ نخستین میزان را برای تشخیص احادیث نبوی از روایات جعلی « عرضه ی حدیث به قرآن » دانسته اند . مشهور است ، امام ابو حنیفه – رَحِمَهُ الله – در عمل به روش مزبور بسیار جدی و قاطع بود و یاوه گویی ها وشایعه پراکنی های جـاهلان و عالم نمایانی که می گفتند «امام اعظم به حدیث نبوی اعتقاد ندارد» !وی را از ادامه ی مسیر باز نمی داشت  زیرا ؛ برای آن بزرگوار پاسداری از حرمت و تقدّس دین خدا مهمتر از هر چیزی بود . البته دانشمندان متعهد در زمان های مختلف به سهم خود از امامشـان دفاع کرده اند . برای نمونــه  امام طحاوی در « معانـی الآثــــار » می گوید :

     « هر حدیثی ، با عموم یا ظاهر آیات قرآن مخالف بوده باشد امام ابوحنیفه آن حدیث را کنار گذاشته است تا به قوی ترین دلیل ( قرآن ) عمل کرده باشد زیرا ؛ ثبوت قرآن ، قطعی و یقینی و صدور خبرواحد ؛ ‌ظنّی است . در واقع این عمل امام  (رح) مخالفت با حدیث صحیح نیست ، بلکــه تــرک حدیثی است که از نظر مجتهد دارای اشکال است ... ».

و امّا خود امام ابوحنیفه در کتاب « العالم و المتعلّم »ص33 فرموده است :

     « ... ردّی علی کلِّ رجلٍ یحدث عن النّبیِّ بخلاف القرآن لیس رداً علی النّبیِّ و لا تکذیباً و لکنّه ردّ علی من یحدث عنه بالباطل و التهمه دخلت علیه لیست علی نبیِّ الله و کلّ شیٍ تکلم به النّبیُّ فعلی الرأس و العین قد آمنّا به و شهدنا انه کما قاله ...». 

یعنی : «  ایراد من به هر کسی که حدیث از  پیامبر نقل کند و به خلاف قــرآن باشد ، ایراد به پیغمبر (ص) و تکذیب او نیست بلکه ایرادم متوجه کسی است که به دروغ ، سخنی را به پیغمبر نسبت می دهد  و الا هر چه را که پیامبر (ص) فرموده باشد بر سرو چشم قـرار می دهیم ، به آن ایمان داریم و به ( حقانیتش ) گواهی می دهیم ...». 

     به هر حال ، وقتی اصحاب کرام و تابعین عظام به اصل « عرضه ی حدیث به قرآن» عمل کرده اند به هیچ وجه نمی توان در این واقعیت قطعی و مسلم که پیامبر اکرم ، اصل مزبور را به اصحاب کرام تعلیم داده و درباره ی آن موکداً سفارش فرموده است ؛ ذرّه ای تردید کرد .

     به عبارت دیگر ، می گوییم فرض کنیم روایت « تطبیق حدیث با قرآن » موضوع و ساختگی باشد آیا جز این است که طبق احادیث صحیحین حضرت عمر و حضرت عایشه ( سلام الله علیهما ) عملاً به مفاد حدیث مزبور رفتارکرده اند و جز این است که اصحاب کرام ، این روش را از خود نساخته و بلکه از رسول الله ( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) آموخته اند . بنابراین ؛ عرضه ی حدیث به قرآن برای تشخیص روایت جعلی از حدیث نبوی ، اصلی مسلم و صد درصد درست است و نخستین اصل در حدیث شناسی می باشد و تردید در این حقیقت ، تردید در آموزش حکیمانه ی نبوی و صحت عملکرد اصحاب کرام است .

     خلاصه این که ، طبق حدیث متواتر « من کذّب علیّ متعمّداً فلیتبّوء مقعده  من النار : هر کس عمدأ برمن دروغ بندد ، جایگاهش جهنم است .» و نیز طبق آن چه امام احمد و ابن ابی شیبه و امام ترمذی از پیامبر نقل کرده اند :

     « اتّقوا الحدیث عنّی الاّ ما علمتم : از نسبت دادن حدیث به من به پرهیزید  مگر اینکه بدانید ( حتماً سخن من است ) ». پیامبر بزرگــوار اسلام (ص) برای حفظ سنت نبوی هشدار لازم را داد . با این وصف ، هرگز نمی توان باور کرد آن محبوب گرامی ، مردم را به حال خود رها کرده باشد و معیار و روشی اساسی و متقن برای تمییز احادیث قطعی از سخنان جعلی را به مسلمانان آموزش نداده باشد آن هم در شرایطی که منافقین کینه توز، آن دشمنان خطرناک در میان مسلمانان بسر می بردند و جز دروغ و خیانت ، کاری نداشتند و نزد مردم به عنوان مسلمان شناخته می شدند .

      بدون شک رسول الله (ص) حکیمانه ترین و قاطع ترین اصل برای تمییز احادیث نبوی از روایات جعلی را به مسلمانان آموزش داد .اصل مزبور « عرضه ی حدیث به قرآن » هم موافق قرآن کریم است و هم اصحاب کرام به آن عمل کرده اند و معنای آن مورد تایید علمای امت هم هست برای نمونه امام شاطبی در« الموافقات » جلد دوم  ص 16 در این باره می فرماید : «  لابدّ فی کل حدیث ٍ من الموافقه لکــتاب الله کما صرّح به الحدیث المذکور ،‌فمعناه صحیح ، صحّ سنده أولا »

     یعنی : « هر حدیثی باید موافق قرآن باشد چنان که حدیث مذکور به آن تصریح کرده است و معنای آن صحیح است . حال سندش صحیح باشد یا نه » و اعتراض عده ای از علما بر اساس گمان و برداشت نادرستشان به آن وجهی ندارد 

     در پایان لازم است یادآوری و تاکید کنیم که نقد و بررسی حدیث و تطبیق آن با قرآن کریم به عنوان اساسی ترین و مهمترین اصل در حدیث شناسی  تنها کار کسانی است که بعد از سال های متمادی ، تدبّر و تأمّل در آیات قرآن ، فهم و درک عمیق ازاین سرچشمه ی نور و رحمت الهی پیدا کرده باشند وبـــه فرموده ی ابن القیّم الجوزیه در« المنار المنیف فی الصحیح و الضعیف » ص44. 

 « کسانی که سیره و عملکرد رسول الله (ص) را در حدّ عالی بشناسند حتّی بدون توجه به سند از خود متن حدیث متوجه می شوند که آن عبارت ، سخن پیامبر است یا نه و تشخیص می دهند که چه سخنی را واقعأ می توان به پیامبر نسبت داد و چه سخنی را نه » . 2

      آری چنان افرادی شایستگی و توانایی دارند بعد از بررسی های لازم با اطمینان خاطر حدیثی را به پیامبر(ص) نسبت دهند و صد البته ایمان و تقوا و دلسوزی نسبت به دین خدا حکم می کند کسی که در فهم قرآن تبحّر کافی نداشته باشد و نتواند تطبیق مزبور را انجام دهد از استناد به حدیث خودداری ورزد .
______
1-  صحیح ابو داود ج 4 ص 328 ، صحیح ترمذی ج 2 ص 111 و صحیح ابن ماجه ج 1 ص 5 و . . .
2-- و روشن است که بدون داشتن تخصص لازم در فهم قرآن ، کسی به چنان شناختی درباره ی شخصیت رسول الله ( ص ) نائل نمی آید زیرا؛ به فرموده ی حضرت عائشه – سلام الله علـــیها –  « کان خلقه قرآنأ : خلق و خوی پیامبر قرآن بود » 

حکم ۳سال تبعید به کاکه محمدجمال هبکی

اخبار و اطلاعیه ی مکتب قرآن   

 حکم ۳سال تبعید به کاکه محمدجمال هبکی  


 در ادامه ی سیاست علیه مکتب قرآن ، این بارهیأت بدوی رسیدگی به تخلفات اداری کارمندان!طی حکم شماره رأی ۳۴۶۵ به تاریخ ۹۱/۳/۴ کاکه محمدجمال هبکی – از پیروان مکتب قرآن – را به مدت ۳ سال به استان یزد تبعید کرده اند.

 کاکه محمد جمال ، دبیرشیمی شاغل در آموزش وپرورش سقزبا۲۰ سال سابقه ی خدمت می باشد،که درتاریخ ۸۹/۱۲/۱۸ توسط نیروهای اطلاعات سقزجلو درب مدرسه دستگیر، وتا ۹۰/۲/۲۸( ۷۱ روز) در بازداشت به سر برد، که مشروح آن وقایع از طریق همین سایت ( سایت رسمی شورای مدیریت مکتب قرآن) به اطلاع عموم رسیده بود.   
 اهمّ اتهامات کاکه محمدجمال ، با توجه به دفاعیاتش ،بدین شرح است :   
 ۱- ایراد سخنان تحریک آمیز وتفرقه انگیز مذهبی در دبیرستان اندیشه ۱  

 ۲- مزاحمت برای اجرای برنامه های قانونی در دبستان مولوی کُرد ودرخواست مبنی برقطع برنامه های پرورشی بخصوص نیایش [که فرزندش در آنجا مشغول به تحصیل است]  

 ۳- جمع آوری بلیط نمایش برنامه های فرهنگی هنری عید غدیرخم و…  

 ۴- عضویت درجمعیت غیر قانونی وتشکیل جلسات تبلیغی به صورت علنی با نظام مقدس جمهوری اسلامی ومذهب رسمی کشور مخالفت ورزیده و…  

 هیأت با توجه به مراتب فوق وبا عنایت به مادتین ۱۸-۱۷ آئین نامه اجرایی قانون رسیدگی به تخلفات اداری کارمندان موارد اتهامی را طی نامه ی شماره ۳۹۹۰/۱۲۱۹/ هـ / و۳۹۴۸ / هـ -/۱۶ به صورت واقعی به وی ابلاغ نمود.  

 متهم نیز دفاعیاتش را مکتوب نموده که به طور خلاصه عبارتند از : اینجانب محمدجمال هبکی درتمام بازجوئیها به صراحت اعلام داشته ام :من فردی سنی مذهب هستم که در مسایل دینی پیروآراء ونظرات وبرداشتهای مجتهد مطلق “علامه کاک احمدمفتی زاده “ومکلف به پیروی ازتصمیمات شورای مدیریت مکتب قرآن می دانم، وبنا برتکلیف رهبرم وظیفه بالفعل تمامی پیروان مکتب قرآن تزکیه خود ودعوت وهدایت دیگران است بدون فعالیتهای سیاسی؛ ودر راستای افکار ایشان هر اقدامی را که درست بدانم انجام می دهم، از دوم راهنمایی با افکار ایشان آشنا شده ام وتاکنون نیز هم مسیر ایشان هستم ودرهرجا اعم از مدرسه یا مجالس عمومی و… هرکس در مورد مکتب قرآن و آقای مفتی زاده از من سؤال کرده باشد جوابگو بوده ام…وخود را موظف به تبیین افکار ایشان می دانم وکاری به مسائل جمهوری اسلامی ندارم،ودر مورد بلیط نمایش عید غدیرو…متهم اظهار داشته است در تاریخ ۸۷/۹/۲۴ بلیط هایی برای برگزاری مراسم نمایش لابد در جهت تحکیم وحدت شیعه وسنی !!!حتماً با توجیه احترام به اعتقادات اهل سنت!!! در سطح مدارس ابتدایی وراهنمایی شهر سقز وبا نام ویژه برنامه جشن خانوادگی غدیرخم در میان دانش آموزان توزیع می گردد.بدیهی است که هدف از اجرای چنین مراسمی شست وشوی ذهنی دانش آموزان اهل سنت والقای تفکراتی خلاف اعتقادات خانواده های همین کودکان معصوم است و… من نیز همراه عده ای از خانواده هابه دفتر مدرسه مراجعه کرده ام، وبا توضیح مبانی اعتقادی اهل سنت وتعارض آشکار جریان غدیر خم با این مبانی و اصول مسلم دین وآیات قرآن خواستار آن شدم که: فرزندم را در هیچ فعالیت غیر درسی اعم از نیایش ومراسم های صبحگاهی ونمایش و… شرکت ندهند .  

 با توجه به اقرار صریح مشتکی عنه در برگ دفاعیه که بخشی از آن درشرح گردشکار آمده است اتهام مشارإلیه برای هیأت احراز واین تخلف نیز محرز گردیدوبا امعان نظر ماده ۲۱آئین نامه اجرایی قانون مذکور وآثارسوء تخلف در محیط های اداری وآموزشی بارأفت وعطوفت اسلامی به اتفاق آراء مشارإلیه را به مجازات مندرج درصدرگردش کار[تبعید ۳سال به استان یزد] محکوم می نماید.  

 امضاء کنندگان : شاهرخ شیر علی ، محسن رضایی ، بهروز مهتابی  

 شورای مدیریت مکتب قرآن ، با محکوم کردن این گونه برخوردها با مسلمانان اهل سنت پیرو کاکه احمدمفتی زاده ،ضمن تأکید بر استقامت پیروان ، قضاوت چنین اقداماتی را به انسانهای آزاده می سپارد

 منبع سایت رسمی مکتب قرآن:www.maktabquran1.com 

۱۳۹۰ آذر ۲۹, سه‌شنبه

جوابیه ای به آقای دلیر عباسی و کسانی که مکتب قرآن را اهل غلو و تقدس گرایی و تحجر می دانند و به قول خودشان دگماتیسم می پندارند!


بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
جوابیه ای به آقای دلیر عباسی و کسانی که مکتب قرآن را اهل غلو و تقدس گرایی و تحجر می دانند و به قول خودشان دگماتیسم می پندارند!   
تاجرعشقیم وکــالای وفــا داریم مــا الصلا ای اهل عالم کیمیا داریم مــا
خاطرما تا که ازرنگ کدورت پاک شد با همه عالم سر صلح و صفا داریم ما
قبل از پرداختن به اصل موضوع مقدمه‌ای مجمل از تعریف دین ، موضوع و غایت آن لازم است زیرا کسی که چنین برداشتی در مورد مکتب قرآن نموده به قول علامه اقبال :
پس نخستین بایدش تطهیر فکر بعد از آن آسان شود تعمیر فکر
یعنی باید ابتدا از دین،موضوع و غایت آن شناختی داشته باشد تا با این مقدمه و نگاه صادقانه‌ی دیگربر این مکتب به اشتباه خود پی ببرد و هیچگاه پیش داوری نکند که به قول آلبرت انشتین شکافتن پیش داوری از شکافتن ذره اتم سخت تر است.
دین برنامه کامل الهی جهت حیات انسانی است و انسان به دلیل عدم شناخت از خود ، دخالتی دراین قانون ندارد و فقط مسئول اجرای درست آن است ، و هدف غایی دین در دنیا نیز همین است.
یعنی اجرای درست آن باعث می شود تا رنگی از طبقات میان انسانها وجود نداشته باشد و به قول کاکه احمد :"تا نه‌مینی لار ژینی بان و خوار"
یا " ئاخ له‌عنه‌تی خوا له نه‌زمی دینی نه‌زمی ته‌به‌قات رجوا ئه‌وینی"
دین،یعنی قانون الهی باعث می شود ، انسان ، خود را ، خالقش را و ارتباط میان خود و خالق را بشناسد و دنیایی بدون طبقات ، بدون فساد مادی و معنوی بسازد .
و به قول اقبال :

چیست دین ؟دریافتن اسرار خویش زندگی مرگ است بی دیدار خویش

این شناخت باعث می شود تا در همین دنیا زمینه بهشت قیامت یعنی بهشت زمینی فراهم شود که درغیر این صورت «ظَهَرَ الْفَسَادُ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِمَا کَسَبَتْ أَیْدِی النَّاسِ(روم41)» این نتیجه بی توجهی به قانونی است که « ‏وَالْأَرْضَ وَضَعَهَا لِلْأَنَامِ(رحمن10)‏» و« خَلَقَ لَکُم مَّا فِی الأَرْضِ جَمِیعاً (بقره29)» بدون هیچ نوع برتری مادی ومعنوی در میان انسانها . پس در میان هر قوم و گروه و جماعتی به نام دین ، این حقیقت وجود نداشته باشد – البته بعد از رشد نهایی – نشان از بی خبری آنها نسبت به دین است .
حال بدانیم "سبیل مومنین"بعد از فوت رهبر(1) طبق قانون الهی چگونه ادامه می یابد ؟
همه می دانیم که باید طبق " شوری" اداره شود ، اما اگر شورای اولی الامر هم نباشد مومنین باید چکار کنند ، آیا بلاتکلیفند و سبیلی وجود ندارد ؟ یا نه راههای دیگری تا احیای شوری هست ؟
همین عدم شوری باعث شد تا بعد از شهادت حضرت علی (ع) هر مومنی برای جواب سوالش به نزد مجتهدی مطمئن برود و جواب سوالش را بگیرد وه به مرور جواب این سوالهای متفرقه انواع مذاهب را ایجاد کرد . هرچند این روش سبیل مومنین نیست ولی به خاطر ضرورت وه رعایت مصالح مردم ناچاراً صورت شرعی پیدا می‌کند . ولی باز بر مسلمین است که تمام تلاش خود را بکار اندازند تا شورای اولی الامر را احیا نمایند و به این تفرقه خاتمه دهند.

پس وقتی وضع مسلمین به چنین روزی افتاده ناچاراً مسلمانان دو دسته خواهند شد ، جماعتی کثیر مقلد و تابع و معدود افرادی مجتهد و آگاه و مسلط بر قوانین کتاب و سنت. پس به خاطر حفظ حقوق انسانها و عدم تنش میان آنها باید تعریفی مقبول علمای امت از این دو واژه داشته باشیم تا خدای ناخواسته کسی در حق دیگری تعرضی ننماید و نظرات خود را مبنای تشخیص حق از باطل نداند که این شرک است و « إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ (لقمان13)» بعضی ازعلما ، مابین تقلید(1) وتبعیت تفاوتی قائل ‌شده اند، یعنی تقلید را بلاحجت و تبعیت و اتباع را با شناخت قائل وصف نموده اند از جمله قائلین به این تفاوت " ابن عبدالبر" است و از جمله کسانی که هر دو را یکی میدانند " ابن تیمیه " است ، به هر حال اختلاف لفظی است و در ماصدق مقلد و تابع ، باید قول امامش را مانند دلیل امامش در پذیرش هر حکمی بپزیرد زیرا مقلد یا تابع در تشخیص " سبیل مومنین " که مقبول خداوند است ، عاجز و ناتوان است و لاجرم پیرو امامی که با تشخیص خود او را پذیرفته ، یعنی هرگاه فرد عامی چه باسواد چه بیسواد فردی را مجتهد و صادق و امین دانست و به او اعتماد نمود ، باید بداند که آن فرد برای او حجت نسبی است و(خطاب الله ) طبق قوانین اصولی برای ایشان همان است . و آیه 43 و 44 سوره نحل بر همین موضوع تاکید دارد «فَاسْأَلُواْ أَهْلَ الذِّکْرِ....... » و این حق خدادادی هر فردی است و کسی نمی تواندآن را ازمقلدی منع یا واجب کند.
امام ابن تیمیه می فرماید:(والذی علیه جماهیرالامة ان الاجتهاد جائزفی الجمله،و التقلید جائزفی الجمله ، لایوجبون الاجتهاد علی کل احد و یحرمون التقلید ، ولا یوجبون التقلید علی کل احد و یحرمون الاجتهاد و ان الاجتهاد جائز القادر علی الاجتهاد و التقلید جائز للعاجر عن الاجتهاد )‌ ( 2)
وابن قدامه(3) نیز می فرماید : « واما التقلید فی الفروع فهوجائزاجماعاً ، فکانت الحجه فیه الاجماع ........ الی ان قال : و ذهب بعض القدریه الی ان العامه یلزمهم النظرفی الدلیل و فی الفروع ایضاً و هو باطلٌ باجماع الصحابه . و محمد امین شنقیطی(4) نیز همین موضوع ابن قدامه راتاییدمی‌کندکه فقط«قدریه»تقلید عامی را بدون ندانستن دلیل جائز نمی دانند در حالیکه اصل در تقلید به آیه‌ی [وَلِیُنذِرُواْ قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُواْ إِلَیْهِمْ لَعَلَّهُمْ یَحْذَرُونَ(توبه122) ] و اجماع صحابه نیز بر این است.
بحث از جواز این موضوع بدون نیاز به دانستن دلیل یا درخواست آن – که اساسا ممکن نیست – در کتب اصول و فتاوای کثیری از مجتهدین ، محرزو بیشتر از این نیاز به استدلال ندارد.
و حمله بعضی از علما بر تقلید مانند شیخ محمد عبده در المنار ذیل آیه 166+167 سوره بقره به این مبحث ما برنمی گردد زیرا در غیر این صورت تمام قواعد اصولی ، غلط و هر کسی به میل خود اجتهادی می کند و میدان وسیع است و دین جز مسیر انحراف نمی پیماید.
دکتر قرضاوی این طعنه تقلید را بر گردن مجتهدانی می آویزد که همان فقه قدیمی مذهب خود را گرفته و توجهی به زمان و مکان و مستحدثات و فقهای دیگر ندارند(5)
بحث مجتهد و شروط اجتهاد و لزوم آن در هر زمانی و حرام بودن تقلید او از هر کس دیگر از مباحثی است که کتب بسیاری در آن نوشته شده و از مباحث اصلی علم اصول است . کتاب الاجتهاد دکتر قرضاوی از جمله کتبی است که خوانندگان محترم جهت فهم قضیه می توانند به آن مراجعه کنند .
شیخ محمد الخضری بک در کتاب "اصول الفقه" اش در صفحه 380 چنین می فرماید:جمله قرآنی (لَعَلِمَهُ الَّذِینَ یَسْتَنبِطُونَهُ مِنْهُمْ)،( فَاعْتَبِرُوا یَا أُولِی الْأَبْصَارِ)،( وَمَا اخْتَلَفْتُمْ فِیهِ مِن شَیْءٍ فَحُکْمُهُ إِلَى اللَّهِ)،( فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِی شَیْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللّهِ وَالرَّسُولِ) همه امر به تدبر و استنباط و اعتبار است و خطاب با عوام نیست بلکه مخاطب علما « مجتهدین به حق » می باشند و در صفحه 382 می فرماید:
عامی هرگاه کسی را با علم و عدالت شناخت از او استفتاء می کند یعنی این حق هر شخصی است که اگر تشخیص داد کسی علم و عدالت دارد از او تبعیت کند.
رهبر همان مجتهد واجد شرایط است که در جامعه خود به دعوت می پردازد و شیوه دعوت آنان نیز خود دو نوع است و این تقسیم که بعدا توضیح خواهیم داد از مجتهدین عرفای اسلامی است که نسبت به دین و انسان حساستر و عمیقتربوده اند و میان مجتهدین رهبر تفاوت قائل شده اند.
آنان دعوت را یا تقلیدی می دانند با تاییدی و این تقسیم به ماصدق دعوت و باطن آن برمی گردد ، به حیات و شخصیت رهبری برمی گردد که به حق [أَنَاْ مِنَ الْمُسْلِمِینَ] گفته باشد.
و به قول علامه اقبال« از جام مصطفی نوشیده باشد» و « او درون خانه و ما بیرون در » و پیر غوغاگر لایق بیعت است . جای خود دارد که برای فهم این چنین مردان و این چنین دعوت تاییدی ، گوش جان را به ابیاتی از مولانا جلال الدین رومی بسپاریم(6):
زان بیـاورد اولیا را در زمیـــن تا کنـدشان رحمـه للعـالمین
رحمت جزوی بود مرعـــام را رحمت کــلی بـود همـام را
رحمت جزوش‌قرین‌گشته‌به‌کل رحمت دریا بود هادی سبـل
رحمت جزوی،به‌کل‌پیوسته شو رحمت‌کل‌راتوهادی بین ورو
تا که جزوست اونداند راه بحر هر غدیری را کند زاشباه بحر
چون نداند راه یم ،کی‌ره برد؟ سوی‌دریا خلق‌را چون‌آورد ؟
متصل گـرددبـه بحر،آنگـاه او ره‌بردتا بحرهمچون سیل‌وجو
ورکند دعوت ، به تقلیدی بود نه از عیان‌و وحی وتاییدی‌بود
برای شناخت چنین مردان برحقی که از روی تایید الهی به دعوت می پردازند و راه یَم را می دانند و خلق را بسوی آن دعوت می کنند و رحمتشان صالحان و طامحان را در بر می‌گیرد – همچنان که کاکه احمد حتی آرزوی خیر برای دشمنانش می کند – به اوصاف قرآنی آنان می پردازیم تا حق مطلب را ادا نموده باشیم:[ الَّذِینَ یُبَلِّغُونَ رِسَالَاتِ اللَّهِ وَیَخْشَوْنَهُ وَلَا یَخْشَوْنَ أَحَداً إِلَّا اللَّهَ ]،[ وَالَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا]،[ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا] [وَمَن یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَل لَّهُ مَخْرَجاً] [أَفَمَن شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلَامِ فَهُوَ عَلَى نُورٍ]،[ وَیَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لَا یَحْتَسِبُ]،آری چنین مردانی جهت دعوت اسلامی"علی نور"هستند و عیان از طرقی چون " رسالت صغری " تأیید می گردند و مردم را به سرچشمه ی نور یعنی کتاب و سنت هدایت می کنند. کاکه احمد،شهید سید قطب را از این بهره مندان می داند و می فرماید:
« رسالتک الکبری بلغت کمالها و لکن تری قطبا هدی اکبرالفطر»
یا
برآن قطبی‌است شایان غبطه بردن که محبوبش فرا خواند به افطار
با توجه به آیات فوق در می یابیم که شخصیت رهبران- که نمادی از نمونه عینی هستند – و معرفی شخصیت آنها عالیترین چراغ ، برفراز راه عامه ی مردم است – تا فریب متقلبین دروغی دنیا طلب و شهرت پرست را نخورند - وشناخت آنها یعنی شناخت اندیشه سالم مطابق واقعیت ، نه مفهومی ذهنی در اوراق و دفاتر ، که به هنگام شناخت چنین مردانی باید دست از آنها شست . زیرا آنان به نوبه خودرحمهً للعالیمنی نسبی بر مردمان می گردند همانطور که شیخ عطار نیشابوری می فرماید:
راه راه مستقیم دنیـا و دیــن سّر حق است رحمهً للعالمین
هرکه درراه محمد راه یافت سّر حق را از دل آگاه یافت
هست این اسراراز جای دگر سّر این راکی شناسدگاووخر
این اشاره به همان دعوت تأییدی مولاناست ، که در منطق الطیر نیز اشاره ای به هدایت خلق از طریق حضرت محمد (ص) دارد و او را مقید به زمان نمی‌داند و می فرماید:
گشت او مبعوث تا روز شمار از برای کل خلق روزگار
یا
دعوتش فرمود بهر خاص و عام نعمت خود را برو کرده تمام
یا
واجب آمد دعوت هر دو جهانش دعوت ذوات پیـدا ونهـانش
جزو و کـل چون امت او آمدند خوشه چین همت او آمدند
در این زمینه کاکه احمد در اشعار کردی اشاراتی دارد از آنجمله می فرماید:
په‌یکی ئـاشنای ئاشکرا و په‌نهـان ئاشکرا په‌ی عام په‌نهان په‌ی خاسان
و شیخ عطار همین مطلب را چنین بیان می‌کند که:
باز نامد کس ز پیدا و نهان در دو عالم جز محمد زآن جهان
این اولیاء الله دریافته اند، که اگر بخواهند مشمول چنین نصیب بزرگی گردند باید از زمره (الَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا) قرار گیرند و تقوی پیشه کنند تا علم و حکمت الهی یابند و هادی سبل گردند.
اینانند ماصدقان(لَعَلِمَهُ الَّذِینَ یَسْتَنبِطُونَهُ مِنْهُمْ) نه کسانی که اطلاعاتی از قرآن و روایات و لسان عرب دارند ، که انسانی فاسد نیز می تواند بدین معلومات دست یابد و اجتهاد کند.

دکتر قرضاوی در کتاب الاجتهاد صفحه 79 همین موضوع را تایید می کند و می فرماید:" در حقیقت برای مقام اجتهاد نیازی به شرط هشتم ( عدالت و تقوی ) نیست بلکه وجود آن بخاطر قبول و پذیرش اجتهاد مجتهد و فتوای او از نظر مسلمانان است و گرنه یک شخص فاسق و یا عاصی هم با دارا بودن سایر شرایط علمی اجتهاد می تواند به اجتهاد و استنباط احکام بپردازد ، و تنها فرقی که دارد اینست که نظرات و استباطات چنین مجتهدی برای شخص خودش صحیح ولی برای دیگران حجت و الزام آور نیست " دکتر قرضاوی مجتهد واقعی را که دارای شرط عدالت و تقوی باشد جانشین پیغمبر می داند و حال روشن می شود که چرا مردان واقعی خدا بدان امید زندگی می کنند که مورد توجه حضرت (ص) قرار گیرند.
علامه اقبال می داند با تمام معلوماتی که دارد نمی تواند حق مطلب را بیابد مگر اینکه دست دعا بردارد و بگوید :
گرد تو گردد حریم کائنات از تو خواهم یک نگاه التفات
یا
ای وجود تو جهان را نوبهار پرتو خود را دریغ ازمن مدار
ای‌که دادی‌کُردرا سوزعرب بنده‌ی‌خودراحضور خودطلب
اسفا بر تفکر عزیزانی که پیامبرشان را نیز جزو مقدسات خود بر نمی شمارند و مدعیند که بر اساس سنت او حرکت می کنند !! ولی عاقلان امت شیخ عطارها اینگونه پیامبرشان را می بینند:

تا چو پروانه میان جمع تو پرزنان آییم پیش شمع تو
هرکه شمع تو ببیند آشکار جان‌بطبع‌دل‌دهدپروانه وار
دیده‌جان‌رالقای‌توبس‌است هردوعالم‌رارضای‌توبس‌است
اما متاسفانه امروزه روشنفکران دینی ما این همه مفاهیم عالی تجربه شده و مؤید را به دلیل اینکه با مقیاس درک ضعیف آنها نمی گنجد و اصرار دارند که باید همه ادلّه مجتهدان را بدانند تا قبول کنند ، غافل از اینکه آنان حتی اگر نابغه هم باشندف از درک بعضی استدلالات روحی چنین مردانی عاجر می‌مانند و باید از طریق شخصیتشان به به اهمیت موضوعشان پی ببرند.
اینجاست که حافظ می فرماید:

تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش
و به قول علامه اقبال:
هر معنی پیچیده در حرف نمی گنجد یک لحظه به دل درشو،شایدکه تودریابی
پس با توجه به آنچه از علما و عرفای امت و روشنفکران واقعی دلسوز و بی غرض و مرض نقل شد باید دریابیم که شخصیتهای بزرگ را با اوصافشان باید بشناسیم تا از آنها تبعیت کنیم و این عین عقلانیت و روشنفکری است و پیامبر(ص) نیز در مکه به هنگام شروع دعوتش همین را به مردم القاء نمود که ایشان صادق است تا مردم بدانند اندیشه سالم نزد کسی است که اوصاف سالم دارد ، اما همه جانبه و جامع ، نه بعضی خصوصیات ! که پیامبر (ص) چنین مردانی را غرباء توصیف می کند و می فرماید :
« بدأ الاسلام غریباً و سیعود کما بدأ ، فطوبی للغربأ » دکتر قرضاوی در توضیح این حدیث شریف در کتاب ثقافه الداعیه صفحه 89 چنین می فرماید که : « هو لاالغربأ اذن لیسوا طائفهً مترهبهً منعزلهً ، بل هم طائفهٌ قائمون علی الحق ، یؤدون دور الصحابه فی بدءِ نشأهِ الاسلام ، فقد کانوا غرباءً و لم تثنهم غربتهم عن الدعوهِ و الجهاد ، و ان کان من یعصیهم اکثرُ ممن یطیعهم »
از این مفاهیم در می یابیم ، هر فرد و جماعتی چنین مردانی را درک کنند ، حق مسلّمشان است که راه آنان را برخود همان سبیل مومنانی بدانند که مقبول خداوند است و این تا زمانی است که شورای اولی الامر وجود نداشته باشد که به محض وجودش همه چیز مسلمانان ، به آن تنها مرجع مقبول بعد از اطاعت خدا و رسولش برمی گردد ، اما در عدم آن هر کس حق دارد راه رهبر خویش را برای دیگران و دعوت آنها بدان تبیین نماید و امر به معروف و نهی از منکر را از همان طریق ارائه نماید .
و به قول دکتر صلاح صاوی در صفحه 335 کتاب الثواب والمتغیرات :« آن حرکت تمام اموراتش را بر اساس دعوتش آنگونه که می خواهد پایه گذاری و برنامه ریزی می کند و هیچ احدی جز تناصح خیرخواهانه، حق تعرض بر سلب حقوقی‌که خداوند برای کافه‌ی مسلمین قرار داده ندارند»
پس قول احسن و طریقه دریافتن آن را باید در صف قائلش دید که قرآن می فرماید:[ وَمَنْ أَحْسَنُ قَوْلاً مِّمَّن دَعَا إِلَى اللَّهِ وَعَمِلَ صَالِحاً وَقَالَ إِنَّنِی مِنَ الْمُسْلِمِینَ ‏].
این نیز تاکیدی مضاعف بر بشارت الهی به بندگانی که صاحب قول احسن را با صفات مذکور درمی‌یابند و با تبعیت از آنها مسیر سعادت و خوشبختی خویش را تضمین می‌نمایند .
در تمام انچه توضیح دادیم روشن گردید که مسلمان واقعی کسیست که بر آنچه حق می‌داند و قول احسن طبق [فَاسْتَقِمْ کَمَا أُمِرْتَ] عمل می کند و از هیچ تهمتی نمی هراسد و به دلیل نسبی بودن حجیت مسیرش نیز کسی را متهم نمی کند ، پس آیا متهم نمودن چنین رهبر و مسیری به تقدس گرایی و غلو و تحجر صحیح است ؟ آیا مکتب قرآن اگر چنین فکری داشته باشد غالی است ؟
برای جواب این سوال توضیحی از رهبرو منهج ایشان به طور مجمل برای وضوح مسئله لازم است و بعداً اندکی درمعنای این لغات تأمل می کنیم تا ببینیم آیا این کلمات درست فهم شده‌اند که چنین جاهایی بکار برده می‌شوند ؟ و آیا اتهاماتی که وارد می کنند با آگاهی و اطلاع کامل است یا نه ؟
نگاهی بر زندگی کاکه احمد ، تفکرات و حرکت و پیروانش با دقت در مفاهیم گذشته ، روشن می‌گرداند که آیا اهل غلو و تقدس گرایی هستند یا نه ؟ قبل از پرداختن به این موضوع اشارتی بر غامضترین مسئله ازتفکرات کاکه احمد یعنی" رسالت صغری " وتوضیحی درمورد دعای کاکه احمد- اینکه از خدا خواسته تا أذن دهد گاه گاهی از عالم برزخ جهت تصحیح خطای یاران برگردد و در خواب تذکراتی بدهد – می پردازیم- که بیشتر اتهامات به این موضوع برمی‌گردد ، نه تبعیت از اجتهاد فروعی کاکه احمد ، البته ناگفته نماند مسائل حرکی مکتب نیز برای دیگران مشکل آفرین است بماند برای جای خود .
رسالت صغری را بایدکاکه سعدی توضیح دهد که روح مطلب راکاکه احمد برای ایشان توضیح داده ، و متاسفانه خودموضوع نظارت ایشان خود نیز باعث بروزمسائلی گشته که اتهاماتی متوجه مکتب نموده ، بی توجه به نیات و بی استدلالی لائمین ، لازم است توضیحی مختصر در این رابطه بدهیم ، مجموع تعاریفی که کاکه احمد در رابطه با ناظر ارائه داده حاکی از این است که ناظر یعنی کاکه سعدی اثری زنده از مجموع آثار ایشان است . برای اهل فن پیداست که این اثر بر مابقی آثار مکتوب و مضبوط از لحاظ عملی ترجیح دارد زیرا قول شفاهی ایشان در نظر رهبر در رابطه با ایشان عین مکتوب است . رسالت صغری از اهم مسائلی است که بنیان حرکت و دعوت دینی کاکه احمد را شامل می شود که در صفحات قبل در حد توان بر آن اشارتی رفت.
و درک نکردن آن دلیل بر اشتباه بودن آن نمی شود و حلوای لن ترانی تا نخوری ندانی اما جای خود دارد که با روایتی از حضرت (ص) اندکی بر توضیحمان اضافه نمایم تا شاید جهت تقریب افهام خالی از لطف نباشد.
حضرت می فرماید: « من رأنی فی المنام فسیرانی فی الیقظه » یا « کانما رأنی فی الیقظه لا یتمثل الشیطان بی » مولانای روم در بیت 3064 جلد 4 در تعریف رؤیای آن چنانی می فرماید:
می ببیند خواب ، جانت وصف حال که به بیداری نبینی بیست سال

و کاکه احمد همین مطلب را در شعری تأئید می کند و می فرماید :
صه‌د سالی صه‌فای رفاقه‌تی ئازیزان قوربانی هه‌وای خزمه‌تی تاویکی تو

در اینجا ارقام بیست و صد برای نزدیک کردن فهم مطلب است نه تعیین ارزش آن خوابها بدان مقدار، زیرا اعداد در این گونه مثالها برای تکثیر است نه تحدید ، و ارزش آن خوابهای تعیین کننده در زمان زمین نمی گنجد زیرا حیاتست و بقا ، و این است که مولانا خواب خواص را صادقانه و از خواب عوام جدا می داند و می فرماید:
خواب‌عام است‌این‌خودخواب‌خواص باشد اصل اجتباد و اختصاص
و بر ای اینکه متقلبانی خود را به چنین اوصافی ظاهری نیارایند می فرماید :
پیل باید تا چـو خسبد اوسِتـــان خـواب بیند خطـه هندوستـــان
خرنبیند هیچ هندوستان به خواب خرزهندوستان نکرده‌است اغتراب
جان همچون پیل باید،نیک زفت تا به‌خواب، او هند داندرفت تفت
ذکر هندوستان کند پیل از طلب پس مصورگرددآن ذکرش‌به شب
بحث رویای صادقه بعنوان جزئی از وحی در قرآن و روایات جای خود دارد و در این زمینه کتابهای نوشته شده که از جمله آنها کتاب تحقیقی روح و شبح آقای فریدون سپری است و جهت اهل تحقیق کتابی تقریبا رساست.
اما بحث ما در این زمینه به عظمت پیامی بستگی دارد که ماحصل همان خوابهای گرانبهاست . نعمتی که کاکه احمد را بدانجا می رساندکه می فرماید:
شه‌مالی به‌هاراوی هه‌ناسه‌ی ئه‌تون ئیسه‌یش له‌م چوله زستان بردوا ، تاو و تینی هه‌ن
یعنی خود را فقط عاملی می داند و گرنه پیام همان پیام حضرت است که مایه حیات زنده‌های مرده است.
اهل خرد را شاره‌ای کافیست ،" آفتاب آمد دلیل آفتاب " این مفاهیم و درک آن را باید در شخصیت خود کاکه احمد و پیامش جستجو کرد ، لذا بجز اتهام بلادلیل چیزی دال بر ممنوعیت این خوابها در کتاب و سنت نیست و تازه در تأئید آن در قصص قرآنی ادلّه فراوان است . اما فهرست وار بعضی از تفکرات کاکه احمد را که ثمراتی از نعمتهاست برمی شماریم و بعداً به نتیجه‌ی بحث‌مان می رسیم.
1- عدم وجود کافر با آنچه از کتاب و سنت برداشت می شود ( نوارکفروایمان ).
2- ضرورت تبعیت از مذاهب به خاطر جلوگیری از تفرق تا زمان احیای شوری.
3- تلاش برای احیای شوری .
4- پرهیز کاکه احمد از فتاوای فقهی مگر درجایی که کتمان دانسته تا مذهبی دیگر درست نشود .
5- نام مکتب قرآن که شامل تمام مسلمان است.
6- خود را مقلد مشرب اصولی حضرت شافعی دانستن ( با منع مجتهد از تقلید دیگری اشتباه نشود ) .
7- بحث مؤمن قلبی و ملحد ذهنی هرچند در آثار علامه اقبال به طور اجمال آمده است .
8- بحث پیروان منقطع راه انبیاء که اجمالی از این بحث نیز در کتاب" قصه الایمان بین الفلسفه والعلم والقران " اثر شیخ ندیم جسر آمده است.
9- تعریف فکرازدیدگاه کاکه احمد « سی دی اول مقدماتی که توسط کاکه سعدی تبیین شده است» .
10- مسئله پرورش و آموزش که بحثی اساسی و عمیقاً قرآنی است که متاسفانه تقریبا فراموش شده و فردی تلقی می شود.
11- نوار ویدئویی پیام‌کاکه احمد در آخر عمر و مسئله بت سازی.
12- نظریه کاکه احمد درباره‌ی اجتهاد در دنیای معاصر در صفحه 68 و 70 کتاب درباره کردستان.
13- کتاب حکومت اسلامی که این کلیت شاید در نوع خود بی نظیر است.
14- حفظ آزادگی انسان در مقابل رأی شورایی یعنی تابع رأی خود بودن در امور فردی و تابع جمع بودن در امور جمعی تا هم حق رأی شخصی ضایع نگردد و هم زمینه تفرق شرک آلود در امور جمعی پیش نیاید و ضمناً نشانه ای برای تفکیک ناپذیر نبودن مکتب قرآن است و مریض القلب بودن کسانی که از این پیکره‌ی توحید جدا می شوند که بر حسب نوع مریضیشان در درجاتی متفاوت، آفت برای خود و جامعه می شوند.
اگر منصفانه همین چند مورد را بررسی کنیم و درک نماییم ، درمی یابیم که اولاً صاحب چنین تفکراتی بدنبال معرفی خویش نیست و مصداق واقعی قائلین قول احسن است یعنی دعوت به راه خدا از طریق تلاوت آیات،تزکیه و تعلیم و احیای شورای اولی الامر که سراسر زندگی مبارکش جهاد در همین راستاست.
دلسوزی ایشان جهت هدایت بشریت بدانجا می رسد که دعای مذکور را از خدای رحمان درخواست نماید و مفاد ( اُدعونی استجب لکم ) چیزی را بخواهد که سعادت بندگان خدا در آن نهفته است . « اُدعونی » بدون قید است،هرچیزی را می‌خواهی بطلب، درخواستها برای هیچ کسی تعیین نگردیده آنچه که جای توجه است این است که دعا به فرموده کاکه احمد اولاً باید طبق هدایت نبوی از« ظهرالقلب » باشد.
ثانیاً اهل دعا در هرنوع حالت روحی خود باید بفهمد چگونه نیاز باطنی و ظاهری خود را واقع بینانه بشناسد و بعد هم با سازگارترین عبارت شایسته عرض نیاز به آستان پروردگار بر زبان آورد.
ثالثاً دریابد که « تعیین صورت خاصی در دعا » جز دراموری که هدایت دین تجویز کرده از ارائه طریق نابینایی نابلد ، به بینایی بلد از تمام اوضاع یک منطقه نامنطقی تر است.
رابعاً مطمئین باشید که دعا اگر واقعاً دعا باشد حتماً مقبول می شود پس کسی که خود معرف دعاست آیا نمی‌داند دعایش که صورت خاصی دارد جزو موارد تجویز شده است یا نه ؟! آیا منافع دعایش درصورت استجابت به چه کسی بر می‌گردد ؟! آیا همان حدیث [ من رأنی ] خود دلیلی بر جواز این موضوع نیست ؟ اگر منصفانه بنگریم آیا خود این موضوع نتیجه اوج بشر دوستی و دلسوزی و خیرخواهی و ایمان به اجتهاد و آزاد اندیشی نیست ؟ ناصح امین چگونه است ؟
پس پیروان چنین " صادقی امین " ، از زمره‌ی " قلیل من الاخرین " حق دارند باور صحیح و درست خویش را به گوش مردم برسانند ، زیرا آنچه را برای خود می پسندند برای دیگران نیز می پسندند.
و حق دینی آنان است رهبر را نیز که « منادی حق » است در حد توان معرفی نمایند ، و اگر مقایسه‌ای هم صورت گیرد هیچ گونه ایراد دینی ندارد زیرا مقایسه‌ی میان مسائلی که باهم سنخیت دارند جای تعجب نیست واساساً در کجای کتاب و سنت آمده که درست نیست هیچ کس را با امام شافعی یا غیر ایشان از امامان مقایسه نمود و کجا روایت گشته که اگر گفت کسی از امام شافعی یا امام مالک یا هر امامی دیگر باسوادتر است غلو است این تفکر بچه‌گانه را چه کسی تبلیغ نموده که عین غلو است ؟ و کسی با این مقایسه‌ها تقدس گرا یا اهل غلو نمی شود . اما خدای ناخواسته کسانی بخواهند از جهت اخلاقی از این موضوع سوء استفاده نموده و شخصیت کسانی را تخریب یا زیر سوال ببرند ، که از جهت مقایسه‌ای بدون ایراد ، اما از لحاظ اخلاقی ناپسند و منفور است.
بحث ار کاکه احمد یعنی فکری که مایه نجات بشریت از فساد و ظلم و تباهی است ، یعنی بازگشت به اسلام واقعی « و از جوی مذاهب به دریای اسلام برگشتن »‌و نقل قول از ایشان به منزله نفی دیگران نیست ! به منزله اعتقاد ما نسبت به مجتهد بودن ایشان است ، و این به معنی « معصوم » دانستن نیست،بلکه به معنی راه دانستن است . علمای اصول و عرفای اسلام چنین رهبرانی را جانشین پیامبر (ص) می دانند و بر پیروان توصیه می کنند که در برخورد با رهبر باید تابع بود و آداب سوره‌ی حجرات در حق حضرت (ص) را نسبت به آنان رعایت نمود . کاکه ناصر این بحث را در " به‌ندایه‌تی " توضیح میدهد. کسی که قاعده‌ای درست و حسابی از دین نمی داند نباید دچار مرض دروغین روشنفکری گردد و بر چنین کسانی در ارائه طریق مقدم گردد ، مگر مریضی نزد طبیب « مگردیوانه» دچار چنین جهالتی می‌شود ؟! اتفاقاً روشنفکر کسی است که به علائم طریق توجه می کند و میداند که این علائم او را از سقوط و حادثه در امان نگه می دارد و نمی گوید شاید اینها اشتباه باشند چون شاید خودش اشتباه کند که در این صورت جبران ضرر نیست بلکه خسران است ! زیرا جاهلانه به کتاب و سنتش اهانت کرده و از مسیر واقعی منحرف نموده و اینست معنای غلو که توضیح داده خواهد شد.
برادران عزیز!
مقایسه صالحین و تبعیت از یکی و عدم تبعیت از بقیه به منزله غلو نیست متاسفانه این طرز تفکر بخاطر نفهمیدن معنی اصطلاحی و شرعی غلو است نه لغوی ، زیرا غلو شرعی منهیّ عنه است و زمینه شرک عظیم که قرآن در آیات 171 نساء و 77 مائده با عبارت تند [ یا اهل الکتاب لا تغلوا فی دینکم ] از آن نهی صریح نموده ، زیرا انحرافی است که توحید را خدشه دار می کند ، غلو یعنی أوصاف الهی را در حق پیامبران یا صالحان قائل شدن ، همانطور که قوم نوح در مورد صالحانی چون « یعوق » و « ود» و« سواع»‌مرتکب چنین عصیانی شدند ، یا مانند جماعتی که در شأن حضرت عیسی (ع) غلو نمودند و او را پسر خدا ، « ثالث ثلاثه » و خدا دانستند . برای توضیح بیشتر به صفحه 68 کتاب « حقیقه التوحید» دکتر قرضاوی مراجعه نمایید و به تفاسیر در این زمینه نگاهی بیاندازید تا با این نسبتهای ناروا به دیگران هم جهل خود را ثابت نکنید و هم در حق لغات جفا نکرده باشید.
چه کسی در مکتب قرآن « معاذالله » برای کاکه احمد اوصاف الهی قائل شده و او را بیشتر از عبدی صالح دانسته و کجا دفاع و تبعیت از عبدی صالح ، غریبی از تبار غرباء منع شده یا غلو و تقدس گرایی خوانده شده به قبل و بعد آیه‌ی 77 سوره مائده نگاه کنید تا بفهمید غلو یعنی چه ؟ و خود ماصدق [اضلوا کثیرا] قرار نگیرید . کدام مکتب قرآنی کاکه احمد را جالب منفعت و دافع مضرّت دانسته تا دچار غلو گردیده باشد و کجایند کسانی که در کره زمین مقلد کسانی نباشند حتی روشنفکران !! که ریزه خواران بی ادب سفره‌ی همین بزرگانند . البته آنان که به قول حافظ:
حافظا علم وادب ورز که در مجلس شاه هرکه را نیست ادب لایق صحبت نبود
و اگر خدای ناخواسته چنین نسبتهای ناروائی به مکتب ، بدان خاطر است که افراد را دلسرد و گمراه نمایند باید بدانند که:

دامن دوست به صد خون دل افتاد به دست به فسونی که کند خصم ، رها نتوان کرد
عارضش را به مثـل ماه فلک نتوان خوانـد نسبت دوست به هر بی سروپا نتوان کرد
مشکل عشق نـه در حوصلـه دانش مـاست حل این نکته بدین فکر خطا نتوان کرد

آری مکتب قرآن ، مکتبی توحیدی است که مرز شرک و توحید را خوب می فهمد و « النبیُ أولی بالمومنین من انفسهم » را هرگز به مرز توحید نزدیک ننموده و در حین مسیر اعتدال ابوبکروار عاشقانه پا در دهان اژدها می گذارد و عاقلانه فکر نمی کند که محمدش را از خواب بیدار کند !!! و این قواعد را به طور نسبی در حق رهبر گرانقدرش « کاکه احمد » رعایت می کند.
البته جهت تنویر اذهان در مسئله عقل و عشق باید بگویم که تنها عاشقان واقعی عاقلان امّتند و در حقیقت " طفیل هستی عشقند آدمی و پری " و این مطالب ، مجمل است و تفسیر را باید نزد عرفایی همچون مولانا و اقبال جستجو کرد.آری متاسفانه شنید ه می شود که روشنفکرانی !! طعنه‌ی عشق به مکتب قرآنی می زنند و متهم شدن به اینکه مشغول مسائل قلبی هستند و بی خبر از علوم و جامعه ،درحالیکه غافلند که همین متهمان نزد آنانند که درجامعه مقبول افتاده و مشغول « دعوه الی الله »اند و باتبعیت از أُسوه‌ی خود بر مفاد آیه‌ی قرآنی [ قل هذه سبیلی ، أدعوا الی الله علی بصیرهٍ ،أنا و من اتبعنی] عمل می کنند و همیشه تزکیه را مقدم بر تعلیم میدانند و جامعه را در مرحله اول بسوی اخلاق دعوت می کنند . محمد احمد راشد در کتاب المنطق صفحه 16 می فرماید : « اسلام نیازمند کسی است که راه صحیح بازگشت به آن را بداند و اصول کار جمعی در نزد سلف را فهم کرده باشد سپس سینه سپر کند و صدایش را بلند کند تا مسلمانان آن را بشنوند و بگویند:[ها أنا] پس مسلمانان دور او جمع شوند و او را لبیک گویند » سپس تعبیر علامه اقبال را در این مورد می آورد که:« و قد صور اقبال أِدراک الامهِ لذاتها الحقیقه الاسلامیه من بعد ذهولها ، کأدراک الطفل لذاته من بعد عجزه أیام الطفولیه الاولی و لان هذه الامهَ تولد من دعوهِ رجلٍ واحدٍ فقیهٍ ذی همهٍ کما قال فی دیوانهِ الذی خصصه لبیان الذات« تولد الامهِ من قلب جلیل »عجیب است که این بزرگ مردان چگونه « ها أنا » را غلو نمی دانند و صاحبش را به جای اینکه متحجر بدانند و مدعی مفاهیم غیر دینی ، حیات و تولد امت را در وجود او می بینند و حق را آن میدانند که مسلمانان دورش جمع شوند و بر مفاد «قل هذه سبیلیش » دعوت و حرکت نمایند .

مکتب قرآنی به تعبیر اقبال « قلب جلیل » را دریافت و شبه امتش تولد یافت و اگر کسانی دیگر را چنین نبیند خطایی نکرده و به قول محمد احمد راشد زیادند کسانی که از اسلام می گویند ، اما نه راه صحیح نه صفای کامل اسلامی را می شناسند و گمان می برند که راه صحیح بازگشت به اسلام نوشتن کتب و مقالات و مؤتمرات است که در اوراق تثبیت نمایند وبس.و به هیمن خاطر ندایشان بر روی مجلات و یا بر منابر یا در مؤتمرات و مجالس همانند نغمه‌های ناساز و ناهمخوان در جلو صدای بلند آبشار برای آواز اسلام جدیدی است که مسلمانان در اشتیاق شنیدن آن هستند.
این عزیزان از بحث تزکیه واخلاق ناراحتند و حتی گاهی از مطالبشان چنین برداشت می شود که آن را مسئله شخصی و غیر مهم در برابر جامعه و تحرکات می پندارند در حالیکه غافلند از اینکه به قول احمد راشد:[لایزالون یسألونک:هل‌کان شغلُ الانبیاء الا معاناه الخلق وحثهم علی الخیر ونهیهم علی‌الشر]در این رابطه ها از نظرات کاکه احمد صرف نظر می‌کنیم و عزیزان را اشاره وار به شعر"ریی راس و دروسی خزمه‌ت " و علت دردهای انسانی انسان در نامه‌ها دعوت می کنیم.
امام مودودی در شرح مراحل دعوت تربیت را در مرحله اول میداند و می فرماید : هرگاه فکراسلامی با گوشت و خون و رگها قاطی شد و دریافتید که اسلام تنها قانون برای حیات انسانی است ، به مرحله بعدی و برخورد با جامعه غیر دینی می پردازید. و امام غزالی در این مرحله هیچ گونه اجازه‌ای از حکام را جائز نمی داند !!
عزیزان اندکی تأمل نمایید همینکه مکتب قرآن جهت دعوتش با احدی سر سازش و معامله ندارد نشانه دینی بودنش است .
توصیه‌ی ما به عزیزان ناصح این است که در نقدهایشان اندکی تأمل نمایند و رعایت ادب را فراموش نکنند و نیت سالم را چراغ راهشان قرار دهند و بدانند مکتب قران برای هرفکری که دیگران با اخلاص ان را پذیرفته باشند احترام قائل است و هیچ کس را تخطئه نمی کند . ولی اگر خدای ناخواسته نیت سوئی درکار باشد بدانند که:
بس تجربه کردیم دراین دیر مکافات با دردکشان هرکـه درافتاد برافتـاد
گرجان بدهد سنگ سیه، لعل نگردد با طینت اصلی چه کند بدگهر افتاد
والسلام علی من اتبع الحق و الهدی
ریبوار
ــــــــــــــــــــــــــــــ
ضمناً عزیزانی که به این مباحث علاقه دارند
به کتابهای اصولی از جمله « جمع الجوامع»
« الموافقات » «المستصفی » مراجعه نمایند
(1) اطیعوالرسول یا هر رهبری بعد از ایشان
(2)مجموعه فتاوای ابن تیمیه 20/204 به نقل از کتاب الثوابت والمتغیرات دکتر صلاح صاوی
(3) روضه الناظر لابن قدامه
(4) مذکر اصول الفقه
(5)الاجتهاد صفحه 247 ترجمه دکتر احمد نعمتی
______________________________________________
لینک جوابهای تصویری با قابلیت دانلود به ناجی کُرد از طرف مجاهدکُرد.
قسمت اول: http://fyels.com/WCN
قسمت دوم: http://fyels.com/fCN
قسمت سوم: http://fyels.com/VCN
قسمت چهارم: http://fyels.com/s3N

۱۳۹۰ آذر ۱۸, جمعه

پاسخی به شبهات مطرح شده درمورد کاکه احمد مفتی زاده ازطرف شبکه ی جهانی نور....

پاسخی به شبهات مطرح شده درمورد کاکه احمد مفتی زاده ازطرف شبکه ی جهانی نور....





پاسخ به شبهاتی درباره علامه احمد مفتی زاده پخش شده توسط شبکه نوراین کلیپ ها در تاریخ 22 نوامبر 2011 توسط مجاهد کرد منتشر گردیدباشد که شبکه اسلامی نور در کلیپ های پخش شده خود تجدید نظر نماید.

پاسخی به شبهات مطرح شده درمورد کاکه احمد مفتی زاده- کاری از مجاهد کُرد- قسمت اول.


پاسخی به شبهات مطرح شده درمورد کاکه احمد مفتی زاده- کاری از مجاهد کُرد- قسمت دوم.


پاسخی به شبهات مطرح شده درمورد کاکه احمد مفتی زاده- کاری از مجاهد کُرد- قسمت سوم.


پاسخی به شبهات مطرح شده درمورد کاکه احمد مفتی زاده- کاری از مجاهد کُرد- قسمت چهارم.

http://www.youtube.com/watch?v=Bcvspvn3rUM


امید است کارمندان ومسؤلان شبکه ی جهانی نورهرچه زودترنسبت به پخش این کلیپ اقدام فرمایند.

۱۳۹۰ آبان ۱۳, جمعه

بحثی کوتاه درباره ی:حکومت اسلامی،اثرکاکه احمد مفتی زاده

(این اثر به علت حجم زیاد در دو پست،متن اصلی و بخش حواشی قرار گرفت،امیدوارم مفیدواقع گردد وتوصیه می شود حتما مطالعه شود)

بحثی کوتاه درباره ی:
حکومت اسلامی

علامه:کاکه احمد مفتی زاده

موضوع
پیشگفتار
مقدمه
مبحث اول:
ارکان حکومت اسلامی
مبحث اول درباره ارکان
1- تفاوت رهبری انقلابی ورهبری تشکیلاتی
2- تفاوت دمکراسی عمومی و دمکراسی خصوصی
تفاوت مابین شورای حکومت اسلامی و پارلمان حکومتهای دمکرات مآب
1- حدود قدرت و اختیارات
2- احراز حق عضویت
3- شماره اعضاء و نسبت آنان
4- مدت خدمت
5- کیفیت بجای کمیت
ارکان فرعی
تفاوت ارتش اسلامی با سایر ارتشها
مبحث دوم
خصوصیات حکومت اسلامی
تکلیف فعلی حکومت آینده
حواشی و توضیحات بترتیب شماره
انواع حکومتها
1- استبداد فردی
2- استبداد گروهی و حزبی
3- حکومت دمکراتیک جمهوری
4- حکومت دمکرتیک سلطنتی

..... و اکنون...
راه های چاره

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ

پیشگفتــــــار:

درشرایط کنونی که حرکت انقلابی ملتهای مسلمان ایران، راهش را بسوی پیروزی بررژیم منحط شاهنشاهی وتأسیس"حکومت اسلامی"،قاطعانه ادامه میدهد،بسیاری ازهموطنان نیاز دارندکه درباره چگونگی این سیستم حکومت، اطلاعاتی بدست آورند.

همه میدانند که مبارزات سیاسی ما، بخاطر تحریکات و کارشکنی گروه های ضد اسلام، با مشکلات فروان روبرومیشود؛ و خنثی کردن این توطئه ها، به اندازه مبارزه با دشمن اصلی، پر درد سر است و وقتگیر؛ولذا، فرصتی برای نوشتن کتابی که بطور مشروح، حکومت اسلامی را بشناساند، ندارم. ناچار از امروز( پنجشبنه2-9-57)در مسجد امین ، جلساتی برای بحث و درس ترتیب دادیم، که امیدوارم همزمان با پیشرفت کار این جلسات ، خلاصه ای از درسها را یادداشت کنم، تا پس از پایان دروس، این خلاصه نیزآماده انتشار شود، و بصورت جزوه یا رساله ای کوچک، در اختیار همگان قرار گیرد.

سنندج احمد مفتی زاده
مقدمـــــــــه:

ازنظرجامعه شناسی اسلامی،تاریخ تمدن انسان،صحنۀ نمایشی است ازتضاد وجدال دو گروه- دراشکال ودرمقیاسهای گوناگون- :گروهی کوچک با نام هائی ازقبیل "مَلاء" و " مترفین" و "مستکبرین" وامثال آن؛ وگروهی عظیم- یا اکثریت خلق- که عنوان "مستضعفین"،وضع وشرایط زندگی آن راتصویر می کند.

روش گروه اول،کم کاری وبی تلاشی ، وبعد:استثمار وغارت حقوق ودسترنج معنوی ومادی گروه دوم است بوسیلۀ حربه های "زر،زور،تزویر"،وبهرۀ اکثریت،خستگی وتلاشی است مداوم،با تحمیل محرومیت ازنتایج آن، وکشیدن نازواِفادۀ گروه مفت خوراول.

مأموریت پیامبران بزرگ، همیشه عبارت بوده از: شکستن بنیان این نظام طاغوتی و طبقاتی ، با حربه ایدئولوژی امتیاز شکن توحیدی ، که این عقیده همه انسانها را همسطح میشناسد ، چه در حقوق معنوی(1) وزمین را با هر چه در آن، متعلق به همه میداند (2).

اما گروه امتیاز جوی بیکاره پرمدعای استثمارگر ، همیشه در برابر پیغمبران، برای حفظ موجودیت خود، با توسل به حربه های "زر" و"زور"و "تزویر"، ایستاده اند ؛ و با نیروی گروههای مزدور یا فریبخورده ، در برابر نیروی حق و عدالت ، قد علم کرده اند .این استثماگران ، هرگاه که شکست نظامی خورده ،و ناچار در برابر حق تسلیم شده اند ، باز با توسل بخطرناکترین سلاحها یعنی تزویر ،تلاشهای از راههای گوناگون را برای حیات انگلی خود ، از سر گرفته اند.

چهارده قرن پیش ، روی زمین ، میدان تاخت و تاز های همه جانبه گروههای مترفین بود. به زودی در وصف نمیگنجد که بشریت چه در مناطق عقب مانده آن روز که فاصله های امتیازات ، خفیفتر بود ، و چه در جامعه های ( به اصطلاح ) پیشرفته ونیرومند زمان که فاصله های طبقاتی ، به اوج می رسید (3)از دست این استثمارگران به چه روزی افتاده بود ! درجمله ای کوتاه ورسا، " ظهر الفساد فی البر والبحر بما کسبت ایدی الناس ...."(4).

پیامبر اسلام در چنین شرایطی ، مأ موریت یافت که با انقلابی همه جانبه مبارزه ای بی أَمان و جهادی با مال وجان ، علیه این نظامهای استثماری ، قیام کند ، قیامی که آرام و آسایش نمی شناسد وبا راحت طلبی،سازش ندارد:"یاأَیها المُدثِر،قُم فَأَنذِر... وچه زجرها و محرومیتها کشید با ایمانش تا بخاطر رستگاری بشریت مستضعف،کاخهای ستم را ویران نمود،یا بدست ویرانی سپرد ! درود بی پایان انسانیت بر او و بر همۀ همرزمان با ایمانش .

دیری نگذشت که باز در اینجا و آنجا ، دو گروه از مترفین شکست خورده(6) با دسیسه ها و توطئه ها وفریبها،تلاش را آغاز کرده اند،تا باز از زیر خاکستر ویرانه های دستگاههای بهره کشی و غرور فروشی،کم کم سر بر آرند ؛ و گذشته های تاریک را زنده سازند ؛ وباز بشریت را به زنجیر اسارت کشانند ... ودیدند که سرانجام زنده شدند وخلق را میراندند !

در عهد رسالتهای پیشین، هر بار که مترفین،شرایط را فراهم میکردند و سر بر میا وردند،بخاطر ریشه کن کردن احتمال خطر و تضمین استمرار بساط عیش و غرور خود، بتدریج اصل پیام الهی را از بین میبردند،یا اگر این کار مقدور نبود،تا حدی که اغفال مردم ممکن بود،تحریف میکردند،بصورتی که خصوصیت توجیهی وانقلابی و ضد طبقاتی آن،محو شود . آنان بخوبی،درک میکردند که پیام الهی - اگر دست نخورده بدست مردم برسد وفهمیده شود زنده ها را تکان و توانی می بخشد که هرگز تن به استضعاف ندهند،ونتوانند بپذیرند که هم محصول کاروتلاش خود را غارت شده ببینند،وهم- درپاداش!- غرور وافادۀ این مفتخوران پرمدعی را تحمل کنند! ویا اینکه:اگرمفتخوران ازثروت غارت شدۀ خلق،سهمی به آنان بازگردانند،دربرابر،سرتعظیم وتشکرفرود آورند وخود را نان خورومرهون منت شناسند!(7)
خداوند،قرآن را زمانی فرستاد که بشریت- با همه بدبختیها وبا منتهای محرومیت ازرشد تربیتی- رشد طبیعی اش،بحد کافی برای حفظ حقوق خود رسیده بود،ولذا،دیگربه مترفین اجازه آنچنان دزدی ودستبردهائی آشکاربسوی سرمایۀ رستگاری وآزادی ودادگری،نخواهد داد(8).
پس،دراین شرایط،تنها وسیله وعاملی که بوجود آمدن مجدد جامعه ای طاغوتی را ممکن سازد،بیگانه نمودن پیروان قرآن است ازقرآن وازمطلب قرآن،وهمچنین:ازواقع تاریخ انقلابی که قرآن آفرید،وازماهیت آن.
در طول چهارده قرن،استثمارگران نسلها ومنطقه های مختلف،(علیرغم جانبازیها و مجاهدات افراد با ایمان و آگاه ) کارکردند (9)و دسیسۀ فراهم نمودند؛ و برای آیات قرآن،افسانه ها ساختند ومعانی تأ ویلی نا معقول وغافل کننده وسرگرم کننده،رواج دادند،پشتوانۀ این نیرنگ را،روایات ساختگی معارض با بدیهی ترین مسا یل قرآن و دروغهای خرافی گیج کننده ساختند،و کتابها را از آن پر کردند ...تاچنین وضعی پیش آمده که یقینا الان،یکهزارم از مردم مسلمان نه با قرآن آشنایی واقعی دارند،ونه برنامه وپیامش را چیزی جز امر به نماز و روزه- آن هم بدون اینکه بفلسفه وفائدۀ آن،توجهی مطرح باشد – میدانند!
مهمترین وخطرناکترین حیلۀ دشمنان خلق،کوتاه کردن دست دین از زمامداری وسیاست جامعه بود. در قرون اول تاریخ اسلام،تنها فرمانروایان داخلی منحرف از دین بودند که این آرزو را در سر میپروراندند(البته، بدون اینکه جرأت کنند،واز این نقشه خود،کلمه ای بر زبان آورند. اما همین سیاست ضد خلقی " جدا کردن دین از سیاست "(10) روز بروز،جامعۀ عظیم و فولادین توحیدی را،بطرف سستی و بت پرستی سوق داد (11)رواج فساد به وسیلۀ دستگاههای حکم رانی وبروز جنگهای داخلی در بین گروههای متخاصم قدرت طلب و استثمارگر، مرتب رو بفزونی میرفت، تا تجزیه و ضعف بر همه جا چیره شد،وآنگاه حرص وطمع استعمارگران خارجی قرنها در کمین نشستۀ پوزه بر دست نهاده نیز مجالی برای خود نمائی یافت.
در این قرنهای اخیر،یعنی : از زمان خاموش شدن مشعلهای تمدن اسلامی در اندلس (مرکز اسلامی اروپا ) واز حملۀ صلیبی ها از غرب و مغول از شرق،مترفین داخلی در اجزای مملکت وسیع اسلامی، بیشتر بصورت مزدوران برای استثمارگران خارجی،نقش خیانت را بازی میکردند ومیکنند. اعلام این جمله با نهایت صراحت و گستاخی که:" دین از سیاست جدا است "، وتوجیه این خیانت با استفاده از روشهای تزویر وفریب- نه با منطق زور واستبداد،مانند گذشته- محصول این دوران اخیر است(12)

صدای ویلیام گلادستون رهبر حزب " آزاد یخواهان !!" ونخست وزیر وقت انگلستان هنوز در گوش است که در پارلمان آن کشور،خطاب نمایندگان بر زبان آورد، او یک جلد قرآ ن در دست داشت، ودر حالی که بغض گلویش را گرفته بود و اندامش از شدت غضب و عصبانیت میلرزید، وآ ن عاقبت شوم را که – اگر وضع بر آن منوال باشد که بود – انگلستان،آسیاو آفریقا را از دست خواهد داد، در نظر خود مجسم مینمود، همان جلد قرآن را بنمایندگان نشان داد،وبعد روی تریبون کوبید!سپس با لحنی که بگریه و فریاد بیشتر شباهت داشت،بانگ برآورد که :
تا این قرآن در مشرق تلاوت شود،انگلستان نخواهد توانست در آفریقا و آسیا،جای پای محکمی برای خود نگاه دارد!!

اما بدیهی بود که نمیتوانستند آنرا از مسلمانان بگیرند، پس تنها راه ممکن عملی این بود که کاری کنند، - خصوصا برای مدارس ومراکز علمی – تهیه شود که کسی از مطالب آن خبری نداشته باشد، مگر تنها بعضی احکام فردی و خانوادگی ساده ( آنهم بدون اینکه با فلسفه وحکمت تشریع آن کاری داشته باشند ) در حالیکه در هر خانه نسخه های متعدد آن موجود باشد، و در حالیکه افرادی باشند که مرتب آنرا زمزمه کنند !
اجرای این سیاست خائنانۀ " جدا کردن دین از سیاست "، چندان بعدی گسترده یافته که – مثلا در زمینۀ خصوصیات و مشخصات حکومت اسلامی،کتابی بزبان فارسی در دسترس نیست ؛ جز اینکه اخیرا کتابی از دانشمند پاکستانی "ابولاءعلی مودودی " بفارسی ترجمه شده(13) که در آن،قسمتی از مسائل و اصول مربوط به این موضوع جمع آوری شده است .

اما مجموعا کتابخانۀ فارسی،بقدری دراین زمینه خالی است که اکنون حتی بسیاری ازدرس خواند گان ما ومتخصصان علوم اجتماعی وسیاسی،دربارۀ حکومت اسلامی ،چیزی نمیدانند ، و اساسی ترین تفاوتها وامتیازات این سیستم ادارۀ جامعه را نسبت بسیستم های دیگر نمیشناسند ... و حتی هستند کسانی که عنوان رهبری دینی دارند، و می پندارند که امروز نظام حکومت اسلامی، قابل پیاده شدن نیست!! و آن وقت ناچارند با تقلید از افکار دیگران، پیاده شدن نظامی را آرزوکنندکه غیر اسلامی، یا حتی دشمن سر سخت اسلام باشد(14)..
این نا آگاهیهای معلول حکومت چندین قرنۀ طاغوتی وبیگانگی از اسلام،به مبارزات مسلمانان در الجزایر،مراکش،تونس،مصر،عربستان،سودان ،عراق،سوریه،یمن،پاکستان،و بخصوص در عدن و افغانستان،صدماتی بسیار سنگین وارد ساخت ،و جبران این زیانها،نیازمند شروع مبارزاتی تازه است که این بار با شناختی درست از سیاست مبارزاتی و تشکیلاتی اسلام، همراه باشد. در مبارزات گذشته، مسلمانان، فداکاریها کردندوکشته ها دادند،اما چون از همان آغاز،کار با آگاهی از اسلام واقعی ( نه اسلام موروثی واسمی ) شروع نکرده بودند،و هدف خود را بروشنی و وضوح ترسیم نکرده بودند،درآخر کارزار یا به ابتدای خط مبارزه باز گشتند ،و یا اینکه به چنگال دشمنی افتادند که بمراتب، خطرناکتر از دشمن سابق میباشد. اما مسلمانان نا آگاه ، این دشمن را همرزمان صمیمی وبرادران مبارزۀ خود می پنداشتند ،درست همانگونه که امروز بعضی برای رسیدن به قدرت این دشمنان،تبلیغ می کنند !!

با این احوال ،ضروری ترین مسئله ،در شرایط مبارزۀ کنونی ایران ، آگاه شدن همگان ، و بخصوص: دست اندرکاران مسائل و علوم سیاست و زمامداری و مملکتداری ، از معنی و مشخصات " حکومت اسلامی " است . و بهمین مناسبت بود که برای برنامۀ روزهای پنجشنبه ،این درس را انتخاب کردیم.
ضرورت شرایط ،چنین اقتضا دارد که فعلا ،مسائل مهم و اساسی این موضوع را،بطور سریع مرور کنیم . زیرا در این شرایط که به امید خدا – بطرف یک جامعۀ اساسی ، داریم حرکت میکنیم بسیاری از مسائل دیگر نیز هست ،مانند "اقتصاد اسلامی " ، که تهیۀ خلاصه ای دربارۀ آن نیز ،جنبۀ فوریت دارد.

پس از اینکه در زمینه این موضوع و دیگر موضوعات ضروری این ایام ،متونی کوتاه منتشر شد ، میتوانیم در آینده بشرح و تفصیل آنها بپردازیم .
خدای متعال همه را توفیق دهد که پس از شناختن خصوصیات و مشخصات نظام حکومت اسلامی ،شهامت "انتخاب احسن "و اقرار بحقایق را توانیم پیدا کنیم،واز نظامهائی که سطحیانه ویکجانبه به آنها دل بسته ایم ، چشم بپوشیم .

" فَبَشِّرْ عِبَادِالَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ ... ".


مبحث اول:

ارکان ومشخصات
حکومت اسلامی

خصوصیتی که اسلام را جاودانگی می بخشد ،این است که : برای مسائل انسان- از فردی ترین مسئله تا مسائل مهم بین المللی – اصول و موازینی کلی (جز در بعضی موارد بی تغییر )،متصور داشته،که نیازانسان بدان – تا وقتی که بخواهد "انسان" باشد تغییر نمی یابد. اما انسان در شرایط واوضاع گوناگون ، با استفاده از توانائیهای فکری خود،قوانین لازم روز رااز آن اصول و موازین کلی،استخراج و استنباط نماید (همانطور که برای تأمین نیاز زندگی مادی همیشه در تحول خود از مواد کلی و خام عالم ماده ،بهمین ترتیب،عمل میکند (15).)

حکومت نیز یکی ازمسائل انسان است،که اسلام برای آن،اصول و موازینی کلی،مقرر داشته که هرگز کهنه و بی خاصیت نمیشود،و بشریت همیشه نیاز دارد که قوانین حکومت درهرو هرجاوهرزمان راآن استخراج کند.
در این متن – که خلاصه ای است از سخنرانیها – قسمتی از این اصول در دو مبحث،خلاصه میشود .
مبحث اول دربارۀ ارکان:

اسلام،نظامی است "خدایی- انسانی " . یعنی: مبانی و اصول اساسی و کلی زندگی را(که انسان بدلیلهای فراوان و از همه مهمتر،بدلیل نداشتن شناخت کامل نسبت به "خود" – وحتی،محال بودن چنین شناختی – نمیتواند آنها را وضع کند)، خدا دراختیار انسان قرار میدهد،و مسئولیت استنتاج درست ازآن،و اجرای دقیق و صادقانۀ مجموع این اصول و استنباطها را به خود اومیسپارد. این امر و مسئولیتهای گوناگون ایجاد میکند که،اولین و بالاترین آنها مسئولیت غیر منضبط و بدون تشکل امت،یا"مسئولیت مدنی" یک یک افراد است در برابر جامعه ... که بمقتضای آن،هر فرد به نسبت آگاهی و امکاناتش،نسبت به اجراء یا عدم اجرای درست قوانین اسلامی ( چه اصول و مبانی کلی،و چه صورتهای استنباطی قبول شده) مسئولیت دارد. بر این مسئولیت عمومی در قرآن و سنت،زیاد تأکید شده که حدیث"کلکم راع و کلکم مسئول عن رعیته"برای تبیین آن کافی است. مفاد این اصل،عبارت است از"حاکمیت عمومی". یعنی اینکه : بالاترین نیروی حاکم بر ملت،خود ملت است. اما از آنجا که اداره و تنظیم جامعه،به تشکیلات نیازمند است ،باید این نیروی گستردۀ غیر متشکل،از مجرایی مردمی ومتشکل( با همان عمومی مردم)،برای ادارۀجامعه اعمال شود. نظامهای گوناگون حکومت در گذشته و حال،جامعه را به نیروهای گوناگون جمعی یا فردی سپرده اند ... و با تحقیق (که خلاصه ای از آن در این رساله منعکس است) در می یابیم که مردمی ترین طریق ادارۀ جامعه،تنها،حکومت اسلامی است .

در این حکومت،نیروی پراکندۀ مردم، به تنها یک رکن یا یک" قوه"منتقل میشود بنام "شوری"که شباهت به پارلمان در حکومتهای دمکرات دارد؛ اما با امتیازاتی که دارد،خصلت " مردمی بودن" را در قوۀ اسلامی صددرصد می سازد،در حالیکه هیچیک از پارلمانهای سیستمهای گوناگون،دارای این قدرت نیستند.
با اینکه،نهایت اختصار در این رساله مورد نظر است،و نمی خواهم از بحث موضوعات اصلی،دور شویم اما دو مطلب مقدماتی مهم هست،که دنیای امروز از آن غافل است ،و برای درک درست ابعاد و ما صدقهای" حاکمیت عمومی" به آنها سخت نیاز هست ،و لذا ناچار با ایجاز تمام در اینجا مطرح میکنیم :
1- تفاوت رهبری انقلابی و تشکیلا تی
درطول تاریخ،هرجا که مَلاء قدرت می یابند،وجامعه ای را زیرسیطرۀ خود درمی آورند،آن جامعه میمیرد، وتاریخ آن متوقف میشود،وجامعۀ بشریت درآنجا،حالت مرداب وگندابی پیدا می کند،که حرکتی انسانی بسوی اهداف ومقاصدی عالی درآن یافت نمی شود.درآنجا ارزشهاعوض میشوند.پستیهاوماده پرستیها،بصورت هدف والاوارزش عالی درمی آیند،وایثارها وشهامتها،خواروجنون آمیزبشمارمی آیند.پیامهای الهی،درتاریخ حیات بشر، همیشه نهیبی براین گندابها بوده،ومرده های تحقیرشده ارزش گم کرده را، "انذار"(1-15) کرده،وبا ایجاد شهامتهای آگاهانه درآنان،آنان را به زندگی والا- درصورت جهاد وتلاش وفداکاری- بشارت داده است.جریان طاغوتی، هرگزمجال نداده ونمیدهد،تا حرکت توحیدی،برای همیشه ادامه یابد،وهمه مردابها را،حیاتی تازه وهمیشگی بخشد.اما بالاخره،این ندای حیات بخش،با نهاد انسان آشنائی دارد،وگهگاه،آوائی ضعیف یا قوی ازآن،با رابطه با زیربنای توحیدی یا منقطع(2-15) ازآن درمقطعی اززمان ونقطه ای اززمین،فردی یا افرادی را،ازغفلت گندابی،برمی انگیزد،وبه برانگیختن جامعه مأمورمیسازد.انسان بیداری که درچنین جامعه ای قیام می کند،همانند قاصدی است ازلجنزارگندیده به قله ای آزاد وناظرومشرف برشاخسارها وگلزارها وباغ ومرغزارها،که بشرلجنی را میخواهد برانگیزد وبسوی قله شان رهنمون گردد.ولی لجنی ها،بزندگی مرده عادت دارند وحال نفس کشیدن وبوئیدن هوای سالم را ندارند.اما این انسان بیدار،اگرتوانائی وآگاهی ادامۀ راه را بیابد، "رهبرانقلابی" میشود،وتا زمانی که مهلت حیات دارد،کارخود را ادامه میدهد.بالاخره،انسان نه مانند پدیده ای است طبیعی،ونه حتی نظیرهرکدام ازجانداران دیگر،زیرا هیچ مقیاسی پیدا نمی شود که افراد این موجود را بطوریکنواخت دربگیرد.یعنی : هیچوقت نمی توانی همۀ انسانها را ازتمام جهات با یک مقیاس تعریف کنی.ولذا،وقتی که رهبرانقلابی،کاررهبری را ادامه میدهد،می بینیم که بتدریج،حالت لجنزاردگرگون میشود،وعلیرغم تهدید وبگیروببند لجنداران،جنب وجوشی درلجنزارپدیدارمیگردد،ودرهربارتکان وجریان ازلجن بسوی قله،عده ای،سرازلجن برمیآورند،وازسربرآوردگان نیزهمه راهی هوای آزاد "آزادی" نمیشوند.بعضی تحمل گذشت ازتغذیۀ لجنی نمیکنند،وتشنگی وگرسنگی وخستگی راه وتهدید لجنداررا نمیتوانند بکشند،یا لالایی فریبکارانۀ لجنداررا گواراترازآوای حیاتبخش رهبرمیشمارند...وبالاخره،به اعماق لجن فرومیغلطند ...بعضی ازلجن بالا میآیند،ومشقت راه آزادی را خریدارمیشوند.واینها همه نیزتاب وتوان ادامۀ راه را ندارند،بلکه،معدودی هستند که ازهمه میگذرند وبسوی قلۀ رستگاری تا آخرین نفس،تکان می دهند... وبازبالاخره،ادامۀ راه رهبر،لجنی ها را بیرون میکشند وازاسارت لجندارمیرهاند.
اینچنین انسانی آگاه وبیدارکننده،درآغاز،همۀ مسئولیتهای رهبری فکری وعملی جامعه را بعهده دارد،ونمیتواند به هیچ وجه ودرهیچ موردی،تابع وپیرولجنی ها باشد.زیرا جهت او،با جهت آنان،کاملاً متعارض است،وپیروی اوازآنان،مانع ادامۀ راه میگردد.دراینجا فقط، "قم فانذر" مطرح است.

اما هراندازه که مبارزه ادامه می یابد،ومردگان با حیات انسانی آشنا میشوند،به نسبت این آشنائی،برای اظهارنظردربارۀ راه وروش مبارزه،اهلیت را درآنان تقویت کند،وبا شرکت دادن آنها دربررسیها وراهیاببها،آنان را برای پذیرش آگاهانۀ دنیای آزادی آینده،وتحمل مسئولیت ادارۀ جامعۀ نوین،آماده سازد (زیرا پس ازمرگ رهبر،تکلیف،متوجه آنان خواهد شد) .دراینجا وظیفۀ "وشاورهم فی الامر" مطرح میشود.اما دراین مرحلۀ تکاملی ازرشدانقلاب (که بتدریج،انقلابیها پرورش می یابند وبرشد انقلابی میرسند) باز،نقش رهبری انقلاب نقش اول است،وپس ازشوربا پرورش یافتگان،تصمیم نهائی درانتخاب بهترین رأی ودرمحدودۀ اموررهبری (به دانش ها وتخصص ها) با شخص پرورش دهنده (رهبر) است: " فإذا عزمت فتوکل علی الله" ... واواست که با سابقۀ انقلابی،هم تجربه های تازه رسیدگان را دارد،.هم نیروی ممتازواستثنائی سابق خود را.

اما پس ازمرگ رهبری انقلاب،مرحله ای جدید اززندگی اجتماعی شروع میشود،که درآن،دیگر،شخصی دارای این صلاحیت تصمیم گیری نیست،واکنون،مرحله " وأمرهم شوری وبینهم" فرا میرسد.دراین مرحله کسانی که پرورش انقلابی یا فته اند،وبا نظام ومکتب جدید آشنائی دارند،ونسبت به آن واجرای آن صمیمی هستند،همه دریک سطح ازحقوق سیاسی هستند،وبایدتنها با شوروتبادل نظرروی مسائل جامعه،مطابق مبانی وموازین مکتب،تصمیم بگیرند،وتنها ملاک برتری یک رأی برآراء دیگر،قدرت استدلال آن است (اما درفرضی که درادله با هم تعارض داشتند وبرتری هیچکدام ثابت نشد،درآن صورت،اکثریت صاحبان آرای مستدل- نه اکثریت کمی محض- مبنای تصمیم گیری خواهد بود) ،وشوری امورجامعه را به ارکان دیگرمیسپارد که همه زیرنظرشوری هستند.

2-تفاوت دمکراسی عمومی ودمکراسی خصوصی

مردم یک شهر،صاحبان این حق هستند که بخواهند شهرآنان ازنظرعبورومروروشرایط شهری وبهداشتی وغیره،شهری سالم وپیشرفته باشد.اما کیفیت تأمین خواسته ها ورعایت عواطف این مردم بعهدۀ متخصصان علوم وفنون مختلف است.

درقسمت اول این موضوع،دموکراسی،با بعد عمومی آن مطرح است.یعنی: دراینجا به آمال وعواطف اکثریت مردم،بدون درنظرگرفتن این قشر یا آن گروه،باید توجه شود.اما درقسمت دوم این موضوع، بُعد خصوصی دموکراسی مطرح است،ومبنای تصمیم گیری،رأی ونظراکثریت مردم شهرنیست.بلکه رأی ونظرصاحب نظران ومتخصصان دلسوزوصمیمی،مبنای تصمیم گیری خواهد بود.تفاوت این دوبُعد،یا دومرحلۀ دموکراسی،هنوزدرجهان سیاست،مطلقاً درک نشده؛ولذا می بینیم که درکشورهای دمکرات،برای انتخاب یک مهره،کسی که 51 رأی میآورد،برنده است هرچند صاحبان این 51 رأی ازنظرآگاهی سیاست،نسبت بصاحبان 49 رأی،ضعیف،یا حتی صفرباشند.وبا مختصردقتی متوجه خواهیم شد که این آشفتگی وقاطی پاطی شدن دوبعد دمکراسی،درحقیقت،مفهوم دمکراسی را ازحکومت سلب می کند؛وآن را بصورت یک بازی عوام فریبانه درمیآورد؛درست مانند اینکه برای جستجوی امراض عمومی یک شهر،بجای تکیه برأی پزشکان دلسوز(که اقلیتی بسیارکوچکند)،رأی اکثریت مردم ناآگاه ازمرض ودرمان را،مبنای تصمیم گیری قراردهیم!

درجامعۀ اسلامی آیندۀ ما،برای ادارۀ شؤون مختلف اجتماعی اعم ازتدوین قانون اساسی و وضع قوانین دیگر،ویا سپردن وظایف به اشخاص،با ید دقیقاً به ما صدق این دونوع دمکراسی- که فقط دراسلام مطرح است- توجه شود.

پس ازدرک این دومطلب یعنی "تفاوت رهبری انقلابی ورهبری تشکیلاتی " و "تفاوت،ما صدق مکراسی عمومی وخصوصی" ،برگردیم به بحث "ارکان حکومت" :

درسیستم حکومت اسلامی،تنها یک رکن متشکل اصلی وجود دارد،که کاراستخراج قوانین روزازاصول وموازین کلی به وی سپرده شده،وارکان دیگری که برای ادارۀ شئون گوناگون جامعه ها درشرایط مختلف،لازم هستند،همه فرعی اند؛وتنوع وتعداد آنها،شکل سازمانی آنها،وهمچنین حدود قدرت واختیارات هریک،مانند موجودیت آنها،به صلاحدید وتصمیم گیری همان رکن اصلی،بستگی دارد.(شوری درسطحهای مختلف وبرای قسمتهای گوناگون ازجامعه،با شرایط خاص آن،همیشه رکن تصمیم گیری است.اما بحث اینجا،فقط دربارۀ "شورای عالی مملکتی " است).این رکن اصلی که قرآن،تمام اختیارات ادارۀ جامعۀ اسلامی را به اوسپرده،"شوری" است،وقانونی که این اختیارنامحدود وهمه جانبه را به این رکن تفویض کرده،قسمتی است ازآیه ای درسورۀ "شوری" با این عبارت: "وأمرهم شوری بینهم".

میدانید درکشورهائی که مدعی ادارۀ جامعه با نظام دموکراسی هستند (صرف نظرازنامها وعناوین ودرستی یا نادرستی آنها)،پارلمان بعنوان نیروی قانون گذاری ،وجود دارد.درچهارده قرن پیش،قرآن،بخاطرنجات بشریت ازآز و هوسهای حکومتهای خودکامۀ دیکتاتور،نظام حکومت "شوری" راتعیین کرد که- گویا- پارلمان،درنظامهای دمکراتیک امروز،کارهمان شوری درحکومت اسلامی راعهده دار است.منتهی،ما بین شورای حکومت اسلامی وپارلمان حکومتهای دمکرات مآب،تفاوتهائی اساسی وجود دارد،که درصد "مردمی بودن" این دونیرو را،عمیقاً متفاوت میسازد.دراینجا،چند فقره ازاین تفاوتها را یادآور می شویم- که درنظام حکومت اسلامی باید مورد توجه باشد،اما با درک این واقعیت،که انتقال ازنظام طاغوتی فعلی،به آن نظام مردمی توحیدی،بطورتدریجی،میتواند امکان پذیرباشد- .واینک،این تفاوتها:

۱-حدود قدرت واختیارت

قوانین اساسی حکومتهای جهان امروزکه دموکراسی را مدعی هستند،با تفاونهائی که با هم دارند،کلاً دراین خصوصیت مشترک اند که پارلمان را بعنوان یک رکن ازارکان حکومت میشناسند،وارکانی دیگردرکنارآن وجود دارند که نیروی ادارۀ مملکت،با نسبتهای مختلف،ما بین پارلمان واین ارکان تقسیم میشود،وگاهی،بعضی ازقوای حاکم درنظامهای دمکراتیک،میتوانند بدون رأی یا موافقت پارلمان،دست به کارهای مهم واساسی بزنند.درنتیجه،این قوانین،اختیارات پارلمان را به چند درصد (کم وزیاد) محدود میکند.

اما- همانطورکه اشاره کردیم- شوری درتشکیلات حکومت اسلامی تنها رکن وتنها قدرت اصلی است،وصد درصد اختیارادارۀ جامعه،دردست آن میباشد،وهیچ نیروی دیگر،اصالت وموجودیت رسمی ندارد،و وجود یا عدم هرچند نیروی دیگریا هراندازه اختیار،بنظرشوری بستگی دارد(16).

دریکی ازدرسها،بحثی مفصل داشتیم دربارۀ انواع حکومتها،واختلافهائی که ما بین اسم ومسمی،بصورتهای گوناگون وجود دارد.این بحث دراینجا،گرچه اهمیت دارد،اما چون میخواهیم این رساله خیلی کوتاه باشد،ازآن صرف نظرمیکنیم،و- به امید خدا- به آخررساله خواهیم افزود.

درآن بحث،متوجه خواهیم شد که ما بین عنوان رسمی وماهیت سیاسی واجتماعی بعضی ازحکمتها،فاصله فراوان است،وراستی دراین مورد نیز،مانند بسیاری موارد دیگر،بعضی ازکلمات،ازمعنی خود بیگانه شده اند،یا حتی معنی اصلی برخی ازکلمات،بطورکلی فراموش شده است.کلمۀ "شوری" ونیزکلمۀ "شوروی" که به شوری منسوب است،ازاین سری کلمات معنی گم کرده اند.شصت سال سابقۀ پرخشونت ترین واستبدادی ترین حکومت یک حزبی که فقط درصدی کوچک ازیک ملت (یا چند ملت) بزرگ را تشکیل میدهد،وبرای ملت- وبخصوص،طبقات زحمتکش- حق رأی قائل نیست،عامل این تغییرهویت وگم شدن معنی ازدو کلمۀ " شوری" و "شوروی" گردیده است.اگراین سابقه،درذهنها نبود،واین دو کلمه رسوا نشده بودند،با گرفتن الهام ازقرآن،وبا توجه به اینکه درسیستم حکومت اسلامی،همۀ قدرتها درشوری متمرکزاست،باید تنها عنوان سیاسی برای نشان دادن شکل واقعی حکومت اسلامی را تعبیر: "حکومت شوری اسلامی"(17) انتخاب میکردیم.اما با سابقه ای که اشاره کردیم،راستی باید مدتی برای اعادۀ حیثیت کلمۀ شوری کارکنیم،تا شایستگی چنین انتخابی را بازیابد،وبتواند معنی واقعی خود را القاء کند.

2-احراز حق عضویت

شرط صلاحیت برای عضویت درشورای اسلامی،طبیعی است،نه تبلیغی.دراین نوع حکومت،عضوشوری کسی است که با سابقۀ رفتاروخصوصیات اخلاقیش،اعتماد عمومی مردم مسلمان درستکاروبی نظررا جلب کرده باشد،ونه مردم ونه شایستگان عضویت شوری،از او،نادرستی وخیانتی ندیده باشند،واین سابقۀ درخشان،به اضافۀ آگاهی دردین ونسبت بمسائل جامعه،عضویت درشورای اسلامی را برای او محرزمیگرداند.اما درنظامهای دمکراتیک جهان امروز،اعضای پارلمانها،یا دستوری وحزبی است،یا بوسیلۀ رنگهای مختلف تبلیغات،وارائۀ خدمات وبرنا مه هائی که "درآینده انجام خواهند داد! "،انتخاب میشوند...وخبردارید که گاهی ازننگترین وسیلۀ تبلیغاتی نیز (مانند زدن عکس کاندیدا برروی پیراهن مانکن ها!)استفاده میشود...وبسیارپیش میآید که یک کاندیدا،با وجود برتری نسبت برقیبان،بواسطۀ نداشتن پول کافی یا ذوق تبلیغی،شکست میخوردوبه مجلس راه نمی یابد.

۳-شمارۀ اعضاء ونسبت آنان

درشورای اسلامی (خواه شورای عالی مملکتی،یا شوراهای گوناگون دیگر)عدۀ اعضاء،نه نسبت به سطح کشور،ونه برای یک منطقه،مطلقاً مطرح نیست.تنها ملاک،فقط داشتن صلاحیت برای عضویت است.بنابراین،برای شوری عالی مملکتی ،(اگرجامعه ومدیریت آن کاملاً اسلامی شود)،چنانچه منطقه ای با یک میلیون نفرجمعیت ،یکصد نفرواجد شرایط داشته باشد،همه بطورطبیعی ،اعضای مجلس هستند.درحالیکه منطقه ای دیگربا همین جمعیت ممکن است حتی دو فرد ذیصلاح نداشته باشد.عضوشوری باید آگاه وامین ودلسوزباشد.پس اگراین شرایط را نداشت،رفتنش بشوری،فریب مردم است واسراف وتبذیردربودجۀ مملکت ،(مانند اثری که نمایندگان رستاخیزی دارند).اعضای شورای عالی مملکتی،هرکدام نسبت به سراسرمملکت مسئولیت دارند،ونسبت هریک با هرمنطقه با نسبت اوبه منطقۀ خودش ،فرقی ندارد (این مطلب درمورد شوراهای منطقه ای ودیگرشوراها نیزصادق است).یا ممکن است دریک زمان،اعضای شوری،یکصد نفرباشند،ودرزمان دیگر،کمتریا بیشتر.وبازدرهرزمان ممکن است افرادی،شرایط عضویت را پیدا کنند،که بدون قانون جدید،بسایراعضاء می پیوندند.

امادرپارلمانهای حکومتهای غیراسلامی،اولاًدرهرمکتب،عدۀاعضای شوری،معین میشود،وکُرسیهای پارلمان را باید عدۀ تعیین شده پرکند (بدون زیاد وکم،وخواه افراد واجد شرایط ،تا حد معین،وجود داشته باشند یا خیر! واگربه هرترتیب،عدۀ تعیین شده به پارلمان رفتند،چنانچه افرادی دیگربا صلاحیت حتی بیشتروجود داشته باشند،حق رأی نظیراعضای پارلمان را ندارند!) وبرای هرمنطقه به نسبت جمعیت ،عدۀ اعضاء تعیین میشود،که این"حق السهم"! یز،بالا وپایین ندارد،وچنانچه دراثنای مدت یک دورۀ خدماتی ارزنده تر ازاعضاء را داشته باشند!
دراینجا ناچار به افزودن این توضیح هستیم که :

رعایت این امتیازوبقیۀ امتیازاتی که شورای اسلامی دارد،درجامعه ای مقدوریا مفید است که :اولاً،افراد شایسته وآگاه ازاسلام با دیدی روشن نسبت بموازین اسلامی بحد لازم پرورش وتشکل یافته باشند،نه درجامعه کنونی ما،که بواسطۀ چندین قرن بیگانگی ازحکومت اسلامی ونیزبواسطۀ وجود غرقه های مختلف با دیدهای گوناگون نسبت به اسلام،پیاده کرده همه جانبۀ نظام اسلامی ازابتدای کارنامقدوراست.بخصوص که متأسفانه،همراه با پیشرفت قدرت کوبندگی انقلاب ،کارپرورش وتشکیل صورت نمیگیرد.وظاهراً،بدلیل فساد فوق ازحد رژیم که ناآگاهترین قشرها را درصفوف انقلاب جا داده،وبدلیل مأیوسی تجربی آمریکا وشوروی نیزازحمایت طولانی چنین رژیمی،وازهمه مهمتر،بدلیل همبستگی روزافزون اکثریت قاطع برادران ارتشی با انقلاب ،بخاطرداشتن عواطف اسلامی مشترک با مردم،چنین بنظرمیرسد که نظام شاهنشاهی،بزودی بزانو درخواهد آمدواگراین حساب درست باشد،پس ازسقوط رژیم،با اشکالاتی فراوان روبروخواهیم شد ،وزمانی طولانی لازم است،تا جامعۀ ما،توانائی انتقال ازیک جامعۀ تمام طاغوتی را بیک جامعۀ توحیدی،بدست آورد (این مطالب را خدمت امام خمینی نیزسفارش کرده ام که امیدوارم مورد توجه قرارگیرد).

ثانیاً: جامعه یا کاملاً اسلامی باشد،یا لااقل،مرزکفرواسلام ازهم شناخته شود.درحالیکه جامعۀ ما وهمچنین سایرجوامع بنام اسلامی،بقدری ازاسلام واقعی دورافتاده است،که "مسلمانی"،برای تقریباً اکثریت مردم،چیزی است شبیه بنام خانوادگی،وحداکثربا احساسات وعواطف وبا بعضی وظایف عملی اسلامی.وزمانی لازم است تا چنین جامعه ای با این آشفتگی وبا این آلودگی،شایستگی اجرای نظامی را،با 180 درجه مخالفت نظام چندین قرنۀ گذشته بیابد.

4- مدت خدمت

دراسلام،مدتی بعنوان دورۀ اجلاسیۀ شوری تعیین نشده است،وهریک ازاعضاء شوری،تا زمانی که صلاحیت عضویت وی ثابت است،وتوانائی خدمت دارد،ووظیفه ای خارج ازشوری ومعارض با کارآن بعهده نگرفته،مکلف است خدمت درشوری را ادامه دهد.اما برای پارلمانها درهمه جا دورۀ اجلاسیه،با زمانهای مختلف تعیین میشود،وفرضاً یکی ازاعضاء دراثنای این دوره،کمترین خدمت وکوچکترین اثری نداشته باشد،باید مدت را تمام کند،واگراعضاء دریک دوره منشاء بزرگترین خدمات باشند،با پایان مدت،صلاحیت خدمت را نیزازدست میدهند! مگراینکه،کسی مجدداً انتخاب شود.

درحکومت اسلامی،فقط زمانی یک عضو،ازشوری بیرون میرود که بواسطۀ ارتکاب خلافی (بطوری که درمبحث دوم می آید)،صلاحیت خدمت را ازدست دهد.

5- کیفیت بجای کمیت

درشورای اسلامی- بخلاف پارلمانهای دیگر- مبنای پذیرش یک رأی،قدرت واستحکام وانطباق آن با موازین کلی ومقررات کتاب وسنت است وشرایط روزاست،نه اکثریت. فرضاً اگرهمۀ اعضای شوری،یک رأی اعلام کردند،ویک عضو درهرزمان،نظری مخالف با آن ارائه کرد،همه مکلفند ادلۀ او را بشنوند،واگردرست بود،بپذیرند.ورأی قبلی را باطل اعلام کنند.

اما اگردرموردی،ادلۀ آراء مختلف دارای قدرتی یکنواخت بودند وبرتری هیچکدام ثابت نشد،تنها دراین صورت،اکثریت ارزش دارد،آن هم اکثریت متخصصان،نه بطورمطلق،یعنی دراین فرض نیز،بالاخره کیفیت است که به کمیت ارزش می بخشد.

6- دراسلام ،بمقتضای حق "حاکمیت عمومی " و "مسئولیت مدنی" یک یک افراد امت،برشوری نظارت دارند،وهرگاه عضوی مرتکب خلاف شود،هرفردی که ازآن آگاهی یابد،نه تنها حق دارد،بلکه مکلف است اورا "استیضاح" کند،واگرمرتکب خلاف محرزشد،ازآن عضو،خود بخود وبدون تشریفات،سلب عضویت میشود.وهیچ مقام مسئولی حق ندارد ازجوابگوئی (مستقیماً یا وسیلۀ نماینده )سرباززند.

7- حتی المقدورهرگونه ازوظایف گوناگون ومهم مربوط به "ارکان فرعی" به کسانی سپرده میشود،که واجد شرایط عضویت شوری باشند.مگرزمانی که برای کارهای اجرائی،نیروی متخصص لازم باشد،وتخصص مورد نظردرغیراعضای شوری موجود باشد.

(بهرحال،باید فراموش نکنیم که اسلام،به تناسب شرایط،تکلیف تعیین می کند،ودرزمانی که جامعه کاملاً اسلامی نیست،کارها را"امثل"ها عهده دارمیشوند).

8- برای ادارۀ یک مملکت،همین شوری عالی-که "قوۀ مقننه" وحاکم وناظربرتمام شئون کشوراست،کافی نیست.قرآن تمام امورجامعه ،حتی کارواحدهای کوچک ازقوۀ مجریه وغیرآن را نیزبه شوری سپرده است،ومجموعاً هیچ گوشه ای ازیک مملکت اسلامی وهیچ واحدی،نباید جزبا نظام شوری اداره شود.پس اووضع قوانین عمومی،شوری است که حق دارد،بهترین طریق اجرای قوانین را درفلان واحد تعیین کند (پس شوراهای پایین نیز،درمحدودۀ کارخود،شبیه بقوۀ قانونگذاری هستند).

بنابراین،درکشورایران،که مملکتها وفرهنگهای مختلف وجود دارد،بهترین طریق عملی شدن حکومت شوراهای اسلامی،این است که هرمنطقه دارای یک ملیت،بنا بعلاقۀ خود مردم،بصورت یک واحد شناخته شود،وشورایی منطقه ای دررأس تمام واحدهای مختلف وشوراهای آن منطقه قرارگیرد،واجرای قانون اساسی وموازین عمومی کشوررا (درصورتی که اسلامی باشند)،ووضع قوانین خاص متناسب با فرهنگ ومذهب منطقه را بعهده گیرد.اما بخاطراطمینان ازرعایت این وظایف،باید نمایند ای ازطرف شوری عالی درهرمنطقه باشد که اشتباهات وانحرافات را تذکردهد،ودرصورت مفید نبودن تذکرشورای عالی را آگاه سازد.

درخاتمه این بحث،یادآورشویم که فساد حکومت ازپایان دورۀ خلافت وبا استقرارشاهنشاهی اموی،نظام شوری را پایان دارد... ودرنتیجۀ این نظام استبدادی وعدم امکان اجتماع دانشمندان هرزمان برای شوری وقانون گذاری (وهمچنین تحمیلات سلاطین عباسی)،امت واحد،دچارتفرق گردید... و اکنون،علیرغم اخطارها و تحذیرهای مکرر کتاب و سنت در مورد تفرق،مسلمانان بشاخه های متعدد بزرگ و کوچک تقسیم شده اند. پس ناچار،در عین اینکه شوراهای هر منطقه،پس از موازین مشترک،قوانین خاص مذهب آن منطقه را وضع میکنند،در شورای عالی،دانشمندان مذاهب، در مورد هر موضوع، ادله یک یک مذاهب را بررسی میکنند،و هر کدام را که بیشتر با کتاب و سنت منطبق باشد،می پذیرند. با این ترتیب مرتب،بر شماره موضوعات مورد قبول همه مذاهب افزوده و از اختلاف کاسته میشود. طبیعی است که هرقانونی با این ترتیب وضع شود،هم شوراهای مناطق وهم عموم مسلمانان پیرو مذاهب مختلف،آن را می پذیرند. زیرا مراجع تقلید و اشخاص مورد اعتماد آنان،آن قانون را پذیرفته اند.

این روش،میتواند حرکتی انقلابی باشد که ما را از تفرق معلول ارتجاع، تدریجا بسوی وحدت بازگرداند،و پس از گذشت مدتی،نامهای خود ساخته مذاهب،عملا محو شوند،و تنها نام خدائی "اسلام " باقی بماند،و همه فقط ، "مسلمان" باشیم ،که بدینوسیله یکی از خطرناکترین حربه های ایجاد جنگ و آشوب را،از دست دشمنان داخلی و خارجی،خواهیم گرفت،وراه رابسوی وحدت عالم اسلام،ودر نتیجه : نجات جهان را از شر امپریا لیسم سرخ و سیاه،و سلاح خطرناکشان صهیونیسم،هموارخواهیم ساخت(18)


ارکان فرعی

درمقدمۀ این بحث،اشاره بیک رکن معنوی اساسی را ضروری میدانیم که ارتباط مستقیمی با موضوع ندارد.اما اهمیت آن،ازنظراسلام بقدری است که نه تنها ارکان فرعی،ونه تنها،تنها رکن اصلی یعنی شوری،بلکه قدرت اصلی جامعه یعنی امت نیزبوسیلۀ آن،موجودیت وارزش واقعی کسب میکند.این رکن،عبارت است از" پرورش وآموزش"(19)،هم عمومی وهم خصوصی.

شوری اسلامی،مقدم برهمۀ وظایف گوناگونش،مکلف است،امکانات پرورش وآموزش را برای همۀ افراد جامعه اعم ازپسرودختر،تا حدی فراهم کند که همه،ازنظراخلاقی وآگاهی،شایستگی وتوانائی تعهد مسئولیت مدنی واجرای حق حاکمیت عمومی را داشته باشند،بطوری که کمترین تخلف ازموازین اسلامی را بشناسند وازکسی نپذیرند.

علاوه براین،وظیفه دارد که تا حد لزوم نیروی متخصص را برای تعهد وظایف گوناگون،بخصوص برای ادارۀ شوراهای عالی ومنطقه ای پرورش کند. (واین وظیفه بالاترازآن است که شوری،آنرا به ارکان فرعی بسپارد).
علت سیطره یافتن حکومت شاهنشاهی برجامعۀ اسلامی،این بودکه خلفای راشدین،گرفتارجنگهای وسیعی با شاهنشاهی ایران وروم واقمارآنان شدند،وازپرورش نیروی متخصص حکومت (اعضای شوری) به تناسب گسترش روزافزون جامعه غافل ماندند.این نیروی متخصص،درحقیقت، "هستۀ مرکزی" جامعۀ اسلامی است،که حضرت رسول(ص)،سالها پیش ازتشکیل جامعۀ اسلامی،وحتی همزمان با آن،همت خود را،صرف ساختن آن نمود،وبا گسترش جامعه،برعهده افراد واجد الشرایط نیزمیافزود.
شوری اسلامی،(خواه عالی یا منطقه ای) اضافه براین وظیفۀ خطیرواساسی،ناچاراست ارکانی تعیین کند،تا درزیرنظرومراقبت دائم آن،شئون گوناگون جامعه را،اداره کنند اصولاً هیچ قیدی درتقسیم وظایف وتعیین ارکان،برای شوری وجود ندارد.شوری،به تناسب شرایط،هرچند رکن که بخواهد تعیین میکند،وهراندازه وظایف که لازم بداند بهر رکن میسپارد.اما مهمترین ارکان فرعی،که هرکدام،استقلال کامل دارند،وتنها شوری است که مستقیماً برآنها نظارت دارد،عبارتنداز:

۱- قوۀ قضائیه یا دادگستری،که مسئول رسیدگی بجرائم وجنایات وبد عاری واختلافات اشخاص حقیقی یا حقوقی با هروظیفه وموقعیت با یکدیگر،یا با هریک ازارکان (اصلی وفرعی) یا ارکان با یکدیگرمیباشند.موازین مورد استناد این قوه،درکتب فقهی مذاهب اسلامی،مشروحاً بیان شده است.وناچاریم تذکردهیم که درتقسیم وظایف درجامعۀ اسلامی،پستی بعنوان "وزارت دادگستری" نداریم.زیرا وزیرتابع دولت است،و وجود اودررأس قوۀ قضائیه،معارض با استقلال این قوه است،(گفتیم که:همۀ قوی،مستقیماً زیرنظرشوری هستند).

2- قوۀ اجرائیه یا دولت،که وظیفه دارد،تمام شئون اجتماعی را- جزآنچه شوری بعهده دارد،یا به ارکان دیگرمیسپارد- بعهده گیرد.

۳- قوۀ دفاعیه یا ارتش،که وظیفه دارد دربرابرتجاوزخارجی،ازکشوردفاع کند،ونیزازتبلیغ اسلامی وپیام آزادیبخش توحیدی برای آگاه ساختن مستضعفان عالم(20) ونجات دادن آنان ازدام حکومتهای زر و زور و تزویر،حمایت نماید:

" وَ ما لَکُم لا تُقاتِلونَ فی سَبیلِ اللهِ وَ المُستَضعَفینَ مِنَ الرِجالِ وَ النِسّاءِ وَ الولدان..." قرآن کریم

ذکرچند نکته درمورد تفاوت ارتش اسلامی با سایرارتشها ضرورت دارد:

۱-چون ارتش،عهده داروظایفی است که ازوظایف اساسی همۀ مسلمانان میباشد(همۀ مردان سالم درهروقت،وهمچنین شرکت زنان سالم دروقت لزوم) دورۀ اجباری خدمت،دراسلام مطرح نیست.بلکه شوری وظیفه دارد فنون دفاع را- به تناسب شرایط روز- دراثنای آموزش عمومی،بعمۀ مسلمانان تعلیم دهد،تا دروقت جهاد،برای حمل سلاح آماده باشند.

۲- ارتش نیازبه کادری ثابت دارد که عهده داراستفاده ازفنون تخصصی نظامی،ودادن تعلیمات عمومی دفاعی بمسلمانان باشد.این کادر،ازداوطلبان تشکیل میشود،ودرداخل کشوروظیفه ای ندارد،ولذا درمرزها مستقرمیشود.اما حفظ انتظامات داخلی،بعهدۀ پلیسی است که مستقیماً دراختیاروتحت فرماندهی قوۀ قضائیه میباشد.

درصورت پیروزی انقلاب،حکومت اسلامی وظیفه دارد،ازاین ارتش عریض وطویل،که واحدی مصرف کننده وبی خاصیت است،برای کارهای تولیدی وخدمات گوناگون استفاده کند.

۳- قوۀ مالیه یا بیت المال،که وظیفه دارد،اقتصاد جامعه را چنان تنظیم کند که انتقال ازنظام طاغوتی تولید (تولید موادغیرلازم واشرافی- تولید اضافه برنیازبعضی مواد وبدون کنترل- استخراج جنون آمیزوپرولع معادن...) ونظام طاغوتی مصرف (اتراف بوسیلۀ تبذیریا اسراف) بسوی اقتصاد توحیدی را مقدورسازد.

بحث دربارۀ ارکان ومشخصات اقتصاد اسلامی،کاراین رسالۀ کوتاه نیست.امیدوارم پس ازاین رساله،بتوانیم ازسلسله درسهای مربوط به اقتصاد اسلامی رساله ای تهیه کنیم که پس ازبیان مطالب مهم وضروری،تفاوت این نظام اقتصادی با اقتصاد افسارگسیخته،واقتصاد ارشادی وسرمایه داری،واقتصاد استبدادی مارکسیستی،شرح دهیم.آنچه باید دراینجا بدان اشاره ای شود این است که نظام اقتصادی اسلام،تاکنون بطورنهائی پیدانشده است.درصدراسلام،بدلیل گرفتاری دائم جامعۀ اسلامی درجنگ با دو"ابرقدرت" زمان شاهنشاهی ایران وروم(1-21) وپس ازصدراسلام،حکومت شوری،تبدیل بحکومت شاهنشاهی امویان شد،که خود نظامی سخت طاغوتی بود،ونمیتوانست نظام توحیدی را- ازهیچ جهتی- اجراء کند.

اما با استقرارجامعۀ اسلامی مدینه،پیامبراسلام،نظام "اخاء" را اعلام نمود،که ترتیبی عجل وساده بود برای رفع فواصل اتراف واستضعاف... وبا وجود گرفتاریهای نامحدود وگسترش روزافزون جامعه،بازتلاش برای پایان دادن نهائی به اقتصاد طاغوتی واجرای اقتصاد اسلامی،ادامه داشت.تا اینکه دراواخردوران خلافت عمربن خطاب(رض)،کار" دیوان"،آمادۀ اجراء شد که:" با اجرای آن،هیچکس،درهمی بیش ازدیگری نتواند خرج کند..." .اما پیاده کردن این برنامه- که متضمن اجرای کامل ونهائی اقتصاد توحیدی بود- به موجودیت امتیازدادن (که دراسلام،امتیازات معنوی یعنی:استکباررا ازدست داده بودند) دربُعد مادی جامعه نیز،خاتمه میدادوبه این دلیل،بقایای دو قدرت خطرناک طاغوتی،یعنی شاهنشاهی ایران واشرافیت اموی،دست بدست هم دادند،وتوطئه را آغازکردند... ونتیجۀ این اتحاد اهریمنی،شهادت عمر(رض) بود،که متاسفانه پس ازآن،شیرازۀ کارازدست رفت،وبتدریج،هم اشرافیت وهم شاهنشاهی (با همۀ انحصارطلبیهای نیروهای متخاصم)،زنده شدند.

علت اساسی آن همه تبلیغات وخلق روایات ضد عمری درایران،همین زمینه سازی برای زنده کردن شاهنشاهی بود که عمرآن را درهم کوبیده بود... امیدوارم توفیق یابیم،وباردیگربه زندگی این سرطان خطرناک،برای همیشه خاتمه دهیم،وپس ازآن،دانشمندان بتوانند واقعیت را،برای مردم فریب خوردۀ دسایس شاهنشاهی،روشن سازند،زیرا تاکنون بیان این واقعیت،تهدیدی بوده خطرناک که نظام شاهنشاهی نمیتوانسته آن را تحمل کند.

درخاتمۀ این بحث یادآورشویم که گرچه شورای اسلامی،بدلیل وجود موازین اصلی قانونگذاری،ونیزبدلیل اصل حاکمیت عمومی وسایرمسائلی که گذشت یا خواهدآمد،با شوراها وپارلمانهای دیگرتفاوت اساسی دارد،ودرست درنقطۀ مقابل حکومت استبدادی (چه فردی،یا گروهی،یا جزئی) قراردارد،اما بازبرای منتفی- شدن احتمال پیدایش استبداد،بهتراست که شوری،دو قوۀ "دفاعی ومالی" را ازقوۀ اجرائی جدا کند.زیرا آنچه مایۀ پیدایش هوس دیکتاتوری میشود،درآغازکار،بیشترعبارت است از" زر و زور"،واگرقوۀ اجرائی،این دو نیروی بزرگ را دراختیارنداشته باشد،تنها با حربۀ تزویر،نمی تواند،قدرت را ازشوری بگیرد،چون شورای اسلامی،مرکزثقل جامعه ومحل تجمع دانشمندان آگاه ودلسوزاست.

مبحث دوم:

خصوصیات حکومت اسلامی

درمبحث ارکان ومشخصات،قسمتی ازخصوصیات حکومت اسلامی- تا آنجا که بهمان مبحث ارتباط داشت- گذشت.دراین مبحث،به قسمتی ازخصوصیات اشاره میکنیم که سوای آن مسائلی است که با بحث ارکان رابطه داشت.

یکی ازاین خصوصیات،"خدائی- مردمی" بودن حکومت است.دربحث انواع حکومتهای غیردینی،متوجه خواهیم شد که:ماهیت این حکومتها- صرفنظرازعناوین-،یا "استبدادی" است چه فردی وچه گروهی وچه حزبی،یا "شبه مردمی" با تفاوت درجات دخالت مردم درکارحکومت.فساد حکومتهای استبدادی اعم ازافرادی وگروهی وحزبی،چندان نیازبه توضیح ندار(22)د،زیرا درهرجا که مردم برای اظهارعقیده ونظرات آزاد باشند،مفهوم کلمۀ "مردمی" (یا دمکراسی یا دمکراتیک) درآنجا وجود ندارد.

دراینجا،حکومت اسلامی را- که عالیترین نوع حکومت دینی است- با پیشرفته ترین حکومت دمکراتیک مقایسه میکنیم (گرچه تنها بحث ارکان کافی بود که تفاوت عمیق این دو را روشن سازد).دراین مقایسه،متوجه میشویم که علاوه براختلاف درجۀ "مردمی بودن" دو نوع حکومت،درحکومت اسلامی،جامعه ازواقعیترین مفهوم کلمۀ "سعادت" برخوردارمیباشد.زیرا مردم،ازسلامت کامل روانی وآرامش خاطروآسودگی وجدان واطمینان نفس،بهره منداند،درحالیکه جامعۀ غیردینی،روان را ناسالم وخاطررا مضطرب و وجدان را بی آرام و روحیه را نگران می سازد.

تفصیل این مطلب را به حواشی آخرکتاب احاطه میکنیم،(23)ودراینجا به اشاره ای اکتفا میورزیم:

آیه های متعدد قرآن،جهات مختلف این اختلاف اساسی را نشان میدهد.اما خلاصۀ مطلب این است که: "مَنِ اتَبَعَ هُدایَ فَلا یَضِلُّ وَلا یَشقی،وَمَن أعرَضَ عَن ذِکری،فَإِنَّ لَهُ مَعیَشَه ضَنکا" (آنکه راه هدایت می گیرد نه راه گم کند ونه بدبختی احساس کند،وآنکه ازیادآوری من روگرداند،زندگی براو تلخ وناآرام خواهد بود).

انسان مسلمان- که درحکومتی اسلامی زندگی میکند- میداند که آفرینندۀ او،همچنانکه عالمهای جمادات ونباتات وجانداران را هرکدام نظمی خاص بخشیده،ودروجود مادی انسان،دو نظام نباتات وجانداران (نظام رشد ونموطبیعی ونظام غریزه) را حاکم گردانیده،نیازهای زندگی خاص انسانی را میشناسد(24) وبا شناسائی کامل این آفریده وامتیازاتش،میتواندبرای وجود ارادی وتعقلی او،برنامه ای نشان دهد که با جنبه های دیگروجودش سازگار،و با این جنبۀ استثنائی نیزمتناسب باشد.

اما انسان بیدین،خود نیزمیداند که شناسائی کامل انسان برای خود انسان مقدورنیست(24).

درحکومت اسلامی،اصول ومبانی قانون ازطرف خدا است،ولذا انسان مسلمان،بدرستی آن اطمینان دارد،واگرهمه چیزخود را درراه آن فدا کند،وهمۀ سختی ها را ببیند،کمترین احساس عدم رضایت،به او دست نمیدهد.

اما در حکومت غیر دیتی ، همه قوانین را انسان وضع میکند، وبدیهی است هرکه داناتر است، بیشتر در درستی چنین قوانینی تردید دارد، و(گذشته از اینکه درماورای اصول و مبانی، حکومت اسلامی ، واقعاًمردمی است، ولی درصد مردمی بودن در حکومتهای دیگر، بسیار ضعیف است، چنانکه درمبحث پیشین توضیح دادیم) باز بدیهی است که این تردید،رضایت خاطر وآسودگی وجدان را نابود میسازد. درعبارتی دیگر:انسان مسلمان درحکومت اسلامی، از رعایت قوانی و مقررات، احساس سرفرازی وتکامل وسعادت ابدی میکند، وقلباً ازآن لذت میبرد.اما انسان بیدین( یاانسان قانونی)، تبعیت از قوانین را، نوعی قرارداد وتحمیل میداند،که مجبور به پذیرش آن است.

یکی دیگر از خصوصیات حکومت اسلامی این است که بواسطه اصل حاکمیت عمومی، هر فردی از افراد ملت ، خود را حاکم برجامعه وبرحکومت میباشند(25)زیرا اگر اخلاقی را از هرکسی درهر مقامی ببیند، میتواند او را عزل کند. ماجرای پیراهن تازه عمر بن خطاب ،،نمونه این مطلب است(26). نه تنها " توانستن" ، بلکه انسان مسلمان، اگر چنین اقدامی نکند، قصور ورزیده و گناهکار است. اما حداکثر مطلب در یک کشور واقعاً دمکرات همین است که شخص" اجازه انتقاد دارد"، هرچند انتقاد و داد و فریادهایش، اثری ندارد!

سومین فقره از خصوصیات حکومت اسلامی این است که روحیه ایثار و فدارکاری را نسبت به مردم در سزمینهای دیگر آفریند،اما حکومت غیر دینی، حس غارت و استثماررا. انسان مسلمان،مسؤلیت دارد از خوشی و آسایش و رفاه، چشم پوشد، وهمه چیز و حتی وجود خود را به خاطرنجات ستمکشان فداکند:"و ما لکم لا تقاتلون فی سبیل الله والمستضعفین....!"یعنی " چگونه – درحالی که خود را مسلمان میدانید- به خاطر راه خدا و بخاطر بضعف کشیدگان.... جانبازی نمی کنید! و حکومت اسلامی ، مسؤلیت دارد که راه ادای این مسؤلیت را برای مسلمانان هموار سازد(27). اما درحکومت غیری دینی، همه تلاشها برای بهبود وضع مادی جامعه است، ومادیات بطور طبیعی ، تنازع می آفریند(28)، و به همین دلیل است که همه حکومتهای امروز، همیشه در تلاش افزودن قدرت اند، و به محض رسیدن به هر اندازه قدرت ،ااستثمار و بهره کشی را تا هرکجا که بتوانند آغاز میکنند. تاریخ قرن اخیر جهان،گویاترین نمایش این مطلب است.

از جهتی دیگر:درحکومت غیر اسلامی، خودپرستی جغرافیائی و ملی " یا" درون مرزگرایی" ، پایه و اساس روابط بین المللی است،وهر کشوری(البته غیر از حکومتهای مزدور و بیگانه)،در روابطش با ملتها، چه درعالم صلح و چه دروقت جنگ، میکوشد،تا همه جارا، فدای سرزمین خود بسازد.حتی اگر سرزمینی دیگرنیز، سلطه کامل سیاسی یابد، وآنرا ضمیمه سرزمین تاریخی وملی خود سازد، روحیه " درون مزرگرائی" ، مانع ازآن است که قسمت ضمیمه شده را، باهمان دیدی که نسبت بسرزمین خود دارد، نگاه کند، و امتیازات و تبعیضات و بیگانگی- کم یا زیاد – همیشه وجود خواهد داشت.

اما در حکومت اسلامی، اصولاً مرز جغرافیائی وسرزمین ملی در روابط بین المللی مفهوم ندارد. بلکه کاملاً برعکس ، مسلمانان، تمام روی زمین را یک واحد، و انسانیت را یک واحد میشناسد که حکومتهای طاغوتی، بوسیله دیوارهای سیاسی – جغرافیائی، سرزمین را تقسیم بواحدهای بزرگ و کوچک کرده اند، و انسانها را نیز بخاطربهره کشی از نیروی آنها، به تبعیت این تقسیمات ، بصورت واحدهای کوچک و بزرگ بیگانه ا زهم درآورده اند.مسلمانان با تنفر، این تقسیمات ستمگران و استثماریها را نگاه میکنند، و جهتگیری آنان ( درعین احترام خصوصیات قومی و ملی و فرهنگی:" و من آیاته اختلاف أَلوانکم و أَلسنتکم....." و " یا أَیها الناس إِنا خلقناکم من ذکرو أُنثی ...." و عدم تمایز وبرتری آنها)در روابط بین المللی شان، درهم کوبیدن این نظامهای تفرقه انداز و برداشتن این دیوارهای بیگانگی است.... و لذا درست بخلاف حکومتهای غیر اسلامی، روحیه درون مرزگرائی را، خردو سرکوب میکند....( و همین یک نکته تنها کافی است که خصوصیت ضد انسانی حکومتهای غیراسلامی، و خصوصیت سعادت آفرین حکومت اسلامی را، روشن سازد)(29).

خصوصیت چهارم حکومت اسلامی،" همگانی " بودن آن است، دربحث انواع حکومتهای غیراسلامی، متوجه میشویم،که مردمی ترین آنها، حکومت حزبی در سیستمهای چند حزبی است. با این حال، دراین نظام، حزبی که حکومت را دردست میگیرد، مجری اهداف و مرامنامه تنها همان حزب خواهد بود( بفرض صحت ادعا، و مطابقت عمل با آن) اما با همان حدود و قیودی که شناختیم.

اما درنظام حکومت اسلامی، همه مردم،برحکومت نظارت دارند ودر قانونگزاری وحکومت شریک اند(30).

تکلیف فعلی حکومت آینده

اشاره کردیم که پیاده کردن فوری وکامل نظامهای اسلامی، درجامعه مسخ شده و طاغوتزده اسیر 2500سال شاهنشاهی ، امکان پذیرنیست. آنچه اکنون( یعنی: پس از پیروزی انقلاب)وظیفه ما است، بترتیب عبارت است از:

1- تشکیل یک شورای انقلاب، از شخصیتهای اسلامی آگاه در سیاست و اقتصاد و دیگر معارف اسلامی، که توانائی اعلام و قوانین مهم انقلابی را، ونیز توانائی اجرای آن را- رأساً یابوسیله یک دولت انقلابی- داشته باشد.

2- دانشمندان اسلامی، اعم از اعضای شورای انقلاب و دیگران، با استفاده مستقیم ازکتاب و سنت مسلم و تطبیق آراء و نظرات مفسرین و فقهای بزرگ همه مذاهب اسلامی ، پیشنویسی کاملاً اسلامی برای قانون اساسی آینده تدوین ، و برای تنطیم فنی آن، از قوانین اساسی همه کشورها استفاده کنند.

3- شوراهای اسلامی در همه دهات و شهرهاو واحدهای گوناگون و در مناطقی که مردم، ملیت و فرهنگ مشترک دارند،تشکیل شود.

4- در شورای عالی مملکت، که به امید خدا، پس از تهیه پیشنویس قانون اساسی، بمنظورتصویب آن و وضع قوانین مملکتی تشکیل میگردد، دانشمندان مذاهب اسلامی ، دور هم جمع شوند، تا هر ماده قانونی را، پس از بررسی ادله هریک از مذاهب تصویب کنند. در عین اینکه، مردم، هرکدام پیرو مذهب خود هستند، پس از گذشتن زمانی طولانی، راه های متفرق و مذاهب، بسوی راه واحد اسلامی ، منتهی خواهش شد. زیرا پیروان هریک از مذاهب واحد اسلامی موجود در ایران مرجع تقلید و اشخاص مورد اعتماد خود را درآن شوری دارند، و وقتی که همه این دانشمندان بریک حکم توافق یافتند، همه مردم نیزآنرا می پذیرند. بعلاوه، تنها دراین صورت است که حکومت ما" اسلامی " خواهد بود، نه مذهبی.

5- شورای منطقه، از لحاظ مذهبی و ملی و سیاسی، دارای خود مختاری کامل اسلامی باشد.منتهی ، در هر منطقه، ناظری از طرف شورای عالی حضور داشته باشد، تا هرگونه تخطی از قانون اساسی ، و قوانینی را که بترنیب فقره 4 بتصویب میرسند، تذکر دهد و ازآن جلوگیری کند.

این رساله خلاصه، قسمتی از مهمترین مسائل مربوط به حکومت اسلامی را بیان کرد. پس از متن رساله، حواشی و توضیحات ضروری خواهدآمد.

امیدوارم خدای متعال توفیق دهد که هر چه زودتر پیاده کردن کار را شروع کنیم ، که این امر نه تنها مایه نجات ملت ایران، بلکه دریچه امیدی بروی همه مسلمانان و ستمکشان عالم خواهد بود.

وما النصر إِلامن عِنداللهِ العزیز الحَکیم.

سنندج- دیماه 1357احمد مفتی زاده