۱۳۹۰ آبان ۱۳, جمعه

بحثی کوتاه درباره ی:حکومت اسلامی،بخش حواشـــــی

بخش حواشی
حواشـــــی و توضیحــات


1-" یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاکُم مِّن ذَکَرٍ وَأُنثَى وَجَعَلْنَاکُمْ شُعُوباً وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ...."(ای مردم، ما شما را از یک مرد و زن آفریدیم،و بصورت ملت ها و قبیله ها درآوردیم تا امکان آشنایی و ارتباط داشته باشید،گرامی ترین شما نزد خدا،پرهیزکارترین (با تقواترین )شماست.)در این آیه، سه اصل مطرح است که تفضیل آنها در اینجا مناسب نیست.اما بطور خلاصه :

1- بخلاف تصور نژادپرستان که هر یک از چهار نژاد سرخ و سیاه و سفید و زرد را بنوعی از میمونها نسبت میدهند، دراولین مرحله انتقال از حیوان به انسان، فقط یک نر و ماده تحول یافته اند،و همه نژاد هامحیط در طول صدها و هزاران قرن،عامل اختلاف رنگها و خصوصیات جسمانی شده است.

2- تقسیم به واحدهای بزرگ و کوچک طبیعی (مانند اشتراک فرهنگی و روانی و صوری) نه تحمیلی(مانند مرزهای جغرافیایی)بخاطر تفاخر و برتری طلبی نیست بلکه به خاطر تأمین یکی از نیازهای مهم این موجود" متمدن بالطبع" است.یعنی برقرار شدن آشنائی و روابط بین قبائل و ملل با هم.
3 - چون همه انسانها از یک اصل اند،و تقسیم به واحد ها به خاطر تأمین یک نیاز مهم انسانی است،هیچیک از خصوصیات نژادی ،ملی،قومی،فرهنگی و غیره.موجب گرفتن امتیاز مادی یا معنوی نیست،فقط یک خصلت" اختیاری" وجود دارد که مایه امتیاز است :"تقوی "(یعنی:از آنچه زیانبار است برای فرد و جامعه،حذر کردن و همه امکانات را در راه خدمت گذاشتن)آنهم نه امتیاز دنیوی مانند گرفتن القاب و پوشیدن لباس مشخص از مردم و برتر نشستن و...(ازامتیازات معنوی) یا پول بیشتر و خانه زیباتر وزندگی آسوده تر و...(از امتیازات مادی)بلکه فقط یک امتیاز دینی که برابطه انسان با خدا مربوط است( نه روابط بین انسانه از امتیازات مادی)بلکه فقط یک امتیاز دینی که برابطه انسان با خدا مربوط است( نه روابط بین انسانها)،یعنی احترام"در نزد خدا"،ولاغیر... و حدیث نبوی گوید : "الناس سواسَّیةٌ کأسنان المشط،لا فضل لعربی علی أعجمی،و لا لأبیض أسود،إلا بالتقوی "( مردم،با هم مساوی و همدرجه اند هانند دندانه های شانه،نه شخصی عرب را بر فردی عجم،و نه سفیدی را بر سیاهپوشی برتری است،جز با تقوی).

2- "خَلَقَ لَکُم مَّا فِی الأَرْضِ جَمِیعاً"(تمام آنچه در زمین است،برای همه شما آفریده شده است.).آیات دیگر و همچنین احادیث فراوان در این زمینه داریم،که در "بحث نظام اقتصادی اسلام "باید مطرح کنیم.

3- نمونه قسمت اول مناطق شمالی اروپا و مناطق مرکزی و غرب شبه جزیره عربی بوده که رفاه و درآمدی در حد تحریک از قدرتهای استعماری آنروز (یعنی:ایران و روم)و تحمل رنج لشکرکشیها ،نداشتند.نمونه قسمت دوم ،ایران و روم و بعضی از مستعمرات آنها بود.
4- یعنی: بواسطه رفتار و روابط مردم (که بعضی ستم میکردند، و دیگران زیر بار ستم میرفتند)، فساد و تباهی بر و بحر را پوشانیده است.

5- یعنی : آی روپوش عدم تعهد روی خود کشیده ! برخیز و اعلام خطر کرده و مردم را از این زندگی ننگین برهان ... این آیات از آیه های آغاز رسالت حضرت محمد (ص) است.در اینجا یکی از خاطره های تلخ مدارس قرآن کردستان برایم تداعی شد:

روزی که تازه تابلوی مدرسه قرآن سنندج و اولین پلاکارد توحیدی در طول حیات رژیم پهلوی ،تاکنون نصب شده،و در دل مسلمانان مبارز،آتشی از شوق و امید به آینده برافروخته بود،و حتی مسلمانان عامی و ساده بهیجان آمده بوند،و شیشه ترس از رژیم را می شکستند سه چهار نفر بظاهر "مبادی آداب" و مدعی روشنفکری که متاسفانه عهده دار آموزش نوجوانان و جوانان این شهر هم هستند – با حرکاتی جاهلانه و آهنگی شبه مستانه ،در برابر مدرسه ،این آیه اول سوره" مدثر" و آیه اول سوره "مزمل" را یکی پس از دیگری بر زبان آورده و قهقهه میکشیده اند!

اگر این آقایان(که با یکی دو نفر از آنان،سابقه دوستی هم داشتیم)،ادعای انقلابی بودن را نداشتند ،میتوانستیم عصبانیت آنانرا از افتتاح مدرسه قرآن،مانند عصبانیت مرتجعینی که نان شان را از راه عوض کردن پیام قرآن بدست میآوردند توجیه کنیم.(و عجیب تر اینکه :هنگام افتتاح مدرسه قرآن مریوان،این جوانان که با هم سابقه دوستی و رفاقت انقلابی هم داشتیم ،در لشکرکشی با چوب و چماق جماعت های مشایخ و ملاهای دولتی و افراد و نیروهای انتظامی لباس عوض کرده علیه مدرسه،همکاری جدی داشته بودند!.)راستی، این نوع عکس العمل را چگونه توجیه کنیم؟آیا میتوانیم تصور کنیم که بعضی از این افراد ،سالها درس خوانده اند ،ولی مثلاً هنوز پیام آیاتی با این صراحت را درک نکرده اند؟یا بگوییم این افراد نیز مانند ملانماهای دینفروش و ملتفروش،از آگاه شدن مردم و شناساندن اسلام واقعی بمردم،میترسند؟با این دوستان سالها است آشنایی و رفاقت داریم و میدانند که تلاش من برای نشان دادن چهره واقعی اسلام و نجات دادن چهره واقعی اسلام و نجات دادن مردم از دامهای تزویر و دینفروشان است.پس باید از چه چیزی بترسند،اگر راستی طرفداران خلق اند؟!
6- خاندان بنی امیه در مرکز انقلاب ، و بقایای دو طبقه درباری ایران اولین اثر خطرناک توطئه مشترک این قدرت های شکست خورده،کشتن عمربن خطاب(رض)بود،که از آن به بعد هم برنامه دیوان در جهت محو کلی فاصله فقر و ثروت تعطیل شد،و هم میدان برای تاخت و تاز دنیا پرستان مساعد گشت،بطوری که تلاشها و جانبازیهای بزرگواران اسلام نتیجه نبخشید...
و چنان شد که پس از دوران خلافت ،گروه قویتر (یعنی امویان)نظام سلطنت را برپا داشتند و مجالی به همدستان توطئه خود(یعنی :بقایای شاهنشاهی ایران)ندادند،تا شاهنشاهی از دست رفته را زنده کنند(و رسم و عهد و پیمان دنیا پرستان همینطور است!).عباسیان نیز پس از کشتار امویان و تصاحب قدرت باز نسبت به هواخواهان تجدید بساط شاهنشاهی ایران پیمان شکنی کردند ... اما از بقایای دو خانواده درباری اشراف زادگان و روحانیون با وسایل و حیله های گوناگون تلاش خود را ادامه دادند ... و سالها و سالها،مابین این دو قدرت طلب عباسی و ایرانی جنگ و کشتار بود و مناطق و نفوذ کوچک و بزرگ از زیر سلطه عباسیان بیرون می آمد ،و بالاخره دیدیم که فساد حکومت چند قرنه امویان و عباسیان زمینه را برای رشد هر جریان ضد اسلامی فراهم ساخته و ... باز شاهنشاهی ایران زنده شد.چنانچه می بینیم.
همین دیروز بود ،که در تعقیب همین سیاست ضد اسلامی و ارتجاعی، تاریخ اسلام را ممنوع و تاریخ شاهنشاهی را ، رسمی اعلام کردند.اما اثر این خیانت آشکار، بقدری شدید بود که تمام ملت ایران علیرغم دامهای فریب چندین قرنه – آنرا درک کردند و بپاخاستند ... و خدا را شکر که این بار خیانت با شکست مواجه شد،و خائنان شکست خورده شرمنده و رسوا شده ،خود تاریخ اسلامی را زنده کردند!
7- بسیار میشنویم که بعضی از کارمندان یا حتی از زحمتکشانی که همه تولیدات و نیازهای انسانی با رنج آنان فراهم می شود خود را نانخور و مدیون دولت یا شاه میدانند!
8- جدائی و تفاوت رشد طبیعی و رشد پرورشی در مورد انسان (و به تبعیت این مطلب،جدائی تکامل در زندگی مادی از تکامل در زندگی معنوی)مطلبی است بسیار مهم که تا کنون مورد توجه نبوده ،و لذا دانشمندان مسائل انسان – و بخصوص ماتریالیستها دچار اشتباهات بزرگ شده اند .توضیح و تشریح این مطلب خارج از عهده این حواشی است .به امید خدا برای آینده (در بحثی راجع به بهائیها،توضیح قسمت اول این بحث داده شده که روی نوار ضبط و در مدرسه قرآن سنندج موجود می باشد.)
9- کار کردند،اما نه آن کار پر ارج و محترمی که انسان را حرمت می بخشد و ملاک انسانیت انسان است،چنانکه قرآن می گوید:" لقد خلقنا الانسان فی کبد" یعنی : انسانرا بخاطر رنج و زحمت و خستگی آفریدیم.زیرا این موجود بخلاف دیگر جانداران خلیفه الله و حاکم بر زمین است و این وظیفه ای است سنگین محتاج بتلاش ،و با تنها مصرف و تلاش غریزی حیوانی ،ادا نمیشود، و حتی با بزرگترین تلاشهای جسمی و فکری ،اما بخلاف راهی که با سرشت وجود مادی، و ارزش وجود معنوی انسان هماهنگ باشد،باز این وظیفه ادا نمیشود.
10- یکی از ساده ترین و در عین حال،اساسی ترین معنی کلمه دین همان سیاست و مملکتداری است.
11- ناتوانی مردم در برابر استبداد امویان و عباسیان عملاً این سیاست را تثبیت کرد.در این شرایط کسانی که نه قدرت مقابله با شاهنشاهان اموی و عباسی را داشتند و نه حاضر بودند که ایمان خود را به خاطر همکاری با ستمگران از دست دهند ، راه انزوا و فرار از قدرت پیش گرفتند و این حالت موجب درونگرائی گردید،و در این دوران بود که کتب فرسوده قدیمی در مراکز تحقیقی بغداد و غیره جمع آوری و ترجمه و تشریح و تکمیل میشد،که از جمله آنها ،کتابهای تصوف ذهنی و عملی شرق و غرب بود ،و حالت گوشه گیری شرایط را عجیب فراهم کرده که درونگرایان به این کتب روی آوردندکه هم وقت خالی خود را پر کنند و روان خود را در برابر این فرار از مسئولیت و واگذاردن جامعه در دست ستمگران ،آرامش بخشند. ورود هر دو بخش تصوف،تدریجاً از حالت یک وسیله سرگرمی بیرون آمد و خود هدف و مطلوب شد،و در مراحل بعد چنان اصالت یافت که بخاطر خیالبافیهای آن،اصول توحیدی را نیز نابود کردند،و تصوف از این مرحله به بعد برای عالم اسلام خطری شدبزرگتر از خودشاهنشاهی بخصوص که میدانیم :شاهنشاهان و همه ستمگران از این معجونی که بالواسطه معلول ستم آنان بود،تجلیل و پشتیبانی میکردند،و علاقه داشتند که عموم آن راه را گیرند،و هوس خطرناک جهاد از سر بیرون کنند.و اکنون کار یکسره شده و رهبران فرقه ها،خطرناک ترین عاملان دستگاههای جاسوسی داخلی و بین المللی هستند.و کم و بیش از گرفتاریهائی که تا این چند سال اخیر از دست این آقایان داشته ایم ،خبر دارید.
12- در این قرون اخیر چنین تبلیغ میشود که شأن رهبران دینی بالاتر از آن است که زبان خود را و مساجد را با بخشهای سیاسی آلوده کنند،و وقت خود را بجای مطالعه کتب و بحثهای اخلاقی ،صرف جدال با سیاستمداران و زورمندان کنند.این سفسطه چنان اثری بخشید که حتی کتب تفاسیر از بحثهای سیاسی و اجتماعی قرآن با سرعت رد میشوند.و راستی اکنون اکثریت قاطع و نزدیک به تمام رهبران دینی،خود نیز از سیاست و گرفتاریهای جامعه بیگانه شده اند،و راه وچاره دردها را نمی توانند از اسلام و موازین اساسی آن جستجو کنند.

13- نام عربی کتاب" نظریه الاسلام و هدیه ...." است.اما عنوان ترجمه را بیاد ندارم.محقق دانشمند و با ایمان جلال الدین فارسی نیز اخیراً کتابی منتشر کرده بنام انقلاب تکاملی اسلام که با این موضوع ارتباط دارد. اما متأسفنه مذهب گرایی،چند قرنه کاری کرده که در این کتاب و نیز در ترجمه کتاب ابوالاعلی اشتباهاتی شده که غالب کتب مذهب گرایان دچار آن است و راستی این اشتباهات برای شرایط کنونی ایران قابل اغماض نیست و اصولاً سدی در برابر احیای اسلام راستین و وحدت اسلامی بشمارمیآید.کاش روزی میرسید که همه فقط مسلمان باشیم و نظام زندگی ما نیز تنها اسلام باشد،و این نامهای بیگانه از قرآن و ساخته قرنهای تفرق را بفراموشی میسپردیم....
14- یکی از آقایان مدتی پس از إلقای این دروس با صراحت در مطبوعات اعلام کرده که : دین برای پرورش اخلاق است ،اما برای اداره جامعه،باید" سوسیالیسم" پیاده شود،غافل از اینکه پایه عقیدتی آن سوسیالیسمی که امروز در جامعه ما طرفدارانی دارد ،با دین کمترین سازشی ندارد!
15- شرح این مطلب را که مقداری طولانی است به آخر حواشی محول میکنیم.
1-15- إنذار ،اولین قدم از کار رسالت است ،و معنی آن ترسانیدن مردم از تسلیم بوضعی است که به آن راضی هستند و از مقابله با آن و درگیری با زورمندان ترس دارند.

2-15- اسلام، برای نجات بشریت است از أنواع ستمهای مادی و معنوی و از هرگونه گرفتاری و آشفتگیهای روانی و اجتماعی و ... هر انقلابی آزادیبخش در هر جا، برای تأمین یک یا چند نوع از این رفع ستمها،مستقیماً یا غیر مستقیم ،از اسلام (خواه آخرین پیام آن که قرآن است و خواه دیانت های پیشین)بهره میگیرد.زیرا تاریخ انسان زنجیره ای است که هر جزء آن – کم یا زیاد – با اجزای گذشته رابطه دارد، و در طول تاریخ گذشته انسانیت، این، دیانت ها بوده اند که بشر را بقیام در برابر زورمندان وا داشته اند و زیر بنای عقیدتی این قیامها،"توحید" بوده و هست که با این عقیده، همه انسانها، در برابر آفریدگار تنها، همدرجه و متساوی الحقوقند، و بنابراین هرگونه امتیاز و بهره کشی با این زیربنای عقیدتی ناسازگار است ... و انقلاب ها اگر با این عقیده جریان یافتند که توجیه گر علمی آنهاست،آنها را مرتبط یا متصل میدانیم ،اما اگر رابطه توجیهی با این مبنا نداشتند، مقطع بشمار می آوریم.تشریح کامل این مطلب ،خارج از عهده این حواشی است.
16- در بحث "رهبری در انقلاب و رهبری در تشکیلات"، اجمالاً متوجه شدیم که مبنا و برنامه اساسی انقلاب اسلامی،قرآن است و در آغاز حرکت تمام مسئولیت های إجرای این پیام با تفسیر و تبیین آن (که مستلزم وضع قوانین فرعی است)وظیفه مسئول پیام است،و پس از اینکه افرادی ،شهامت مقابله با نظام حاکم و مقابله با عقاید و افکار و آمال و عادات خود را یافتند و مسیر انقلاب را گرفتند ،رهبر و مسئول پیام مکلف است،آنانرا وارد تصمیم گیری کند .اما پس از مرگ مسئول پیام ،همه وظایف به عهده خود مردم است (اعم از وضع قوانین فرعی و اجرا)که باید شوری بنمایندگی مردم و با نظارت و حق حاکمیت همیشگی مردم آنها را بعهده گیرد.در اینجا افزودن این توضیح لازم است که آنچه در آغاز بحث ارکان آمده ،مستقیماً مربوط بشورای عالی مملکتی است که تدوین قانون اساسی و وضع قوانین فرعی و تعیین ارکان فرعی و وظایف آنها را در سطح مملکت بعهده دارد،اما مطلب این نیست که اداره تمام جامعه فقط یک شوری لازم دارد.این شوری حاکم بر همه جامعه است،اما پایین تر از آن شوراهای منطقه هستند که آنها نیز – پس از رعایت قوانین عمومی – وضع قوانین فرعی تر و متناسب با مذهب و عرف و نیاز منطقه و تعیین ارکان فرعی را بعهده دارند.این ترتیب ادامه پیدا میکند تا زمانی که شورای عالی پس ازگذشتن ده ها سال میتواند اختلافات مذهبی را(با ترتیبی که در متن گفتیم)بردارد.توضیحی دیگرنیز لازم است (و اینهمه توضیحات بخاطر بیگانگی از اسلام واقعی است)که همه واحدها نیز باید از طریق شوری اداره شوند،و بخاطر دستور صریح قرآن گریزی از این امر نیست.اما در این مورد بعضی از مسئولان أمور ایراد میگرند که کارکنان یک اداره یا معلمان و شاگردان یک واحد آموزشی یا پرسنل یک واحد نظامی یا انتظامی بعضی ناآگاهند و بعضی خائن.و لذا مسئول بالاتر باید مسئول واحد مورد نظر را تعیین کند.این مطلب در حد ذات خود درست است،اما قانون شوری را نقض نمیکند به دو دلیل اول اینکه: اگر واقعاً این فرض درست است که در آن واحد ،افرادی آگاه و دلسوز وجود ندارند پس در اینجا حکم مرحله اول انقلاب تطبیق میشود که همه وظایف بعهده رهبر است تا زمانی که افرادی واجد شرایط،پرورش می یابند. دوم اینکه اگر افرادی با شرایطی پایین تر از حدی که برای اداره واحد مورد نظر لازم است ،وجود دارند باید مسئول واحد با آنان مشورت کند و پس ازآن شوری بهترین رأی را انتخاب کند، و اگر شرایط لازم، در افرادی معدود وجود دارد، شوری ،از همین افراد معدود تشکیل می شود و دیگر افراد غیر واجد را در شوری راه نمیدهند که موجب دردسر و انحراف شوند.و بعد اعضای شوری مسئولان قسمتها را به مسئول بالاتر پیشنهاد میکنند، که او نیز اگر در صلاحیت شوری تردید نباشد، پیشنهاد را باید بپذیرد.پس می بینیم که وجود و اقتدار شوری ،مشروط است به "مرحله سوم از مراحل انقلابی جامعه" که افراد واجد شرایط در یک واحد وجود داشته باشند،نه مرحله اول که همه وظایف بعهده رهبر است و نه مرحله دوم که رهبر باافراد مشورت میکند ،و حق انتخاب یکی از آرا با او است.

این مطلب از عنوانی که خدا به مجموعه اعضای شورا دداه به آسانی بدست می اید که پس از اطاعت خدا، اطاعت زسول و بعد اطاعت اولی الامر را واجب گردانیده و صلاحیت اولی الامر را در جائی دیگر با این صفت نشان داده که : اگر مسلمانان در مورد مشکلات اجتماعی به پیغمبر خدا و بعد اولی الامر مراجعه کنند آنان چاره مشکل را استنباط خواهند کرد.پس اگر افرادی با چنین صفتی ،در واحدی موجود نباشند،اصولاً آن واحد هنوز بمرحله تشکیل شورا نرسیده است.
1-16- بخاطر رعایت اختصار و رد شدن سریع از روی مطالب ضروری تر باز ایمن مطلب را موکول می کنیم به آخر حواشی نه آخر اصل رساله.
17- این عنوان برای نشان دادن شکل و خصوصیت اصل حکومت است .اما اصطلاح "خلافت" تنها محدود به رئیس دولت (یا قوه مجریه) است ،و بعضی به خاطر توجه نداشتن به تفاوت حکومت و دولت خلافت را به عنوان ریاست حکومت شناخته اند.در حالی که این" قوه" موجودیت ذاتی ندارد و (چنانکه در مقدمه بحث ارکان گفتیم )موجودیت آن، از شوری کسب می شود.

18- شاید امروز، اجرای چنین برنامه ای در نظر بعضی دشوار باشد،زیرا "مذهب گرایی" کاری کرده که بیشتر با کتب فقها و دانشمندان مذهب سروکار دارند تا با قرآن!.حتی بعضی در این روش که عامل تفرق است – چندان مبالغه می کنند که بجای ارزیابی مطالب کتب و تعیین ارزش آنها از طریق تطبیق با "کتاب" قرآن را با آنها مطابقه می کنند، و با دیدومعیارهای آنها قرآن را تفسیر میکنند ، و حتی از این نظر خطرناکتر : اگر مطلبی بسیار روشن و آشکار در قرآن باشد ،اما با معیارها و آراء دانشمندان یکی از مذاهب انطباق نداشته باشد ،بعضی از علمای پیرو آن مذهب،گفته قرآن را بی اعتبار میسازند. و این است مراد حضرت رسول (ص) به نقل قرآن که از انحراف امت ،شکایت میکند:" یا رَبّ إن قومی اتَخَذوا هذا القرآن مَهجورا". در حالیکه نه تنها آراء دانشمندان بلکه أحادیث موثق بِها نیز در معارضه با قرآن،ارزش خود را از دست میدهند ،زیرا ما مکلفیم که حتی احادیث را با قرآن تطبیق کنیم ،و اگر با آن مخالفت داشت ،بر دیوار بکوبیم ، چون آنچه "لایأتِیه الباطل مِن بین یَدیه و لا مِن خَلفِهِ ...." و آنچه مشمول وعده : "إنا نحن نزلنا الذِّکر و إنا له لحافظون" میباشد ،فقط قرآن است .تنها قرآن است که در یک کلمه آن تردید حاصل نمی شود.درحالیکه معتبرترین حدیث چنین تضمینی ندارد.
بهرحال، همه بکوشیم بلکه ارزشها را، بجای خود بازگردانیم .... و بکوشیم که این حرکت ایران ،به یک" انقلاب اسلامی تمام عیار" – نه تنها یک انقلاب سیاسی – بیانجامد... و تنها در صورتی، این حرکت تبدیل به انقلاب کاملاً اسلامی می شود، که نقد و بررسی آراء و نظرات تمام دانشمندان و نیز ارزیابی احادیث را با تطبیق مجدد و دقیق و بدون تعصب با قرآن شروع کنیم ... و این اقدام بزرگترنی انقلابی خواهد بود که پس از قرن ها تفرق و مذهب گرائی،ما را بسوی وحدت بازمیگرداند... و نباید پیروان هیچیک از مذاهب اسلامی از این اقدام بیم و هراسی داشته باشند.زیرا اگر مسائل مذهب آنان درست است ،با این کار تحقیق درستی آن بر همه محرز می شودو اگر مسئله ای نادرست در یک مذهب وجود دارد باید بدون تعصب از آن دست برداریم : "لِیُهلِکَ من هلک عن بینه،و یحیی من حی عن بینه".
چنین اقدامی ،نه تنها بزرگترین و استوارترین وحدت را به مسلمانان ایران می بخشد،بلکه راه را برای وحدت همه مسلمانان جهان نیز باز خواهد گردانید،و ان وقت هم عالم اسلام از این همه ضعف و عقب ماندگی معلول تفرق،نجات پیدا میکند،هم تبلیغ اسلامی از این گرفتاری ناشی از دو دستگی مبلغین سنی و شیعی ،رهائی می یابد و در نتیجه ،کسانی که در شرق و غرب جهان ،به اسلام علاقمند میشوند،دچار سراسیمگی نخواهند شد(که متاسفانه الان هستند و غالبا بهمین جهت ،از اسلام روگردان میشوند.)
19- میدانیم که اکنون آموزش بر پرورش مقدم است چنانچه نام وزارت "آموزش و پرورش "دلالت دارد(البته در فرضی که اساساً، پرورش مورد توجه باشد، که نیست). اما در اسلام، برعکس: پرورش مقدم بر آموزش است (باید توجه داشت که تقدم، هم زمانی است و هم از نظر ارزش و منزلت ). زیرا اولاً چند سال از عمر کودک میگذرد که در آن ،خواندن و نوشتن و سواد آموزی مطرح نیست .در حالیکه پرورش در این سالهای آغاز زندگی نه تنها لازم است بلکه سنگ بنای شخصیت آینده انسان است .ثانیاً پس از سپری شدن دوران کودکی نیز انسانی با تربیت کامل ولی بیسواد بهتر است از شخصی با سواد ولی محروم از تربیت درست.پس در عین اینکه حکومت اسلامی موظف به تأمین هم پرورش و هم آموزش است ،باید بمسأله پرورش،بیشتر توجه کند و اساسی ترین مرحله پرورش با ایجاد خانواده سالم بوسیله پدرو مادر آگاه و خوش اخلاق و با تفاهم و بی عقده فراهم میشود.ابراهیم بزرگوار نیز با آن همه عظمت درک،از اهمیت و اولویت پرورش،غافل بود که دعا میکند : "ربَّنا وابعَثَ فیهم رَسولاً مِنهم ،یتلو عَلَیهم آیاتکَ و یُعَلِمُهُم الکِتابَ و الحِکمَه و یُزکیهِم ...." اما خدا، در اجابه دعوت او ،مقیاس ارزیابی را نیز برای ما تصحیح میکند که : "کما أرسلنا فیکم رسولا منکم،یتلو علیکم آیاتنا و یُزکِیکُم و یُعَلِمُکُم الکِتابَ و الحِکمَه ..."
1-19- شوری اُصولاً آزاد است که بهر ترتیب که شرایط اقتضا میکند ، جامعه را إداره کند ، و اینکه میگوئیم : "ناچار است ارکانی تعیین کند "، بمعنی تکلیف دینی نیست ،بلکه منظور، نیاز عملی است.در مورد تعیین ارکان و تقسیم وظایف نیز بهر طریق که مصلحت بداند عمل میکند .مثلا :
الف: در بعضی جوامع محدود و با شرایط یکنواخت ، هرچند رکن فرعی را که لازم باشد در مرکز کشور ،مستقر میگرداند،و تعیین مسئولان اَجزای هر یک رکن را در نواحی مختلف کشور،بازخود بعهده میگیرد،یا بمقامی که در رأس آن رکن تعیین کرده ، میسپارد که او با نظر شورای شایسته همان اجزائ مسئولان را منصوب دارد.
ب: در کشوری از ملیتهای مختلف – مثل ایران – امور هر منطقه را به شورای ذیصلاح آن منطقه میسپارد ، که مطابق شرایط منطقه زیر سلطه خود را اداره کند.اما نماینده ای از طرف شورای عالی موازین عمومی و مشترک گزارش کند ، و شورای عالی ،تصمیم لازم بگیرد .
ج: شورای عالی بعضی از وظالیف أرکان را،بروال" مرکزیت" در مرکز ،مستقر میسازد که نصب مسئولان اجزای آن رکن در مناطق طبق صورت دوم خواهد بود. و بعضی دیگر را ، بر اساس "لامرکزیت" به شوراهای مناطق میسپارد(باید متوجه باشیم که در هر حال رکن دفاعی،مستقیما زیر نظر شورای عالی است و لا مرکزیت،شامل آن نمیشود.).غیر از این سه صورت ،صورتهای گوناگون دیگر،فراوان ، است که بشرط إنطباق با موازین اسلامی و ندادن مجال به استبداد ،شوری میتواند هر کدام را اجرا کند ، اما مناسبترین صورت برای ایران کنونی همان صورت دوم میباشد.

20- تفاوت شرایط،موجب تفاوت تکلیف نیز میشود.درچهارده قرن قبل ،مسلمانان برای رسانیدن پیام اسلام بگوش ستمکشان ناچار بودند با حضور نظامی و فدا کردن جان و مال، این وظیفه را انجام دهند.زیرا قدرت های حاکم در هر منطقه بآسانی میتوانستند ملت را در محاصره سیاسی و تبلیغاتی محصور سازند، بطوری که نتوانند از خارج جامعه خود کمترین اطلاعی بدست آورند.اما امروز این تکلیف سبکتر میشود.زیرا با استفاده از مطبوعات و از رادیو و حتی تلویزیون میتوانیم ملت ها را آگاه کنیم و برای درهم کوبیدن حکومتهای زورگو به خود آنان کمک کنیم (مسلم است که بهرحال تکلیف فدا کردن جان و مال باز مطرح است اما نه مانند گذشته).متأسفانه در بعضی از کشورهای مارکسیست هنوز شرایط قرون گذشته حاکم است که مطبوعات خارجی محدود است ،و رادیو با توانائی گرفتن صدای داخلی ، برای مردم میسازند!
21- یعنی : چگونه (خود را مسلمان مبدانید و ) جانبازی نمیکنید بخاطر راهی که خدا برای زندگی نشان داده (کلمه" فی" یعنی بخاطر) و بخاطر مستعضفان(یعنی مردمی که قدرت دارند و بضعف کشیده شده اند و این ضعف تحمیلی است) از مردان و زنان و کودکان که فشار زندگی بر آنان بقدری زیاد است که حتی از وطن بیزارند و از خدا میخواهند که آنانرا از آن دیار مأنوس و محبوب شان نجات دهد.از اینجا روحیه ارتشی اسلامی را، با روحیه ارتشی در غیر جامعه اسلامی بخصوص در کشورهای استثمارگر بزرگ مقایسه کنید.
1-21- در این سالهای اخیر که درباره حکومت اسلامی، و بخصوص درباره نظام اقتصادی اسلام بحث می کنیم، غالبا برای روشنفکران و درسخوانده ها ،سئوالات یا ایرادهایی پیش میاید ،از قبیل اینکه:

1- چرا اسلام ،برنامه اقتصادی خود را پیاده نکرده است ؟
2- از مفهوم سوال اول ،چنین نتیجه میگرند که : پس از اسلام توانائی پیاده کردن برنامه هایش را ندارد و قابل اجرا نیست .
3- چرا حکومت اسلامی ،مسیرش عوض شد؟

در مقدمه جواب بسئوال اول ،میتوانیم ساده ترین واقعیات زندگی را نگاه کنیم تا با درکی درست و واقع بینانه و دور از خیالبافی و ذهنگرائی ،موضوع سئوال را مطالعه کنیم.آنگاه نتیجه بدست آمده نیز قابل إطمینان خواهد بود: در شهری، یا دهی، یا حتی خانه ای ،حادثه ای – مثلاً حریقی – رو میدهد،و اهل خانه زیر آوار میمانند .اگر یک نفر برای نجات اهل خانه برسد ،کدام یک از دو طریق زیر را عملی کند ؟ الف: اولین شخص را از زیر آوار بیرون میآورد.تمام وسائل و امکانات و وقت خود را بکار میگیرد،تا بهبود کامل را برای این شخص،کاری به بقیه ندارد .ب : اولین فرد را از زیر آوار بیرون میکشد،پس از آنکه او را از خطر مرگ نجات داد،بلافاصله تلاش برای نجات دیگران را شروع میکند و این تلاش را تا بیرون آوردن آخرین فرد ادامه میدهد ، بعد از اینکه اطمینان یافت کسی زیرآورا نمانده معالجه و درمان نجات یافتگان را شروع میکند، بی تردید منطق انسانی روش دوم را می پذیرد.
واقعیت این است که جهان بشریت در چهارده قرن قبل ، درست حالت اهل آن خانه در زیر آوار مانده را داشت.همه در زیر ستم زورگویان و چپاولگران بزرگ و کوچک دست و پا میزدند،نقطه روشنی نبود که ستمکشان را بسوی امیدی – هر چند ضعیف – رهنمون گردد.در چنین شرایطی، رسالت اسلام، مبارزه را شروع میکند،زیادی از اسیران فرهنگ و قراردادهای استثماری آزاد میشوند ... و قرار داد این آزادی و پذیرفتن پیام اسلام ،چشم پوشی از آسایش و فدا کردن مال و جان بخاطر نجات دیگران است(بحاشیه پیشین مراجعه شود)درست همچنانکه اگر کسی از اهل خانه مورد مثال از زیر آوار نجات یابد و توانی داشته باشد ، اخلاق سالم انسانی حکم میکند که او نیز همکاری با امدادگر برای نجات بقیه را شروع کند.
با مختصر مطالعه ای درباره حوادث و وقایع صدر اسلام متوجه میشویم که : اگر جامعه اسلامی را در هر اندازه جغرافیایی و انسانی محدود می کردند و سرگرم اجرای کامل برنامه های گوناگون و از جمله نظام اقتصادی میشدند ، کار آنان درست شباهت به کار امریکا و شوروی پیدا میکرد که دارند هزینه های کلان را برای اکتشافات فضائی" بر باد میدهند" اما در زیر چشم آنان هر روز هزاران کودک از گرسنگی میمرند.یا مانند رفتار بعضی از خانواده ها که مرتب ،مشغول آراستن خانه و پختن خوراکهای مطبوع و تأمین وسائل رفاهی و بهداشتی برای خانه خود هستند اما إعتنائی ندارند که در بغل دست آنان، خانواده ها ، برای تنها نان و آب جان میکنند!!

از جواب سوال اول ،نادرستی نتیجه گیری که میکنند ،روشن میشود،بعلاوه اینکه اصولا إجرا یا عدم إجرای یک برنامه بهیچوجه نشانه قابلیت آن برنامه برای إجرا نیست .زیرا ممکن است برنامه ای بسیار آسان قابل إجرا باشد اما مسئولان بدلائل گوناگون نخواهند یا نتوانند آنرا إجرا کنند.اساساً مطرح کردن چنین إیرادی ناشی از شناختی نادرست نسبت به انسان است که در ضمن دادن جواب بسوال شماره 3 این مسئله نیز روشن خواهد شد در توجیه سوال شماره 3 که : چرا مسیر حکومت اسلامی پس از مدتی کمتر از نیم قرن عوض شد؟میگویند : هر پدیده ای تا زمانی که قابلیت ماندن را دارد میماند ، اما زمانی که از بین میرود قابلیت ماندن را از دست داده وإلا از بین نمیرفت، میگویند:پس اسلام نیز نظامی بوده که تنها برای آن مدت توانسته بدرد بخورد ،چون خدمات و برنامه های انقلابی سودمندی که داشت ، فقط برای همان مدت بود ، و پس از اینکه جامعه را متحول نمود قابلیت بقا را از دست داد، و لذا از بین رفت ... و از این قبیل استدلالها.
اساس این اظهار نظرها از آنجا ناشی میشود که" انسان" را از همه جهت، چه از جهت وجود مادی و جسمی و چه از جنبه ما دی زندگی و چه از جهت جنبه معنوی زندگی ، با سایر موجودات طبیعی مقایسه میکنند و تمام قوانین طبیعت را ،شامل انسان نیز میدانند ... و این اشتباهی بس بزرگ است .
برای اینکه به ابعاد این اشتباه بطور کامل و از جمیع جهات پی ببریم ، نیاز به روشن شدن چند مطلب اساسی داریم : 1- تفاوت سه نظام" طبیعی" و" اختیاری غریزی " و" اختیاری تعقلی" که در غیرجانداران با تعبیری کلی،تنها نظام اول مطرح است،و این نظام بر پدیده های طبیعی حکومت دارد بدون اینکه فعالیت و تلاشی اختیاری لازم باشد ، در جانداران (غیرانسان)نظام اول ، حکومت میکند ، و فعل و انفعالات ذرات وجود هر جانداری بدون دخالت مستقیم آن جاندار ، جریان می یابد و علاوه بر نظام اول ، نظام دوم نیز مطر حاست ف که بمقتضای این نظام جاندار با راهنمائی غریزه نیازهای بقای مجموعه وجود خود را بعنوان یک موجود (هرچند از میلیاردها موجود جداگانه ترکیب شده) درک میکند.و باید از اختیار محدود خود برای تأمین آن نیازها استفاده نمایدو إلا وجود مجموعه بنام یک جاندار قابل بقاء نخواهد بود.أما در انسان هم نظام اول حکومت دارد (که در اینجا با همه موجودات طبیعی و جانداران شرکت دارد)،و هم نظام دوم مطرح است (که در این مورد با تمام جانداران جهت اشتراک دارد )،وهم اضافه بر این دو نظام خاص او - که اساس انسان بودن او، و امتیاز او از تمام عالم ماده و حکومت او بر عالم ماده است – مطرح است یعنی نظام اختیاری تعقلی ... و آنچه در زندگی انسان بطور استثنائی مطرح می باشد که برای بقیه موجودات مطرح نیست ، در زیر سیطره این نظام است ..و انسان در شعاع این نظام چندان تسلط و اراده دارد که حتی میتواند دو نظام دیگر وجود خود را نیز، تحت فرمان خود درآورد.
مطلب دومی که باید درباره انسان بدانیم "دو بعدی" ترکیب او است.در حالیکه بقیه موجودات (تا آنجا که ما می شناسیم زیرا اطلاع از اشکال وجود در منظومه های دور دست نداریم)اعم از بیجان و جاندار، عموماً یک بعدی هستند .موجودات یک بعدی ،به نسبت انسان ،موجوداتی بسیط و ساده هستند .بدین معنی که با شناخت یک واحد یا یک فرد از هر نوع خاص ، قانونی بدست میآوریم که میتوانیم آن قانون را شامل همه واحدها و افراد دیگر آن نوع بخصوص بدانیم ، و همه را با همان قانون نگاه کنیم و بسنجیم،گرچه این جنبه خصوصیات نوعی در انسان نیز صادق است ، أما با این حال، تفاوت هائی چندان مهم و اساسی ما بین افراد این نوع وجود دارد ، که گاهی دو فرد را کاملاً در دو نقطه تضاد قرار میدهد بطوری که فاصله و اختلاف آن دو فرد ، از اختلاف دو نوع از موجودات وسیعتر وعمیقتر است.این اختلافهای گوناگون است ، و نیز هزاران درجه در هر یک از انواع اختلافها ممکن است وجود داشته باشد... و لذا هیچوقت نمیتوانیم با شرح و مشخصاتی که مثلاً – از یک فیلسوف انساندوست بدست میآوریم ،مقیاسی برای شناسایی یک فئودال عیاش و بیسواد بسازیم و ... و ...

مطلب سوم در مورد انسان این است که در محدوده کار وجود ارادی و تعقلی او ، دو صورت از زندگی مطرح است: 1- زندگی مادی 2- زندگی معنوی. درک نیازهای مادی – و حتی آزها و هوسهائی که جزو نیازها نیستند- برای همه آسان است، ولی درک نیازهای معنوی، برای همه مقدور نیست،بعلاوه تلاش برای تأمین نیازهای مادی و ارضای آزها و هوسها – خواه در محدوده یک زندگی ابتدائی و خواه در سطحهای پیشرفته علمی – تقریباً آسان است.اما تلاش برای تأمین نیازهای معنوی – بفرضی که درک هم شده باشد – بسیار پر دردسر و مشکل است.(از این جنبه ها هم گذشته ،کسانی که نیازها را درک می کنند و همت و تلاش برای تأمین آن و نجات جامعه را نیز دارند ،چون انسان را نمیتوانند با آنهمه تفاوت در افراد ، و با آن همه پیچیدگی وجود دو بعدی – بشناشند هرگز نمی توانند راه های تأمین همه جانبه زندگی معنوی وی را درک کنند ... و اینجا است که باید تعیین کننده نظام این جنبه استثنایی انسان ، همان أراده ای باشد که نظام دو جنبه کم اهمیت تر را برای همه پدیده های بیجان و برای جانداران تعیین کرده است...)
بواسطه تفاوت های فراوان جنبه مادی و جنبه معنوی زندگی انسان (که در اینجا نمیتوانیم بهمه اشاره ای هم بکنیم)، تاریخ زندگی مادی، تقریباً جریان تکاملی شبه منظمی، یا شبیه یک خط منکسر دارد که مجموعا – صرف نظر از تغییر مرکزها و نشیب و فرازها و خاموش و روشن شدن ها – میتوان تا حدی جمله مشهور دانشمندان را که : تاریخ بعقب برنمی گردد، درباره آن درست دانست(البته باز تاحدی .یعنی: اگر در نگاهی کلی و اجمالی، از ابتدای پیدایش انسان و زندگی روی درختان و در غارها را، تا امروز که عصر فضا است، مرور کنیم ،می بینیم که مجموعاً، این حرکت، تقدمی و تکاملی بوده است و گرنه، نمونه های فراوان از تمدنها را در تاریخ می شناسیم که درخشیده اند، و بعد خاموش شده اند، و بعد گاهی، تا قرن ها، نه در آنجا و نه در جائی دیگر ،آن حرکت زنده نشده، و تاریخ در همه، جا به مرحله پیش ازآن تمدنها برگشته است.).
اما حساب جنبه معنوی زندگی انسان، بکلی فرق میکند . نمودار یا تعبیر ساده ای برای نشان دادن مفهوم زندگی معنوی، عبارت است از اینکه :روابط انسانها، از ستم و تحقیر و استبداد و امتیازات ،و از ترس و تنفر و خصومت ،و از نگرانی و اضطراب، بدور باشد،یا نباشد که اگر باشد، زندگی معنوی جامعه، سالم است ،و اگر نباشد، ناسالم است .وقتی طول تاریخ انسان را نگاه میکنیم،می بینیم که این جنبه، بخلاف جنبه مادی، مطلقاً در خط تکاملی، جریان ندارد، و مرتب، تاریخ است که بعقب برمی گردد.یا حرکت تقدمی پیدا میکند، و حتی تقدم یا تأخر این جنبه، رابطه ثابتی، با جنبه دیگر نیز ندارد یعنی، گاهی هر دو جنبه با هم بطور تقدمی یا تأخری، جریان می یابند، و گاهی یکی در یک جریان هست و دیگری نیست یا جنبه مادی، جریان تکاملی دارد و جنبه معنوی ،سیر قهقرائی. (اما مجموعا در تاریخ، می بینیم که هرگاه، زندگی معنوی، تکانی تکاملی یافته – مانند انقلاب های دینی – اثری عظیم بر زندگی معنوی نیز گذاشته است.).

چهارمین مطلب برای روشن کردن ابعاد اشتباهی که موجب طرح سوالها و ایراد های آغاز این توضیحات میشود،درک درست رابطه انسان با تاریخ است .بسیاری از دانشمندان می پندارند که تاریخ حاکم بر انسان است و مسیرش را تعیین می کند .در حالیکه تاریخ، فقط وجود ذهنی دارد ،اما انسان (یعنی : افراد انسان)وجود مادی و خارجی دارد ، ... و عجیب تصوری ایده آلیستی است که یک وجود ذهنی را بر یک وجود خارجی و عینی، حاکم شماریم و سرنوشت این موجود خارجی را بدست آن موجود ذهنی بسپاریم .
بهرحال هر یک از مسائلی که در این حاشیه شماره 21 مطرح شده، نیاز به شرح و تفصیل طولانی دارد که در این رساله کوچک نمیگنجد.بعضی از آنها را در سخنرانیها یا درسها گفته ایم، و روی نوار ضبط شده است اما از این اشاره های کوتاه میتوانیم، این نتیجه را بدست آوریم که انسان در ساختن جامعه خود و اداره آن، آزاد و دارای اختیار است، و تاریخ زندگی معنوی او همیشه، عرصه مبارزات نیروهای آزادیخواه و انساندوست، با نیروهای اهریمنی ضد بشر بوده، و هست، و خواهد بود ... و هیچ جبری وجود ندارد که مسیر زندگی معنوی، را در یک جامعه، بر تکامل یا بر قهقری وادارد ... و این انسانها هستند که در جدال بر سر دو مسیر، به تناسب مرتب و آماده کردن شرایط گوناگون، تاریخ را در یکی از دو جهت بحرکت درمی آورند ،نه تنها جامعه های دینی، بلکه جامعه های دیگر را نیز ببینند، و از جمله کشورهای مارکسیست را (که 20-30 سال پیش، طرفداران مارکسیسم، نظریه تاریخی، این مکتب را از اصول مسلم و ثابت علمی، می پنداشتند، و قبول نمی کردند که روزی در یکی از این جامعه ها، سیر قهقرائی پیش میآید ... اما بالاخره، همه جا را دیدیم.)بنابراین، توقف حرکتی تقدمی اسلامی، و شروع سیر قهقرائی طاغوتی، و شکست حکومت شوری و روی کار آمدن حکومت سلطنت ،و .. همه معلول احوال و حرکات و جهتگیری های انسانها بود، نه جبر تاریخ و نه قابلیت یا عدم قابلیت برنامه و مکتب برای ماندن...
22- غالبا مابین" نظم" و "دیکتاتوری" دچار اشتباه می شوند، و این اشتباه، نه تنها در فکر بلکه در جامعه ها نیز، غالبا موجب سردرگمی، و حتی گاهی عامل شدیدترین نوع خفقان می شود .نظم جامعه به هر صورت حتی اگر به صورت کشتن افرادی هم صورت گیرد مطلوب است و ضروری.اما استبداد بهر صورتکه باشد ولو با جلوگیری از گفتن یک جمله تنها در یک مجلس محدود – نامطلوب است و محکوم .تعیین مرز مشخص مابین این دو ،در یک تعریف جامع و مانع، مقدور نیست .نظم باید با تأمین آخرین حد آزادی برای همه، صورت گیرد، بدون اینکه کسی اجازه داشته باشد بدیگری یا بدیگران، کمترین زیانی برساند،حتی با یک اتهام ناروا یا یک اهانت نابجا ... اما استبداد آن است که فردی یا افرادی، اجازه بیان عقاید یا نظرات یا ایرادهای خود را نداشته باشند ... و آنچه مهم است ،تأمین نظم است بدون اینکه به استبداد بیانجامد، و نابود کردن استبداد است بدون اینکه به استبداد بیانجامد و نابود کردن استبداد است بدون اینکه هرج و مرج یا خیانت پیش بیاید ... و راستی، تطبیق عملی این روش، کاری است فوق العاده که به آگاهی و اخلاقی فوق العاده نیازمند است. زیرا در عمل، عجیب این دو متداخل میشوند...

3- دو مثال میتواند این مطلب را روشن کند.
مثال اول : دو دِه را تصور کنید که در هر کدام یکصد خانوار زندگی میکنند. در یکی از این دو، همه مردم احساس امنیت و آسایش میکنند .هیچکس از دیگران واهمه ندارد .درها همیشه باز است ،و کسی نمی ترسد که دیگری بخانه اش ،بجانش ،به زن و بچه اش، قصد تجاوز داشته باشد.همه در خانه گلی، و روی گلیم زندگی میکنند، و خوراکی آنها بسیار ساده و بی تشریفات است، و زندگی در شرایطی ابتدائی می باشد.کسی بر دیگری تحکم نمی کند و ناز نمیفروشد هیچکس، از کسی دیگر نه شکایت دارد و نه گله ای،همه همدیگر را صمیمانه دوست دارند، و هرکس آنچه برای خود دوست دارد، برای همه هم دوست دارد، و ... اما در دِه دیگر نگرانی و اضطراب حاکم است، هرکس واهمه دارد، مبادا از طرف دیگران به او و تعلقات و حقوقش تجاوز شود.همیشه درها بسته است ،و با هر دق البابی دچار ترس و واهمه میشوند.عده ای در اوج رفاه و در نهایت ناز و نعمت زندگی می کنند، و بر جان و مال و ناموس دیگران تحکم می ورزند.همیشه دل یک عده پر است از شکایت هائی که جرأت بر زبان آمدن را ندارند.با اینهمه نعمت در این دِه فراوان است.و هیچکسی از گرسنگی و نداشتن لوازم رنجح نمیبرد.و زندگی در اوج پیشرفت و با استفاده از کاملترین امکانات است.کسی به دیگری اعتماد ندارد و هیچکس ،صمیمانه دیگری را دوست ندارد ...
بشریت در کدام از این دو دِه سعادتمند است؟
مثال دوم: خانه ای در شهری هست محقر،در آن خانه زن و مردی زندگی میکنند و یک پسر بچه 8-9 ساله دارند.فرزندانشان را صمیمانه دوست دارند همیشه با محبت و احترام با وی رفتار میکنند، و همیشه در تلاش اند تا وسائل پیشرفت و خوشی و راحتی او را فراهم سازند.اما توانائی آنان محدود است، و هرگاه که بر سفره می نشینند خوراک آنان نان و ماستی بیش نیست.با نوازش فرزند را بسر سفره دعوت میکنند.لباس کودک از پارچه نخی است و کهنه و پاره است.خانه دیگر نیز داریم مجلل و پر زرق و برق و همیشه سفره پر از نعمت های رنگارنگ ،اهل این خانه فرزندی دارد 8- 9 ساله که او را فقط برای کار وزحمت میخواهند،بچه شان را با محبت و احترام نگه نمی کنند .همیشه بوی توهین می کنند و بدرد دلها و آرزوهایش توجهی ندارند .خود بر سر سفره می نشینند و ظرفی برای او پر از خوراک میکنند که تنها در راهرو بنشیند و بخورد .خوراک او بهرحال خیلی خوب و مطبوع است و لباسی از پارچه های گران قیمت بتن دارد ... کدام یک از دو کودک احساس سعادت و خوشبختی میکنند؟
جامعه ای که ازجهت عقاید و افکار از جهت اخلاق ،از جهت روابط اجتماعی و اقتصادی و از جهت نظام حکومتی واقعاً اسلامی باشد درست شبیه به اهل آن ده اول – هرچند از نظر رفاه و تکنیک عقب مانده باشند – و شبیه است بفرزند همان خانه اول گرچه زندگیش محقر باشد – اما جامعه ای که از جهات مذکور غیراسلامی باشد ، مردمش، حال آن ده پیشرفته، و حال کودک آن خانه مجلل را دارند، .تفصیل این مطلب قسمتی، از این رساله، و قسمتی دیگر، از رساله "نظام اقتصادی اسلام" بدست میآید.
24-رابطه انسان با حکومت را در سه صورت متمایز از انسانها میتوانیم تصور کنیم:
1- انسانی که مکتب ندارد و بهیچ قانون و و نظامی معتقد نیست، و هرگونه حکومت و مقررات اجتماعی را باری بر دوش بشر می داند.
2- انسانی که معتقد بیک مکتب وبرنامه هست ،اما به آفریننده هستی ایمان ندارد، و اراده ای را حاکم و ناظر بر هستی نمیشناسد.و مرگ را پایان خط وجود هر فرد میشمارد، و نه کتابی برای ارزیابی خوبی و بدی تصور میکند و نه حسابی.مکتب مورد پسند او محصول آراء و نظرات دانشمندان است و بنظر او،در هیچ موردی، هیچ پایه و مبنائی الهی ندارد.
3- انسانی که به یک مکتب و برنامه عقیده دارد،و هستی را داری نظمی دقیق میشناسد که از کوچکترین اتم و سلول تا بزرگترین منظومه ها و جانداران را شامل میشود،و این نظم را، اراده ای آگاه اداره میکند بعقیده او، انسان- که جدا از هم هجانداران است و بخلاف آنان، هم در نوع تکامل دارد و هم در فرد(این مطلب تکامل نوعی و فردی خاص انسان، در نوار ضبط شده) ، و توانائی حکومتی نسبی در عالم وجود دارد- به تناسب این امتیازات ،در این عالم مأموریتی دارد که با آگاهی و اختیار (نه جبر و اکراه) ،باید مأموریتش را بعهده گیرد اما برنامه چنین مأموریتی خطیر بسی بزرگتر از آن است که خود ،خطوط أساسیش را ترسیم کند.معتقد است که همانکه، انسان را این امتیاز فوق العاده داده، و اداره هستی را تا حدی به او سپرده ،صلاحیت و آگاهی دارد تا خطوط اصلی برنامه کار او را معلوم کند(که بقیه کار را خود میتواند انجام دهد – به تناسب همان امتیازی که دارد-)، و ایمان دارد که این برنامه هم، عملاًمعلوم شده، و در مجموعه ای بنام "قرآن" در اختیار او قرار گرفته است و یقین دارد که حساب این موجود پر استعداد، از دیگر جانداران جدا است، زیراهمه افراد یک نوع از جانداران، تقریبا – تنها بحکم غریزه- یک نوع زندگی را دارند، در صورتیکه افراد انسان ،میتوانند در هزاران صورت گوناگون زندگی کنند ، و لذا نسبت به انتخاب نوع زندگی و اندازه تلاش در اجرای وظیفه، مسئولیت دارند و پاداش می بینند.پس، مرگ انسان، آخر خط حیات او نیست،بلکه آغاز انتقال از یک مرحله پایین تکاملی بمرحله بالاتر است(اگر خود،راه تکاملش را آشفته نکرده باشد) ،همچنانکه انتقال او از دوران گاز تا مرحله حیوانی ،هر مرحله، تکاملی بوده است.
انسان اول (از سه نمونه مختلف مذکور در آغاز حاشیه) در نظر اکثریت قریب به اتفاق همه مردم، پوچ است و منفی، و لذا لازم نیست درباره اش بحث کنیم .آنچه ارزش بحث دارد ،انسان دوم است و انسان سوم که تقریبا این دو نمونه، همه یشریت را در برمیگیرد.برای اینکه در تعبیرهائی کوتاه و ساده، و در عین حال، رسا و روشن، این دو نمونه را نشان دهیم.اصطلاح" انسان قانونی" را برای نمونه اول، و اصطلاح "انسان دینی" را برای نمونه دوم انتخاب کرده ایم (قبلا در این مورد ،چند بار بحث شده از جمله در نواری با عنوان اقتصاد اسلامی و اقتصاد سوسیالیستی).
تفاوت انسان دینی با قانونی،بسی عمیق تر و اساسی تر است از تفاوت انسان قانونی با انسان پوچ و بی مکتب: (نمونه اول).درک بُعد وسیع و عمیق این تفاوت ،تنها با شناختی درست از انسان و خصوصیات روانی او و روابط پیچیده و سردرگم آگاه و ناآگاه او مقدور است.بطور خلاصه، دنیای عظیم و پیچیده روان انسان ،به دو شعبه جدا از هم و در عین حال مرتبط با هم، تقسیم میشود.یکی ، شامل ادراکات ماورای حسی و شناخت ها و آگاهیها و معلومات اوست ، و دیگری عبارت است از مجموعه خصلتها و خصوصیات اخلاقی و انفعالات درونی. غالباً و بطور طبیعی، شکل گیری شعبه دوم روان، متاثر از شکل گیری شعبه اول و نحوه و ترتیب اکتساب و استقرار اندوخته های آن و در زیر پرتو آن ،قوام می یابد.و لذا تابع آن بشمار می رود(قبلا در بحث و درسهائی با عنوان "پرورش و آموزش اسلامی" و "ماتریالیسم فکری و ماتریالیسم اخلاقی" و" انسان دینی و انسان قانونی" و "روانشناسی مادی و روانشناسی اسلامی" گوشه هائی از این مطلب تشریح وروی نوار ضبط شده است و لذا در اینج فقط مروری سریع می کنی.

انسان دینی ،همانطور که وجود عالم ماده را با قوانین و احکام شناخته و ناشناخته آن درک می کند ، بماورای ماده نیز ایمان دارد .... و دو عالم ماده و ماورای ماده را ،در وجود خود جمع می بیند، و اذغان دارد که انسان،در حالی که از شناختن کامل تنها عالم ماده ناتوان است ،نمیتواند برای خود – که ماده و ماورای ماده در آن جمع شده – برنامه ای ترتیب دهد که هم با وجود مادی و نظامهای طبیعی و غریزی وجود مادی او،و هم با وجود مادی اش،و در نتیجه: با مأموریت عظیمی که در هستی دارد،و با نظام هستی،هماهنگ باشد.این انسان،به تناسب عقیده اش به مجموع ماده و ماورای ماده،معتقد است که برای زندگی او،هم تغییر مطرح است و هم ثبات.بنابراین ،هماهنگ و متناسب با ترکیب و ماموریت استثنائی وجود او ،مقیاس هائی ثابت وجود دارد که – در عین تغییرهای صوری به تناسب برخورد با حوادث و مسائل متغیر – هرگز نباید آن مقیاس ها را عوض کند،زیرا این مقیاس های ثابت،با نظم ثابت وجود انسان و هستی،رابطه دارد،نه با احوال متغیر این دو.
انسان دینی بواسطه این معلومات و شناخت ها ،میداند که جنبه خاص انسانی او،از جنبه هائی که مابین او و بقیه موجودات اشتراک دارد،برتر و پیچیده تر است. . . و میداند که برای تأمین نیازهای جنبه مادی وجود خود،باید مواد اصلی را ،خدا در اختیارش قرار دهد،و خود از استعدادهای نامحدود و گوناگونش،برای استفاده گوناگون از آن مواد ،بهره گیرد.اما با همه این استعدادها ،اگر آفریدگار،مواد اصلی را در اختیارش نگذارد،توانائی ندارد که کمترین مایحتاج را برای خود تهیه کند.در عبارتی ساده:انسان دینی،عقیده دارد که اصولاً آنچه در محدوده کار انسان است،عبارت است از "استنتاج،تجزیه و تحلیل،و ترکیب"،با استفاده از موادی که در اختیار او قرار می گیرد،اما هرگز توانائی "آفریدن و ایجاد" را ،بدون اینکه مواد و امکانات را در دسترسش داشته باشد،ندارد ... وقتی می دانیم که جنبه مادی زندگی،با اینکه مابین انسان و دیگر موجودات مشترک است،چنین وضعی دارد،در مورد جنبه معنوی زندگی ،که بسیار پیچیده تر است ،بطریق اولی،همین وضع،مطرح می باشد.یعنی : باید اصول و مواد کلی برای تامین جنبه معنوی زندگی ،در اختیار او قرار گیرد،تا طبق خاصیتی که استعدادش را دارد،از آن مواد و اصول،برای تأمین زندگی معنوی خود استفاده کند،و چون توانائی آفریدن و ایجاد را ندارد،اگر مبانی در اختیارش نباشد،در این جنبه نیز(مانند جنبه مادی زندگی)ناتوان است.زیرا آن مبانی،باید هم با وجود انسان و هستی و هم با مقیاس های ثابت مذکور ،سازگار باشد،و چون او در این موارد نمیتواند شناختی کامل داشته باشد،بدیهی است که نمیتواند مسئولیت ایجاد مبانی را بعهده بگیرد(اشاره کنیم به اینکه هر نکته ای مثبت درباره زندگی معنوی انسان،در هر مکتبی وجود داشته باشد،در واقع،پیشروان مکتب،اصول آنرا ،از تعالیم دینی گرفته اند که بنحوی از انحاء در فرهنگ های بشری،جا گرفته است،اما شرح این مطلب ،خارج از وظیفه این حواشی است). . .
انسان دینی،با این عقاید،صمیمانه و آگاهانه میکوشد تا از مبانی الهی،برای اداره زندگی معنوی خود استفاده کند،و بدرستی برنامه ای که به این ترتیب،تنظیم شود،اطمینان دارد،و لذا با آسودگی خاطر و آرامش ضمیر و اعتماد بدرستی نتایج آن،آنرا اجراء میکند- درست مانند پزشکی که بشناختن مرض و شناختن خواص داروهائی که تجویز میکند،إطمینان دارد،و میداند که مریض محبوب و عزیز او را ،این داروها ،درمان میکنند). . .
اما انسان قانونی،هرچند بمکتب خود بیشتر ایمان داشته باشد،و آنرا درست و مطلوب شناسد،اگر در مبانی فکری و عقیدتی خود،دقت کند،در صحت آن،دچار تردید میشود،و هر اندازه دقت و کنجکاوی و تأمل او بیشتر شود،اطمینانش به مکتبش بهمان نسبت ،پایین میآید.چرا؟برای اینکه ،او اراده و علمی محیط ناظر بر هستی و آفریننده و گرداننده هستی را تصور نمیکند.بنظر او بوجود آمدن هستی و آمدن انسان به این گوشه از هستی ،روی تدبیر و اندیشه و حساب نبوده ،و اتفاقی صورت گرفته است.بنابراین مأموریت یا مسئولیتی اساسی،برای انسان مطرح نیست.او غیر از این عالم ماده را تصور نمیکند،و چون عالم ماده را مجموعاً در تغییر می بیند،وجود مقیاس ها و ارزشهای ثابت را نمی تواند بپذیرد.بنابراین،هر برنامه ای که برای إداره بشر،تعیین شود،یا باید انسانی سطحی و بیدقت باشد ،یا نمیتواند به آن اطمینان داشته باشد ... و وضع روانی او،نسبت به مکتب و برنامه اش،درست مانند وضع کسی است که بدون اطمینان از تشخیص مرض و شناختن خاصیت دارو،ناچار است برای معالجه عزیزش،نسخه ای تجویز کند.بنابراین،اگر انسان قانونی ،تا مدتی بمکتب خود ایمان و علاقه داشته و در درستی آن متردد نبوده،در صورتیکه صمیمانه و با دقت،بفکر و اندیشه بپردازد،پس از مدتی متوجه خواهد شد که قبول مکتب،از روی آگاهی و اطمینان بدرستی و صحت مبانی نبوده است . . . ولذا باید آنرا رد کند – و در صورتی که عقاید دینی پیدا نکند،همه مکتب های دیگر را نیز رد میکند- پس این انسان قانونی ،تبدیل میشود به یک انسان "بی مکتب "که در آغاز حاشیه، مورد بحث بود.یا اگر نمیخواهد آنرا رد کند،قبول آن،حالتی تسلیمی .و با إکراه از درون،یا إلزامی و إجباری از بیرون پیدا میکند . . . و همه می پذیریم که مقام انسان والاتر است از آنکه باطل تسلیم شود،یا به اطاعت از آن ناچار گردد. . . و نیز همه می دانیم که "آزادی" بزگترین مطلوبی است که انسانهای مترقی و صمیم ،همیشه بدنبال آن هستند،و تبعیت از یک مکتب ،اگر با الزام باشد،همه می دانند که این استبداد است و دشمن آزادی،اما اگر الزام از بیرون ناپسند است،الزام درونی و قبول با اکراه ناپسندتر است.زیرا زنجیر بر دست و پا سبکتر است تا بر اراده و روان!
در این مقایسه،این نتیجه بدست میآید که: چه اندازه انسان دینی،نسبت به برنامه مکتبش با اطمینان و علاقه نگاه میکند،و در انجام دادن آن،احساس موفقیت و رضایت می یابد،بهمان اندازه،انسان قانونی آگاه، نسبت به مکتب خود، متردد و دلسرد است، و از اعمال و روان ،اجرای آنرا،کاری تحمیلی و نامطلوب میشمارد ...
انسان دینی، قبلاً ایمان دارد،و بعد از ایمان و علاقه آگاهانه خود،برای اجرای برنامه دستور میگیرد.در صورتیکه انسان قانونی نمیتواند بهیچ مکتبی ،ایمانی آگاهانه پیدا کند،تا خود را در برابر آن مسئول شناسد(و گفتیم که: اگر ایمان بمکتب خود دارد،این ایمان،سطحیانه است و بی مبنای منطقی).

از اینها گذشه،انسان دینی،وضع بشریت را – لاقل در جهان امروز- نگاه میکند،و می بیند که پایبند نبودن بشریت بنظام الهی(که اسلام،نام مشهور آخرین مرحله این نظام برای بشر است و موازین و اصول آن در قرآن پایدار است و مصون از دستبرد).چگونه او را دچار انواع بدبختیها و سرگردانیها نموده،و چه دیوارهائی از بیگانگی و خصومت و استثمار مابین اجزای آن کشیده، و تا چه حد،غارت و کشتار را رواج داده است.و در مقابل،می بیند که هرگاه جامعه ای،راه دین را صادقانه پیش گرفته،چه طور محبت و برادری استقرار یافته ،و بیگانگی و خصومت از میان رفته است... و همین تجربه ،وقتی به ایمان و عقیده او،اضافه میشود،طبیعی است که اطمینان خاطر او را مضاعف میسازد.اما انسان قانونی،طول تاریخ حیات بشر را نگاه میکند،و می بیند که همیشه ،انحراف از راه خدا ،همین وضع را بدنیال داشته ،که امروز بشریت ،گرفتار،آن است،و می بینید که هرگاه بشر از راه خدا منحرف شده،از صمیمت و خوشبختی بخصومت و بدبختی گرفتار شده است. اما بخاطر تصورات غیردینی خود،نمیتواند از این تجربه،نتیجه ای مثبت بگیرد.
بحث تفاوت منطقی و عملی انسان قانونی و انسان دینی،بسیار طولانی است که در اینجا بهمین نکته اکتفا میکنیم.
25- در پیشرفته ترین نظامهای دمکراتیک ، حداکثر حقی که به افراد مردم داده میشود، این است که برای آنان، " انتقاد آزاد است".خبر از فعالیت ها و تبلیغات آزادانه گروههای مختلف در ،"هاید پارک" انگلستان دارید.این آزادی انتقاد،اکنون در جهان زبانزد عموم است و همه آرزو دارند که بتوانند در چنان جامعه ای زندگی کنند.اما این آزادی که در کشورهای مارکسیست،و در اکثر کشورهای جزو حوزه مشهور به "جهان سوم" ، به آن حسودی میورزند، در عمل،هیچ تضمینی برای تاثیر و اجراء ندارد.اما در یک حکومت واقعاً اسلامی ،انتقاد نه تنها آزاد است،بلکه بمقتضای قانون "امر بمعروف و نهی از منکر" ،واجب و یکی از تکالیف مهم و اساسی دین است،که قصور از آن ،خیانت بجامعه محسوب میشود،و یکی از گناهان کبیره است.انسان مسلمان بمقتضای این قانون ،که در یک کلمه عبارت است از قانون "جهاد "، در برابر جامعه،چنین مسئولتی دارد که:

" من رأی منکم منکرا،فلیغیره بیده،فإن لم یستطع،فبلسانه،فإن لم یستطع،فبقلبه، و ذلک أضعف الایمان ". هرجا که از هر قدرت و مقامی ،خلافی بیند، باید در رفع آن با طرق مختلف بکوشد،مثلاً اگر مرتکب منکر،بقدرت و زور متکی باشد و با تذکر و بحث،دست برندارد،باید نیروی لازم را ،برای از میان برداشتن آن منکر،با اعمال قدرت،فراهم کند،و با عامل آن بجنگد،اگر با تمام کوشش و تلاش،جنگیدن ،مقدور،نبود،با بحث و تبلیغ،مبارزه کند(و این مبارزه را ادامه میدهد،تا آخر حیات که اگر مردم تکان خوردند ،و برای جنگ آماده شدند،نوبت اعمال قدرت میرسد،وگرنه،او مسئولیت را ادا کرده و در برابر جامعه،مدیون بحساب نمیآید.). اگر شرایط استبداد و فشار در حدی بود که امکان بحث و تبلیغ را نداشت،باید – لااقل- با تنفر و عدم همکاری(مبارزه منفی)،مخالفت خود با منکر را،بجامعه ابلاغ کند و بدینوسیله،نوعی از مقاومت را بمردم نشان دهد.اما این مسلمان باید بداند که این نوع از مبارزه ،پایین ترین حد از ایمان است،و اگر کسی،حتی به این اندازه مبارزه حاضر نشد ،اصولاً "مسلمان" بحساب نمی آید...

اینچنین است وظیفه انسان مسلمان،و ترک جهاد، این اندازه خطرناک می باشد ... و این دید اجتماعی و مسئولیت مدنی کجا، و " آزادی انتقاد" کجا؟
26- در کشورهای کاملاً دمکرات و تمام آزاد ،حداکثر آنچه هست ،آزادی انتقاد است اما این انتقاد، اثری عملی ندارد،و در موقعیت و مقام کسی که مورد انتقاد قرار میگیرد،کمترین اثری ندارد،و اما در یک حکومت که با قوانین اسلامی اداره شود،انتقادی که از یک مقام مسئول می شود، اگر درست باشد،از آن شخص،سلب صلاحیت می کند،و بطور،"خود بخود" از مقامی که دارد ،عزل میشود.ماجرای پیراهن حضرت عمربن خطاب بدین قرار است که:
پارچه ای از دارایی بیت المال تقسیم میشود،و به هریک از مردان،یک قواره میرسد.برای نماز جمعه ،مسلمانان مدینه و مسافرانی که در شهر حضور داشتند،در مسجد جمع شدند.عمر(رض)به منبر رفت تا خطبه جمعه بخواند.بعد از مقدمات خطبه ،خطاب حاضرین نمود که:"ای مردم ..."شخصی از حاضرین که از افراد سرشناس هم نبود،از جا بلند شد،و عمر را از ادامه خطبه منع نمود،و گفت،نه بسخنت گوش میدهیم و نه از فرمانت اطاعت میکنیم ،زیرا تو،خلاف امانت اسلامی رفتار کرده ای،و از راه عدالت منحرف شده ،عمر خطبه را قطع کرد ،و ماجری را از مرد معترض ،توضیح خواست.معترض،بخاطر اثبات مدعای خود،توجه جماعت را به قد و بالای کوتاه و کوچک خود و قامت بلند عمر جلب و به عمر خطاب کرد که : من و تو هرکدام یک مرد مسلمان هستیم،و باید هر یک قواره ای پارچه بگیریم که نسبت به هم کم و زیاد نداشته باشند.من با این قد و هیکل ،سهم پارچه خود را دوخته ام و از آن پیراهنی،با این اندازه ،که تا ساق پایم میرسد،فراهم شده است.و پیراهن تو نیز با آن قد و هیکل درشت،تا ساق پایت میرسد،با چنین انحرافی از راه اسلام،حق نداری که در جای رسول خدا(ص ع) ،بایستی،و نماز جمعه،اقامه کنی.حجت و استدلال مرد قوی بود،و در حاضرین اثر کرد.همه چشم به عمر دوختند،تا "دفاعیه" او را بشنوند.عمر گفت:برادر ،ماجر را از پسرم عبدالله بپرس.(در حقیقت،مراسم جمعه متوقف شد،و بمراسم محاکمه عمر تبدیل گشت.)مرد ناشناس ،جریان را از عبدالله پرسید.عبدالله بپاخاست و گفت :برادر ،همه میدانید که پیراهن عمر،بارها پاره شده،و انواع و اشکال پینه ها خورده بود،در حالی که میدانید پیراهن من ،نسبتا تازه است.و میدانید که هر مردی رشید حق دارد از مال خود،بدیگران هدیه دهد،و من که یک مرد مسلمانم و قواره ای پارچه گرفته بودم ،با میل و رغبت ،سهم خود را به پدرم دادم،زیرا پیراهن سابقش،دیگر قابل استفاده نمانده بود.و پارچه ای که داشت،پیراهنی مناسب هیکل و قد او نمیداد.این توضیح کافی بود که برائت عمر و صلاحیتش را برای ادامه وظیفه رهبری،ثابت کند. اما مرد معترض متقاعد نشد،و رفت و خبر قواره پارچه عبدالله را از خانه او پرسید.جوابی که شنید،درست همان بود که از عبدالله شنیده بود.به مسجد برگشت و با رضایت خاطر،عمر را خطاب کرد که: سخنت را بگو،با جان و دل گوش می کنیم که منکری از تو ندیدیم. . .
اینچنین است،"آزادی انتقاد: در یک جامعه اسلامی،نه آزادی،بلکه وجوب،و نه انتقاد بلکه ،"امر و نهی"(امر به معروف و نهی از منکر) . . . و اینچنین است معنی "حاکمیت مردم" . . . اینچنین است "مسئولیت متقابل مردم و مسئولان امور" . . . و امیدوارم جامعه آینده ما ، واقعاً و در عمل، اینچنین باشد،تا بتوانیم ،حکومت خود را اسلامی بدانیم.
27- حکومت اسلامی اندلس – گرچه کاملا اسلامی نبود – با انواع وسایل ،جوانان اروپائی را بمراکز علمی خود جلب میکرد، تا بدینوسیله اروپا را از جهل و عقب ماندگی نجات دهد.

28- تعبیر "تنازع بقا" ، جای لازم خود را در کتابها و تحقیقات دانشمندان کسب کرده،و صلاحیت احراز چنین موقعیتی را نیز دارد.بقای هر جانداری از کوچکترین حشرات ،تا بزرگترین پستانداران،تنها،با از بین رفتن موجودات دیگر،امکان پذیر است،اعم از اینکه موجودات دیگر،از گیاهان باشند یا حیوانها . . . انسان نیز که یک جاندار است ، نمیتواند از این قاعده و نظام،مستثنی باشد،و همیشه برای بقا،نباتات – اعم از گیاهان و محصولات -گیاهان و درختان – و جانداران و تولیدات آنها را ،فدای خود میسازد.اما آنچه در همین مقوله تنازع،انسان را از جانداران دیگر جدا میسازد این است که ، این موجود ،به تناسب امتیازی که دارد،اگر درست توجیه نشود،در کار تنازع ،به حد نیاز نمیسازد.میدانیم که جانداران دیگر،تا حدی که بقای آنان ایجاب میکند،دیگر موجودات را از بین می برند.اما انسان،وقتی تمام مطلوبش در مادیّات خلاصه میشود،دیگر حد و مرزی نمی شناسد.حرص و ولعی در مصرف مادیات پیدا میکند که هیچ چیزی آن را ارضا نمی کند. افراد خوشگذران یا حکومت های استثمارگر نه تنها به اصراف و تبذیر و ریخت و پاش نعمتها و شتاب در هر چه بیشتر نابود کردن معادن نمیسازند،بلکه تا آنجا که زورشان برسد،حتی همنوعان خود (انسانها) را نیز نابود میسازند،اما همانطور که این نمونه از انسانها را می بینیم،در مقابل،کسانی را نیز می بینیم که نه تنها اصراف و تبذیر نمیکنند و برسانیدن ضرر و زیان بحقوق و جان دیگران راضی نمی شوند،با میل و رغبت ،مال خود و حتی جان خود را نیز برای نجات دیگران فدا میسازند. . . و آشکار است که این حالت از انسانیت ،درست در برابر حالت اول و در برابر حالت تنازع بقا قرار دارد . . .
ساده ترین و مشروع ترین حد تنازع،فدا کردن ،دیگران برای بقای خود،در حد نیاز و ضرورت است.اما این حالت ،فدا کردن خود است بخاطر بقا و سعادت دیگران.یعنی اینکه ،فاصله مابین این انسانها با انسانهای دیگر یا با موجودات ساده،چند درجه بالا و پایین نیست،بلکه تقابل کامل است.خصلت بقیه،"فدا کردن غیر بخاطر خود"،و خصلت این انسانها،"فدا کردن خود بخاطر غیر" است . . . و این خصلت استثنایی در انسان – که "بدها"،تنازع را تا حد نابود ساختن همه چیز،بالا میبرند،و ""خوبها"،تنازع را محکوم میکنند و خط ابطال ،روی آن میکشند،و اصلی دیگر را جایگزین آن میکنند،که بهتر است آنرا "تعاون بقا" بنامبم (اما تعاونی ایدآلی و تا حد ایثار)- ما را متوجه "دو گونگی" انسان می سازد.با همین مطالعه ساده ،درمی یابیم که این موجود ،تنها یک موجود مادی محض نیست.زیرا مطالعه وسیع وجود ،نشان میدهد که ماده،در جانداران،مایه تنازع است،اما، انسان قدرتی دارد که میتواند ،تنازع را به تعاون ،بدل سازد. . . و بهمین دلیل است که این موجود،تاریخی جدا از همه انواع دارد،و نمی توانیم با مقیاس مطالعه هر نوع ،این نوع استثنائی را نیز مورد مطالعه قرار دهیم . . . و بهمین دلیل است که نباید این موجود،رها گردد،تا مانند بقیه جانداران تنها بحکم غرایز زندگی کند (که سرکشی و مبالغه جنون آمیزش را در تنازع دیدیم). . . و نیاز دارد تا برای تنظیم زندگی فردی و اجتماعیش با رعایت دو گونگیش،برنامه ای با شناخت کامل وجود او،در اختیارش قرار گیرد . . . و از اینجا است که باید نسبت به برنامه ها و نظامهای حاکم،که تنازع را در همه جا،سیری تصاعدی میبخشد،تردید کنیم و با سؤظن و دید انتقادی ،آنها را نگاه کنیم .دو گونگی انسان ،نظامی متعادل و دقیق فکری و گرنه – چنانکه در تمام تاریخ می بینیم – همیشه دچار سرگردانی،و در نتیجه : افراط در ارضای یکی از خواسته ها و ساختن طاغوت در ضمیر خود میگردد که سرکوبی خواسته های مقابل آن خواسته طاغوت شده را در بردارد.مجموعاً ،تمام تاریخ زندگی انسان،عبارت است از گرفتار شدن به افراط ها یا تفریط ها نسبت بیک یا چند خصلت یا نیاز . . . و این گرفتاری،در عمق شخصیت انسان،درمانی ندارد مگر روش تربیتی اسلام ،و در سطح جامعه و روابط بین انسانی نیز چاره ای ندارد،مگر قوانین و نظام اداره اسلامی ،مادیات ،تنازع آفرین است،چه با نابود کردن دیگران ،و چه با تعدی بحقوق دیگران،چنانکه همیشه می بینیم،و معنویات ،تعاون آفرین است، چه با گذاشتن از خواسته ها و نیازهای خود،و چه با فدا کردن آن برای دیگران(دقت کنید که مثلاً – هرگاه در بین عده ای ،یک موضوع مادی مطرح باشد،معمولاً به نزاع میانجامد،اما اگر موضوع مشترک در بین آنان ،یک مسئله معنوی باشد،مانند اجتماع بواسطه داشتن یک عقیده در یک گروه ،همیشه روابط رو به استحکام ،و تعاون رو بفزونی میرود ). . . و صدها خصوصیت و نیاز مخفی و آشکار در نهاد انسان هست، که خروج هر یک ،از حد وسط و اعتدال و هماهنگ با حد لازم از بقیه ، انسان را ،بیش از حد نیاز،گرفتار ماده پرستی یا بیزاری از کار و تلاش و حتی از زندگی و از جامعه میسازد . . . و هر انسانی می بینی محروم از پرورش درست دینی،حتما نمونه ای است از این انسانهای نامتعادل،و گرفتار افراط یا تفریط در یکی از مسائل نهاد انسانی ،که یا مادی – و تنازعی – افراطی است ، یا معنوی - و تعاونی – افراطی. (و میدانیم که افراط یا تفریط از هر جانب زیانبار است . . . و حتی شخص افراطی در معنویات که خصلت تعاون در او،از حد وسط خارج میشود باز برای بشریت ضرر دارد،مانند تارکان دنیا و مرتاضان که مبالغه در گذشت از مادیات و خودداری از مزاحمت و آزار غیر و . . . ریشه مرض آنان است،و یا ترس از مقابله با حکام و جنگ و تنازع با آنان و از ایجاد درگیری و خطر زیان برای مردم و . . . ) . . . (بحث روش پرورشی اسلام، که اول ،از اساسی ترین و کلی ترین شناخت شروع می شود تا به ساده ترین اعمال ظاهری میرسد،و توضیح اینکه ،تنها روش منطقی و درست پرورش انسان ،همین روش اسلامی است که از گرفتار شدن به افراط و تفریط و طاغوت سازی در درون جلوگیری میکند،و انسان را در حد "وسط" نگاه میدارد،خارج از ظرفیت کار این حواشی است.در این زمینه دو نوار ضبط شده داریم: 1- توحید ،2- روش تربیتی اسلام . . . و تفاوت "ایثار" و ریاضت، روشن است و نباید هر دو را یک نوع خصلت تعاونی پنداریم .که گفتیم : صدها خصوصیت و نیاز مخفی و آشکاردرنهاد انسان هست . . . صدها خصوصیت و نیاز مخفی و آشکار در نهاد انسان هست . . . و این یک ریشه ای دارد و آن یکی ریشه ای دیگر،که این یکی ، منفی و زیانبار است و آن یکی ،مثبت و رستگار بخش . . . و اوج افراط در نقطه مقابل ریاضت ،مبتلا شدن بعقیده مادی(ماتریالیسم)است که جز ماده را قبول ندارد – و دیدیم که ماده بطور عادی،تنازع آفرین است،اگر جنبه های معنوی یا ترس در برابر زور و دیکتاتوری ،آنرا مهار نکند ، - (و بهمین دلیل است که ماتریالیسم،معتقد به دیکتاتوری است،و هیچ چاره ای هم ندارد) . . . و اصولا ماهیت فلسفی "ماده" قابل شناخت نیست . . . و اما ماده را ،در صورت مواد یا "مادیات عرفی" میشناسیم.پس،ماده پرستی فکری، ماده پرستی اخلاقی و افراط در محبت مادیات را میآفریند . . . و این بحثی است مفصل .و . . و ناچار میگذریم ) . . . و آنچه از این بررسیها و نگاهه های کوتاه ،بدست می آید،این است که : اگر بسعادت بشریت علاقه داریم،باید بکوشیم تا این موجود اسیر حدود و قیود بیگانگی آفرین و خصومت آور را ،از اسارت فکر و اخلاق مادی که مرتب،خصلت تنازعی را تقویت میکند،برهانیم و بسوی نظام مکتبی فراخوانیم که بنیاد فکری آن،روحیه تعاون را تا حد لازم بالا میبرد،و با محدود کردن تنازع در مرز لازم آن،مرزهای دشمنی و نزاع را برمیدارد . . .

29 – دو مسئله "ملیت گرائی" و "درون مرزگرائی" ،از پیچیده ترین مسائل انسانی است ، که غالبا ،جهت های مختلف درگیر با آن ،به نسبت آنچه به "خود" یا به "غیر " تعلق دارد،روش یا تفسیرشان،تفاوت پیدا میکند.مثلا: ناسیونالیسم کردی،یکی از مسائل مهم سیاسی منطقه در قرن أخیر است.سیاسیون ایران (همچنین کشورهای دیگر درگیر مسئله) ،در موضعگیری خود نسبت به این مسئله ،همیشه جنبه تفریط را گرفته ، و دارندگان این احساس را محکوم کرده اند.در صورتیکه همین دیپلماتها،وقتی ،ناسیونالیسم در بعد ایرانیگری مطرح میشود،موضع،عوض میکنند،و بطور افراطی،از آن جانبداری مینمایند.این روش،خاص فلان دسته یا فلانم گروه نیست .واقعیت این است که نگاهداری جانب "وسط و اعتدال" در مسائل انسانی،دشوارترین مشکل انسانی در طول تاریخ بوده و هست و خواهد بود،و همیشه ،بشریت،با همه قشرها و گروه ها و ملتهایش،درگیر و گرفتار افراط و تفریط است.این ،فقط مکتب و نظام "انسان سازی" اسلام است که بمقتضای اصل "و کذلک جعلناکم أُمه وسطاً لتکونوا شهداء علی الناس . . . " مسلمانان را ،معتدل و متوسط، پرورش میکند،و مسئولیت درهم کوبیدن افراطها و تفریط ها درتمام شئون را ،به آنان می سپارد.در مورد ناسیونالیسم نیز می توانیم با معیار "لا یؤمن أحدکم حتی یحب لأخیه ما یحب لنفسه" افراط و تفریط ها را آنچنان تنظیم کنیم که یک فرد عادی یا سیاسی فارسی زبان،چه حقوقی را در امور سیاسی و فرهنگی و . . . برای خود قائل است،همان حقوق را برای برادر کُرد یا تُرک یا بلوچ و عرب و ترکمن خود،قائل باشد.اما طبیعی است که باید در ایران،زبان مشترکی برای رمز وحدت همه ملت ها وجود داشته باشد،و زبان فارسی،بدلیل اکثریت،دارای این صلاحیت است.منتهی بخاطر اینکه طرفداری فارس زبانان از این اصل، روحیه ناسیونالیستی افراطی را – که با اخلاق اسلامی ناسازگار است – بوجود نیاورد، باید دفاع آنان درست همانند دفاع غیرفارس زبانان ،جنبه خیراندیشی داشته باشد نه برتری طلبی . . .
موضوع روحیه درون مرزگرائی(وطن گرائی)نیز از نظر اسلام،وضعی دارد شبیه به ملیت گرائی،از نظر کلی ،انسان مسلمان،اگر در یک جامعه مرفه،یا آزاد،یا عادلانه،یا پیشرفته فکری و . . . زندگی مند مکلف است این مزایا را برای جامعه های دیگر نیز،آرزو کند. اما نه آرزوی بی تعهد ، بلکه آرزویی همراه با ایثار و بذل جان و مال. و در هر دو مورد ملیت گرائی و درون مرزگرائی،با تمام تعهدهای ایثار و جانبازی ،مسئولیت حفظ حقوق خودی و دفاع از آن ،مقدم بر خارج از این دو محدوده است.زیرا در اسلام قانون مسئولیت به یک سطح دائره ای شبیه است که مرکز آن،شخص است،و در آن نقطه مرکزی،همه مسئولیت ها تا آخرین حد قدرت و در تمام صور،جمع است.اما هر اندازه ،شعاعها از مرکز دائره دور میشوند،مسئولیت بهمان نسبت خفیفتر ،و میدان آن وسیعتر میشود (منتهی،گاهی تعارض مسئولیت ها یا فوریت یک مسئولیت ،بطور موقت ،شعاعی را کوتاهتر از حد معمولی آن میسازد) این مطلب،تشریحی طولانی میخواهد که در اینجا مقدور نیست.
30- میدانیم که موازین و اصول کلی و اساسی زندگی را خداوند تعیین کرده و آنچه کار بشریت است،استخراج و استنباط قوانین تفصیلی برای مسائل و حوادث منظور روز است.از اینجا است که اصولا مذاهب،خاصیت و توانائی بقا را ندارند. زیرا،اگر حتی ،مذاهب ، محصول کار شوری باشند(که خدا حق قانونگزاری با قید مذکور را به آن سپرده)،فقط با توجه به شرایط و مسائل یک زمان و شناخت انسان نسبت به آن ،تدوین یافته اند(راز ابدیت قرآن و صلاحیت آن برای اداره زندگی معنوی بشر در هر زمان،و دلیل عدم صلاحیت قوانین بشری،حتی با استنباط از قرآن – ولو بصورت اجماع – برای تمام دوران ها ،و دلیل اینکه پیغمبران – علیهم الصلوه و السلام – هر یک برنامه ای موقت داشته اند ،و قرآن که برنامه همیشگی و کهنه نشدنی بشریت است ، در آن زمان بخصوص ،فرستاده شده،بحثی مفصل و خارج از ظرفیت این رساله است).
در آخر این حواشی،تذکر دو مطلب ضروری است : 1- اصولا نیازی به تدوین قانون اساسی نیست،زیرا قرآن ،قانون اساسی یک جامعه اسلامی است.منتهی،بخاطر اینکه کار قانونگزاری در مراحل مختلف آسان باشد،تا آنجا که در توانائی فکری ما است ، از قرآن موازینی کلی استخراج و مرتب می کنیم و باید بدانیم که همان موازینی که بنام قانون اساسی تدوین میکنیم،اعتباری موقت دارد،و ممکن است در آینده بعضی از اصول آن تغییر یابد.زیرا آیندگان متوجه میشوند که استنباط ما یا نادرست ، یا منطبق با شرایط روز بوده است.پس نباید اصولی را که بنام قانون اساسی تدوین میکنیم ، غیرقابل تغییر پنداریم. 2- تفرق سیاسی و جغرافیائی دانشمندان عالم اسلام در تدوین قانون اساسی ،و حتی در وضع قوانین فرعی ، با هم همکاری داشته باشند ،تا ارزش کامل اسلامی را داشته باشد.پس اکنون بحکم ضرورت ،در تدوین و وضع قوانین،فقط دانشمندان ایرانی ،همکاری میکنند،که بدینوسیله قوانین آنان،ارزش شبه دینی می یابد.امید است، این خود راهی باشد بسوی اجتماع همه دانشمندان جهان اسلام ،برای ساختن جامعه کاملاً اسلامی آینده و تدوین و وضع قوانین آن . . . پس هر چند، فقط قوانین شورای همه أُولی الامر اهل حل و عقد در عالم اسلام است که حکم کتاب و سنت را دارد،و قرآن اطاعت آنرا واجب گردانیده ،منتهی چون فعلا تشکیل این شوری مقدور نیست ،میتوانیم – بدلیل همان ضرورت – شورای پیشنهادی متشکل از همه دانشمندان ایرانی را ، جانشین شورای عالی اسلامی ،پنداریم ،و اطاعت از آن را برای همه مسلمانان ، واجب شماریم.
امید است بازگشت سیاست به آغوش دین،مقدمه رستگاری مسلمانان،و نوید خیری برای همه مستضعفان جهان باشد.
بسیاری از مطالب درسها را که بعنوان متن ، یاداشت کرده بودم بخاطر اختصار از متن حذف کردم که آن را در حواشی بیاورم.اما اکنون که مجلس خبره ها سرگرم کار است ، لازم دیدم هرچه زودتر،مطالب ضروری تر چاپ شود،تا در اختیار این مجلس قرار گیرد،و لذا از آوردن قسمتی از مطالب در حواشی نیز،صرف نظر کردم.

انواع حکومت ها:

با توجه به "دو بعدی بودن" زندگی انسان، و اینکه برخلاف دیگر جانداران،افراد این نوع،گوناگون زندگی کنند،و در هر شکل و صورت زندگی،هر فرد میتواند ،منطبق با موازینی که فهم عمومی و وجدان بشری می پسندد،زندگی کند،یا غیر منطبق با آن (منظور،مقررات و قراردادهای اجتماعی حاکم بر یک جامعه نیست)که در صورت اول ،"خوبی" مطرح است و در صورت دوم ،"بدی" و با توجه به اینکه ،در مسیر خوبی یا بدی رفتن نیز حد و مرزی نمی شناسد،و هر یک فرد میتواند در هر چند خصلت ،تا هرچند درجه ،خوب یا بد باشد،انسان،از زمانی که با اولین مراحل تمدن آشنا شده و جامعه تشکیل داده ،ناچار بوده که بخاطر مصالح آن جامعه ،از مقررات و قوانینی پیروی کند و در هر شکل و صورت ،ترتیبی برای نظارت بر رعایت آن مقررات بوجود آورد.در این مطلب ،من حیث المجموع ،اختلافی مابین تحلیل دینی یا ماتریالیستی از تاریخ و از جامعه ،نمیتواند وجود داشته باشد،و تاریخ معلوم،همین مطلب را ثابت میکند،و از تاریخ معلوم می توانیم وضع بشریت را در تاریخ مجهول نیز درک کنیم.دیگر ،فعلا به این مطلب کاری نداریم که آیا برقرار کردن این نظم در جامعه ها ،از آغاز بوسیله پیغمبران و با هدایت الهی ،صورت گرفته ،یا انسان خود،ضرورت این امر را درک کرده است.منتهی ،تردیدی نیست که همچنانکه در جائی ،با این نظم ، مصالح جامعه تامین میشده ،در جائی دیگر،افراد یا گروههائی ،این نظم را از مسیر خودمنحرف کرده و آنرا وسیله تسلط بر مردم و تامین خواسته های شخصی خود ساخته اند.

مجموعاً این نظم ،اعم از اینکه در جهت تأمین نیاز جامعه باشد،یا برآوردن خواسته های فرد یا افراد و دسته ها،امروز،"حکومت" نامیده میشود . . . و برای اینکه ،بطور دقیق و علمی ،"حکومت اسلامی" را بشناسیم ،و تفاوت آنرا با هر نوع دیگر از حکومت ها درک کنیم ،نیاز داریم که قبلا تا آنجا که تاریخ نشان میدهد ، در مورد حکومت های غیر اسلامی مطالعه ای بکنیم .در این مطالعه ،کاری به نام و عنوان رسمی حکومت ها نداریم.زیرا در مقدمه این رساله متوجه شدیم که بسیاری از کلمات رسمی هستند که معنی اصلی خود را گم کرده اند.در این بررسی،خارج از نام و عنوانهائی که حکومت ها،برای خود بکار میبرند،با توجه بماصدق و خصوصیات عینی حکومت ها،آنها را به چهار دسته تقسیم میکنیم .گرچه برحسب عنوان رسمی ،خیلی بیش از چهار دسته تقسیم میباشند.(باید متوجه باشید که این تقسیمات ،با دسته بندیهای رسمی فرق دارد ،چون ما به مفهوم کلمات ،و ماصدق واقعی آنها در خارج کار داریم. و لذا ،عناوینی که ما برای حکومت ها تعیین میکنیم ،غالباً از هر جهت ، با نام رسمی بعضی از آنها،تفاوت دارد).

1-"استبداد فردی" مراد از این نوع حکومت ،آن است که یک فرد ،هرچه آرزو میکند ،یا – اگر مقداری امتیاز مفروض برای بعضی قائل شویم – هرطور که شخصاً مصلحت میداند ،بجامعه تحمیل میکند،بدون اینکه به آراء و نظرات مردم جامعه،توجهی داشته باشد،مانند حکومت ایران . در طول تاریخ 2500 ساله ، همیشه شاهان ایران،با روش استبدادی فردی ، حکومت کرده اند ،هرچند برای مدتی ،شبحی سایه روشن از "مشروطه" بچشم میخورد.واقعیت این است که عنوان مشروطه نیز،مانند بسیاری از عنوانهای رسمی است که ماصدق خارجی ندارند.کلمه شاهنشاه ،خود شاهد این مطلب است .زیرا آن مقامی که مشروطه برسمیت شناخته ،و مقداری اختیارات به او داده – یا بگوییم : مقداری از اختیارات او را به عنوان پارلمان داده – شاه است نه شاهنشاه ،و رسمیت یافتن این عنوان ،نشانه نقض موازین مشروطه،و استقرار مجدد نظام دیکتاتوری فردی است،زیرا ،شاهنشاه یعنی شاه شاهان و مدلول این کلمه آن است که در هرجزئی از کشور،فردی فرمانروائی دارد،و مجموع فرمانروایان از مافوق خودشان یعنی شاهنشاه ،دستور میگیرند،نه از جائی دیگر – مثلا پارلمان – پس بخاطر این واقعیت ،ما این حکومت را استبدادی فردی مینامیم،هرچند عنوان رسمی آن، "مشروطه سلطنتی" است.

بعلاوه ،همه میدانیم که آنچه از قدرت مطلقه فردی شاه میکاهد،پارلمان است ،در حالیکه ،از جهات مختلف ،پارلمان نیز در زیر سلطه شاه قرار گرفته.مثلا مساوات نمایندگان مردم و شاه در سنا.که معلوم است هیچیک از نمایندگان انتصابی،طرف ملت را نمی گیرند،اما این احتمال که در بین "انتخاب ها "،یک نفر وابسته شاه شود،قریب به یقین است .بنابراین ،نمایندگان شاه در سنا همیشه اکثریت دارند.بعلاوه ،همه خبر داریم که نمایندگان شورای ملی نیز در واقع ،همه "انتصابی" هستند . . . و می بینید که حق داریم در تقسیمات حکومتها،کاری به عنوانهای رسمی نداشته باشیم.

2-استبدادی گروهی یا حزبی مراد از این نوع حکومت آن است که با زور و تحکم جامعه اداره میشود نه با تکیه بر رأی مردم و شرکت دادن إراده آنان در اداره جامعه.اما در این نوع حکومت ،یک نفر نیست که هر چه اراده کند ،تحمیل میکند،بلکه یک گروه یا حزب است که بدون توجه به خواست ملت ،جامعه را اداره میکند،در حکومت هائی که از طریق کودتا قدرت را بدست میگیرند مانند "شورای رهبری" یا "شورای انقلاب" یا "کمیته سیاسی حزب" و امثال آن ، قدرت را تصاحب میکنند،اعم از اینکه ،گروهی بودن،بخاطر فریب دادن مردم باشد،یا بخاطر اینکه عملا این گروه ،کودتا را رهبری کرده اند،یا بهر دلیل دیگر،مانند حکومت عراق و مصر پس از کودتا (هرچند،این دو کودتا،در آغاز ،یعنی در زمان مرحوم عبدالکریم قاسم و ژنرال نجیب،رنگی از انقلاب را داشتند.زیرا در مخالفت با رژیم شاهنشاهی و مبارزه پراکنده علیه آن ، مردم ،همراه کودتاچیها بودند،گرچه در عمل ،شرکت با آنان در برانداختن رژیم نداشتند.). در مصر در دوران نجیب و مدتی از اوائل دوران عبدالناصر ،گروهی که در کودتا با هم بودند،اداره جامعه را در دست داشتند. اما پس از مدتی ،یعنی از زمانیکه شوروی بر مصر تسلط یافت،بتدریج ،استبداد گروهی ،به استبداد فردی (از نظر داخلی) تبدیل شد.زیرا شوروی میدانست که حکومت گروهی نمیتواند خواسته هایش را تأمین کند،و به این دلیل ،تدریجاً، همه قدرت ها در دست عبدالناصر جمع میشد ،و افراد گروه کودتا از قدرت ،کنار زده میشدند . . . و پس از مدتی عبدالناصر،حکومت را به استبدادی فردی تبدیل کرد،درست مانند حکومت ایران ،و یک سازمان جاسوسی،بدستور شوروی بوجود آورد،تمام نظیر سازمان امنیت ایران.معمولا حکومت های استیلاگر و استعمارگر – چه شرقی و چه غربی – وقتی در کشوری تسلط می یابند،تشکیلاتی برای جاسوسی در آن کشور دائر میکنند،که بقای رژیم دست نشانده را تضمین کند،وهرجا خطری ،موجودیت یا قدرت آن رژیم وابسته را تهدید کرد ،آن را بوسیه همان دستگاه جاسوسی ،درهم میکوبند،در واقع دستگاه جاسوسی در کشور تحت نفوذ فعالیت دارد،شعبه ای از سازمان جاسوسی کشور استیلاگر میباشد،که کارش ،فقط حفظ منافع کشور حاکم و جلوگیری از رشد هر حرکت ضد استعماری در کشور محکوم است.چنانکه دیدیم که عبدالناصر پس از چند سالی ،چگونه مجری صدرصد مقام شوروی شد،و یا اینکه خود قبلا مسلمان بود،چگونه بفرمان سازمان جاسوسی ظاهراً "ناصری "ولی باطناً کرملینی "،کشتار مسلمانان انقلابی و رهبران دینی مبارز و آزادیخواه را شروع کرد،در حالیکه در حقیقت ،اکثر همین افراد بودند که زودتر فکر انقلابی را در مسلمانان مصری،و از جمله در عبدالناصر و یارانش ،بوجود آورده و پرورش کرده بودند.دستگاه جاسوسی مصر در زمان عبدالناصر،درست نظیر دستگاه ساواک پس از مرداد 32 است.در آن سال،پس از تلاش آمریکا برای کودتا و بقدرت بازگردانیدن شاه،حکومت استیلاگر متوجه شد که بطور عادی ،حکومت شاه هم نمی تواند منافع و مقاصد او را تأمین کند.زیرا حکومت قانونی ایران،بطور رسمی مشروطه است ،و بالاخره ،کم یا زیاد اراده ای غیر از اراده شاه در کشور وجود خواهد داشت،و به این ترتیب منافع ارباب بمخاطره خواهد افتاد.چون آمریکا بهیچ فرد یا افرادی اطمینان ندارد که مانند شاه فقط در جهت تأمین مقاصد او کار کنند .بنابراین چه پس از سقوط مرحوم مصدق و بقدرت رسانیدن شاه،همان کاری را که شوروی در مصر کرد،آمریکا نیز در ایران همین کار را کرد.کار این دستگاه آن است که هر برنامه ای که سازمان C.I.A برای ایران طرح ریزی میکند،این دستگاه مراقبت کند که بطور دقیق انجام شود،و هر مخالفی را خفه کند.آنها به شاه اطمینان دارند که خیانت نمی کند – البته آنها – اما بالاخره به خاطر حفظ ظاهر قانون ،باید در این کشور،دولتی و پارلمانی وجود داشته باشد ،و آمریکا اطمینان ندارد که در پارلمان ،یا در دولت ،که گویا مجری اراده پارلمان است ،اراده ای مخالف اراده شاه پیدا نشود ،و به ارباب خیانت نکند.مانند بنی احمد ،که در این ایام ،وجهه ای ملی کسب کرده،و به بعضی کارها اعتراض میکند.یا مانند اینکه دیروز یکی از سناتورها،به ازهاری ایراد وارد کرد (صرف نظر از اینکه باطن این قضایا چیست)بنابراین،باید دستگاهی باشد،که بخاطر ارباب، شهر را در" أمن و أمان" نگاه دارد .

در عراق نیز در زمان عبدالکریم قاسم ،حکومت استبدادی گروهی بود (هرچند در واقع برخلاف گفته های آنزمان ایران ، قاسم،با همه گرفتاریها که امپریالیستهای بزرگ سیاه و سرخ ،بخاطر واداشتن به تسلیم،برایش ایجاد میکردند،کوشش داشت که هر چه زودتر قانون اساسی موقت تهیه ،و نظام پارلمانی ایجاد شود.اما بالاخره مجال به او ندادند.)،و قاسم و همراهانش ،جامعه را اداره میکردند.بعد هم حزب بعث ،قدرت را در دست گرفت و ظاهراً شکل استبدادی گروهی،به استبدادی حزبی تبدیل یافت ،و از آن زمان تاکنون تحولات سیاسی زیاد در عراق پیش آمده و واقیت این است که از حزب بعث ،فقط نام مطرح است و اکنون ،تنهادو سه نفراند که حکومت را در دست دارند،و تقریباً همان صورت استبداد گروهی است که قدرت را تصاحب کرده است.میدانید که پس از سقوط سلطنت،نام رسمی رژیم عراق ،"جمهوری" است .اما در عمل تا کنون کوچکترین خبری از نظام جمهوری در آن کشور وجود نداشته ،و اگر دقیق،اوضاع عراق و مصر را بررسی کنیم ، می بینیم که با وجود نام جمهوری،گاهی حکومت،حتی از صورت استبداد گروهی نیز خارج شده،و به صورت استبداد فردی درآمده است.

استبداد حزبی نیز در واقع مانند استبداد گروهی است و در اینجا نیز فقط عده ای درای قدرت هستند،و ملت دخالتی در کار حکومت ندارد،با این تفاوت که یک حزب ،دارای اساسنامه و مرامنامه و اهدافی رسمی است که طبق آن ضوابط،گروه حاکم تعیین و یا تغییر می یابند.در حکومت های مارکسیستی،این نوع حکومت ،قدرت را در دست دارد،و این حکومت ها نیز،خود را استبدادی حزبی مینامند.اما می بینیم که گاهی ،اصولا دخالت حزب در زمامداری ،تا حد صفر پایین میآید،و این حکومت ،به دیکتاتوری فردی،تبدیل میشود،مانند دوران اقتدار استالین ،که اکنون ،سیاستمدران و زمامداران خود شوروی نیز به این امر،اقرار میکنند،گرچه در زمان استالین ،کسی جرأت بر زبان آوردن چنین مطلبی را نداشت.

1-حکومت دمکراتیک جمهوری،مراد از این نوع حکومت آن است که جامعه با نظام سیاسی و اداری جمهوریت اداره شود،و مقامی ثابت در کشور وجود نداشته باشد،و رئس یا بالاترین مقام در قوه مجریه نیز از طرف مردم انتخاب شود.بعلاوه ،اراده مردم ،در چگونگی قوانین و شکل اداره جامعه نیز – کم یا زیاد – دخالت داشته باشد ،مانند حکومت فرانسه.

2-حکومت دمکراتیک سلطنتی. در این نوع حکومت نیز مانند نوع سوم،اراده مردم در قوانین و شکل اداره جامعه دخالت دارد.منتهی در کشور ،مقامی وجود دارد که رأی ملت در روی کار آمدن او دخالتی ندارد ،بلکه مقام خود را از طریق ارث بدست آورده است ،مانند حکومت سوئد. تفاوت این دو نوع حکومت که در هر دو إراده مردم در اداره جامعه تاثیر دارد ،در آن است که در این یکی ،رکنی از قوه مجریه یا هر چند درصد از اختیارات،بدون اراده مردم ،حاکمیت دارد،ولی در نوع سوم،این مقام وجود ندارد،اما بواسطه اینکه مفهوم دمکراسی ،در جامعه مطرح شده است،شاه نمیتواند مانند شاه نظام دیکتاتوری فردی،هرچه میخواهد انجام دهد،و پارلمان و دادگستری و دولتی با اختیاراتی کم یا زیاد هستند که اراده شاه نمی تواند برآنان تحکم کند.معنی جمله مشهور مرحوم دکتر مصدق که می گفت : "شاه باید سلطنت کند نه حکومت "، همین نکته بود زیرا ،حکومت قانونی ایران ،"مشروطه سلطنتی "است ،که در این حکومت ،شاه فقط قسمتی از اختیارات حکومت را در دست دارد ،و بقیه در اختیار سایر قوای رسمی است ،یعنی : مشروطه سلطنتی،در عمل باید از نوع " سلطنتی دمکراتیک " باشد در حالیکه عملاً خبری از این مفهوم در ایران نیست.

یادم هست که چند سال قبل ،جوانی از سوئد،نامه ای به پدرش نوشته بود،و در جواب اصرار پدرش در مورد برگشتن او به ایران ماجرایی را از سوئد تعریف کرده بود.نوشته بود که روزی گروهی از مردم در برابر خانه شاه جمع شدند،و شعرهائی نوشته در دست داشتند.با مضمون" مرگ بر شاه" . چند دقیقه ای این شعار را بر زبان آوردند،ناگاه شاه سوئد از خانه بیرون آمد ،در حالیکه شعاری با عبارت "مرگ بر شاه" در دست داشت بمردم پیوست . . . . در آخر نوشته بود که : اگر در ایران نیز جواب مرگ بر شاهی که مردم میگویند چنین است ،برمیگردم . . .

این بود تقسیم بندی خلاصه ای درباره انواع حکومت ها ، و ماصدق واقعی آنها ،صرف نظر از عنوانهای رسمی که فراوان اندو غالباً با واقع مطابقت ندارد.با این شناسایی مختصر درباره حکومت های غیر اسلامی ،می توانید تفاوت حکومت اسلامی را با آنها ،دقیقا درک کنید.

اکنون از آن زمان پر برکتی که درگیری با دشمن،همه را دوستی،برادری،و وحدت می بخشید ،از آن زمان که اندیشه ها ،راه و رسم مطلوب آینده را ترسیم میکرد،و از آن زمان که ما نیز در سنندج با القای درسهای" حکومت اسلامی "، هم به سوالهای مردم درباره سرنوشتشان جواب می دادیم،و هم می خواستیم بهترین راهی را که برای اداره اسلامی ایران امروز تصور می کردیم،بمسئولان آینده ایران بنمائیم.چیزی کمتر از یکسال می گذرد . . . چیزی کمتر از یکسال می گذرد ،اما با مقیاس عواطف و جوش و خروش انقلابی ده ها سال می گذرد . . . یکسال پیش ،بیگانه ها برادر می شدند،و نگاه ها آشنا،و امسال،برادران بیگانه می شوند و نگاهها تنفر آمیز.یکسال پیش هر دشواری و حتی گلوله را ،با گشاهد روئی و تکبیر – گویان استقبال میگردند،و إمسال ،حتی در برابر سلام و احترام چهره ها درهم میشود،و نفرینها جریان می یابد . . . راستی چرا ؟چون آن وقت ،همه شعار بود و وعده و – طبیعی است – که همیشه شعارها و عده ها مطلوب اند و امید بخش .اما امروز،زمان عمل است و وقت تحقق مفاد شعارها و وعده ها . . . آن وقت شعار و وعده مسلمانان با عواطف و احساسات موروثی اسلامی سازگار بود،و لذا شعار و وعده دشمنان قدیمی و تازه نفس را ،خریداری نبود.اما امروز واقعیت ها تمام گفته ها را تکذیب میکنند، و لذا عواطف را آزرده می سازند،و بسوی إرضا و تسکین از سویی یا جهاتی دیگر میرانند . . . آن روز امید بود و امروز هراس،آنروز اعتماد بود و امروز اتهام ،آنروز انتظار بود و امروز نومیدی ،آنروز پیشواز از بیگانگان اجباری بود و امروز رم از برادران اختیاری . . . و افسوس .افسوس که اینهمه معلول افتادن بعضی از کارها بدست ناگاهان دلسوز و یا خود خواهان است که آن دسته اسیر دامهای معلومات محدود و این گروه مطیع آرزوهای نامشروع خود هستند . . . و چون آنچه میکنند ،با اسلام مطلبقت ندارد – و نیز نمیخواهد انتقادات را بپذیرند و براه اسلام برگردند – بناچار رژیم فشار و سانسور را پشتوانه پیشبرد خطاهای خویش میشمارند . . . و آزموده ایم سرنوشت چنین رژیمی را.

بهرحال ،تا هنوز روزنه أمیدهای باقیمانده بسته نشده،آخرین امکان خود را بخاطر ادای دینی که در برابر ملت ستمکشیده از هیچ تلاشی دریغ نکرده ایران ،و در برابر انقلاب که خونبهای ده ها هزار شهید چند سال اخیر ،و صدها هزار شهید تاریخ شاهنشاهی ایران و میلیونها شهید تاریخ چهارده قرنه اسلام (که هر حرکتی اسلامی در هر جا با همه ،پیوند دارد) ،و در برابر امیدی که همه مسلمانان تحت ستم جهان به این انقلاب دارند ،و در برابر أثری که این انقلاب – در صورت پیروزی – در رستگاری مستضعفان جهان میتواد داشته باشد،آخرین امکان خود را بخاطر أدای دینی که در برابر اینهمه بعهده دارم،بکار میگیرم – همچنانکه خدا میداند تا کنون بکار گرفته ام – و تنها دو راه چاره را که سراغ دارم پیشنهاد میکنم (قبلا ًیکی را در بحثی تحت عنوان هشدار و پیشنهاد مطرح کرده ام که روزنامه ها چاپ کرده اند ،و دیگری را ،وسیله نامه برای امام فرستاده ام).مگر در گذشته مسئولان پیشنهاد ها و چاره جوئی ها را نمی شنیدند ،فقط خطر آشفته شدن اوضاع – بالفعل – مطرح بود،اما اکنون مسأله فرق میکند.اکنون اگر همچون گذشته به راه های چاره بی توجه باشند ،خطر ،خطر درست شدن جامعه ای است که اخبار لبنان را ،کهنه و :از مد افتاده" میسازد . . . و لذا عدم توجه به این دو پیشنهاد را ،تسلیم در برابر شکست انقلاب می پنداریم . . . و اکنون تنها نور امیدی که هست ودر پرتو آن راههای حل،میتوانند قابل اجرا باشند،نفوذ شخص امام خمینی است ، و خدا کند که تا این روشنائی باقی است ،قاطعانه از پرتو آن استفاده شود.تنها راه های چاره ای که اکنون میتوانند نجات دهنده باشند عبارتند از:

1-تشکیل هیأتی قوی و نیرومند از چهره های مختلف و آگاه و وارد در أنواع رشته های معارف اسلامی اعم از سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فقهی و غیره بخاطر: الف – تلاش برای تفاهم و همکاری جدّی و همه جانبه همه گروه ها و شخصیتهای اسلامی. ب- نظارت دائم بر همه کارهای دولت و دیگر مسئولان ،در مرکز و همه جای ایران بخصوص در کردستان.ج- همکاری جدی با شورای انقلاب بمنظور تصویب قوانین انقلابی اسلامی. این هیأت ،مستقیما زیر نظر امام فعالیت می کند.

2-دعوت از همه صاحب نظرانی که درباره قانون اساسی ،نظراتی ارائه کرده اند تا در یک جلسه عمومی ، عده ای مساوی اعضای فعلی مجلس خبرگان،از بین خود انتخاب کنند، و آنگاه هر دو گروه با هم روی قانون اساسی کار کنند.این عده جدید از غیر اعضای حزب جمهوری می باشند.زیرا گروهی که هم اکنون در فعالیت هستند ، منعکس کننده آراء و نظرات این حزب می باشند.(باید متوجه باشیم که قانون اساسی اسلام ، قرآن است،و قانونی که تدوین می کنیم ،استنباط امروز ما از قرآن به تناسب شرایط جامعه است.پس نباید آنرا أبدیت بخشیم).

اگر این دو اقدام مهم صورت گرفت،آن وقت امید به برطرف شدن همه نگرانیها،و تحقق آمال مشروع و اسلامی همه اجزای ملت ایران،وجود خواهد داشت ،و ما نیز بار دیگر ،نظرات و پیشنهادهائی را – اعم از آنچه گفته شده ،و آنچه تا کنون مطرح کردنش را بیفائده می پنداشتیم – که آماده مدفون شدن در گورستان نسیان شده بودند.زنده میسازیم که امید حل مشکلهای کردستان و خوزستان و . . . با روشن بینی هیات مسئول نظارت و گروه مسئول تدوین قانون اساسی ،پیدا خواهد شد.

خدایا ،تو گواه باش تا آنجا که میدانستم و میتوانستم کوشیدم که با نامه ها و مذاکرات خصوصی،و گاهی نیز در مصاحبه و بحثهای علنی – تا آنجا که علنی شدن را بصلاح ملت میدانستم – انحرافات و اشتباهات و قصورها و تقصیرها را گوشزد کنم ،و بخاطر راه تو و بخاطر بندگان تو از هیچ کوششی دریغ نورزیدم . . . و حَسبی الله ُلا إلهَ إلا هو،عَلَیهِ تَوَکَلتُ و هُوَ رَبُّ العَرشِ العَظیم.والسلام علینا و علی عباد الله الصالحین.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

و الهکم اله واحد، لا اله الا هو الرحمان الرحیم