۱۳۹۰ تیر ۲۶, یکشنبه

جوابیه برای 2 فتوای (سایت فتاوای جامع اهل سنت!!!) یا مشهدی ایمان درمورد علّامه کاکه احمد مفتی زاده


جوابیه برای 2 فتوای (سایت فتاوای جامع اهل سنت!!!) یا مشهدی ایمان درمورد علّامه کاکه احمد مفتی زاده


به نام خداوند سبحان

اگر چه می دانیم و تردیدی نداریم که شما همان ادامه دهندگان سایت مشهدی ایمان (سایت شیعیان صفوی و دشمنان کینه توز ما مسلمانان اهل سنّت ) هستید که با روباه صفتی و نفاق تمام، فیلم دفاع از عقاید اهل سنت و جماعت را بازی می کنید و الحمد لله مردم اهل سنت با دشمنی های شما و نفاقهایتان آشنایی و سابقه ی ذهنی دارند. اما با این وصف در پاسخ ادعاهای دروغین و تحریف های غیر منصفانه و دور از ایمان و تقوای اسلامی شما بطور بسیار مختصر و اشاره وار نکاتی را ذکر می کنیم.

 منطق و منهج مسلمانان صادق و پیروان مخلص قرآن کریم منطق و منهج استدلال بر پایه ی عدل و انصاف است. چنان که در قرآن کریم می خوانیم: « ولا یجرمنّکم شنآنُ قوم علی ألّا تعدلوا اعدلوا هو اقرب للتّقوی» یعنی: « مبادا دشمنی با قومی شما را از عدالت بازدارد، به عدل و انصاف رفتار کنید که به تقوا نزدیکتر است» ( مائده / 8 )

اما متأسفانه منطق شما که برای اجرای سیاست شیطانی «سنی زدایی و شیعی گرایی» و برای رسیدن به اهداف شومتان در دشمنی با ما مسلمانان اهل سنت از هیچ ظلم و جنایت و تحریف و دروغزنی و تهمت و بهتانی، دریغ نمی کنید؛ با منطق شیعیان صفوی است که معتقدید « باید به مخالفانتان بهتان بزنید تا بتوانید آنها را تضعیف نمایید و شکستشان دهید» چنان که در مکاسب شیخ انصاری و متاجر شیخ حسن نجفی به تصریح امده است: غیبت کردن اهل سنت و تهمت زدن به آنها نه تنها جایز است بلکه ثواب هم دارد و این همان منطق ماکیاولیست ها و مارکسیست ها است که برای رسیدن به اهدافشان هر وسیله ای را مشروع و جایز می دانند. چنان که در مجموع آثار لنین ج 17 ص 142 می خوانیم: « یک کمونیست باید برای هر گونه فداکاری آماده باشد و در مورد لزوم حتی به انواع نقشه ها و حیله های جنگی متوسل شود و روش های نامشروع را بکار برد و حقیقت را پنهان سازد . . . »
راستی شما به خدا و قیامت باور واعتقاد دارید؟ پس چرا در دشمنی با مسلمانان اهل سنت از حربه ی دروغ و تحریف و مغالطه استفاده می کنید مگر نمی دانید دروغزنی، شکست و رسوایی بدنبال دارد؟

 * نوشته اید « آقای مفتی زاده معتقدند که در دنیا کسی را نمی توان یافت که کافر باشد » سپس در قسمتی دیگر از ادعایتان آورده اید: «در حالی که بارها در قرآن وعده ی عذاب به کافران داده شده است» و با این عبارات نارسا و مغالطه آمیز می خواهید به ذهن افراد ساده و ناآگاه القا نمایید که گویا کاکه احمد معتقد بوده است اصلاً کافری در دنیا وجود نداشته و نخواهد بود.

امّا لازم است بدانید کاکه احمد علاوه بر نوشته ها حدود 10 ساعت بحث و استدلال در زمینه ی مقوله ی انسان شناسی از دیدگاه قرآن ـ به عنوان پیش نیاز بحث ماتریالیسم و دین و ایمان و کفر و . . . دارد مجموع بحث های آن بزرگوار در تفسیر آیات مربوط به ایمان و کفر و مؤمن و کافر برای حل معضلات فکری و کلامی بسیار با عظمت است (طبق اطلاع رسیده در آینده ی نزدیک به یاری الله تعالی شرح و تفسیر کاکه احمد درباره ی ایمان و  کفر عرضه خواهد شد و همه ی مسلمانان و محققان ... غیر مسلمان از آن با خبر خواهند شد.)

ما با هر فرد و جمعی که درباره ی ایمان و کفر از دیدگاه کاکه احمد سؤالات و ابهاماتی داشته اند طی چند جلسه با صمیمیت و مهربانی و بدون جدال و خصومت بر اساس آیات قرآن و احادیث شریف نبوی صحبت کرده ایم نه تنها قانع شده اند بلکه به عظمت فکری آن بزرگوار پی برده اند.

از زمانی که شما صفویان با سفسطه و مغالطه دیدگاه کاکه احمد را شعاروار ارائه داده اید و برای اشخاصی سؤالاتی ایجاد شده است بحمدالله طبق سنت « عدو شود سبب خیر گر خدا خواهد » مجالس بحث و تبلیغ ما رونق بیشتری گرفته و نتایج پر خیر و برکتی کسب کرده ایم.

اگر شما راست می گویید و اهل خیانت و دروغ و تحریف و دشمنی نیستید، چرا تمام سخنان و استدلال کاکه احمد را درباره ی ایمان و کفر عرضه نمی کنید مگر نه اینکه وقتی کسی از رأی و نظر شخصی انتقاد داشته باشد، انصاف و تقوا ایجاب می کند که باید تمام سخنان و ادلّه ی وی را دقیقاً بدون دخل و تصرّف بیاورد سپس به نقد آن بپردازد؟

ما هواداران مکتب قرآن و دوستداران کاکه احمد از شما ممنون خواهیم شد اگر صادقانه و بدون عداوت وکینه ورزی تمام سخنان کاکه احمد را درباره ی ایمان و کفر بدون تحریف و دستکاری ارائه دهید سپس دلیل خودتان را در نقد و بررسی آن نیز بیاورید آنگاه طبق آیه ی « فبشّر عباد الّذین یستمعون القول فیتّبعون احسنه »(زمر / 17و18)، از مردم بخواهید قول أحسن را انتخاب نمایند ـ البته لازم است بگوییم این درخواست را از شاگردان وفادار کاکه احمد یاد گرفته ایم آنها درباره ی هر موضوعی چنین موضعی دارند ـ اما شما که بجای بحث و استدلال یک دانشمند اسلامی نکاتی را ناقص و نارسا و شعار وار بصورت مغالطه جلوه می دهید اقدامتان خیانت و بی احترامی به مردم است و به خلاف آیه ی « فبشّر عباد الّذینَ یستمعونَ القول» رفتار می کنید.

بهر حال در اینجا برای اثبات اینکه روش شعاروار گفتن و تحریف و دروغهایتان بر ملا گردد به چند نکته اشاره می کنیم.

1ـ کاکه احمد طبق آیات قرآن معتقد است « ارزش و انسانیّت انسان به قلب سالم و اخلاق نیکوی او بستگی دارد» و به نظر آن بزرگوار « مسأله ی مؤمن بودن و یا کافر بودن به قلب آدمی مربوط می شود نه به ذهن یعنی جایگاه ایمان و کفر قلب است کافر کسی نیست که نسبت به حقانیّت دین بی خبر باشد و به باطل بودن روش و اندیشه ی خود پی نبرده باشد. کافر کسی است که می داند دین خدا حق است امّا به سبب غرق شدن در استکبار و خودپرستی و دنیا دوستی با حقیقت (دین خدا) به دشمنی می پردازد اساساً حق پذیری و حق دوستی خصلت ایمان و باطل پذیری و عناد و دشمنی با حق، خصلت کفر است خلاصه مشکل کافر مشکل ذهنی نیست بلکه مشکل قلبی است.

2ـ کاکه احمد می فرماید : کسانی که در خط کفر قرار داشته باشند درگذشته و حال زیاد بوده وهستند امّا کسانی که بطور مطلق کافر باشند در گذشته بسیار اندک بوده اند و در دنیای امروز نمی توان کسی را کافر(کافر مطلق) دانست. طبق آیاتی که در وصف کافران آمده است کافر مطلق به  کسی گفته می شود که «قلبش مالامال از تکبّر و خودپرستی است و پلید گشته و از سنگ سخ  تر باشد و مهر خورده و مورد لعنت خدا و ملائک قرار گرفته باشد».و در یک کلام استعداد و قابلیت ایمان آوردن را از دست داده باشد چنین فردی محال است قلبش هدایت بپذیرد و محال است ایمان بیاورد.

در قرآن کریم درباره ی اوصاف کافران بطور کلی دو دسته آیات وجود دارد در یک دسته از آیات آمده است آنها هرگز ایمان نمی آورند و هرگز هدایت نمی پذیرند و در دسته ای دیگر می خوانیم اگر ایمان بیاورند و توبه کنند و به عمل صالح بپردازند، خدا توبه ی آنها را می پذیرد و مورد بخشش قرار می گیرند و از رحمت الهی بهره مند خواهند شد. بدیهی است که این دسته آیات ظاهراً با هم در تعارض هستند.کاکه احمد این تعارض ظاهری را حل کرده و می فرماید: ایمان و کفر مانند سایر صفات انسانی تشکیکی (دارای مراتب و درجه) هستند کسی که در کفر خالص شده باشد یعنی کافر مطلق باشد محال است قلبش هدایت بپذیرد و ایمان بیاورد. امّا کسی که در خط کفر قرار داشته باشد، یعنی به تمامی در کفر خالص نشده باشد ممکن است ایمان بیاورد مانند حضرت خالد بن ولید ـ رضی الله عنه ـ که فرمانده لشکر کفار بود و در صف کافران قرار داشت سپس ایمان آورد. طبق تفسیر کاکه احمد از قرآن کریم، حضرت خالد در کفر خالص نگشته بود و الّا به دلیل آیه ی « إنّ الّذین کفروا سواء علیهم ءَ أنذرتهم أم لم تنذرهم لا یؤمنون ختم الله علی قلوبهم و علی سمعهم و علی ابصارهم غشاوه . . .» (بقره / 6 و 7) و نیز آیه ی « ان تدعوهم الی الهدی فلن یهتدوا إذاً ابداً » (کهف / 57) محال بود هدایت پذیرد و ایمان بیاورد.

3ـ تشخیص کسانی که بخاطر خودخواهی و دنیاپرستی با حق عناد و مخالفت داشته باشند (یعنی در خط کفر باشند) آسان است ولی تشخیص کسانی که در کفر خالص شده باشند (یعنی کافر مطلق باشند) از عهده ی انسان ها خارج است زیرا کافر مطلق محسوب کردن کسی، معنی آن است که آن فرد « به حقانیت دین الهی و باطل بودن مرام و اندیشه ی خودش پی برده باشد، قلبش در اثر استکبار پیروی از هوا و هوس زنگ خورده و پلید گشته و از سنگ سخت تر شده و مورد لعنت خدا قرار گرفته باشد و در قیامت برای ابد از رحمت لایتناهی الهی بی بهره و محروم باشد و در آینده نیز محال است هدایت شود و ایمان بیاورد» چنین ادّعایی و چنان تشخیصی کار هیچ انسانی نیست زیرا تنها خدا علیم بذات الصّدور است و تکفیر اشخاص بمعنی کافر مطلق دانستن آنها نادانسته و جاهلانه ادّعای خدایی کردن است.

خلاصه ارائه ی تعریفی درباره ی اینکه کافر به چه کسی گفته می شود کار آسانی است و نیز تشخیص کسی که در خط کفر قرار داشته باشد باز هم کار آسانی است اما تکفیر شخص معین بطور مطلق کار انسان ها نیست به همین دلیل از قدیم علمای بزرگوار اسلامی از تکفیر شخص معیّن پرهیز کرده اند ولی امروزه هر جاهل و بیسوادی به تکفیر این و آن می پردازد.

* نوشته اید: ایشان [کاکه احمد] اعتقاد دارند که یک کمونیست به شرط اعتقاد راسخ و اخلاص در عقیده اش از یک مؤمن ریاکار برتر و سعادتمندتر است.

صرف  نظر از عبارت نارسا و عوامفریبانه ی شما اصل بحث این است که اگر از زوایه ی قرآن و سنّت به انسان شناسی بپردازیم و آیات قرآن و احادیث شریف نبوی را مورد بحث قرار دهیم بطور کلی به این نتیجه می رسیم که سخن درباره ی هدایت و ضلالت و سعادت و شقاوت انسان ها در چهار صورت خلاصه می شود:

1ـ کسی که عقیده اش (آنچه در ذهن دارد) صحیح و توحیدی و قلبش پاک و سالم و از ایمان بهره مند باشد و صالح و نیکوکار باشد بدون شک اهل هدایت و سعادت است.

2ـ کسی که عقیده اش شرک و کفر و قلبش ناسالم و آلوده باشد و از هوا و هوس پیروی کند بدون تردید اهل ضلالت و شقاوت است.

3ـ کسی که عقیده اش توحیدی و پاک و خالص باشد امّا قلبش به سبب پیروی از نفس و دنیاپرستی آلوده و ناسالم باشد محققاً اهل ضلالت و شقاوت است آیه ی 175و 176 سوره ی اعراف به صراحت این صورت را بیان می کند.

4ـ کسی که عقیده اش آلوده به شرک و کفر و الحاد و خرافات باشد امّا اگر قلبش سالم و دارای اخلاق نیک باشد چنین فردی اهل نجات است زیرا نجات و رستگاری به قلب آدمی بستگی دارد.

چنان فردی اگر حقیقتاً سوء نیّت نداشته باشد یعنی در خانواده ای بدنیا آمده و در محیطی پرورش یافته باشد که آن شرک و کفر و الحاد و خرافات را به عنوان حقیقت آموخته و در ذهن و روانش رسوخ یافته باشد به عبارت دیگر جهل و انحرافش از نظر ذهنی و اعتقادی را از محیط و خانواده گرفته و فاصله گرفتن از عقاید خود را دوری از وجدان و حق و یا دوری از خدا می پندارد چنین فردی به شرط اینکه قلبش سالم و اخلاق نیک و درستی داشته باشد بدون شک اهل نجات خواهد بود. این فهم و بینش از آیات متعددی از قرآن، از جمله آیه ی 62  بقره و آیه ی 123 سوره ی نساء و آیه ی 88 و 89 شعرا قابل استنباط است.

در احادیث نیز چنان فهمی را می توان استنباط نمود مثلاً در صحیحین شریفین آمده است: « فرد گناهکاری به فرزندانش گفته است وقتی از دنیا رفتم جسدم را بسوزانید و خاکستر آن را به دریا بریزید تا [نعوذ بالله] خدا نتواند مرا پیدا کند و عذابم دهد خدای متعال وی را مورد آمرزش قرار می دهد.

ملاحظه می شود عقیده ی این شخص خرافی و شرک آلود و  کفر است امّا خدا او را نجات می دهد، زیرا در قلبش شرم و خوف از خدا وجود داشته است.

طبق آموزش های کاکه احمد از قرآن کریم اگر از اصول و مبانی و حقانیّت دین اسلام از ما سؤال شود بدیهی است که معتقدیم و می گوییم عقیده ی ما مسلمانان حق و عقیده و اندیشه ی غیر مسلمانان که به خلاف قرآن و سنت باشد، باطل است. اما اگر از شخصیّت سؤال شود می گوییم هر انسانی که دارای قلب سالم و اخلاق نیک باشد اهل نجات و رستگاری است.

در نتیجه کسانی مانند یزید و ضحاک و صدام و . . . . را به سبب قلب ناپاک و آلوده و جنایتهایشان به صرف گفتن شهادتین و ادّعای پیروی از اسلام نمی توان اهل شقاوت و گرفتار شدن به آتش عذاب الهی ندانست.

اما فردی مانند پاتریس لومومبا که گویا کمونیست و فکرش الحادی بوده است. ولی قلبش چنان سالم بوده که حاضر نشده است تن به خفّت و خواری دهد و مقام و ثروت و امکانات و رفاه دنیوی را که به او پیشنهاد کرده اند، با شدّت تمام رد کرده است. در حالی که به خوبی واقف بود بالاخره وی را خواهند کشت امّا چون از وجدان سالمی برخوردار بوده و برای ملّت محروم و ستمدیده اش دل سوخته است حاضر شده جانش را برای آنها فدا کند ولی راضی نشده است به قیمت وطن فروشی و خیانت به ملّتش در ناز و نعمت بسر برد.

در بینش قرآنی کاکه احمد چنین فردی از نظر ذهنی ملحد و از جهت قلبی و اخلاق و شخصیّت و کردار انسانی پاک و سالم بوده است یعنی از نظر شخصیّت و اخلاق از اوصاف مؤمنانه ای برخوردار بوده است و حتماً اهل نجات و رستگاری خواهد بود.

بر اساس این بینش دیگر نیازی نخواهد بود دهها آیه ای را که در وصف اهل کتاب در قرآن آمده است تأویل کرد. و تعارضات ظاهری چنان آیاتی به آسانی قابل حل خواهد بود.

* نوشته اید: « آقای مفتی زاده ایمان به رسالت پیامبر ـ ص ـ را شرط رستگاری نمی داند »

این عبارت بدون شرح و توضیح حتماً عوامفریبانه است علاوه بر پاسخ قبلی می توان گفت : اصل مطلب این است وقتی رسالت حضرت محمد ـ ص ـ با شرایط حکیمانه و مورد پسند خدا به کسی ابلاغ شود و او آن را حق بداند و عدم قبول آن از وی به هیچ وجه پذیرفته نیست به دلیل آیه ی: « و من یبتغِ غیر الاسلام دیناً فلن یُقبَلَ منه »(آل عمران /85) هر کسی دینی جز اسلام را جستجو کند هرگز از وی پذیرفته نخواهد شد. اما کسی که رسالت حضرت محمد- ص - به وی نمی رسد و یا بصورت ناقص و نادرست به او ابلاغ می شود به دلیل آیه ی «و ما کنّا معذّبین حتّی نبعثَ رسولاً» (اسراء / 15) نسبت به دین اسلام تکلیفی ندارد چنین فردی اگر از دین دیگری پیروی کند به شرط آنکه واقعاً و بینهُ و بین الله آنرا حق بداند و از قلب سالم و اخلاق نیکو برخوردار باشد جزو رستگاران خواهد بود آیات متعددی از جمله آیه ی 62 سوره ی بقره و 123 سوره ی نساء دلیل واضحی بر این بینش است.

*  نوشته اید « آقای مفتی زاده مبارزه ی پیامبر ـ ص ـ و یارانش را بر علیه کفار قریش از بابت رفع ظلم دانسته نه برای ترویج توحید »

این عبارت نیز نارسا و مغالطه آمیز است و می خواهید به ذهن شنونده ی عوام القاء نمایید که پیامبر – ص - توحید را ترویج نکرده است. اما لازم است بدانید:

به نظر کاکه احمد این تصور که پیامبر ـ ص ـ به زور شمشیر دین را بر مردم تحمیل کرده باشد باطل است. تمام مؤمنان از سرآگاهی و اختیار به رسالت حضرت ـ ص ـ ایمان آورده اند نه از ترس شمشیر و کفّار و مشرکین هرگز بخاطر نپذیرفتن رسالت حضرت محمد – ص - مورد تهدید قرار نگرفته اند به دلیل آیات قرآن و روایات موثّق تاریخ، همیشه مشرکین و کفّار جنگ افروز بوده اند و جنگ را بر مسلمانان تحمیل کرده اند. در این مورد کاکه احمد آیات صدر سوره ی توبه را تفسیر کرده و طبق نصوص قرآن، باطل بودن این تصوّر رایج میان غیر محققان را که « هر کسی را که به اسلام ایمان نیاورد باید از دم تیغ گذراند، کافر به دلیل ایمان نیاوردن به اسلام مهدورالدّم است» را اثبات نموده است. اگر شما راست می گویید و اهل تحریف و مغالطه نیستید، چرا عین عبارات آن بزرگوار را ارائه نمی دهید. به علاوه ما به شما پیشنهاد می¬کنیم با کمک گرفتن از تمام علمای شیعی در حوزه ها اگر توانستید حتی یک آیه به عنوان دلیل ارائه دهید که پیامبر – ص - به زور شمشیر مردم را به ایمان آوردن دعوت و تهدید کرده باشد آنگاه می توانید از نادرست بودن فکر قرآنی کاکه احمد دم بزنید.

*نوشته اید: « آقای مفتی زاده منکر شفاعت صغری در قیامت هستند.»

کسی که اهل تحقیق و تدبّر در قرآن باشد، می داند هیچ نصّی درباره ی اینکه پیامبر ـ ص ـ در قیامت برای گناهکاران شفاعت کند وجود ندارد اما در قرآن کریم چندین آیه در نفی شفاعت وجود دارد برای مثال در آیه ی 254 بقره آمده است: «‏ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ أَنفِقُواْ مـِمَّا رَزَقْنَـــاكُم مِّن قَبْلِ أَن يَأْتِيَ يَوْمٌ لاَّ بَيْعٌ فِيهِ وَلاَ خُلَّه وَلاَ شَفَاعَه وَالْكَافِرُونَ هُمُ الظَّالِمُونَ» در این آیه « لا بیع فیــــه و لا خلّه و لا شفاعه» هر سه جمله بصورت « نکره در سیاق نفی آمده که مفید عام هستند » یعنی هیچ داد و ستدی و هیچ دوستی و هیچ شفاعتی در قیامت نیست.اگر گفته شود مفهوم آیه ی بعدی (255) « من ذا الّذی یشفع عنده إلّا بأذنه » این است که شفاعت به اذن خدا هست» در پاسخ می گوییم:

اوّلاً نفی شفاعت بطور مطلق در آیه ی 254 جای تردید نیست و آیه ی مزبور منطوق است. امّا آیه ی 255 مفهوم است و آشنایان به اصول فقه می دانند که « منطوق بر مفهوم ارجح است» پس باید آیه ی دوم را به گونه ای معنی و تفسیر کرد که با آیه ی اول در تعارض نباشد. در غیر این صورت اگر کسی از شما بپرسد چرا خداوند هم می فرماید مطلقاً در قیامت شفاعت نیست و هم اشاره می¬کند که شفاعت وجود دارد، برای این تعارض ظاهری هیچ پاسخ صحیح و متقن و استواری نخواهید داشت.

شما اگر واقعاً دوستدار قرآن و اسلام باشید می بایست تفسیر کاکه احمد را که به حل آن تعارض ظاهری و مفروض پرداخته است و شفاعت را به شهادت تفسیر نموده است، تأیید کنید، نه اینکه سفسطه و مغالطه بگویید کاکه احمد به شفاعت صغری باور نداشته است.

*  نوشته اید:« احمد مفتی زاده منکر تلذّذ اهل بهشت  با حوریان بهشتی است.»

این عبارت را نیز نارسا و عوامفریبانه ذکر کرده اید و اقعیت این است که کاکه احمد منکر لذت بردن بهشتیان از حوریان بهشتی از جهت معنوی و عاطفی نیست. کاش شما صادقانه می نوشتید که اساساً هیچ آیه ای در قرآن وجود ندارد که به صراحت از جماع و روابط جنسی با حوریان بهشتی یاد کرده باشد و آقای مفتی زاده معتقد است میل جنسی برای ایجاد نسل و بقای آن است و حور و غلمان و ولدان برای لذّت عاطفی و معنوی به مردان و زنان مؤمن بخشیده می شود. پس کاکه احمد مانند اکثر عرفا و اولیای خدا به همین جنبه ی معنوی و عاطفی نعمت حور و ولدان و غلمان باور داشت و منکر تلذذ  معنوی نبوده است، امّا ظاهراً انتظار صداقت و عدم مبالغه گویی و دروغزنی از شما انتظاری ناصواب است.

* نوشته اید: « . . . . . . . .  » خلاصه مدّعی هستید که کاکه احمد و پیروانش کتابهای حدیث اهل سنّت را معتبر نمی دانند؟!

 در پاسخ می گوییم: « خیر، صحت ندارد. سخن مذکور شایعه ای است که دشمنان حرکت دینی مکتب قرآن از روی غرض و دشمنی ساخته اند و با بی تقوایی آن را تبلیغ می کنند. واقعیت این است که در میان کتب حدیث اهل سنّت « صحاح ستّه» و از میان آنها به ترتیب دو کتاب صحیح بخاری و صحیح مسلم از شهرت و اعبتار بیشتری برخوردارند و در خصوص صحیحین، علمای اسلامی از قدیم گفته اند: صحیح بخاری و صحیح مسلم بعد از قرآن بزرگترین کتاب اسلامی هستند. این نظریه مورد تأیید همه ی ما مسلمانان اهل سنت است. امّا برخی افراد به اشتباه می گویند: « تمام احادیث صحیحین عین فرموده ی رسول خدا ـ ص ـ است.» و متوجه نیستند که تمام علمای اسلامی اتفاق نظر دارند که احادیث موجود در کتابهای حدیث اعم از آحاد و متواتر « نقل به معنا» هستند نه عین فرموده ی رسول خدا ـ ص ـ

و همچنین برخی به اشتباه می گویند: « هر حدیث صحیحی لزوماً از احادیث مسلّم رسول خداست» این سخن نیز اشتباه است. زیرا؛ ائمّه ی حدیث از جمله بزرگانی چون ابن الصلاح شهرزوری و امام زین الدین عراقی به صراحت گفته اند: حدیثی که از حیث سند صحیح باشد به معنی آن نیست لزوماً متن آن نیز درست باشد و بتوان حتماً آنرا به پیامبر ـ ص ـ نسبت داد (« صحیح» اصطلاحی است در علم الحدیث که برای سند حدیث بکار برده می شود و به سندی می گویند « صحیح» که عادل ضابط از عادل ضابط نقل کرده و خالی از علل و شذوذ باشد).

و بالاخره بعضی می گویند: « احادیث صحیحین غیر قابل نقد هستند» این ادعا نیز اشتباهی محض است، به دو دلیل: اولاً، اینها متوجه شرکت آلود بودن سخنانشان نیستند بدون شک هر کس به صراحت و یا تلویحاً ادعا کند اثر و تألیف عالمی از علمای اسلامی بدون عیب و ایراد و  خودش بری از خطاست دچار شرک شده است. زیرا؛ تنها قرآن بدون عیب و نقص و فقط الله تعالی بری از خطا و اشتباه است.

ثانیاً، بعضی از بزرگان اسلام متن برخی احادیث مسلم و بخاری را نقد کرده اند و انتساب آنها را به پیامبر ـ ص ـ نپذیرفته اند. خلاصه همه ی ما مسلمانان معتقدیم سنّت مسلّم رسول الله ـ ص ـ از هر عیب و ایرادی به دور و با قرآن کریم، هم مرتبه است و مانند آن اعتبار دارد امّا در مورد منابع حدیث از جمله معتبرترین آنها (صحیحین) علمای اسلامی نگفته اند صحیح بخاری و مسلم با قرآن کریم یکسان و برابرند و مانند آن معتبر هستند بلکه فرموده اند: آن دو بعد از قرآن، معتبرترین کتاب اسلامی هستند. یعنی آن بزرگواران در واقع تأکید و تصریح نموده اند که صحیحین شریفین مانند قرآن بدون عیب و نقص و غیر قابل نقد نمی باشند.

آری! برخی افراد مغرض و کینه توز این نکات علمی (تصحیح اشتباهات فوق و تذکر دادن آن به مسلمانان) را عمداً تحریف نموده و به دروغ گفته اند: پیروان مکتب قرآن کتب حدیث را معتبر نمی دانند، در حالی که تصحیح اشتباهات فوق و یادآوری آن به مسلمانان، تکلیف دینی و در واقع دفاع از اعتبار کتب حدیث می باشد.»

*نوشته اید: « مفتی زاده برای رسول خدا ـ ص ـ ادعاهای خارج از وصف و گمان دارد چیزی که خداوند آن را در حیطه ی قدرت بشر قرار نداده است» او می گوید: «برای حضرت رسول ـ ص ـ یا هر فرد دیگری این امکان هست که به اراده ی پروردگار در زمانهای متعدد به نسبت آن عالم که به نظر ما زمان واحد می آید به دیدار چند نفر در چند مکان برود . . . »

راستی در نظر  شما دروغ گفتن هیچ قبحی ندارد؟ یا تناقض گویی را ا مری مستحسن می شمارید که اینگونه آشکارا و بی شرمانه ادّعا می کنید کاکه احمد برای پیامبر ادعایی کرده که خاص خدا است. و از طرف دیگر به سخن کاکه احمد استناد کرده اید که فرموده است « امکان دارد به اراده ی پروردگار حضرت رسول به دیدار چند نفر برود آیا به اراده ی پروردگار یعنی بدون اراده ی پروردگار و به قدرت خود شخص.

آیا از این همه دروغزنی آشکاروتناقض گویی واضح شرم نمی کنید؟ آیا همین دروغ گفتنهای شما بهترین دلیل مدرک نیست که شما عالماً عامداً به دشمنی با اهل سنت می پردازید.

* نوشته اید: « متأسفانه پیروان آقای مفتی زاده بر خلاف توصیه ی رهبرشان در حق ایشان افراط می کنند و حتی وی را صاحب رسالت صغری می دانند».

سپس به بیانیه ی شورای مدیریت استناد کرده اید که در آن به صراحت، دوبار رسالت صغری را از آن حضرت رحمه للعالمین – ص - و خاص آن محبوب بزرگوار دانسته اند» .

حقّاً که در کینه ورزی ارزشها و سخنان صحیح در نظر و دیدگانتان معکوس گشته و آن را وارونه می خوانید و وارونه جلوه می دهید و بحق مصداق بارز آیه ی 104 سوره کهف گشته اید که در وصف گمراهان می فرماید:« اّلذین ضلّ سعیهم فی الحیواه الدنیا و هم یَحسَبون انّهم یُحسِنون صُنعا » (کسانی که تلاششان در دنیا هدر رفته، آنها (بدی می کنند) و گمان می برند که کار خوبی انجام می دهند.)

اگر از انصاف و تقوا و صداقت بهره ای برده بودید و به سخنان کاکه احمد درباره ی رسالت کبری و رسالت صغرای حضرت محمد ـ ص ـ توجه می کردید، متوجه می شوید که آن بزرگوار معتقد بود: حضرت محمد ـ ص ـ در صدر اسلام زمانی که در قید حیات بودند رسالتش (رسالت کبرایش) را انجام داده اما از آنجا که وقتی به اراده ی پروردگار حضرت در عالم خواب یا بیداری کسی را راهنمایی کند ـ کاکه احمد ـ این جنبه از هدایت وی را رسالت صغری می داند پس رسالت صغری به اراده ی پروردگار عالم است و به حضرت ـ ص ـ اختصاص دارد.

ولی شما آشکارا دروغ می گویید و از خدا شرم نمی کنید و از قیامت نمی ترسید می گویید پیروان کاکه احمد وی را صاحب رسالت صغری می دانند.

*  نوشته اید: «[کاکه احمد] متأسفانه اعتقاداتی را جزو دین می داند که هزار و چهار صد سال علمای بزرگوار اسلام چنین اقوالی را نگفته اند . . . هم چنین گفته اید: [علمای اسلام] حتی منکر حدیث را تکفیر کرده اند.

در این سخنان نامربوط و نامستدل شما چند تناقض و ایراد اساسی وجود دارد.

اولاً، از سویی ادعا می کنید پیروان کاکه احمد به احادیثی معقتدند و از سویی ادعا می کنید منکر حدیث هستند. اگر این تناقض گویی و دروغزنی نیست، پس بفرمایید تناقض و دروغگویی چه معنایی دارد؟

ثانیاً، با ادعای 1400 سال است علمای اسلامی چنین چیزی را نگفته اند، تلویحاً ادعا کرده اید که: آنچه علما گفته اند باید همان را پذیرفت و تدبّر و تأمّل و تحقیق در قرآن برای سایر دانشمندان تا قیامت تعطیل و ممنوع است و باید در عقاید از دانشمندان تقلید کرد.

راستی کسی که اهل سواد و معرفت و تحقیق و بحث علمی باشد هرگز« تاکنون هیچکدام از گذشتگان چنین چیزی نگفته اند » را به عنوان دلیل برای رد برداشت و تفسیر دانشمندی از قرآن و سنت ارائه نمی دهد.

وقتی آنچه مفسّران گفته اند برداشت خودشان بر اساس روایاتی غیر مسلّم است. وقتی مفسّران بری از خطا و اشتباه نیستند، وقتی هیچکدام ادّعا نکرده اند از آنچه ما گفته ایم تقلید کنید و کسی حق تدبّر و مطالعه و اندیشه برای برداشت و تفسیر دیگری را ندارد، بنابراین کمال نادانی و بیسوادی است کسی ادّعا کند فلان دانشمند چیزی را گفته است و  تفسیر  و برداشتی از قرآن و سنّت را دارد در حالی که تاکنون هیچکس از علمای گذشته آن را نگفته اند.

آیا همین دروغها و سفسطه ها با آن نگارش مغلوط و بچّه گانه ی شما بهترین دلیل نیست برای اینکه شما همان دست اندرکاران سایت مشهدی ایمان هستید و صلاحیت حتی نقل فتاوای اهل سنت و جماعت را ندارید چه برسد به اینکه ادعا کنید « جامع فتاوای اهل سنت و جماعت هستید» مگر نمی دانید بدون نام و نشان ادعای ارائه ی فتاوا، بازی با عقاید اهل سنت است و بی احترامی به آن؟ مگر نمی دانید فتوا دهنده یا هیأت افتا حتماً باید برای مردم شناخته شده باشند و مگر نمی دانید امروزه هیچ فتوایی حجیّت مطلق برای مسلمانان ندارد و نمی توان به عنوان دلیل به آن استناد کرد. آری شما روباهان مکّار صفوی صلاحیّت هیچ نقلی و گزارشی از اهل سنّت را ندارید.

در لابلای سخنان شما و برخی ادله که به آن تصریح نمی کنیم (برای با خبر نشدنتان و چهره را پیچیده تر عوض نکردنتان) شواهد و قراین و نیز برای اداره ی سایت تان دلایلی واضح وجود دارد که روباهان مکّاری هستید که تحت نام اهل سنّت به دشمنی با بزرگان اهل سنّت می پردازید. لازم به ذکر است ما آن شواهد و قراین را برای مردم بیان می کنیم. فعلاً به آن ها اشاره نمی کنیم بگذارید چهره ی خود را پیچیده تر عوض نکنید.

در پایان دلسوزانه و صادقانه به شما پیشنهاد می کنیم از دشمنی با اهل سنّت دست بردارید. تاکنون بحمد الله طبق سنّت الهی« وَ مَکرُوا وَ مَکَرَالله وَ اللهُ خَیرُ المَاکرین»، دشمنی های شما علیه اهل سنت به خودتان برگشته است. مگر خبر ندارید جمعی از مردم خصوصاً جوانان شیعی بخاطر تنفّر از ظلم و جنایت و خفقان و خرافات و بی عدالتی هایتان به مسلک شیطان پرستی و آیین هایی چون یهودی و خصوصاً مسیحی و زردشتی می گروند، آیا بهتر نیست بجای دشمنی با ما مسلمانان اهل سنّت، که هیچ نفعی جز رسوایی از آن بدست نیاورده اید، به فکر جوانان خودتان باشید و بیش از پیش با مذهب خودتان دشمنی نکنید و اسلام را بیشتر در نظر مردم بدنام نکنید؟ و سخن آخر اینکه حضرت علّامه کاکه احمد مفتی زاده آن رهبر بزرگوار اهل سنّت و آن اسوه¬ی مقاومت و شرف و جوانمردی قلبش مالامال از محبّت خدا و رسول خدا و بندگان خدا بوده، از دشمنی با بنده ی مخلص خدا و عاشق رسول الله ـ ص ـ بپرهیزید که سرانجام خوب و خوشی برایتان ندارد.       

                                                          
                                                                                                                                  (عبدالله ...  )
 

۱۳۹۰ تیر ۱۷, جمعه

جاذبه ی معرفتی مفتی زاده

جاذبه ی معرفتی مفتی زاده



اگر کسی اندکی با کاکه احمد مفتی زاده آشنایی داشته باشد می فهمد که از لحاظ شیوه بیان تاثیر عجیب و منحصر به فردی بر مخاطب خود دارد. بسیار پیش آمده است که کسی کتابهای زیادی از یک عالم را خوانده و تاثیر چندانی از آن نگرفته است اما با شنیدن یک جمله از مفتی زاده تغییری عمده و بنیادین یافته است. بسیار بوده اند دانشمندانی که خروارها کتاب نوشته اند اما آثار آنها حتی اندکی بر انسانها و جامعه آنها تاثیر نداشته است. اما یک سخنرانی کاکه احمد آن چنان سیلابی در روان انسانها و جامعه به راه انداخته است که تمام زشتی ها و پلشتی ها را با خود شسته و برده و یا به دست نابودی سپرده است. در این جستار می خواهیم اندکی پی به راز این ویژگی منحصر به فرد مفتی زاده بیندازیم.

کاکه احمد مفتی زاده از دو بعد قابل بررسی است: معرفت دینی و اخلاق دینی.در زمینه اخلاق دینی باید گفت که رفتار آسمانی و پیامبروار کاکه احمد ناگزیر بر مخاطبان خود تاثیر عمیق و وسیعی داشته است. بدیهی است که هیچ کس نمی تواند از یک «صدیق» بی تاثیر بماند. نهایتا پیامد این تاثیر به مخاطب جهت گیری های مختلفی می دهد. اگر کسی اندکی آمال و آرزوی مثبت در خود بیابد و اندکی نیت خیر داشته باشد بی درنگ عظمت اخلاقی کاکه احمد و صدق گفتار او را تصدیق می کند. اما اگر کسی جز در راه شر قدم برنداشته باشد و شیفته و مغرور زخارف دنیوی همچون قدرت و شهرت و شهوت و... گشته باشد با شنیدن سخنان کاکه احمد انگشت غیظ به دهان می گیرد و از او روی برمی تابد و سعی در نابودی پیام و برنامه او دارد هرچند که در اعماق ذهنش می داند که سخنان کاکه احمد عین حقیقت است. در مورد اخلاق دینی مفتی زاده به وفور می توان سخن گفت و قلم راند و پژوهش کرد. منتها هدف اصلی این مقاله بررسی تاثیر گذاری مفتی زاده از نقطه نظر بعد دیگر وجودی او یعنی «معرفت دینی» است.

هر ساختار معرفتی از یک سری مفاهیم تشکیل شده است که برای انتقال این مفاهیم می توان از ابزاری چون لفظ یا شکل و... استفاده کرد. در یک تقسیم بندی کلی مفاهیم را می توان به دو دسته «مفاهیم بسیط» و «مفاهیم مرکب» تقسیم کرد. مفاهیم بسیط سنگ بنای تمام مفاهیم هستند و هر مفهومی از آنها پدید می آید. به مفاهیمی که از ترکیب دو یا چند مفهوم بسیط پدید می آیند مفاهیم مرکب می گویند. «مفاهیم بسیط» را از لحاظ جهت گیری می توان به دو دسته «خیر» و «شر» تقسیم کرد. هر مفهوم بسیطی یا خیر محض است و یا شر محض. هیچ مفهوم بسیطی را نمی توان یافت که هم در آن خیر باشد و هم شر. اگر کسی چنین مفهومی را یافت باید بداند آن مفهوم مرکب است و باید با تجزیه آن به خیر و شر و جداسازی خیر و شر از هم نهایتا به اجزای تشکیل دهنده آن مفهوم که مفاهیم بسیط می باشند (چه خیر چه شر) دست یافت. از ترکیب چند مفهوم بسیط خیر به یک مفهوم مرکب خیر می رسیم و از ترکیب چند مفهوم بسیط شر به یک مفهوم مرکب شر دست می یابیم. اگر یک یا چند مفهوم بسیط خیر را با یک یا چند مفهوم بسیط شر ترکیب کنیم به یک «مفهوم مرکب شبهه انگیز» می رسیم. پس نتیجه می گیریم مفاهیم مرکب به سه دسته «خیر»، «شر» و «شبهه انگیز» تقسیم می شوند.
در غالب پدیده های طبیعی مشاهده می کنیم که مواد تمایل به ترکیب شدن دارند. در کره زمین به ندرت می توان عناصر-اجزای بسیط سازنده مواد- را به صورت خالص مشاهده کرد و معمولا در ترکیب با عناصر دیگر در طبیعت یافت می شوند. شاید بتوان گفت که مواد به طور طبیعی تمایل به ترکیب شدن دارند و تمایلی به «جدا زیستن» ندارند. به همین دلیل تجزیه یک ماده مرکب به عناصر سازنده اش معمولا کار مشکلی است در حالی که برعکس آن یعنی ترکیب شدن عناصر سازنده با هم کار ساده ای است. از این جا می توان به این قاعده کلی پی برد که «تجزیه سخت تر از ترکیب است». در وادی مفاهیم هم قضیه به همین ترتیب است. مفاهیم به طور عادی و عرفی تمایل به ترکیب شدن دارند. مردم معمولا از مفاهیم مرکب استفاده می کنند تا مفاهیم بسیط. تجزیه مفاهیم مرکب به بسیط و جداسازی عناصر خیر و شر این مفاهیم از هم کار شاق و سختی است و از عهده هر کسی برنمی آید. مفتی زاده به دلیل تبحر در علوم انسانی و برنامه پرورش دهنده و اداره کننده انسان توانست مفاهیم بسیط را از دل خروارها مفاهیم مرکب تو در تو و در هم تنیده بیرون بکشد و عرضه کند. کاکه احمد غالبا برای انتقال پیام خود از مفاهیم بسیط استفاده می کند. این موضوع را از سادگی سخنان او که برای عامی ترین مخاطب نیز قابل فهم است می توان دریافت. اصولا در دوران حیات کاکه احمد در کردستان قبل از انقلاب غالب مخاطبان او افرادی درس نخوانده بودند و مفتی زاده با تبحر خاص خود مفاهیم بسیار عالی را در قالبی ساده به آنها عرضه می کرد. او گاهی اوقات از مفاهیم مرکب نیز استفاده می کرد. اما به دلیل تسلط او بر اجزای آن مفهوم مرکب (مفاهیم بسیط) مانع ورود حتی یک مفهوم بسیط شر در میان مفاهیم بسیط خیر و نهایتا ترکیب آنها با هم می گشت. بنابراین مفاهیم مرکبی نیز که مفتی زاده به کار می برد سرتاپا خیر بود و هیچ گاه از مفاهیم مرکب شبهه انگیز استفاده نمی کرد. به طوری که به مخاطب یک قاطعیت صریح می داد و هیچ گاه او را در دودلی قرار نمی داد.
استفاده از مفاهیم بسیط دارای مزایای بسیاری برای مخاطب است. موضع گیری مخاطب در مقابل مفاهیم بسیط صریح و روشن است و هیچ موضع گیری شبهه انگیزی نخواهد داشت زیرا هیچ مفهوم بسیطی شبهه انگیز نیست. مخاطبی که به دنبال حقیقت است هنگامی که در معرض مفاهیم بسیط خیر قرار می گیرد به سادگی در برابر آن تسلیم می شود و ذهنش آرام و قلبش مطمئن می گردد و هیچ شک و شبهه ای به خود راه نمی دهد. کسی که با آثار مفتی زاده آشنا باشد به خوبی این امر را حس می کند. غالب مفاهیم مرکبی که در میان مردم و اندیشمندان رد و بدل می شود مفاهیمی شبهه انگیز است زیرا به دلیل عدم تبحر اکثر مردم در شناسایی خیر و شر و عدم آشنایی با امر خطیر و شاق «تجزیه» احتمال خیر محض یا شر محض بودن یک مفهوم مرکب بسیار اندک است. به همین دلیل معمولا مفاهیم مرکب مخاطب را در شک و شبهه قرار می دهند و مخاطب معمولا نمی تواند یک جهت گیری قاطع و صریح بر اساس آن داشته باشد. زیرا مفهوم مرکب شبهه انگیز دارای هم عناصر خیر و هم عناصر شر است و این عناصر هرکدام جهت گیری های متضادی به انسان القا می کنند. افراد و حکومت های بد نیت و ضد مردمی برای انتقال پیام خود معمولا از مفاهیم مرکب شبهه انگیز استفاده می کنند تا مخاطبان را در شبهه قرار دهند و آنها را فریب دهند.

چنین افرادی مقاصد شوم خود (مفاهیم ساده شر) را در لفافه ای از مفاهیم خیر می پیچانند و آن مفهوم شر را به این طریق در قالب یک مفهوم مرکب شبهه انگیز به خورد مخاطب می دهند (به عبارتی از حربه تزویر استفاده می کنند). واضح است که چنین افراد بدنیتی معمولا مفاهیم شر را به صورت عریان عرضه نمی کنند زیرا در این صورت معمولا کسی فریب آنها را نمی خورد.

دسته ای دیگر نیز از مفاهیم مرکب شبهه انگیز استفاده می کنند اما نه به خاطر سوء نیت، بلکه به خاطر عدم تبحر در شناسایی خیر و شر و عدم توانایی در تجزیه مفاهیم مرکب به بسیط دچار این اشتباه می شوند هرچند که نیت خیر دارند. در میان اندیشمندانی که در این زمره قرار دارند می توان به دکتر سروش اشاره کرد که با وجود نیت خیر، گاهی مفاهیم بسیط شر را در میان مفاهیم مرکبی که استفاده می کند می توان مشاهده کرد. او برای انتقال مفاهیمش هرچقدر تلاش کند و هر چند آنها را با انواع آرایه های ادبی تزیین کند و ساعتها قلم براند اما به دلیل وجود یک مفهوم ساده شر در میان آثارش تمام تلاشش نقش بر آب می شود. به همین دلیل است که مخاطب دکتر سروش نمی تواند بر مبنای آثار او یک جهت گیری صریح داشته باشد.
همان طور که اشاره شد استفاده از مفاهیم بسیط منجر به ایجاد جهت گیری صریح در مخاطب می شود. هنگامی که مخاطب خوش نیت در معرض مفاهیم بسیط خیر قرار می گیرد جهت گیری صریحی در راستای خیر می گیرد. مخاطب بد نیت نیز جهت گیری صریحی در مقابل این مفاهیم و در راستای شر می گیرد. به همین دلیل استفاده از این مفاهیم منجر به  مرزبندی انسان های خوب و بد از هم می شود . نتیجتا در جامعه ای که بر این مبنا شکل می گیرد، پدیده هایی همچون ریا و دورویی به شدت کاهش می یابد. زیرا فرد ریاکار در چنین جامعه ای زیاد نمی تواند دوام بیاورد و در نهایت معمولا مجبور می شود یک جهت گیری صریح برای خود انتخاب کند.
مفاهیم ساده به مخاطبان خود «علم» می دهند نه «اطلاع». ابتدا فرق بین علم و اطلاع را در قالب یک مثال توضیح می دهیم. کسی که دانشجوی یک رشته دانشگاهی است به علت آشنایی با زیربناها و اجزای سازنده رشته خود (آشنایی با مفاهیم بسیط) نسبت به آن رشته یک دید عمیق و سازنده  پیدا می کند و در آن رشته صاحب نظر می شود. یعنی در آن رشته دارای «علم»می شود. اما همین دانشجو نسبت به رشته های دیگر دانشگاهی فقط «اطلاع» دارد زیرا با مبانی آن رشته ها آشنا نیست و در نتیجه نمی تواند در آن ها صاحب نظر شود. کسی که آثار مفتی زاده را مطالعه می کند به علت این که مفاهیم بسیط در اختیارش قرار می گیرد می تواند در آن زمینه صاحب نظر و اهل اجتهاد گردد زیرا مواد خام را در اختیار دارد و می تواند به سادگی با ترکیب آنها اجتهادهای جدید بکند و در مورد انواع مسائل مرتبط دارای رای و نظر گردد. به همین دلیل است که آثار مفتی زاده تا قرن ها پس از وفاتش کهنه نمی شود زیرا مواد خام را در اختیار پیروانش قرار داده است و آنها در مواجهه با مسائل نوینی که در طول زمان با آن مواجه می شوند می توانند صرفا با ترکیب آن مواد خام به طوری که مرتبط با مسئله مورد نظر باشد، موضع خود را در مقابل آن مشخص کنند. به عبارتی مفتی زاده به مخاطبان خود «علم» می دهد زیرا آن ها را در آن زمینه صاحب نظر می کند. اما تنها بهره ای که عاید مخاطبان مفاهیم مرکب می شود افزایش «اطلاعات» آن هاست و معمولا چیزی بر علم آنها نمی افزاید زیرا فراگیری یک علم مستلزم آگاهی داشتن از الفبا و مواد خام (مفاهیم بسیط) آن علم است.
دامنه مخاطبان مفاهیم بسیط بسیار وسیعتر از مخاطبان مفاهیم مرکب است. هر فردی با هر مقدار معلوماتی می تواند مفاهیم بسیط را درک کند. زیرا این مفاهیم به خودی خود ساده هستند و یک مخاطب «امی» نیز می تواند آنها را بفهمد و استفاده کند. از طرفی یک مخاطب با معلومات زیاد می تواند مفاهیم بسیط (مواد خام) را با هم ترکیب کند یعنی برای هدف و کاربرد خاص خود از آنها و ترکیبشان استنباط مورد نیازش را انجام بدهد. اما مفاهیم مرکب تنها می تواند افراد تحصیل کرده و با معلومات را مخاطب قرار دهد و به درد افراد امی نمی خورد.  

منبع:     http://vahdateslami.blogsky.com/

سروش حسینی

۱۳۹۰ تیر ۱۴, سه‌شنبه

توضیحی مختصردرباره آیه چهلم سوره ی توبه - شهید و مفسر اهل سنت کاکه فاروق فرساد.


توضیحی مختصردرباره آیه چهلم سوره ی توبه - شهید و مفسر اهل سنت کاکه فاروق فرساد.


خداوند تعالی پس ازآیات سی و هشتم و سی و نهم سوره ی توبه،که عتاب و تهدید شدیدی است نسبت به مؤمنانی که از رفتن به تبوک حاضرنمی شدند،وچون بار سنگینی به زمین چسبیده بودند،در آیه چهلم می فرماید:

إِلاَّ تَنصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِینَ كَفَرُواْ ثَانِیَ اثْنَیْنِ إِذْ هُمَا فِی الْغَارِ إِذْ یَقُولُ لِصَاحِبِهِ لاَ تَحْزَنْ إِنَّ اللّهَ مَعَنَا فَأَنزَلَ اللّهُ سَكِینَتَهُ عَلَیْهِ وَأَیَّدَهُ بِجُنُودٍ لَّمْ تَرَوْهَا وَجَعَلَ كَلِمَةَ الَّذِینَ كَفَرُواْ السُّفْلَى وَكَلِمَةُ اللّهِ هِیَ الْعُلْیَا وَاللّهُ عَزِیزٌ حَكِیمٌ(توبه40).

در روز دوشنبه شانزدهم آذرماه سال یکهزار و سیصد و هفتاد ویک،در بحثی به نام "تفسیر قرآن"که از رادیو پخش میشد،شنیدم که گوینده تفسیر(!) چهار بار عبارت « لاَ تَحْزَنْ» رابه: «نترس» ترجمه کرد.و بعد گویی که این ترجمه صحیح است،به دنبال علت ترس میگشت!می گفت:گفته اند ترس ابوبکر برای خودش نبوده است،بلکه به خاطر پیامبر بوده است.وبعدخیلی خوشحال ازاینکه جواب این سخن را یافته،می گفت:اگرچنین بود،می بایست گفته می شد:لاتحزن لی!پس معلوم می شود ترس ابوبکر به خاطر خودش بوده است،سپس بسیار زیرکانه(!)گفت:البته ترس درافرادبشرمنهای اولیاءالله امری عادی است.برای عادی ترین بشرمطرح است.طبیعی هم هست. 


این تحریف به نام تفسیر،موجب شدکه توضیح بسیار مختصری درباره این آیه،وفضائلی که فقط دراین آیه برای حضرت ابوبکر- علیه السلام-اثبات شده،بنویسم که امیدوارم دردرگاه الهی به عنوان عملی صالح مقبول افتد.آمین.


1- ترجمه ی ساده این آیه چنین است:«اگرپیامبر-ص- را یاری نکنید(به خودتان ضرر می زنید،وخداوند او را حتماً یاری خواهدکرد،وقبلاً هم بارها نصّرت الهی را در حق وی مشاهده کرده اید.ازجمله دیده اید در شرایطی بمراتب سخت تراز حالا)خداوند اون را یاری کرده است:هنگامی که حق ستیزان وی را بیرون کردنددرحالی که دومین دوتن بود- آن هنگام که درغار بودند-وقتی که به یارش می گوید:اندوهگین مباش،زیرا که خداوند باماست.پس خداوند آرامشش را بروی فرو فرستاد،و وی را با لشکریانی که نمی دیدتأییدکردو...


2- درتأمل درسیاق وهمچنین آیه نشان میدهدکه سخت ترین شرایطی که خداوند،پیامبرخود را یاری رسانده است،سفرِهجرت است.زیرا ذکر این مورد درمقابل حالتی است که مسلمانان ازلحاظ عِدّه وعُدّه دربهترین شرایط خود بوده اند.درحالی که درسفرفقط دونفر بودند:« ثَانِیَ اثْنَیْنِ».


3- مقصد اصلی اخراج،وجود مبارک پیامبر- ص- است.«أَخْرَجَهُ الَّذِینَ كَفَرُوا»؛واگر حضرت ابوبکر با ایشان نمی رفتند،کسی معترض ایشان نمی شد،واین یکی از بزرگترین شرفهای حضرت ابوبکراست که در سخت ترین شرایط از روی آگاهی و اختیارکامل،افتخارهمسفری با رسول خدا را نصیب خودش کرده است،واز طرف دیگر نشانه اعتمادکامل،وبالاترین اعتماد حضرت رسول به حضرت ابوبکر که ایشان را به همراهی درسخت ترین ومهّم ترین سفرتأریخ اسلام برگزیده است.


4- ازکاکه احمد شنیده ام که:اضافه عدد ترتیبی به عدد اصلی دالّ برتقارب و نزدیکی معدودین ازنظر گوینده است،مانند:ثالث ثلاثه،که هم رتبه بودن و مانند هم بودن هرسه رانزد قائلین به تثلیث نشان میدهد.


قائل تعبیر،« ثَانِیَ اثْنَیْنِ»خداوند متعال است.وهمین بزرگترین شرف حضرت ابوبکراست که درچشم خداوند،نزدیک وشبیه است به محبوبش،صلی الله علیه وسلم.


5- ذکر ضمیر تثنیه ی« هُمَا فِی الْغَارِ»،شرف دیگری است که نصیب هیچ کس نشده است.خداوند حضرت رسول- ص – وحضرت ابوبکر- رض – را باهم وبدون هیچ فصل وجدایی،باضمیر تثنیه ذکر فرموده.احساس میکنم که دلم می فهمدکه تعبیراز ایشان به« هُمَا» چه طعمی دارد،ولی قلمم از بیان آن ناتوان و درمانده است.


6- درتعبیرلِصَاحِبِه،حداقل پنج شرف مهم نهفته است:اول- اضافه تشریفی. دوم- این ترکیب اضافی فرموده خداونداست.سوم- مطلق است. چهارم اختصاصی است.پنجم سخن گفتن پیامبر- ص- با وی(لام تبلیغ)است،« صَاحِبِ»آنچنان که از کتب لغات مقاییس و مفردات و.. برمی آید،کسی را گویند که با یارخود مصاحبت ونزدیکی و رفافت طولانی داشته باشد.خداوند شرفِ صاحبِ رسول بودن را در قرآن جاودان خود،برای حضرت ابوبکر جاودانه کرده است،ازآنجا که این تعبیر،مطلق از قید زمان است نشانگر ادامه ی صحبت در برزخ وجنّت وبعدازآن نیر می باشد،درقرآن چنین تعبیری یک مورد،و درخصوص حضرت ابوبکر ذکرشده است.


7- اینکه نام حضرت ابوبکر بعنوان عطف بیان پس ازذکر«صاحبه»نیامده،خودشرف دیگری است که نشان دهندی مقام اول ایشان درمیان اصحاب-رض- است،زیرا درقرآن تعابیری مانند:...«عبدنا داود»(ص17)،یا«عبدناأیوب»(ص41)و... وجود دارد،وازطرف دیگر تعابیری مانند:...«مما نزلنا علی عبدنا»(بقره23)،«سری بعبده»( إسراء 1)و موجود است.


در مواردی که کلمه ای این چنین است،مطلق ازبیان ذکر می شود،مرادفرد اعلای آن مورد است.


یعنی:وجود مبارک پیامبراکرم- ص- مظهر اعلای عبودیت،و اول العابدین،وحضرت ابوبکرصدّیق- س- مظهر اعلای صحبت،و اول الاصحاب است.


ازاینجا غفلت عده ای از معتزله که قائل به أفضلیّت حضرت ابوبکرنبوده اند،هویدا می شود
.


8- « لاَ تَحْزَنْ»،یعنی اندوه مدار،حتی تعبّیر اندوهیگن مباش که درترجمه ساده آیه آمد درست نیست؛زیرا نفرموده:لا تکن حزیناًکه نشانگر ثبات اندوه باشد.تعبیرفعلی فقط حدوث رامی رساند.بنابراین ترجمه ی« لاَ تَحْزَنْ» به نترس،تحریف است نه تفسیر.تمام کتب لغت،وقرآن کریم که درموارد زیادی خوف وحزن را با هم به عنوان دوحالت مطرح کرده،شاهد مردود بودن این تحریف متعصّبانه است.


اگرچنین باشد باید درترجمه:لا تخاف ولا تحزنو(فصلت)بگوییم:نترسید و نترسید!


9- واین گفته که،برای بشر عادی منهای اولیاءالله ترس مطرح است،قول باطلی است که به منظور خارج ساختن معنای صحبت و صدق،از زمره ی اولیاءالله،شیطان برزبانش راند.آنچه که گوینده این قبیل مسائل وامثال وی دراین تحریفات بدان متمسّک می شوند،آیه ی شریفه:


« أَلا إِنَّ أَوْلِیَاء اللّهِ لاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ»(یونس 62)است که مراد از آن را درنیافته اند.سادترین نشانه باطل بودن این چنین درکی درآیه،درچندآیه بعد،درخطاب «وَلاَ یَحْزُنكَ قَوْلُهُمْ...»(یونس65)خطاب به حضرت رسول- ص- آمده است.یعنی:برای ایشان هم حزن مطرح است.جوامع روایی- حتی مورد قبول گوینده ی تحریف- همه درذکر ماجرای مرگ ابراهیم – ع- فرزندمحبوب رسول خدا-ص- عبارت«إنّاعلیک یا ابراهیم لمحزونون»راآوارده اند.خداوند درمورد حضرت موسی-ع- می فرماید:


‏ «فَأَوْجَسَ فِی نَفْسِهِ-خِیفَةً مُّوسَى»(طه67)؛یا«أَقْبِلْ وَلَا تَخَفْ إِنَّكَ مِنَ الْآمِنِینَ»(قصص31).و درمورد حضرت یعقوب- ع- می فرماید:«‏وَابْیَضَّتْ عَیْنَاهُ مِنَ الْحُزْنِ ..»(یوسف84)یا باز درمورد حضرت موسی :«فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفاً..»(قصص21)،یا«فَأَخَافُ أَن یَقْتُلُونِ»(قصص33)؛..


تازه اگرآیات درمورد حضرت موسی وحصرت یعقوب –ع-‏«نصّ»بر وجود خوف وحزن می باشد،نهی لاتحزن درمورد حضرت ابوبکر«نصّ» بروجود حزن نیست.زیرا می شود به کسی که محتمل است اندوهگین شودبگوئی:لاتحزن؛همچنانکه درست است به کسی که احتمال دارد بترسدبگویی:لاتخف.


اینان- صلی الله علیهم – ازبزرگترین اولیاء خداوند اند که به نص قرآن هم خوف برایشان پیش آمده و هم حزن.


همین مختصرکافیست که نشان دهد که مراد ازآیه شریفه«الاأن اولیاءالله..» بشارتی است مربوط به حیات پس از مرگ،ونه حیات دنیا.تفاوت مؤمنان راستی با دیگران درنبودن خوف و حزن نیست؛بلکه اولاً:در مقدار خوف وحزن است؛ثانیاً:درمتعلّق خوف و حزن است و ثالثاً:در عدم دخالت خوف و حزن درادای مسؤلیّت عبودیّت و بندگی است.


منشأ این حزن حضرت ابوبکر را،کاکه احمد درشعرروح نواز و دل زنده ساز«کوچی ره حمه ت»درتفسیرچهار آیه سوره محمد-ص- که درسفرهجرت نازل شده، با بیانی درخورآن ماجرای با عظمت را روشن کرده اند.دقت درآن شعرنشان می دهدکه تعصب و فرقه گرایی،انسان را ازدرک چه معارف والایی محروم میکند،خداوندا از شرتعصّب به تو پناه می بریم.


دقّت درخود خوف و حزن ومنشأآنها هم به خوبی نشان می دهد که حیات دنیا محکوم به وجود خوف و حزن است،واین دار،داری نیست که خوف و حزن ازآن رخت بربندد،حزن حالتی است درانسان که اولاً:مربوط به گذشته یا حال است و ثانیاً:منشأ آن(نقصان)است،و خوف نیر حالتی است در انسان که اولاً:مربوط به حال یا آینده است و ثانیاً منشأ آن(فناپذیری است).


حزن همیشه وقتی وجود دارد که نقصانی وجود دارد،وخوف همیشه وقتی مطرح است که احتمال از بین رفتنی وجود داشته باشد،وچون حیات دنیا اسیرچنگال نقصان و فناست هیچگاه حزن و خوف از میان نخواهد رفت.


عدم حزن مربوط به داری است که:


‏« لَهُم مَّا یَشَاؤُونَ فِیهَا وَلَدَیْنَا مَزِیدٌ»؛(ق35)و:« وَفِیهَا مَا تَشْتَهِیهِ الْأَنفُسُ »(زخرف71)و«‏ وَكَأْساً دِهَاقاً ‏»(نبأ34)،و...


وعدم خوف دردالقراری که:«....وَمَا هُم مِّنْهَا بِمُخْرَجِینَ»(حجر48)؛ و:«لَّا مَقْطُوعَةٍ وَلَا مَمْنُوعَةٍ »(واقعه33)و«‏لَا یَذُوقُونَ فِیهَا الْمَوْتَ..»،(دخان 56).


توجه به آیات زیرهم به وضوح مطلب می افزاید:


‏‏« أَلا إِنَّ أَوْلِیَاء اللّهِ لاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ» (یونس 62)

 ‏
قُلْنَا اهْبِطُواْ مِنْهَا جَمِیعاً فَإِمَّا یَأْتِیَنَّكُم مِّنِّی هُدًى فَمَن تَبِعَ هُدَایَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ(38) وَالَّذِینَ كَفَرواْ وَكَذَّبُواْ بِآیَاتِنَا أُولَئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ(39) بقره


ازدقت درتقابل این دو آیه روشن می شودهم چنانکه وعید کافران مربوط به آخرت است،وه عدی تابعین هدایت هم مربوط به آخرت است.
                       
                             چشم بازو گوش بازو این عمی؟!


ممکن است اشکال کنندکه به دنباله ی آیه میفرماید:لَهُمُ الْبُشْرَى فِی الْحَیاةِ الدُّنْیَا وَفِی الآخِرَةِ(64)


این اشکال دوجواب دارد.


اول:اگر"ال" البشری عهدذکری باشد،معنایش این است که این اولیاءالله،خوفی وحزنی درآخرت ندارند،(به دلیل مطالب قبل)هم دردنیا به آنان داده می شود،وهم درآخرت،یعنی:«فی الدنیا»ظرف بُشری هست نه ظرف تحقق بُشری،ودرآخرت هم درمراحل مختلف به آنان یادآوری می شود.


و دوم:اگر:"ال"جنس باشد،یعنی:مژده های حیات بخش الهی – که یکی ازآنها همین عدم خوف وحزن درسرانجام است- چه در دنیاوچه درآخرت مخصوص دوستان خداست،مژده های دنیوی هم مانندانواع وعده های نصرت وتأیید ودفاع وغیر آن ومانند بشارت باعظمت« إِنَّ اللّهَ مَعَنَا »


10- معلوم است بشارت« إِنَّ اللّهَ مَعَنَا »مفید معیّت تأییداست،واین بشارت هم مطلق ازقید زمان ومکان است،پس تأیید ومعیّتی است دنیوی وأخروی وآن زمان هم که پروردگات چیزدیگری را بخواهد:


«خَالِدِینَ فِیهَا مَا دَامَتِ السَّمَاوَاتُ وَالأَرْضُ إِلاَّ مَا شَاء رَبُّكَ إِنَّ رَبَّكَ فَعَّالٌ لِّمَا یُرِیدُ»(هود107).


ذکرضمیرجمع هم،درمقایسه با فرموده ی حضرت موسی-ع- «إِنَّ مَعِیَ رَبِّی»(الشعراء62)دلالت خاص خود را دارد.


11-فأنزل الله سکینتهُ... هم بیانی تفصیلی مجمل فقدنصَرَهُ اللهُ است.


12- ذکر کلّ این ماجرا هم درقرآن،شرفِ دیگری است که حضرت صدّیق-س-بدان افتخار وبزرگی یافته است.


اللهمّ صلّ وسلم وبارک علی سیّدنا محمّدوعلی آله وصاحبه وصحبه المخلصین وآخر دعوانت أن الحمد لله ربّ العالمین.

                       شب جمعه بیستم آذرماه بکهزاروسیصدو هفتادویک

                                                 تبعیدگاه اردبیل

۱۳۹۰ تیر ۱۲, یکشنبه

الأیمان و الکفر محاضرة لفضیلة الأستاذ «کاکه احمد مفتی‌زاده»- رحمه الله تعالى- حول الإیمان والکفر


الأیمان و الکفر محاضرة لفضیلة الأستاذ «کاکه احمد مفتی‌زاده»- رحمه الله تعالى- حول الإیمان والکفر

بسم الله الرّحمن الرّحیم


المقدّمة

الحمدلله ربِّ العالمین، وصلوات الله وسلامه، ورحمته‌ وبرکاته على خاتم ‌الأنبیاء والمرسلین محمّد وآله وأصحابه المخلصین إلى یوم الدّین.


أمّا بعد فإنّ هذه الرسالة التی بین یدی القارئ الکریم، ترجمة سؤال وجواب، لفضیلة الأستاذ «کاکه احمد مفتی‌زاده»، یعود تسجیل أصلها، إلى سنة 1413ق، وکان الأستاذ المجاهد یقضی فی تلک السنة آخر شهور حیاته المبارکة، بعد عشر سنوات قضاها فی السّجن، صابراً صامداً محتسباً، معظمها فی الزنزانات الإیرانیة الإنفرادیة.

و فی إحدى زیاراته العائلیة خارج السجن، اُتیحت فرصة فعرض علیه فیها «سؤال حول الإیمان و الکفر» فأجاب -رحمه الله‌- بما ستقرئونها إن شاء الله. من حسن الحظ أنّ اصل السؤال و الجواب، الذی اُجری باللغة الکردیة، سُجِّل تصویریاً فی تلک الظروف الصعبة وهو موجود الآن. ورغم أهمیة الموضوع (اعتباراً لملابسات خاصة) تأخّر توزیعها للعموم إلى سنة 1426 ق. و ها نحن اُولاء نقدّم للناطقین باللغة العربیة، ترجمة هذا الموضوع الهامّ، علّها أن تُروی عطاش الحقیقة بجرعة مِن بحر المعرفة الدینیة التی کانت قطرات مبارکات استنبطها کاکه أحمد مفتی‌زاده، من عیون الکتاب والسنة الذّاخرة الفیّاضة. والقارئ الکریم سوف یواجه فیها «التکرار لبعض الموضوعات بعبارات مختلفه»، و استعمال المترادفات، و الإستفادة من ضروب التعبیر من أخبار و إستفهام و...، و ضرب الأمثال المتعددة لموضوع واحد، کل هذا باسلوب واضح بسیط جدّاً، و بعبارات سهلة صریحة. و دلیل ذلک: انّه لما کانت هذه الآراء و النظریات التی طرحت فی هذا الجواب، نظریات جدیدة هامة، و فی الحقیقة لیست معروفة، و لا مألوفة حتى لدی العلماء. هذا من جهة، و من جهة أخرى کانت الموضوعات العلمیة الجلیلة، و المفاهیم الدینیه العظیمة فی ذاتها، صعبَ المنال للخواص بَلْهَ العوام، لَجَئنا إلى هذا المنهج، وأخذنا بهذا الاسلوب. و المرجو من العلماء والقراء، إلمام النظر فی المسائل المطروحة بعین الإنصاف و الرضا، لا بعین السخط والغضب. نسأل الله تعالى أنْ یُخضِرَ الجمود والمَحْلَ فی میدان المعرفة بصوب هذه الحقایق الدینیة.


بسم الله الرحمن الرحیم

سؤال: فضیلة الأستاذ کاکه احمد مفتی زاده! السلام علیکم ورحمة الله وبرکاته.

منذ زمن طویلة شغلنی سؤال، و مع الأسف لم یتیسرلی فی تلک المدة لقاءک کی اسئلک عنه والسؤال هو: أنّک فی بعض مقالاتک المسجّلة، والمحاضرات التی القیتها فی المناسبات المختلفة، قلتَ: لا اجد الیوم على وجه الأرض أحداً یجوز أن یطلق علیه اسم الکافر. هل هذا صحیح؟ و کیف یکون ذلک؟ و اضافة إلى هذا قیل إنّک قلت: لو کان هناک کافر، ما کان للإسلام أنْ یحاربه لأنّه کافر. و مع هذا نرى أنّه ورد فی التاریخ متواتراً أنّ بعض الناس ارتدّوا فی عهد ابی‌بکر - سلام الله علیه - بعد وفات النبی -صلى الله علیه وسلم- و امتنعوا عَنْ أداء الزکاة، و کان ابوبکر- سلام الله علیه - بسبب تلک المواقف من هؤلاء، أمر بقتالهم حتى قال للمسلمین: لو لم تُسایرونی فی هذا الأمر لسرت إلیهم وحدی، ولاُقاتلنّهم. أفلا یغایر هذا ما قلتَ؟ وکیف تربط بینهما؟
  بسم الله الرّحمن الرّحیم

إنّ هذا الموضوع الذی جاء ذکره فی هذا السؤال، جزءٌ من موضوع آخر اعمّ، و هو عبارة عن «السیاسة الدولیة للإسلام».

و قد کتبت سالفاً فی إحدی حواشی على کتابی «درباره کردستان» (حول قضایا کردستان) بعض أصول السیاسة الإسلامیة: الداخلیة منها و الدولیة بشیءٍ من التفصیل. و لکنّها- نظراً لأهمیة الموضوع‌- غیر کافیة لتحقیقها و استیعاب جزئیاتها. و إذا أردنا أنْ  نبیّنها و نفصّل جوانبها المختلفة، یکبر حجمها اضعاف ما کتبنا هناک. و هذا الموضوع و إنْ کان أحد الموضوعات الهامة فی الدّین، بقی مجملاً مبهماً من بین سائر المسائل الفقهیة المبسوطة فی تراثنا الإسلامی. ودلیل ذلک انّه لمّا تمّ القضاء على الحکومة الشورائیة، و استقرّت الإستبدادیة الفردیة فی المجتمع، و آل الأمر بعد ذلک إلى تنحیة «السیاسة الإسلامیة» عن الحکم تماماً، (طبعاً لست أعنی: أنّ «السیاسة الإسلامیة» مُحِیَت عن الوجود محواً کاملاً من جمیع الجهات.

و إنّما أقْصد: أنّ السیاسة الإسلامیة، لم تکن بعدُ، هی المبنى للحکم. بل إنّ الحکام کانوا یدیرون دفة الأمور، بما تشتهی اهوائهم سواء وافقت تلک الأمور، أصول السیاسة الإسلامیة فی الواقع أم خالفتها. و إن کان فی بعض الأحیان تأتی وفاقاً للسیاسة الإسلامیة «کما هی طبیعة الحاکمیة الإستبدادیة»

نعم منذُ أن فقد الإسلام هذه الحاکمیة، صار البحث عن مسألة السیاسة فی الإسلام، بحثاً هامشیاً، غیر مهتمّ بشأنه.

و لذلک إننّا حین نراجع مثلاً إلى الکتب الفقهیة، سنجد بعض موضوعاتها قد بُذِلَت فی تفصیلها و تبسیط ابوابها جهود کثیرة، و عنایة بالغة، و بعض موضوعاتها الأخرى کموضوع السیاسة الإسلامیة مثلاً، مع ضخامتها و آثارها العظیمة، بقیت مجملة للغایة. حتى لو ترى ممارسة هذا الموضوع الخطیر، فی اوساط إسلامیة قولاً و عملاً، لتجدها منقطعة الصلة بین شتاتها، و غیر مرتبطة بعضها ببعض.
و ما جاء هنا و هناک فی شأنها، من المحاولات و المجاهدات التی قام بها بعض المخلصین داخلیاً او دُوَلِیّا، و کانت فی الحقیقة مطابقة مأة بالمأة لقواعد السیاسة الإسلامیة، لم تکن واضحة ولا معروفة إلا لبعض ذوی الأهلیات الخاصة، و لاُولی البصائر العارفین بالقرآن الکریم.
هذا و لْنذکر على سبیل المثال: الحرکة المبارکة العظیمة التی نبعت من أسرة النور و الرسالة من قبل حسین بن علی -‌سلام الله علیهم أجمعین‌-حتى أنتهت إلى حادثة کربلاء.[1] فإن
 ___________________________
 [1] فإنّ هذه المحاولة المبارکة مع عظمتها و فخامتها لم تتبیّن حقیقتها إلاّ للعارفین بالقرآن الکریم، الذین یتدبّرون آیاته، و یسلکون منهجه، و یستنبطون من ینبوعه الصّافی، و لا یتّبعون ما یقال هنا و هناک من الأقوال و الروایات المختلفة المتعارضة.
فان من یتتبع القرآن و یتلوه حق تلاوته، یعلم بالبداهة، أن لا حکم الا لله «إِنِ الْحُکْمُ إِلاَّ للَّهِ أَمَرَ أَلاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ إِیَّاهُ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ»  یوسف 40
فحاکمیة الله التی تحقق کلمة التوحید، مظهرها الوحید، مجتمع إسلامی، بنی على طاعة الله، و طاعة رسوله، و اولی الأمر من المؤمنین. «یَا أَیُّهَا الذینَ آمَنُواْ أَطِیعُواْ اللَّهَ وَأَطِیعُواْ الرّسول وَأُوْلِی الأَمْرِ مِنْکُمْ»  النساء 59
و تلک لا تتحقّق إلاّ بنظام سیاسی قائم على أساس شورى اولی الأمر. فالنصوص الإسلامیة بیّنت فی مواضع کثیرة، بعبارات مختلفة، ان النظام الوحید المرضی عند الله لان تظهر فیه حاکمیته، و تعلو فیه اطاعة رسوله، نظام اسّس على حاکمیة شورى اولی الأمر، و انتخاب واحدٍ منهم رئیساً و خلیفة لدولتهم الإسلامیة. ای رئیساً لقوی التنفیذیّه. فبناءً على هذا فحکومة الإسلام، حکومة شورائیة، و دولتها، دولة خلافة. فبقیة الأنظمة و الحکومات التی بنیت على غیر هذا الأساس، - بقطع النظر عما تسمی نفسها بها- حکومات إستبدادیة غیر إسلامیة. ففی القرآن الکریم، و سنة رسوله العظیم، و عمل الخلفاء الراشدین المهدیین، و أقوالهم، دلائل واضحة تنص على حقیقة ما قلنا. فان من ینفضّ الغبار على أبصاره، و یراجع تلک المصادر، و یتدبّر ما فیها، یتفقه حقیقة ما أشرنا إلیه، و هنا لک یتجلى له: أنّ الخضوع و الإنقیاد أمام المسؤولیة الدینیة (أی العودة بالحاکمیة السیاسیة الدینیة التی صارت ملکاًٌ عضوضاً، الی حاکمیة شورى اولی الأمر) الزمَ حسین بن علی - رضی الله عنهما - على هذه الحرکة المبارکة الإستشهادیة، و هو عالمٌ بصیرٌ بکل الدواهی و المصائب التی تنتظره، و رُبّما تسُدّه عن نیل مناه. وما قاله فی جواب بعض من أراد إنصرافه عما عزم علیه و خوّفه بالقتل کقوله مثلاً: أفبالموت تخوِفُنی، و هل یعدو بکم الخطب أن تقتلونی؟ ما أدری ما أقول لکم؟ و لکن أقول کما قال أخو الأوس لإبن عمّه و لقیه و هو یرید نصرة رسول الله - صلى الله علیه وسلم - فقال له: أین تذهب؟ فإنک مقتول. فقال:
سامضی و ما بالموت عارٌ على الفتى                    إذا ما نوى حقاً و جاهد مسلما
و آسی الرجال الصالحین بنفسه                         و فارق مثبورا یغشی و یرغما

(کتاب الحسن والحسین لمحمد رضا أمین، مکتبة جامعة القاهرة ص 93.)
دلیل قاطع على صدق ما قلنا.
 و الآیات الدالة على أنّ الحاکمیة لله و تلک لا تتحقق إلا فی نظام اُسّس على أساس شورى اولی الأمر کثیرة منها:
«وَمَن لَّمْ یَحْکُم بِمَآ أَنزَلَ اللَّهُ فَأُوْلَ-ئِکَ هُمُ الْکَافِرُونَ»   المائده 44
«إِنِ الْحُکْمُ إِلاَّ للَّهِ أَمَرَ أَلاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ إِیَّاهُ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ»  یوسف 40
«یَا أَیُّهَا الذینَ آمَنُواْ أَطِیعُواْ اللَّهَ وَأَطِیعُواْ الرّسول وَأُوْلِی الأَمْرِ مِنْکُمْ »  النساء 59
«وَالذینَ اسْتَجَابُواْ لِرَبِّهِمْ وَأَقَامُواْ الصَّلاَةَ وَأَمْرُهُمْ شُورَى بَیْنَهُمْ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنفِقُونَ»  الشورى 38
«وَمَن یُشَاقِقِ الرّسول مِن بَعْدِ مَا تَبَیَّنَ لَهُ الْهُدَى وَیَتَّبِعْ غَیْرَ سَبِیلِ الْمُؤْمِنِینَ نُوَلِّهِ مَا تَوَلَّى وَنُصْلِهِ جَهَنَّمَ»  النساء  115
«وَإِذَا جَآءَهُمْ أَمْرٌ مِّنَ الأَمْنِ أَوِ الْخَوْفِ أَذَاعُواْ بِهِ وَلَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرّسول وَإِلَى أُوْلِی الأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الذینَ یَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ»  النساء
83
و الروایات ایضاً کثیرة
- منها: عن ابی نجیح العرباض بن ساریة -رضی الله عنه- قال:
و عظَنا رسول الله - صلى الله علیه وسلم- موعظة بلیغةً وجلت منها القلوب و ذرفت منها العیون، فقلنا یا رسول الله! کانها موعظة مودع فاوصنا، قال اوصیکم بتقوی الله و السمع و الطاعة، و ان تأمر علیکم عبد حبشی، و انه من یعش منکم فسیری اختلافاً کثیرا فعلیکم بسنتی و سنة الخلفاء الراشدین المهدیین عضوا علیها بالنواجذ، و ایاکم و محدثات الأمور، فان کل بدعة ضلالة. رواه ابوداود و الترمذی و قال حدیث حسن صحیح.
و مجیی «ایاکم و محدثات الأمور» بعد جملة «فعلیکم بسنتی و سنة الخلفاء الراشدین المهدیین» التی تعنی الحاکمیة السیاسیة التی ساسها رسول الله - صلى الله علیه وسلم- و خلفاء الراشدون، تقتضی ان تحمل «ایاکم و محدثات الأمور» على عکس ما فعله رسول الله - صلى الله علیه وسلم- و خلفاء الراشدون فی امر الحاکمیة، و هی عبارة عن الحاکمیة التی لیست على سنة رسول الله - صلى الله علیه وسلم- و سنة خلفاء الراشدین. و بعبارة أخرى: حذر الرّسول ‌- صلى الله علیه وسلم- المسلمین من ایجاد البدع و إحداث الأمور فی مسألة الحاکمیة فی المجتمع الإسلامی قبل کل شیء، و امرهم أن یعضّوا بالنّواجذ النظام السیاسی الذی سار علیه الخلفاء الراشدون، و کان نظاماً قائماً على أساس شورى اولی الأمر.
- و منها: الخلافة بعدی ثلاثون سنة ثم تصیر ملکاً عضوضاً. اخرجه أحمد و اصحاب السنن و صححه ابن حبان و غیره. (فتح الباری المجلد التاسع ص683)
- و منها ما رواه أحمد و البزار عن حذیفه بن الیمان مرفوعاً: تکون النبوة فیکم ما شاء الله أن تکون، ثم تکون خلافة على منهاج النبوة، فتکون ما شاء الله أن تکون، ثم یرفعها إذا شاء، ثم تکون ملکاً عاضّاً- و فی روایة عضوضاً- (یعنی: فیه عضٌ و ظلمٌ) فتکون ما شاء الله أن تکون، ثم یرفعها إذا شاء أن یرفعها، ثم تکون ملکاً جبریاً(ملکٌ فیه قهرٌ و جبروت) فتکون ما شاء الله أن تکون، ثم یرفعها إذا شاء أن یرفعها، ثم تکون خلافة على منهاج النبوة، ثم سکت.      
و على بن ابی طالب - رضی الله عنهما - کأحد الخلفاء الراشدین المهدیین، نظراً لتلک الظروف الصعبة التی أحاطت به، و کاد ان یلتبس أمر الحاکمیة فی الإسلام على الناس، کشف النقاب عن هذا الأمر العظیم بعبارات واضحة فی کتاب کتبه إلى معاویة بن ابی سفیان، و قال:
«إنّه بایعنی القوم الذین بایعوا ابابکر، و عمر، و عثمان، على ما بایعوهم علیه، فلم یکن للشاهدان یختار، و لا للغائب أن یَردَّ، و إنّما الشورى للمهاجرین و الأنصار، فان اجتمعوا على رجل، و سموه اماماً، کان ذلک الله رضیً، فان حزج من امرهم خارج بطعن او بدعة، ردوه إلى ما خرج منه، فان ابی قاتلوه على أتباعه غیر سبیل المؤمنین، و ولاه الله ما تولى. (نهج البلاغه، مؤسسة الأعلمی للمطبوعات ص494)
فإنّ من تبیّنت له هذه النصوص، و تدبر ما فیها من الحقائق، و بلغ هذا المبلغ من المعرفة یتجلى له: أنّ حسین بن علی - سلام الله علیه -، ما قام بهذه النهضة العظیمة الا لإهتدائه إلى السیاسة الإسلامیة المنصوصة فی القرآن، و ما ضحّى بنفسه الزکیة، و بأسرته العزیزة هذه التضحیة المثالیة، إلاّ لإعادة حاکمیة الإسلام على مبدأ الشورى مرةً أخرى. ولإعلان المسلمین کافةً: إن الحاکمیة الموروثیة الفردیة لاصلة لها بالإسلام من الأساس.
________________________________

مَن یتتبع القرآن، و یبحث فیه، و لایذهب وراء الروایات و الأقوال المتعارضة فیجعلها مبنیً لتصوراته، یدرک حقیقة ما حدث لحسین بن علی -‌سلام الله علیهم أجمعین‌-.
المنهج الصحیح لفهم التاریخ
ینبغی أنْ تعرف جیداً، أنّ المنهج الصحیح لفهم التاریخ فهماً صحیحاً، أنْ لا تتبّع قولاً واحداً من بین الأقوال، و لا روایة واحدة من بین الروایات، لأن هناک روآیات و أقوال أخرى، ربّما تناقض او تعارض تلک التی توهمته أنت صحیحاً، بل علیک أن تستمع إلى کل ما قاله الموافقون و المخالفون فی ذلک الموضوع، و تستخرج منها باستنباطک قدراً مشترکاً متفقاً علیه بین الموافق والمخالف، لا قدراً مشترکاً فقط، بل أقل من ذلک ای أن تُدرک: الروح السّائدة على الوقایع و الحوادث، و تجعل هذا معیاراً لدراسة الحوادث التاریخیة العظیمة بأسرها. و إلا لو أراد انسان أن تتبیّن له حقیقة حادثة تاریخیة، بل حقیقة أی تیار تاریخی عظیم، بنقل الروایات المتعارضة و الأقوال المتضاربة فقط، او نقل بعضها ناسیاً بعضها الآخر، تارکاً المنهج الذی اقترحناه، فإنّه لا محالة یقع فی الأخطاء، و ینحرف عن جادة الصواب کما قلنا.
المنهج الصحیح لتحقیق السیرة و الروایات
و فی إطار هذا المبحث ینبغی أن اشیر إلى موضوعین هامّین یحتاجان إلى وقت مناسب لکی اُبینهما بیاناً یزیل الغموض عن حقیقتهما و هما موضوعا السیرة النبویة و الروایات.[1]
____________________
[1] - فإنّ مسألة السیرة و موضوع الروایات و مکانتهما و دورهما للتعرّف على حقیقة الإسلام جعلتهما من أهمّ الموضوعات الدّینیة بعد القرآن الکریم، فالتّصور الواضح البیّن من هذا التّراث القیّم الذی اختلط بالزّائف و الزّائد، و تعدیل المواقف المائلة افراطاً و تفریطا، و ...، و فی النهایة تمییز الصحیح المقبول من السّقیم المرفوض منهما بمنهج علمی رصین له آثاره العظیمة، و دوره المبارک فی تنویر أفکار المسلمین وتقویم سلوکهم، ومعالجة أزماتهم: أزمة فکرهم و هی أولى الأزمات فی هذا العصر، و أزمة فهمهم لدینهم کرسالة سماویة جاءت لهدایة البشریة، و إنقاذها من الطغیان و العدوان، و من الذّل و الهوان.
_________________
ولابدّ أن اُشیر: أنّ المنهج الذی سلکه العلماء -‌رحمهم الله‌- فی القرون السالفة، لتمییز الصحیح عن غیره، بالنسبة لهذین الموضوعین، و مباحثاتهم بعضهم مع بعض فی هذا المجال، لا یصلهم إلى نتیجة صحیحة، (بل اظنهم -‌غفرالله لهم‌- وقعوا فی أخطاء کبیرة کثیرة) و لا یدرک حقیقة ما اقول، و لا یتبیّنه واضحاً إلا من کان عارفاً بالقرآن ملمّاً بمعانیه محیطاً بمرامیه. و لو انهم -‌رحمهم الله‌- درسوا کل الآراء، الموافقة منها و المخالفة، التی تتعلق بموضوع خاص من السیرة مثلاً وفقاً لذلک المنهج الذی اقترحته، و استنبطوا روحاً سائدة و ساریة فی کل الأقوال و الآراء الموجودة، لعلموا ما هو صحیح منها فی هذا الموضوع، و ما هو غیر صحیح، وایضاً یتبیّن لهم سلوکه و سیرته -صلى الله علیه وسلم- تجاه القضایا المختلفة.
ولکن إذا کان الباحث للسیرة، یعتمد متن الروایات المنقولة فقط، فانّه لا محالة یقع فی متاهة من الغموض و الإبهام، یتخبط فی ظلماتها بلا جدوى، و لا تتضح له الواقعة کما هی، و لا یبلغ مقصداً و فی نهایة المطاف یسأل عن نفسه محتاراً: ما هو سلوک النبی -صلى الله علیه وسلم- فی هذه الموضوعات التی تنقله السیرة، لأن هناک روآیات متعارضة، ترویه بعضها على کیفیة، و بعضها الآخر على کیفیة أخرى.
وکذلک الشأن فی الأحادیث المرویة فی کتب الروایات.
و اذا کان من القواعد المقررة: أنّ أی أحدٍ وجد أیة روایة تلقّاها حدیثاً من الرّسول -صلى الله علیه وسلم- فإنّه لا محالة یصاب بانحرافات کبیرة کثیرة، إنحرافات بعیدة عن طریق الإسلام الحقیقی، و هو طریق القرآن، لانّ السنة النبویة بأقسامها الثلاثة: القولیة و العملیة و التقریریة، مبینة للقرآن، و فی الحقیقة: بعث الرّسول -صلى الله علیه وسلم- لیبین للناس بأقواله و أعماله و تقریراته ما نُزّل إلیهم. و لو أنّ الدارس سلک هذا المنهج الذی اقترحته أنا لوصل بکل سهولة، إلى تمییز الصحیح من السقیم فی کل من السیرة و الأحادیث، بل فی کل الحوادث التی حدثتْ فی الأزمنة المختلفة، سواء کانت مرتبطة بالإسلام او غیر مرتبطة به، و هو منهج فرید لکشف الحقیقة فی الوقایع التی تقع فی هذا الزمان و التی وقعت فی الأزمنة السابقة، حتى بالنسبة للوقایع التی تحدث فی عصرک الذی تعیش فیه، فانک إذا أردت أنْ تتبیّن لک واقعة کما هی، علیک أن تدرس الآراء و الأقوال المختلفة المتعلقة بنفس الموضوع لکی تتمثّل بین یدیک صورة واضحة واقعیة من ذلک الموضوع، بل شیء أضیق نطاقاً من تلک، واقلّ من هذا الموضوع الذی قصدته، ثم لتزن بهذه الصورة الواقعیة کل ما یقال هنا و هناک.
اذاً بهذه الطریقة ای بمطالعة کل الروایات المتضاربه فی السیرة، لَتَجِدُ أصولاً أساسیةً صحیحة مقبولة، من خُلُقِ النبی -صلى الله علیه وسلم- و سلوکه فی حیاته، ثم لتقیسُ بهذا کل ما وجدته فی کتب السیرة، و لَتعرف بها جیداً ما هو صحیحٌ منها و ما هو غیر صحیح.
و بنفس هذا المنهج تتعامل مع الأحادیث المرویة فی کتب الروایة. هذه هی إشارة خاطفة إلى موضوعین هامّین ینبغی تبیینهما و تفصیلهما اذا أتیحت الفرصة إن شاء الله.
و بعد هذا، نعود إلى موضوعنا الرئیسی، و هو «السیاسة العالمیة للإسلام» فإنّ السیاسة الإسلامیة ینبغی أنْ تحقق و تفهم بنفس المنهج الذی اقترحناه لتحقیق السیرة و الأحادیث. و لکن هنا بمساندة القرآن. فإنّ دعم القرآن و تعزیزه لتحقیق هذا الموضوع، اکثر من دعمه لذلک الموضوع، لأنّ مؤازرته و مساندته للتعرّف على السیاسة الدولیة للإسلام، أقوى من مؤازرته للأحادیث و السیر. لأنّ القرآن لم ینقل لنا کل ما قاله الرّسول -صلى الله علیه وسلم- فی الحوادث المختلفة، و لا کل سلوکه فی حیاته المبارکة، إلا مقتطفات اقتضت الحکمة الإلهیة بیانها بلسان الوحی، امّا مسألة السیاسیة الإسلامیة، فإنّ القرآن الکریم اسّس أصولها و أشاد ارکانها، و حدّ حدودها العامة، بحیث یقدر الانسان أنْ یصل إلى أنموذج واضح، و صورة کلیة منها.
و لهذا فالعثور على مؤشّر حقیقی فی هذا الموضوع، اسهل من العثور علیه فی سائر الموضوعات کالأحادیث و السیر.
لأنّه - کما بینا- أنّ أصول السیاسیة الإسلامیة، خاصة العالمیة منها جاءت مفصلة مبینة فی القرآن الکریم.
و القرآن بین بالتفصیل او الإجمال، مبانیها الأساسیة و أصولها الرئیسیة.
فعلى هذا فإنّ الباحث عن مسألة السیاسة الإسلامیة، کان اَقدَرَ بمساندة القرآن على نیل غایته المنشودة، و ایسر علیه، أن یعرف کیف کانت السیاسة الإسلامیة فی حیاة النبی -صلى الله علیه وسلم- و حیاة الخلفاء الراشدین، و من جملتها ما کانت فی عهد ابی بکر - سلام الله علیه - المسألة التی اخترتها أنت لتسأل عنها. فإنّه بهذا المنهج المقترح، یستطیع أن یصل إلى معرفة حقیقة السیاسة الإسلامیة، العالمیة منها، و کذلک الداخلیة، ولکنّ العالمیة منها أکثر موضع اهتمامنا فی هذا التحقیق.
إنّ هذا المنهج للتحقیق لم یستخدم کثیراً -‌کما اشرنا‌- للتعرف على السیاسة الإسلامیة، کما لم یستخدم لتحقیق سائر القضایا. و کما قلنا من قبل فان السیاسة الإسلامیة لما افتقدت موضوعیتها و فعلیتها عملاً فی واقع الحیاة، لتجد المباحث التی جاءت فی شأنها فی الکتب المختلفه لا تأتی بنتیجة ناصعة واضحة، فالدارس لها وإنْ أتْعب نفسه و سعی لها سعیه فی تصحف الکتب لا یأتی بشیء یطمئنّ به قلبه.
حتّى و إنّ الحرکات الإسلامیة الثوریة، التی ولدت فی القعود الاخیرة فی مناطق من العالم، هذه الحرکات التی اُسِّسَت من قبل اصحابها لتجدید الإسلام، و العودة به إلى قیادة الحیاة من جدید، مع إهتمامها البالغ بهذا الموضوع، و البحث عنه هنا و هناک من قِبَلِ علمائها تجدها لا تُعطینا نتیجةً جیدة واضحة شاملة للسیاسة الدولیة للإسلام.
ولهذا إذا أردتُ أن أُجیب عن هذا السؤال (ای کیف کانت الحرب بین الإسلام و الکفر) والحال إنّ هذه القضیة، سالبة بأنتفاء الموضوع -‌إنْ صَحَّ التعبیر‌- (یعنی أنّ الحرب بین الإسلام و الکفر لم تحدث فی واقع الحیاة الإسلامیة، فکیف نبحث عنها؟ کما سنبیّنه إن شآء الله تعالى. نعم إذا أردتُ أنْ اُجیبه إجابة کاملة و أبیّنه کما هو جدیرٌ به، تحتاج إلى فرصة مناسبة متناسبه، هذا من جهة؛ و من جهة أخرى، تفتقر الإجابة على هذا السؤال إلى تأهّب وافٍ و فکر مرکّز، و مراجعة ثانیة إلى القرآن الکریم، و فی هذه الظروف التی فوجئتُ فیها بهذا السؤال، اَظُنّنی لست على إستعداد تامّ للإجابة علیه بکل تفصیلاته وجزئیاته. و رغم ذلک فإنّه لاهمیة الموضوع و خطورته، أراه خسارة أنْ أدَعَه، غیر مشیر إلى بعض زوایاه الهامة. فکان من الضروری أنْ أتناول فی الإجابة على السؤال المبانی الصحیحة للسیاسة الدّولیة للإسلام بشیء من التفصیل، بحیث لو رأها او استمع إلیها القرّاء الملمّون بالموضوع، لحصلوا على فهم صحیح للأصول العامة للسیاسة الإسلامیة.
و کما أشرتُ عند عرضک للسؤال: لی توضیحات کثیرة حول قضیة الإیمان و الکفر یعود بیانها إلى الماضی. وأقول لابدّ أن نعلم اوّلاً: أنّ التّقابُلَ بین الإسلام و الکفر تقابُلُ تضاد، والتقابُلَ بین الإیمان و الکفر تقابُلُ تناقض. و قد بینت مراتٍ کثیرة، و کتبت فی مواضع عدیدة: أنّ عدم الإسلام لا یساوی الکفر.[1]و یقول المنطقیون فی مصطلحهم الخاص: اذا کان بین الشیءن تقابل، فهذان المتقابلان إما متناقضان و إمّا متضادان و إمّا متضایفان و إمّا... ، فاذا کان بین الشیءن تناقض، فإنه یعنی: أنّه لا ثالث لهما. لانّه إما هذا و إما ذاک، فلا یمکن وجود شیء آخر.
و لکن إذا کان بینهما تضاد، فانّه لا یعنی أنّه لا ثالث لهما، فمثلاً نقول: إن بین الأسود و الأبیض تضاد، و هذا لا یعنی أنّه لایوجد شیء آخر متصف بغیر هذین الوصفین، لأنّنا نرى اشیاء کثیرة متصفة بالأخضر و الأحمر و الأصفر و...، من الألوان الرئیسیة و الفرعیة العدیدة الأخرى، فالنسبة بین کل واحد منها مع الآخر، و منها مع الأسود و الأبیض تضاد، و کما قلنا إذا کان بین الشیءن تضاد فإنّه لا یعنی عدم وجود غیر هذین الشیئین، بل یمکن أنْ یوجد شیء ثالث أو...، فتبیّن لنا أنّه إذا کان بین الشیئین تناقض فانه لا محالة إذا وُجد أحدهما لا یوجد الآخر. هذا لیس فیه شک. یعنی: إذا کان بین الشیءن تناقض فإنّه لا یمکن جمعهما و لا رفعهما. و بعبارة أخرى: «النقیضان لا یجتمعان و لا یرتفعان»[2]
_________________
[1] - یعنی اذا لم یکن هناک إسلام، لا یعنی ضرورة أنّ هناک کفر، لانه یمکن أن یکون هناک شیء آخر لا یکون إسلاماً و لا کفراً.
[2] - مثل: الموجود امّا حادث و امّا قدیم، و العدد اما زوج و امّا فرد. فلا یوجد شیء متصف بالحادث و القدیم کما لا یوجد شیء لیس بحادث و لا قدیم. و کذلک العدد امّا زوج و اما فرد فلا یوجد عدد متصف بالزّوجیة و الفردیة، کما لا یوجد عدد لیس بزوج و لا فرد.
فعلى هذا نقول: إنّ النسبة الحقیقیة بین الإسلام و الکفر هی نسبة تضاد، لا تناقض یعنی: یمکن أنْ یوجد شیء لا یکون إسلاماً و لا کفراً، بل یکون شیئاً آخر. ولکن النسبة بین الکفر و الإیمان تناقض. أی أحدهما نقیض للآخر فلا یمکن إجتماعهما و لا ارتفاعهما. لأنّ الإیمان عبارة عن سجیة حبّ الحق، و موالاته و الموافقة معه. هذه من لوازم الإیمان و خواصّه. و أمّا أحد أرکانه الرئیسی الرفیع القدر، الجلیل الاعتبار، الحافل بالخیرات و البرکات، «ألحبُ». لأنّ القلب اذا کان عأمراً بالإیمان فإنّه لا محالة یلازمه استسلام الحق، و تنبع منه المحبة، محبة خالصة لیست فیها شائبة الأنانیة و حبّ النّفس. اجل ذلک الاستسلام، و هذه المحبة الذان من افضل و أعظم آثار الإیمان، اذا کانا خالصین صافییین، یعدّان من آثار الإیمان، و إلا فإنّ أشدّ الکَفَرةِ عناداً یمکن احیاناً أنْ یستسلم للحق، و لکن لا لحبّ الحق، و یمکن ایضاً أنْ یظهر من نفسه المحبة، و ایضاً هذه المحبة، لیست محبة خالصة صافیة، بل ابرازهما منه ناشئ من ابتغائه منافع دنیویه، و من حبه لذاته. فالمحبة و الإستسلام للحق لا یجتمعان مع الکفر، لأنّ الکفر یقطع جذور هاتین الخصلتین، و لا یبقی لهما أثراً فی القلب، لأنّه عبارة عن معاداة الحقّ بعد معرفته و فهمه. فالکافر یبغض الحق و یکرهه، و یقوم فی مواجهته و ینفرعنه. و أمّا الإیمان فهو على عکس الکفر، لأنّه عبارة: عن محبّة الحق و موالاته، و الرغبة فیه. فالانسان المؤمن رجل أینما وجد الحق، یستسلمه و یحبّه و یهواه و یرغب فیه و یسعی لتحقّقه بحسب ما فی وسعه، و صعوده فی مدارج التزکیة. و دلائلُ التی تثبت أنّ الکفر لایتلائم و لا یجتمع مع المحبة و إذعان الحق[1]، و أنّ الإیمان یتلائم و یجتمع معهما، کثیرة تحتاج إلى فرصة أخرى نُحیل توضیحها إلى تلک الفرصة إنْ شاءَ الله.
فعلى هذا، الإیمان یقابله الکفر فقط، لأنّ تقابلهما، تقابل تناقض. و لکن الإسلام یقابله الکفر و النفاق و الفترة، لأنّ‌ تقابلهما تقابل تضادٍ، فالمتصفون بهذه الأوصاف، یشکّلون فِرقاً ثلاثاً فی مقابل المسلمین، و الناس اذا لم یلتزموا بالإسلام (ای لم یکونوا من زمرة المسلمین) یمکن أنْ یکونوا واحداً من هؤلاء الثلاثة.
_____________________
[1] - و نؤکّد القضیة بعبارة أخرى و نقول: لو أنّک شعرت بوجودهما فی رجل کافر مثلاً فلا یکونان منه حقیقیین أصلیین بل شکلیان ظاهریان، لأنّ علة ظهورهما منه تعود إلى أنانیته و طموحه ورآء منافعه الدنیویة یعنی اذا: أحبّ هذا او ذاک، او صدق ذلک الحق و او تلک الحقایق فان حبّه و تصدیقه لکل واحد منها، لیس لأنّه محلّ حبّ فی نفس الأمر و بالذّات، و لا لأنّه موضع تصدیق فی الواقع بل لأنّه یرى انّ آماله و أمانیه تتحقق بهذا الحب و بذلک التّصدیق و هذا لا إعتبار له فی میزان العقل والدّین، و لا یجدی بشیء.
1-یمکن ان یکونوا من الفتریین. هذه الفرقة تشکّل السّواد الأعظم من الناس بلاریبٍ. لأنّ اکثر الناس لم یبلغهم الدّین الحق بلاغاً کاملاً، و لم یفهموا وحی الله، و لم یدرکوا حقیقته. سواء کانوا من الوثنیین الذین تربّوا على دین آبائهم، أو کانوا من المسیحیین أو من الیهودیین أو غیر هؤلاء. و الفتری نسبة إلى الفترةِ، و هی عبارة إمّا: عن انقطاعِ الوحیِ و ظهور الرُُّسلِ عدة قرونٍ تُنْسی فیها حقیقة تعالیم الأنبیاءِ السابقه. و إمّا: عن وجودِ حُجُبٍ و موانع تحول بین الناس و بین فهمهم لحقیقة تعالیم الأنبیاءِ. فالناس فی هذه الفتره فی انقطاع من وحی الله، أو جهل بحقیقة رسالته و هدایته.
2- و یمکن أنْ یکونوا من الکافرین، و هم الذین تبیّن لهم الحق و فهموه، و عرفوه کما یعرفون ابناءهم، ثم قاموا فی مواجهته، و ابغضوه و عزموا على محاربته، و اقتلاعه من جذوره. و هؤلاء هم الکافرون حقّا.
3- و یمکن أنْ یکونوا من المنافقین. و هؤلاء -‌و هم الکافرون باطناً- هم ایضاً یحاربون الإسلام کمحاربة الکَفَرَة، و لکن فی زی المسلمین، و من بین صفوفهم و فی عُقر دارهم.
فعلى هذا، تبیّن أنََّ غیرالمسلمین ثلاث فرق کما بیّنا. و الذین یزعمون: أنّ من لیس بمسلم، فهو کافر، لفی خطأ بین، و فی جهل بکتاب الله.
 و هذا التصور أحد التصورات الباطلة، -‌‌‌‌ بل أفسدها وأشدها أنانیة‌- التی شاعت مع الأسف الشدید بین أوساط المسلمین شیوعاً کثیراً. و حتى سرت إلى علمائهم الذین یقولون فی هذا، بغیر علم و لا هدی و لا کتاب منیر. إنّ هذه النظریة باطلة من أساسها أی بطلان، و مضادة للإسلام و قوانینه، و لا یتفق جوهریاً مع روح الدین الإسلامی. و مَن کان ذا فهم إسلامی صحیح، لا یقول بهذه التصورات الباطلة، و لا یحکم على النّاس بهذه المقاییس الجزافیة، لأنّ حکم الله على الناس لیس کذلک.
إنّی أحمد ألله الذی وفّقنی فی السنوات السالفة، أنْ اُبیّن حیناً بعد آخر، فی المناسبات المختلفة، هذا الموضوع الخطیر مستنداً بآیات کثیرة من القرآن الکریم. فالآن لا أجد المجال لبیان الموضوع بالتفصیل، حتى و لا ذکر الآیات سنداً له. و لکن اُشیر إلى بعض منها إشارة
سریعة. وهاکَ بَعضَ الآیات التی تتعلق بالموضوع قال الله تعالى: « لَّیْسَ بِأَمَانِیِّکُمْ وَلا أَمَانِیِّ أَهْلِ الْکِتَابِ مَن یَعْمَلْ سُوءًا یُجْزَ بِهِ وَلاَ یَجِدْ لَهُ مِن دُونِ اللَّهِ وَلِیّاً وَلاَ نَصِیراً ».[1]
« إِنَّ الذینَ آمَنُواْ وَالذینَ هَادُواْ وَالنَّصَارَى وَالصَّابِئِینَ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ وَعَمِلَ صَالِحاً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ وَلاَ خَوْفٌ علیهمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ».[2]
و فی آیة أخرى یقول الله خطأباً للمشرکین الذین کانوا فی جدال مستمّرٍ عنیف مع المسلمین فی مکة: « أَکُفَّارُکُمْ خَیْرٌ مِّنْ أُوْلَئِکُمْ أَمْ لَکُم بَرَآءَةٌ فِی الزُّبُرِ ».[3]
« إِنَّ الذینَ کَفَرُواْ مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ وَالْمُشْرِکِینَ فِی نَارِ جَهَنَّمَ خَالِدِینَ فِیهَآ أَوْلَ-ئِکَ هُمْ شَرُّ الْبَرِیَّةِ ».[4]
مِنْ الجارّةُ فی هذه الآیه للتبعیض. یعنی أنّ الکافرین بعض المشرکین لا کلّهم.
____________________
[1]- النساء   123
[2]- البقره    62
[3]- القمر    43
[4]- البینه     6
__________________
والآیات المبینة لذلک الموضوع، کثیرة فی القرآن الکریم، و ضیق الوقت لا یسمح أنْ اُفسّرها، ولا أن اُبیّن معناها و لو بالإیجاز و الإختصار. و فی الحقیقة لا أراهُ ضروریاً، لأنّ الذین یعرفون القرآن و یفهمونه، لا یحتاجون إلى التفصیل. و اقول للذین لا یعرفونه: فاعلموا: أنّ القرآن لا یقول، کما یقول هؤلاء. القرآن لا یقول: إنّ الناس یدخلون الجنة أو النار، باعتبارأنّهم مسلمون أو غیر مسلمین. کما لا یقول: إنّ من لم یکن بمسلم فهو کافر. و ایضاً لا یقول لمشرکی مکة: إنّکم کلّکم کافرون. بل یقول: أیها المشرکون: إحذروا ! إنّ فیکم کافرین، و هم زعماءکم، و إنّهم شرذمة قلیلون، یریدون أنْ یضلوکم عن الهدى بعد إذ جاءکم. إحذروهم و لا تتبّعوهم. فالقرآن یحذّر المشرکین أنْ یتبعوا کفارهم. هذه هیَ صفوة القول و حقیقته التی لا مراء فیها، لمن کان له قلب او القی السمع وهو شهید. والذین یعرفون القرآن علیهم أن یراجعوه، و یتدبروا آیاته، ثم یستخرجوا الآیات التی نزلت بشأن الموضوع. فبمطالعة التفاسیر المشروحة، و البحث و التحقیق، یفهمون و یفقهون حقیقة ما أقول إن شاء الله.
فتبیّن بهذا الإیضاح المختصر لشأن هؤلاء الفرق الثلاث، الذین کانوا کلهم، غیرَ مسلمین: إنّما الکافر من فهم الحق و عرفه، ثم قام فی مواجهته عالماً متعمداً. و هذه الخصال (أی عدم قبول الحق و...) لها درجات: أغلظُها و أقواها ما کانت موجودة فی الذین سماهم الله کافرین. ولستُ على یقینِ أنّه لا یوجد فینا -‌ حتى نحن المسلمین‌-‌ شیء من تلک الخصال الکفریة، و لا أُصدّقُ أنّه لا یعرض لنا قطُّ أن نقابل الحقّ و ننکره بل أظنّ انّها موجودة فینا قلیلاً أو کثیراً.
فعلى سبیل المثال: دار بینی و بین أحدٍ من الناس جدالٌ‌ عنیفٌ، و علا الضجیج والصخب، و التهبت جذوة الأنانیة إلتهابا، و الجدال بلغ مداه، ففی هذه الأحوال تجری على لسان هذا الرجل کلمة حق، و لا اصدّق أنّ الإیمان بلغ منّی درجة من الخلوص، أقبَلُ هذا الحق فور سماعه و اقول له صدقت و بالحق نطقت.
خُذْ مثالاً آخر: إنّ اباً کریماً له علاقه عاطفیة وتربویة مع إبنه و رغم أنّ دوافعه دوافعُ خیر لإصلاحه و إرشاده، ربّما ینتهی الأمر بهما فی مسألة من المسائل إلى المجاوبة و المجادلة، ثم یأتی الإبن فی تلک المسألة بکلام حق، فنرى الأب لبواعث عدیدة کالأنانیة مثلاً، أو لئلّا تنکسر
مهابة الأبوّة أمام إبنه: أو لئلّا تصاب بالخیبة والخسران فی هذا السعی المضنی المتواصل، لا یذعن بهذا الحق، و لا یستسلم له و یقف فی مواجهته.
و ایضاً مثال آخر: فإنّ بعض الرجال لهم تصورات باطلة و آراء زائفة، و یزعمون أنّ الدرجة التی نوه بها القرآن للرجال على النساء بقوله:« وَلِلرِّجَالِ علیهنَّ دَرَجَةٌ»[1] تقتضی ایضاً أنْ تکون الحقوق متفاوتة متفاضلة، فمِن حقِّ الرجل أنْ یصیح على إمرأته، و أنْ یأمرها و ینهاها کیف یشاء، و علیها أنْ تسمع و تطیع سواءٌ کان المأمور به حقاً أو باطلاً. و یحسبون أنّ المرأة بالنسبة إلى الرجل ناقصة معیبة، و الرجل کامل سالم لیس فیه عیب و لا نقص. أفمن کان هذه تصوراته و أفکاره یمکن أن یخطر بباله، أن یسمع لإمرأته و یستسلم لها إذا قالت کلمة حق و یذعن بها، أمْ یعتقد أنّ علیه أنْ یرُدَّ علیها قولها و لو کان حقاً و صحیحاً. فهذا الرجل مع أنّه هذه مواقفه مؤمن مسلم. و مع الأسف لا یعتنی اعتناءً لازماً، کی یتبیّن له، أنّ الدرجة التی نصّ علیها القرآن للرجال على النساء، هی نفس القوامیة التی ذکرها الله فی آیة أخرى من القرآن.[2] و هی عبارة من: «الإدارة العامة للأسرة»                                
و من الجدیر بالذّکرِ أنّ الله قبل أن یعین هذه الدرجة للرجال قال: « وَلَهُنَّ مِثْلُ الذی عَلَیْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ»[3] یعنی أنّ للنساء حقوقات متکافئة و متناسبة مقابل ما علیهن من الواجبات و التکالیف.
الرجل و المرأة متساویان فی نظر القرآن، « هُنَّ لِبَاسٌ لَّکُمْ وَأَنْتُمْ لِبَاسٌ لَّهُنَّ » و لکن مصلحة الأسرة فی علاقاتها الإجتماعیة مع الآخرین، تقتضی أنْ تکون القِوامةُ فیها بید الرجل. کما تقتضی هذه المصلحة، أنْ تکون القِوامةُ فی إدارة المنزل بکل أعمالها بید المرأة. إنْ قبلت هی بإرادتها الحرةِ أنْ تعمل فی البیت. فعمل المرأة فی بیتها موقوف على إذنها و قبولها، و إذا قبلتْ أنْ تعمل فی البیت[4] لا یجوز للرجل أن یتدخل فی شئونها الخاصة بها، و یستبدَّ بالرأی فی کیفیة إدارة المنزل و المهن المختلفة کالطبخ و...، و مع هذا یجب على الزوجین أن یتشاورا فی کل شئونهما المختلفة و المتعلقة بحیاتهما الزوجیة، و أن یکون کل شئونهما بالتشاور و الإئتمار کما هدانا القرآن الکریم[5] فی هذا الأمر و فی کل الأمور، للتی هی أقوم.
_________________
[1]- البقرة 228
[2]- الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّسَآءِ بِمَا فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ وَبِمَآ أَنْفَقُواْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ.  النساء 34
[3] - البقرة 187
[4] - المرأة تعمل فی بیت زوجها بإحدى هذه الصور الثلاثة.
- اما مجّاناً. لأنّها ذات ثراء و مال غیر محتاجة إلى غیرها. فتقوم بخدمات البیت الداخلة کالطبخ و الغسل و الکنس، و خدمة زوجها، و حضانة أولادها و ...، تبرعاً و إحسانا.
- و اِمّا مقابل أجرة کأجرة امثالها ألّائی یعملن فی دائرة رسمیة او شرکة او معمل او ...
- و امّا شریکة لزوجها مناصفة فی ثروات یکتسبانها من یوم عقدهما للنکاح و المرأة فی الصورة الأولى و الثانیة اذا طلقت لا تستحق من مال زوجها إلاّ المهر و حق المتعه و اذا مات زوجها لا تستحق إلاّ المهر و الربع او الثمن. ولکنها فی الصورة الثالثة تستحق ما ذکرناه فی الصورة الأولى و الثانیة و نصف ما یملکانه لأنّهما شریکان
[5] - إشارة إلى آیة السادسة من سورة الطلاق: « وَأْتَمِرُواْ بَیْنَکُمْ بِمَعْرُوفٍ... »
_____________________
نعم لکل واحد منهما حقوق محددة و خاصة به، فإذا قلنا مثلاً: اَنّ إدارة المنزل حقٌّ للمرأةِ فهذا لا یعنی أنّ للمرأة فی کل الجهات حقوقاً زائدة على حقوق الرجل، و إذا قلنا إنّ الإدارة العامة حقٌ للرجل، فهذا أیضاً لا یعنی أنّ للرجل حقوقاً اضافیة على حقوق المرأة من کل الجهات. هذا تصور باطل. لأنّهما فی الحقوق و الواجبات متساویان، و لکن بحسب الإستعدادات و المؤهّلات الخاصة التی خولّها اللهُ لکل واحد منهما.
قصدی من هذا الإیضاح، انّه قلمّا یوجد رجل مسلم ملتزم، بلغ به الإیمان حدّاً، إذا وقع فی الجدال مع زوجته، و نطقت هی بکلمة حق، أن یصدّقها فور سماعها، و یذعن بها، لأنّه بهذه التصورات الباطلة والأفکار البالیة الفاسدة التی تسربت إلى ذهنه، و سلکت إلى قلبه، یظنُّ ظنَّ الجاهلیة، أنّه هو خیر و أفضل من زوجته، و یزعم تصدیقاً لبعض الروایات المفتریات، أنّ المرأة ناقصة العقل و الدین. هذه الخصال توجد فی قاطبة الناس، إلاّ الذین أخلصوا الدّین لله. و هؤلاء هم الأنبیاء و الصدیقون و العظماء من الناس، علیهم الصلوات و التسلیمات أجمعین.
هؤلاء الرجال الأفاضل المفلحون، الذین زکّوا أنفسهم، هم وحدهم لم تبق فیهم شائبة الکفر. و أمّا سائر الناس فلیسوا کذلک.
فإذا أنا أبغضتُ حقاً، او قمت فی مواجهته، او أبدیت من نفسی عدم المحبة لشیء بلا مبرّر شرعی، فإنّ هذه البوادر التی بدرت من نفسی و تبدّت إلى الظهور، تُعدُّ من خصال الکفر.
و کذلک خصال الإیمان، فإنّها موجودة ایضاً فی الذین لا نعدّهم من المسلمین، بل لا نحسبهم مؤمنین، و هم الذین ما اعتقدوا إیماناً إلهیاً، و لا إیماناً دینیاً. أی لیسوا من الرّبانیین بل من الملحدین العلمانییّن.
نعم فإنّ من هذه الخصال، موجودة فی هؤلاء کما بیّنا: فمثلاً نرى أنّ أحدهم إذا سمع حقاً، و تبیّن له انّه حقٌ، یصدّقه و یذعن به، لولم تبلغ به الحال إلى حدّ الجدال، و لم تلتهب حمیة الجاهلیة و الأنانیة فیه، مع أنّه لیس له وراء قبول هذا الحق أی منافع شخصیة. نعم کثیراً ما نرى فی الملحدین من تلک الخصال، نرى فیهم خصلة الحبّ، ألحبّ الذی لیس فیه أی شائبة من الأنانیة، و لا وراءه شیء من الأغراض الشخصیة. نقلت لإصدقائی حدیث أحد هؤلاء الملحدین، و قد کنت أعُدّه رکناً من أرکان الکفر فی إیران، و إماماً من أئمته و لکن شاهدْتُ فیه من تلک الخصال الحمیدة، مع أنّ هذه الخصال لیست من خصال الکفر بل من خصال الإیمان.
و تبیّن من هذا الإیضاح: أنّ المؤمن الذی أخلص الدّین لله تعالى نقیاً من جمیع خصال الکفر نادرٌ جداً کما أنّ الکافر الذی أطبق الکفر قلبه بحیث لا توجد فیه نقطة بیضاء، نادرٌ أیضاً
و قد علمنا: أنّ الکافر یطلق على من بلغ الکفر منه حدّاً، قد طُبع على قلبه و طُمس فیه إستعداد قبول الحق، اللّهم إلّا ما یقبله لأنانیته و...، و هذا لا إعتبار له.
هنا یسأل السائل و یقول یعنی: ینبغی أن تطلق کلمة المُسلم على من کَمُل إیمانه و لم یبق فیه أیة خصلة من خصال الکفر؟
و یصحّح الأستاذ کلامه، و یقول: ألصواب أنْ تقول:«ألمؤمن لا المسلم» لأنّ المؤمن فی مقابل الکافر لا المسلم. ثمّ یجیب سؤاله: نعم إذا أردتّ اَنْ تستعمل کلمة المؤمن بمعناه الکامل، فإنّ المراد به: مَن لم تبق فیه أیة خصلة من خصال الکفر. هذا هو المؤمن حقّا. و أهل اللغة و أصحاب الأدب یقولون: إذا استعملت الکلمة مطلقة، ینبغی أن تحمل على المعنی الکامل الجامع. و إذا أطلقنا کلمة المؤمن بهذا الوجه، فإنّ المراد به من لم یبق فیه من الخصال الکفریة السلبیة شیء.
و کذلک کلمة الکافر. فإنّه إذا إستعملناه على هذا الوجه، فإنّ المراد به: من لم یوجد فیه من الخصال الإیمانیة الإیجابیة شیء. و ینبغی الإنتباه إلى أنّ کلمة المؤمن تطلق على المرءِ، و إنْ کان ضعیفَ الإیمان، رحمة من الله و فضلاً منه.
و أمّا بالنسبة للکافر فالأمر على عکس ذلک. فإنّه لا یجوز قطعاً إطلاق کلمة الکافر، إلّا على من تبیّن له الحقُ و قام فی مواجهته و أنکره. فإطلاق کلمة الکافر على من لم یتحقق فیه هذه الشروط یعَدّ خیانة بالدّین، و خروجاً عما تقتضیه کلمة قرآنیة فی معناها الشرعی. وأضیف إلى هذا الإیضاح و أقول: لا یجوز إطلاق کلمة الکافر إلا على من تبیّن له کل الحقّ، لا بعض الحقّ (لأنّه لیس أحد منّا بریئاً من إنکار بعض الحقایق و إنْ کان ضئیلاً کما مثّلنا من قبل). نعم إنّ الکافر مَنْ تبیّن له الحقُّ‌- کلّ الحقِّ‌- واضحاً جلیاً بلا غموض و لا إبهام، و بعد هذا قام فی مواجهته و أبغضه و حاربهُ، و حاوَلَ لإطفائه بِعِدّته وعُدّته.
نعم فإذا عرض الحق‌- کلُّ الحقِّ‌- على شخص، بکماله و وضوحه و طهارته، و تبیّنت له حقیقته، و انکشفت ماهیته ثم جحده و قام فی مواجهته، فإنّه یعدّ کافراً. و هؤلاء قلیل من الناس فی کل عصر.
أخی الکریم! «لیست فی العالم الیوم منطقة عُرِضت فیها الحقایق الدّینیة جلیاً واضحاً بلا غموض، فکیف نحکم على الناس بالکفر؟. لا أعرف؟ هل فیکم مَنْ کان ذاکراً تلک الأیام: أیام أوائل عهد الثورة فی إیران؟ کثیراً ما کانوا یقولون لی، و یلحّون علىّ فی ذلک العهد الملتهب المضطرب فی کردستان: أن أحکم على العصابات والأحزاب القومیة الموجودة المضادة للثّورة الإیرانیة بالکفر فنقاتلهم على أنّهم کافرون!!!
و قد کنت أبین لهم أنّه یوجد مِنْ بین هؤلاء، مَنْ یعتقد أننّا خائنون!!! : نخون قومنا و وطننا و بنی أبناءنا، و لَرُبّما بهذه الحجّة یخالفوننا، و یعذبون إخواننا و یدفنون زملائنا أحیاءً، و یأتون بکل ما أتوا من الفتک و العذاب و القتل. و إذا کان کذلک، فإنّ من یعمل هذه الأعمال بتلک الحجّة، فإنّه یفعل العبادة، لأنّه (بزعمه) قد قام فی مواجهة الخَوَنة، فکیف أحکم على من یقتل الخَوَنة بالکفر و أصدر فتوى قتله، و أقتله فعلاً؟!!
و على هذا الأساس و من هذا المنطلق، کنت اُبیّن لهم و أقول: إخوانی! إنْ قاتلناهم فَقَتَلنا أو قُتِلنا، فنحن القاتلون. و دلیل ذلک واضح، لأنّه ما کان فی استطاعتنا، أنْ ندّعی، أنّنا عرضنا الإسلام على أحد من هؤلاء، بکماله و وضوحه و حقیقته، و... و هو بعد تبیّنه و معرفته إیاه، قام فی مواجهته و أنکره و حاربه.
فعلى هذا لم یتحقق الشرط الأوّل لهذا الحکم. و هذه حقیقة لا شک فیها، لأنّنا فی الحقیقة ما قمنا بهذه المسؤولیة، إلّا فی بعض الأوقات، و فی بعض الجلسات المحدودة للغایة، و بالنسبة لمسائل معدودة، و ذلک من بعض الزوایا، لا من جمیع الجهات. لأنّ عرض حقیقة عظیمة کدین الإسلام، و تبلیغه إلى الناس بلاغاً مبیناً، یستدعی وقتاً مناسباً و مجالاً واسعاً، لا یتمّ بیوم و یومین، أو عشرة أیام و...، لأنّه ما استطعنا نحن و لا سائر الحرکات الإسلامیة، تهیئة کل المقدمات و المؤهّلات اللازمة للقیام بتلک المسؤولیة. و هذه الشروط هی:
اوّلاً: أنْ نفهم الإسلام نحن فهماً صحیحاً جیداً. و هذا لم یتحقق بعدُ، لأنّ فی فهمنا للإسلام الصحیح أخطاء کثیرة.
ثانیاً: إفترض أنّنا فهمناه فهماً صحیحاً و هل تصدّق أنّنا بیّناه للناس، و عرضناه علیهم على الوجه الذی تقتضیه الحکمة القرآنیه؟
و بعد هذین الشرطین هناک شرط آخر، و هو أنْ نکون نحن نماذج حیة و شواهد عملیةً لما ندعوا إلیه الناس.
و نؤکد القضیة، و نکررها بعد مرات، و نقول: إنّ الشرط اللازم لأنْ نحکم على أحد بأنّه کافر، هو أنْ یعرض علیه الإسلام عرضاً کاملاً نظیفاً قبل کل شیء، بحیث لا یبقی له فیه أی إبهام و لا غموض. أو بعبارة أخرى شایعة على ألسنة الناس‌-‌ ‌و إنْ لم یعلموا مرادها‌- : أنْ تقام علیه الحجة. ولکن ما المراد بإقامة الحجة على الناس فی نظر الإسلام، و کیف تتمّ هذه الحجة؟ نقول: أنْ یتضح الحق للمرء کاملاً، و یتبیّن له أنّه هو الحق بلا ریب، و یصبح کالذین یقول عنهم القرآن: «وَکانواْ مُسْتَبْصِرِینَ»[1] یعنی أنّ وضوح الحقّ بلغ مبلغاً، کان المرء یراه باُمّ عینیه، فإذا صار کما قلنا، ثم أنکره، و قام فی مواجهته فإنّه بلاریبٍ یصیر کافراً.
أیّها الأخ العزیز: إنّ هذه الشروط لم تتحقّق بعدُ فی هذا العصر. فإذا لم یتحقق الشرط، فکیف یتحقّق المشروط؟ و هو الحکم على کل من قام فی مواجهته بأنّه کافر.

_____________
[1]- العنکبوت 38
«الحرب فی الإسلام»
هذا الموضوع الذی سألت عنه فی بدایة البحث یعنی: ما هی حقیقة الحروب التی وقعت فی عهد النبی‌-صلى الله علیه وسلم- و فی عهد الخلفاء الراشدین، لاسیما فی عهد ابی‌بکر الصدیق - سلام الله علیه - بین المسلمین و بین الذین کانوا یعیشون فی المجتمع الإسلامی، -‌لأنّهم رفضوا بعض الأحکام الإسلامیة‌- و بینهم و بین الذین کانوا غیر مسلمین، و یقیمون خارج المجتمع الإسلامی؟ أقول لابد أنْ اُشیر أوّلاً: أنّ هذا الموضوع یحتاج إلى توضیح و تفصیل أکثر من هذا.
فإنّ العنوان العام لهذا الموضوع، هو «السیاسة الدولیة للإسلام» و هی عبارة عن: أنّ الإسلام کیف یتعامل مع غیر المسلمین، و أنّ الحاکمیة الإسلامیة کیف تتعامل مع الحکومات غیر الإسلامیة؟ و فی خلال البحث أشرتُ إلى قضیة هامة من بین القضایا التی تتعلّق بهذا الموضوع، و هو: أنّ الحرب بین الإسلام و الکفر لم تقع فی یوم من الأیام و لَنْ تقع أصلاً. یعنی: أنّ الإسلام لا یحارب شخصاً أو مجتمعاً، لأنّهما غیر مسلمین. حتى و لا یحاربهما لأنّهما کافران. و أعنی بالکافر، الکافر بمعناه الرئیسی، و هو الذی تبیّن له الحقّ و فهمه، و بعد هذا قام فی مواجهته. و هؤلاء الکافرون قلیلون جداً فی کل عصر.
و فی عصرنا هذا لا یکاد یوجد کافر، و أنا على یقین بأنّه مضت قرون کثیرة ما وُجد فیها کافر أیضاً. و الدلیل على ذلک واضح: لأنّ الإسلام لم یعرض على الناس على الوجه الصحیح. یعنی: أنّ الشرط الأول لإقامة الحجة، لم یتحقّق بعدُ فکیف بالشروط الأخرى؟
 هذا و إذا حکمنا بعد تحقّق الشروط على مجتمع. بأنّه مجتمع کفرٍ، فإنّه لا یعنی أنّ الناس کلهم فی هذا المجتمع کافرون. بل المراد أنّ الحکام و الزعماء الذین یحکمون هذا المجتمع، و یتخذون موقفاً عدائیاً حیال الإسلام، و یحشدون و یهیئون الجیوشَ و یحرّضونهم على قتال المسلمین هم الکافرون حقّا. و أیضا إذا حکمنا على جیشهم بأنّه جیش الکفر، هذا هو الآخر، لا یعنی أنّ آحاد الجیش واحداً فواحداً کافرون، و تسمیتنا إیّاهم بجیش الکفر، لدخولهم فی معسکر الکفر، و لأنّهم یقاتلون فیه. و على کل حال، لو کان هناک مجتمع کافر، أو فرد کافر بمعناهما الرئیسی، فإنّ الإسلام لا یحاربهما لأنّهما کافران.
هذا و کنتم سمعتم بناءً لعرف خطأ، أنّ غیر المسلمین کلهم کافرون، هذا خطأ فاحشٌ، لأنّنا بیّنا أنّ مصطلح «غیر المسلمین» عام و مصطلح «الکافر» خاص. و فی نطاق هذا الغلط یقولون: إنّ الکافرین -‌و هم غیر المسلمین فی الحقیقة‌- ثلاث فرق:
1- الکافر الحربی أو المحارب. (و هذا اکثر استعمالاً من قسمیه، و بلغت شهرته بین الناس مبلغاً یتفوه به فی الغناء الکردی)
2- الکافر الذمی
3- الکافر المعاهد. (و هذا الأخیر غیر معروف عند أکثر الناس، ولکن الأوّل و الثانی مشهوران).
و الآن لا شأن لی أنْ أُبین وجه خطأ إستعمال «الکافر» هناک، و الصحیح: أنّ غیر المسلمین‌- ‌کافرین أو غیر کافرین‌- ثلاثة أقسام:
الحربی: و هو من یحارب الإسلام.
والذمّی: و هو من یعیش بین المسلمین و فی بلدهم.
والمعاهد: و هو من یقیم فی منطقة مستقلة خارج بلاد المسلمین، و لا یحارب الإسلام و أهله، بل تّم بینه و بین الحاکمیة الإسلامیة توقیع معاهدات، و عقد إتفاقیات کثیرة، و على مستویات مختلفة: و أقلّها إتفاقیة معاهدة السلام و ترک المخاصمة بین الجانبین، و أبسط من هذا عقد إتفاقیة الهدنة و عدم الإعتداء بینهما.
و هذا أبسط و أضیق المعاهدات نطاقاً من بین المعاهدات الدولیة. و ربّما یفتح هذا طریقاً أمامنا: یفضی فی النهایة إلى معاهدة الثنائیة و الحلف العسکری، ثم إلى معاهدات أخرى.
أخی العزیز! فإنّ نفس هذا المصطلح -‌‌و هو قولهم إنّ الکافرین ثلاث فرق‌- أو بعبارته الصحیحة: أنّ غیر المسلمین ثلاث فرق، شاهد عیان على أنّ المحاربة مع الکفر لم یکن مشروعاً یوماً ما و إلاّ کیف یکون الکافر ذمّیاً، أو معاهداً.
فعلى هذا لیس فی الإسلام محاربة مع غیر المسلمین، لأنّهم غیر مسلمین حتّى و لا مع الکافرین لأنّهم کافرون.
حتّى لو کان الرجل کافراً، و المنطقة التی یقیم فیها دار کفر، فإنّ القتال معه لا یکون مشروعاً أیضاً، لأنّه یمکن أنْ تکون العلاقة بینه و بین الحاکمیة الإسلامیة علاقة معاهدة.
فإذا قلنا إنّ علاقة الحاکمیة الإسلامیة مع غیر المسلمین، و مع الکافرین، لها ثلاث صور، فإنّها ترُدّ بالضّرورة التصور الذی، یقول: إنّ الإسلام یجب علیه أنْ یقاتل الجانب الکافر أیاً کان. و القرآن بین، أنّ هناک ثلاثة أنواع من المواقف بالنسبة لغیر المسلمین: و صورة واحدة منها فقط هی القتال. و القتال واجب إذا هم قاتلونا قال تعالى: « وَقَاتِلُواْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ الذینَ یُقَاتِلُونَکُمْ وَلاَ تَعْتَدُواْ»[1] و أمّا إذا لم یقاتلونا. فلا یجوز لنا أنْ نقاتلهم. قال تعالى: « فَإِنِ انْتَهَواْ فَلاَ عُدْوَانَ إِلاَّ عَلَى الظَّالِمِینَ»[2]
یعنی إذا هم أنتهوا عن القتال فإنّه لا یجوز لکم أنْ تشنّوا علیهم هجوماً جدیداً. إلا إذا تبیّن لکم أنّهم یستمرّون فی الظلم، و أخذوا یخدعون المسلمین بکفّهم عن القتال بحسب الظاهر، و فی الواقع فتحوا جبهةً أخرى للإضرار بالمسلمین، والنیل بهم. و هذا یعنی أنّهم فی الحقیقة فی حال القتال.
فالقتال فی تلک الأحوال واجب على المسلمین.
و إذا لم یکن قتال بیننا و بین الذین یقیمون داخل البلاد الإسلامیة -‌و هم أهل الذّمة‌- و لا مع الذین یقیمون خارجها، فأقلّ إتفاقیة ممکنة بین الجانبین، إتفاقیة ترک المخاصمة، و عقد معاهدة الهدنة و إستمرار هذه الحالة رُبّما یفضی إلى عقد معاهدات أخرى ذات مستوى أرفع. تلک المصطلحات الثلاثة، أدّلة واضحة لأنْ یفهم المسلم، أنّ المسألة کما بیّنا لیست کما فهمها الکثیرون. إضافة إلى هذا: أنّ القرآن بآیاته الکثیرة شاهد على صحة ما بیّناه آنفاً.
___________________
[1] - البقره 190
[2] - البقره 193
_________________
و هنا، یلزم أنْ نذکّرکم بخطأ وقع فیه بعض المفسرین، و هکذا المترجمون -‌و لا عجب على المترجمین لأنّ الترجمة قاصرة جداً عن تأدیة المفاهیم القرآنیة العظیمة‌- فی فهم بعض آیات نزلت فی أوائل سورة التوبه فإنّهم -‌رحمهم الله‌- زعموا أنّ مشرکی مکة خاصة (لا سائر المشرکین فی بقیة المناطق) نظراً لطول مدة محاربتهم و قتالهم ضد المسلمین فی سنوات عدیدة، صاروا من الکافرین المحاربین. فعلى هذا لا یکون لهم عهد و لا حلف عند المسلمین أبداً. هذا فهم غیر صحیح لتلک الآیات، و لیس الأمر کذلک حتّى لمشرکی مکة. لأنّ المعاهدة معهم فی عهد النبی -صلى الله علیه وسلم- قبل فتحها کانت ثابتة واقعة، و أمّا بعد فتحها فلم یبق مشرک هناک بهذا المعنی و فی هذا المستوى، و لم یکن له مصداق واقعی فی الخارج حتّى نبحث عن المعاهدة فی تلک المرحلة کیف کانت. و هذا التفسیر للقرآن تفسیر خطأ، فسورة البراءة لا تقول کما یقول هؤلاء المفسرون.
و الأمر الآخر الذی أوْقع بعضَ المفسرین فی الخطأ، أنّهم حینما یفسرون آیةً من آیات القرآن لا ینظرون و لا یهتمون بالآیات الأخرى التی نزلت فی نفس الموضوع. ففی تفسیر سورة البراءة ارتکبوا نفس الخطأ. فإنّهم یفسرونها کانهم غافلون عن الآیات الأخرى التی نزلت بشأن الموضوع فی هذه السورة، و فی سائر سور القرآن.
قال الله تعالى: « بَرَآءَةٌ مِّنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ إِلَى الذینَ عَاهَدْتُمْ مِّنَ الْمُشْرِکِینَ»[1] فإنّ ظاهر الآیة تعلن إنذار الله و رسوله إلى المشرکین الذین عُقدت معهم المعاهدة و الحلف فی مکة. فهذه الآیة فی أوّل السورة هو عنوان الموضوع، و الآیات الأخرى التی تأتی بعدها، إلى الآیات الخامسة عشرة و السادسة عشرة، تفصل هذا العنوان، ثم نرى بعد ذلک أنّ سائر الآیات إلى آخر السورة، تفصّل هذا الأمر باعتبارات شتّى، و فی زوایا مختلفه. و مع الأسف فإنّ المفسرین لایتدبرون، و لایدققون النظر، کی یدرکوا أنّ القرآن فی هذه الفواصل القصیرة، استثنی مرتین من هذا الحکم الکلی، حکم الذین استقاموا فی معاهداتهم و لم ینقضوا[2] العهد الذی عاهدوا علیه، حتّى أنّه نصّ فی إحدی الآیات على عنوان عهدٍ من تلک العهود، و یقول: إنّ من هؤلاء الذین استقاموا فی عهدهم نفراً کانوا عاهدوا الإسلام عند المسجد الحرام، و یقول عنهم القرآن.
___________
[1] - التوبة 1
[2] - اشارة الی الآیة الرابعه و هی: « إِلاَّ الذینَ عَاهَدتُّم مِّنَ الْمُشْرِکِینَ ثُمَّ لَمْ یَنقُصُوکُمْ شَیْئاً وَلَمْ یُظَاهِرُواْ عَلَیْکُمْ أَحَداً فَأَتِمُّواْ... »
« إِلاَّ الذینَ عَاهَدْتُمْ عِندَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ فَمَا اسْتَقَامُواْ لَکُمْ فَاسْتَقِیمُواْ لَهُمْ »[1] و على الأسف الشدید فإنّ بعض المفسرین ما إنْ رأی عنوان الموضوع فی أوّل السورة، حتّى استنتج منها و قال: «هذا إعلام عام لکل المشرکین فی مکة، بأنّ عهودهم کلها باطلة لا اعتبار لها، و أنّ المهلة التی اُوتیت لهم أربعة أشهر، و بعد انسلاخها یکون ما یکون. «فَسِیحُواْ فِی الأَرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُر».[2] بینما الأمر لیس کذلک. هنا ینبغی الأنتباه إلى موضوع هامّ و هو: أنّه لیس ببعیدٍ و لا غیر طبیعی أنْ نحکم على مشرکی مکة-‌ ‌نظراً لخیاناتهم المستمرة و فسقهم و اضطهادهم للمسلمین فی سنوات عدیدة‌- بأنّ مواثیقهم و معاهداتهم کلها باطلة لا اعتبار لها. ولکن القرآن لا یعلن: أنّ العهود التی عقدت معهم باطلة و منسوخة کلها. بل یعلِنُ أنّ الذین استقاموا فی عهودهم منهم و لم ینکثوا إیمانهم، أنْ أتمّوا إلیهم عهودهم إلى مدتهم. فلندع هذه المسألة فإنّها مبحث طویل جدّاً کما ذکرنا فی مسألة السیاسة الدولیة.
و فی الجملة أنّ ما نستهدیه من هدی القرآن و نستنبطه من التحقیق و المطالعة الدقیقة لتاریخ الإسلام:
أنّ الإسلام لا یحارب و لا یقاتل خارج بلاده -‌إلا مجتمعین اثنین:
- الأوّل: مجتمعاً أو حاکمیة یقاتل الإسلام و یقوم فی مواجهته و یعلن الحرب علیه
- الثانی: مجتمعاً یسلب من المسلمین الذین یقیمون هناک حریتهم، أو یقاتلهم أو یعذبهم و...،
و أنّ لهذین المجتمعین حاکمیة مستقلة فی مملکة خارجة عن المنطقة المتعلقة بالمسلمین.
کنّا تنازلاً للمصطلح المشهور استعملنا کلمة «المملکة» و إلا فإنّ الإسلام لایرضى أصلاً بهذه التقسیمات الجائرة الظالمة ألّلاإنسانیة بالنسبة لکرة الأرض التی وضعها للأنام. کما یقال مثلاً: مملکتنا. أو مملکتکم، أو هذه المملکة أو... ، فهذه تقسیمات لا إنسانیة فی الواقع، و إنّها تعد إهانة و احتقاراً بالإنسانیة جمعاء.
___________________
[1] - التوبة 7
[2] - التوبة 2
 و هذه الحدود و الخطوط التی رسمت حول الإنسان، إهانة کبیرة بکرامته، و کانها جدار أحاطه رجل حول حظیرة أنعامه، و یقول: هذه الاغنام فی هذه الحظیرة تحت یدی، و تعامل تلک الحکومات مع شعوبها المختلفة مثل تعامل هذا الرجل مع أغنامه. و هذه الصنیعة ازدراءٌ بالإنسانیة و أیة ازدراء. و هذا الموقف موقف لا یلیق بشرافة الإنسان و کرامته. فإنّ الإسلام لا یقبل هذا، و لا یرضى بتقسیم کرة الأرضیة إلى هذه الممالک المتقطعة. بل الصواب لو  لزم تقسیمها، أنْ نستعمل کلمة «المنطقة». هذا فلنرجع إلى موضوعنا الأ صلی.
فنقول إذا کانت هناک منطقة، و کانت الحاکمیة فیها غیر إسلامیة سواء کانوا کافرین أو غیرکافرین، فإنّهم إنّ ظلموا المسلمین الذین کانوا مقیمین هناک، و قاموا فی مواجهتهم، فإنّ الحاکمیة الإسلامیة، یجب علیها أنْ تعلن الحرب علیهم لإ نقاذهم من تلک القریة الظالم أهلها، و تسیرَ الجیش لرفع الظلم و کف الأذى عنهم.
و ذلک ‌کصنیعة الأحزاب و الجماعات الیوم فی العالم، التی تشعر بالمسؤولیة أمام أعضائها و أتباعها، سواء کانوا داخل بلادهم أو خارجها‌- شریطة أنْ تکون هذه المنطقة الظالمة مجاورة للمنطقة الإسلامیة و تلیها. قال الله تعالى: « قَاتِلُواْ الذینَ یَلُونَکُمْ مِّنَ الْکُفَّارِ »[1] أی قاتلوا الکفار الذین یعذبون المسلمین، و یضطهدونهم و یؤذونهم و یجبرونهم على ترک الإسلام، بشرط أنْ یکون هؤلاء الظالمون، مجاورین لکم. و لکن إذا لم یکونوا مجاورین لکم فلا یجوز لکم الهجوم علیهم. و هذه إحدى الصور التی یجب على المسلمین القتال فیها، لأنّها تُعدُّ أیضاً محاربة المسلمین.
و لکن إذا کانوا غیر مجاورین لنا نحن المسلمین، و حالت بیننا و بینهم مناطق أخرى، فإنّه لا یجوز لحکومتنا الإسلامیة، أنْ تقاتلهم، لأنّها حینئذٍ تطؤُ تلک المناطق المحایدة بحیشها و لیس لها ذلک. و لأنّها أیضا تحتلّ منطقة لیست فی حالة الحرب معنا، و ما سلّت سیفاً علینا، و لا خاضت معرکة ضدنا، لا ظاهرة و لا باطنةً کالتی تشد الضغط على المسلمین فی منطقتها.
و لأنّه بعملنا هذا نسود الفوضى و الإضطراب و البلبلة على تلک المناطق الآمنة، و هذا غیر جائز أیضاً.
_____________________
[1] - التوبة 123
و الواجب على المسلمین الذین یعیشون فی مناطق بعیدة عنا، الذین یعذَّبون هناک و یفتَنون فی دینهم و إسلامهم، أنْ یهاجروا و ینجوا بأنفسهم من المهالک و الفتن. و الهجرة فی تلک الظروف البائسة و الأوضاع السیئة للمسلمین الذین لا حیلة لهم، حکم ثابت و محترم، فعلیهم أنْ یهاجروا من تلک المنطقة الظالمة إلى مناطق أخرى آمنة.
إلى هنا بینّا نوعین من الحرب، یجب على المسلمین الخوض فیهما فی علاقاتهم الخارجیة أو العالمیة ضد الحکومات غیر الإسلامیة. هناک نوع آخر من الحرب و القتال، و هذا هو الذی أشرت إلیه فی سؤالک، کالحرب التی أعلنها ابوبکر الصدیق‌- رضی الله عنه‌- على المرتدین.
و هذه حرب داخلیة، و القرآن سمّى الذین یرتکبون أعمالاً إرهابیةً فی داخل المنطقة الإسلامیة بالمحاربین. و من المؤلم أنّ هذا الموضوع أیضاً، فُسِّر تفسیراً خاطئاً. نعم إنّ الذین یقیمون فی الأراضی الإسلامیة فإنّهم کانوا فی الحقیقة مبایعین للإسلام و کانوا ملتزمین أنْ یعیشوا وفقاً لنظامه السیاسی و الإجتماعی و... فبناءً على هذا فإنّهم إنْ قابلوا الإسلام، و قاموا فی مواجهته، لیست المعاملة معهم کالمعاملة مع غیرهم. و لا أحکامهم کأحکام الذین یعیشون خارج حاکمیة الإسلام. ولأحکامهم صورٌ مختلفة، و مراحل متفاوتة نذکرها فیما یلی: المرحلة الأولى. هی أنْ یقتلوا فی میدان المعرکة و کیف یکون هذا، و متى یکون؟
أوّلاً: یعلن لهم أنّ الإسلام الذی أنتم بایعتموه، و اظهرتم الالتزام به، هو هذا الذی قد ترونه، ما تغیر فیه شیء، کل شیء على مایرام. والخلیفة ابوبکر الصدیق ‌-رضی الله عنه-، ما صدر الأمر بالقتال فی أوّل الأمر، بل قال: إعرضوا علیهم الإسلام مرة ثانیه، و اذکروا لهم المواعد، فلتنظروا ماذا یرجعون؟ أیقبلون منکم. أم یحاربون؟ فثبت أنّ ابابکر ما أمر الجیش بالمحاربة و المقاتلة فی بدایة الأمر، و ما قال لجنوده: إنفروا، و اقتلوا هؤلاء! بل أمر کما قلنا: أنْ یعرض علیهم الإسلام من جدید، و لیذَکّروا عهودهم، ولینظروا ماذا یفعلون بعد هذا؟ أیقاتلون أم یکفّون و یستسلمون؟
فإنْ استسلموا و کفّوا، فلله الحمد. فلا یحدث قتال و... و إنْ لم یستسلموا و اتخذوا مواقعهم فی المراصد ففی هذا الوقت تقام علیهم أحکام أربعة متفاوتة:
الأوّل: إباحة قتلِ مَنْ یقاتلون فی میدان المعرکة، و لا یکفّون عن القتال، و یقال للجیش: قاتلوهم کلهم إلا النساء و الشیوخ و الأطفال. قاتلوا الذین شهروا السیف علینا. و لا تقولوا: هذا رجل صالح، و ذاک شأنه کذا، أو کان هو یتبع فلاناً «الصالح» اقتلوا الذین یقاتلونکم إلا من أُستُثِنی. فمَنْ قُتِلَ فی میدان المعرکة فهذا جزاءه القتل. هذا هو الحکم الأوّل.
الثانی: إعدام الذین أُسِر منهم شنقاً و هم ممن قتلوا الناس فی میدان المعرکه.
الثالث: قطع الید و الرجل من خلاف، للذین لم یقتلوا أحداً بل أحدثوا شللاً، أو قطعاً فی أحد الأعضاء، کالعین و الرأس و الید و الرجل.
الرابع:النفی من تلک المنطقة إلى مناطق أخرى للذین لم یرتکبوا شیئاً من تلک الأعمال، بل أوْجدوا بلبلة و عذاباً و فتنة و إرهاباً بین الناس، کی لا یجتمع بعضهم مع البعض الآخر لمؤآمرة ثانیة و فتنة أخرى ضد المجتمع الإسلامی.
هذه أحکام أربعة تُنفّذ على الذین یقومون فی مواجهة الإسلام داخل أراضیه و هی بالإختصار عبارة عن:
1- القتل فی میدان المعرکة
2- الإعدام شنقاً
3- قطع الید و الرجل
4- النفی.
هذه عقوبات عادلة عوقب بها کل واحد منهم حسب الجریمة التی ارتکبها. بهذه الإشارة الموجزة، تبیّن أنّ الأحکام الإسلامیة العامة التی یجب على ابی‌بکر-رضی الله عنه- و أی حاکم إسلامی آخر، أنْ یطبّقها على الذین یتأمرون ضد الإسلام داخل أراضیها، و یسعون لقلب النظام الإسلامی العادل الذی یحکم الناس وفقاً لقواعد الإسلام، هی تلک الأحکام الأربعة التی بیّنها القرآن.[1]
[1] - « إِنَّمَا جَزَآءُ الذینَ یُحَارِبُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَیَسْعَوْنَ فِی الأَرْضِ فَسَاداً أَن یُقَتَّلُواْ أَوْ یُصَلَّبُواْ أَوْ تُقَطَّعَ أَیْدِیهِمْ وَأَرْجُلُهُم مِّنْ خِلافٍ أَوْ یُنفَوْاْ مِنَ الأَرْضِ ... »  مائده 33
و کان ابوبکر-سلام الله علیه- أکفأ الرجال لأْن ینفّذ هذه الأحکام القرآنیة على المرتدین الذین یحاربون الإسلام و یسعون فی الأرض فساداً، لأنّه کان وفیاً صادقاً بما عاهده: مِن أنْ یحکم المجتمع وفقاً لقواعد الإسلام و کانت حکومته حکومة إسلامیة عادلة.
یسأل أحد الحضّار، و یقول: یعنی: صحیح أن نطلق کلمة الکافر على من کان کذلک، و نحاربه؟
و یجیب الأستاذ: أقول کما قلت مراراً لا یوجد الیوم فی العالم کافر، و أیضاً لا تقع حرب بین الإسلام و الکفر، و لیس لها مصداق فی الخارج، فالإسلام لا یحارب الکفر، لأنّه کفر. فإنّ الحرب فی الإسلام -‌کما قلت‌-، لها ثلاث صور فقط، اُشیر إلیها مرة أخرى:
الأولى: محاربة غیر المسلمین أو الکافرین إذا هم حاربوا الإسلام و بدئوا بها. هذا إذا کان هؤلاء من حیث السیاسة الدولیة فی منطقة مستقلة، و المسلمون فی منطقة أخرى.
الثانیة: محاربة غیر المسلمین أو الکافرین الذین یوقعون الضغط على المسلمین الذین یقیمون فی منطقتهم و یضطهدونهم، و یعذبونهم و یجبرونهم على ترک الإسلام و الإرتداد عنه.
فإنّ هذه الأعمال من هؤلاء و إن کان فی الظاهر، لا  تعدّ إعلان الحرب على المسلمین، ولکنها فی الواقع حرب علیهم. فعلى الحاکمیة الإسلامیة أنْ تحاربهم بشرط أنْ تکون هذه المنطقة الظالم أهلها مجاورة للمنطقة الإسلامیه.
الثالثة: محاربة المحاربین الذین قاموا ضد الحاکمیة الإسلامیة و المجتمع و الناس. هؤلاء هم المرتدّون الذین یفسدون فی الأرض، و یقتلون الناس و...، على الحاکمیة الإسلامیة أنْ تعلن الحرب علیهم و تقتلّهم تقتیلاً، و بعد الإثخان فی الأرض تأسر مابقی منهم و تجازیهم بإحدى المجازات الثلاث: الإعدام أو قطع الید و الرِجْلِ من خلاف، أو النفی. شریطة أنْ لاتکون لهؤلاء دلائل و شواهد تثبت أنّ الحکومة ابتعدت عن الإسلام، و مالت عن جادة العدالة. فإنْ کان کذلک فإنّ محاربتهم ضد هذه الحکومة لا تکون حراماً و لا إثماً، بل تکون جهاداً و عبادة. خذ لذلک مثلاً: فإنّ عمر بن الخطأب‌-سلام الله علیه- لولم یثبت أمام الناس أنّه ما أخذ لنفسه قماشاً أزید مما أخذه سائر الناس عند ما اعترضه أحد المصلین فی المسجد - ‌و أنّ القمیص الذی ارتداه، و إن کان مخیطاً من بردتین، و لکن إحدیهما سهمه من الغنیمة و الأخرى سهم إبنه عبد الله الذی أهداها إلیه‌-، یعدّ ذلک ضعفاً و طعناً فی عدالته، و کان احتجاج الرجل علیه حقاً، و کانت معارضته إیاه نهیاً عن منکر.[1]
فإذا ارتکبت الحکومة الإسلامیة منکراً من المنکرات، و خرجت عن جادة العدالة، فإنّ معارضتها و مواجهتها تکون جهاداً و عبادة.
فالمحاربة فی نظر الإسلام تمرّد بلا مبرّرٍ شرعی فی وجه الحکومة الإسلامیة، التی تدیر الأمور وفقاً لقواعد الإسلام. و هی جدیرةٌ بأنْ تُساعَد، و تُنصَر، لا أنْ تُسلّ علیها السیوف.[2] فتبیّن من ما مرّ أنّ المحاربین قد یکونون مسلمین و قد یکونون غیر مسلمین و على أیة حال: هم الذین لا یرضون بالحکم الإسلامی داخل المنطقة الإسلامیة، و یسعون بالحرب والقتل لقلب نظام الحکم.
والسلام علیکم ورحمة الله
شورى الإدارة لمکتب القرآن
___________________________
[1] - ذات یوم یصعد عمر المنبر لیحدث الناس فی امر جلیل، فیبدأ خطبته بعد حمد الله، بقوله: «إسمعوا یرحمکم الله» ولکن احد المسلمین ینهض قائماً فیقول: والله لا نسمع ... و الله لا نسمع فیسأله عمر فی لهفة: و لم یا سلمان؟ فیجیب سلمان میزت نفسک علینا فی الدنیا، اعطیت کلاً منا بردة واحدة و اخذت انت بردتین!! فیجعل الخلیفة بصره فی صفوف الناس، ثم یقول: این عبد الله بن عمر...؟ فینهض إبنه عبدالله ها انا ذا یا امیر المؤمنین . فیسأله عمر على الملأ: من صاحب البردة الثانیة؟ فیجیب عبد الله انا یا امیر المؤمنین.و یخاطب عمر سلمان و الناس معه فیقول : إنّنی کما تعلمون رجل طوال، و لقد جاءت بردتی قصیرة، فأعطانی عبدالله بردته، فاطلت بها بردتی. فیقول سلمان و فی عینه دموع الغبطة و الثقة الحمد الله. و الآن قل نسمع و نطع یا امیر المؤمنین. (خالد محمد خالد، خلفاء الرّسول)
[2] - فإنّ أحکام الإسلام لا تنفذ البتة فی نظر الأستاذ کاکه‌ أحمد مفتی زاده، إلاّ اذا تحققت شروط:
الواحدة منها: أن تکون الحکومة إسلامیة، و لا تکون إسلامیة الا اذا کانت مبنیةً على أساس الشورى. یعنی کانت الحکومة شورائیة و الدولةُ دولة خلافةٍ
و الثانیة منها: أن تهیئی الحکومة ظروفا و اوضاعاً متواتیة متناسبة لان یتمتع أهل البلاد الإسلامیة بجمیع حقوقاتهم التی منحتها إیاهم الشریعة الإسلامیة من حمایة النفس و المال و العرض، و حریة المبدأ و المسلک، و حریة العبادة، و حریة إبداء الرأی و ... ولاتکون هناک أیّة شبهة لإعطاء الحقوق بکمالها، و إلاّ فان الحدود لا تنفّذ فی المجتمع و تدرأ بالشبهات. مثل ما حدث لعمر بن الخطأب الرجل الملهم الرشید، صاحب فهم النافذ، و الإستعداد العظیم. یجاء إلیه یوماً بغلمان صفار السّنّ سرقوا ناقة رجل من مُزَینة فلا یکاد یراهم صفر الوجوه، ضامری الأجسام حتّى یسأل: من سید هولاء؟
قالوا: حاطب بن ابی بلتعه - قال الّی به ... فلما جاء حاطب، سأله: أنت سید هولاء؟ قال نعم یا امیر المؤمنین. قال عمر لقد کدت انزل بهم العقاب، لولا ما اعلمه من انکم تدئبونهم، و تجیعونهم ... لقد جاعوا فسرقوا، و لن ینزل العقاب إلاّ بک ...!؟
ثم سأل صاحب الناقة - یا مزنی کم تساوی ناقتک - ؟
قال: اربعمأة. قال عمر لحاطب: اذهب فاعطه ثمانمأة ...!! ثم قال للغلمان: اذهبوا و لا تعودا لمثلها. (خالد محمد خالد، خلفاء الرّسول ص210)