۱۳۹۰ مرداد ۳۱, دوشنبه

وما هم دوستت داریـــــم ای مادر...


سلام علیکم،مراجعه کننده ی محترم:هنگامی که آشکارا به مادرمؤمنان،همچنین زنان پیامبراز طرف برادران اهل تشیع! بی احترامی وفحش وناسزا گفته می شود(درحالی که ازدیدگاه قرآن تنها زنان پیامبرمادرمؤمنان هستند: النَّبِیُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنفُسِهِمْ وَأَزْوَاجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ...نه دختران او!)خواندن مقاله ی شهید فاروق فرساد،قلم رسا درزمینه ی نکات تفسیری ضروری است. 

به نام خداوند متعال 
وما هم دوستت داریـــــم ای  مادر...



ألحَمدُ لِله کما یَنبَغی لِجَلالِهِ وَ الصَلاة وَ السَلامُ عَلی نَبیّنا مُحَمَدٍ وَ آله 


..... مسلمانان از عمق جان به پیامبر خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ محبّت می ورزیدند، و نیز هر کسی را که با وی تعلّق و پیوند داشت، دوست داشتند. می دیدند که خدیجه ی کبری ـ سلام الله علیها ـ چگونه خود و تمام زندگیش را صمیمانه در خدمت پیامبر محبوبشان قرار داده. می دیدند که چگونه مانند مادری مشفق و مهربان، سختـی ها و رنجهای مسلمانان برلبش سنگینی می کند .... می دیدند که چگونه شب و روز تلاش می کند تا بلکه مرهمی بر دل خسته ای بنهد. او را هم از عمق جان دوست داشتند. اگر چه او خود بخاطر بزرگیها و عظمتهای انسانیش دوست داشتنی بود، امّا شرف همسر پیامبر محبوبشان بودن، و چون مادری دلسوز و خیرخواه بر فرزندان ایمانیش عاطفه و محبّت و خیر نثار کردن، وی را صد چندان محبوبتر و دوست داشتنی تر کرده بود...

پس از هجرت به مدینه ی منوّره ـ زادها الله نوراً و تعظیماً ـ پیامبر رحمت ـ صلّی الله علیه وعلی آله وسلّم ـ با حکمتی بی نظیر، بی نظیرترین صحنه های برادری و ایثار و خیرخواهی را در تاریخ زندگی انسان، طرّاحی کردند. برنامه ی إخاء به حدّی با عظمت و گسترده بود که هیچ خیری را از دایره ی شمول ایثار، خارج نمی کرد.

هر چند اکنون، خدیجه ی کبری ـ سلام الله علیها ـ در میان مسلمانان نبود، ولی فرزندان ایمانی او احساس می کردند همان محبّت و ارادتی را که به او داشتند، به همسر خردسال پیامبر نیز دارنــد... می دیدند که نمی توانند به همسران پیامبر، جز به چشم مادرانی بزرگوار بنگرند. می دیدند که قلبشان مالامال از محبّت پیامبر ـ صلّی الله و سلّم و بارک علیه و علی آله ـ و همه ی اهل بیت او است. راستی چه زیبا است چنین بودن، و چه با لطافت و گواراست با محبّت و عاطفه به مادر نگاه کردن، و به او خدمت کردن، و به او احترام گذاشتن.

سالهای بعد،خداوند کریم، وضعی را که مسلمانان از پیش برآن استقراریافته بودند،درباره ی پیامبرـٌص ـتاکیدکردوفرمـود:«النَّبِیُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنفُسِهِمْ...من»؛(احزاب 6) و همسران او را برای همیشه مادران مؤمنان نامید:وأَزْوَاجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ»؛ (احزاب 6) و برنامه ی إخاء را که به سبب ظروف و شرایطی خاصّ، فقط بر اساس« ایمان»بنا نهاده شده بود،با دیگر اسباب طبیعی پیوند،درهم آمیخت:«النَّبِیُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنفُسِهِمْ وَأَزْوَاجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ وَأُوْلُو الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَى بِبَعْضٍ فِی کِتَابِ اللَّهِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ وَالْمُهَاجِرِینَ إِلَّا أَن تَفْعَلُوا إِلَى أَوْلِیَائِکُم مَّعْرُوفاً کَانَ ذَلِکَ فِی الْکِتَابِ مَسْطُوراً »(احزاب 6)
هر کدام از همسران پیامبر ـ صلّی الله و سلّم علیه و علی أهل بیته و ذریّته ـ صمیمانه به دین خدا، و رسول گرامی او خدمت کردند؛ لکن در این میان نقش امّ المؤمنین خدیجه ی کبری، و امّ المؤمنین عائشه صدّیقه ـ سلام الله تعالی علیهما ـ با دیگران فرق دارد. تقدیر خداوندی چنان بود که خدیجه، در اوایل دعوت و سختیها و رنجهای آن ایّام، با صبر و متانت و بزرگواریش، آرام کننده و تسلّی بخش قلب رسول خدا ـ صلّی الله علیه و علی آله و سلّم ـ بود؛ و مال و ثروتش در خدمت اهداف دعوت او قرار داشت، و عائشه در اواخر حیات رسول ـ علیه و علی آله الصّلوات و السّلام ـ و بعد از آن، مروّج احکام شریعت وی، و علم و اخلاقش بود. خدمت خدیجه در اوّل دعوت واقع شد، و خدمت عائشه در اواخر دعوت رسول و بعد از آن.

هشام بن عروه از پدرش زبیر نقل می کند که: کسی را ندیده ام که در فقه و طبّ و شعر از عائشه عالمتر باشد. (الاستیعاب:ابن عبدالبرّـالاصابه:ابن حجر).

و امام زهری می گوید:اگر علم همه ی زنان پیامبر ـ صلّی الله علیه و سلّم ـ و علم تمام زنان، با علم عائشه مقایسه شود، علم عائشه بیشتر است. (الاستیعاب: ابن عبدالبرّـ الاصابه: ابن حجر)

و دکتر عائشه عبدالرحمان می گوید: خدمت بزرگ عائشه، زنی که عمیق ترین اثر را در حیات فقهی و اجتماعی و سیاسی مسلمانان بجا گذاشت، این بود که: بیش از چند هزار حدیث صحیح از رسول خدا را ـ صلّی الله علیه و سلّم ـ برای آنان حفظ کرد که دو هزار و صد و ده حدیث آن در کتب ششگانه (صحاح ستّه) موجود است. او بعد از پیامبر زیست تا مرجع اوّل حدیث و سنّت باشد.(تراجم سیّدات بیت النبوّه ، دکتر عائشه عبدالرحمن ص 297)

 و ابن حجر می گوید: سخنان زیادی را از پیامبر ـ صلّی الله علیه و سلّم ـ حفظ کرد تا آنجا که گفته شده: ربع احکام شرعیّه به وسیله ی او ـ رضی الله عنها ـ نقل شده است.(فتح الباری بشرح صحیح البخاری، ابن حجر، ج 7 ص 84)

عائشه صدیقه ـ سلام الله علیها ـ در حدود هشت سال قبل از هجرت به دنیا آمد. پدرش ابوبکر ـ سلام الله علیه ـ یار همراز و صاحب صمیمی و صدّیق رسول خدا ـ صلّی الله و سلّم علیه و علی آله و اصحابه ـ بود. یار بی نظیری که پیامبر درباره ی او فرمود:«إنّ أمنّ النّاسِ علیَّ فی مالِهِ و صُحبَتِهِ ابوبکرٍ، و لو کنتُ متّخذاً خلیلاً لَأتّخذتُ أبابکر خلیلاً، و لکن أخوّه الاسلام»(أخرجه مسلم).شرح نووی بر صحیح مسلم ج 15 ص 150).

«نیکوکارترین و پر بخشش ترینتان با مال و جان، نسبت به من، ابوبکر است. و اگر کسی را به عنوان خلیل بر می گرفتم، بی شکّ ابوبکر را برمی گزیدم؛ لکن رابطه ی ما برادری اسلامی است.»[خلیل کسی است که سرتاپای وجودش را محبّت و عشق به محبوبش فرا گرفته، و به سوی او از همه چیز کاملاً منقطع شده است. حضرت رسول ـ صلّی الله علیه و علی آله ـ خلیل الله بود. یعنی این حالت را نسبت به خداوند داشت. مراد حدیث این است که:اگر رابطه ی خلیلی با خداوند نداشتم؛ و در میان بندگان او برای خود خلیل بر می گرفتم، تنها کسی که سزاوار این مقام بود، ابوبکر بود.]

و در روایت دیگری:« ...لکنّه اخی و صاحبی، و قد اتّخذ الله ـ عزّوجلّ ـ صاحبکم خلیلاً »(أخرجه مسلم. شرح نووی برصحیح مسلم ج 15 ص150).

«یعنی: لکن او برادر و صاحب من است، و خداوند مرا به عنوان خلیل خود بر گرفته است.»[ صاحب یعنی یار و همراز و هم صحبت صمیمی و صادق] . مادرش امّ رومان، صحابیه جلیله ای بود که بعد از استقرار رسول خدا ـ صلّی الله علیه و علی آله و سلّم ـ و همسر گرانقدرش در مدینه، با فرزندانش به آنجا هجرت کرد. به هنگام مرگش رسول خدا ـ صلّی الله علیه و علی آله و سلّم ـ بر قبرش حاضر شد، و برای او استغفار کرد و گفت:«اللهمّ لم یخفَ علیک ما لقیَت امّ رومان فیک و فی رسولک ».یعنی: «خداوندا بر تو پوشیده نیست آنچه که امّ رومان بخاطر تو بخاطر رسول تو کشید.

و نیز در مورد او فرموده بود(اخرجه ابن سعد فی طبقاته و ابن حجر فی الاصابه و ابن عبدالبرّ فی الاستیعاب) «مَن تبرّه أن ینظرَ إلی إمراه من الحور العین فلینظر إلی امّ رومان ».یعنی: «هر کس دوست دارد که زنی از حوریهای بهشتی را ببیند، به امّ رومان نگاه کند».

در شش یا هفت سالگی، در مکّه، به شرف عقد ازدواج با رسول خدا ـ صلّی الله علیه و علی آله و اصحابه و ازواجه و اولاده ـ نائل شد؛ ودر نه سالگی در مدینه ی منوّره، به منزل پیامبر رفت. حدود ده سال به همسر محبوب و با عظمتش ـ علیه الصلاه و السلام ـ عاشقانه خدمت کرد، و خستگیهای روزانه و رنجهای دعوت و جهاد را از تن او زدود، و بعد از وفات همسرش، بیش از چهل و پنج سال در کمال صداقت و امانت به نشر و ترویج اخلاق و احکام شریعت او پرداخت؛ و هزاران حدیث و فتوای شرعی را در اختیار جامعه ی اسلامی گذاشت، و بدینسان بر تمام علما و دانشمندان اسلامی و امّت اسلام از عصر اوّل تا قیام قیامت منّتی عظیم گذاشت.

سرانجام درسنّ شصت و شش سالگی، در شب سه شنبه هفدهم رمضان سال پنجاه و هفت هجری به فراق طولانیش از همسر محبوبش ـ علیه الصلوات و التحیّات ـ پایان داده شد، و در جوار رحمت الهی به دیار محبوب شتافت. سلام الله تعالی علیها.

زندگی رسول خدا ـ صلی الله و سلّم و بارک علیه و علی آله ـ و حوادث و ماجراهای آن، آنچنان با حکمتهای بلند و متعالی آمیخته است که بعد از هر بار تامّل و اندیشه در آن، باز هم تکانی تازه بر انسان آشکار می شود. هر کدام از ازدواجهای رسول خدا ـ علیه الصلاه و السلام ـ در بردارنده ی فوائد و حکمتهای زیادی است که قدر مشترک همه ی آنها این است که: همه در خدمت دور یا نزدیک دعوت و رسالت پیامبر ـ صلّی الله علیه و علی آله و سلّم ـ بوده است؛ و از همه ی آنها به نحوی به مسلمانان عصر اوّل، یا قرون بعدی فایده و خیر و منفعت رسیده است.

ازدواج رسول خدا ـ علیه الصلوات والبرکات ـ با عائشه ـ علیها السلام ـ که بخاطر بعضی کج فهمیها (که ریشه در دشمنی، یا تبعیّت از هوی، یا تقلید کورکورانه از دشمنان، یا عدم تامّل و دقت کافی دارد) بیشتر از دیگر ازدواجها مورد سؤال واقع شده، چنان پر حکمت و متعالی است که انسان در مقابل عظمت والا و بی نظیر این بزرگمرد تاریخ حیات انسان، بی اختیار به خاک تعظیم می افتد، و با قلبی سرشار از احترام و محبّت، زبان به ثنا و ستایش می گشاید و بر او و اهل بیت معظمش صلوات وسلام می فرستد.

آنچه در وهله ی اوّل، غریب می نماید ازدواج مردی است با بیش از پنجاه سال سنّ با دختری شش هفت ساله، درباره ی این مطلب، چند اشاره ی کوتاه برای انسان عاقل و با انصاف کفایت می کند:

1ـ مگر شرط اساسی و پایه ی اصلی یک زندگی مشترک مطلوب و پسندیده، رضایت طرفین و علاقه و محبّت آنان نسبت بهم نیست؟ وقتی دو طرف بهم راضی بودند و همدیگر را دوست داشتند، دیگر تفاوت سنّ یا نسب یا مال و دارایی چه نقشی دارد؟ حبّ عائشه ـ سلام الله علیها ـ نسبت به رسول محبوب ـ علیه الصلاوات و السّلام ـ آشکارترین ویژگی زندگی او  را تشکیل می دهد. حبّی که در سراسر زندگی مشترکشان، و بعد از وفات رسول خدا هم، بر قلب عائشه استیلا داشت. حبّی زاینده ی غیرتی عجیب، که گاه موجب اقوال و افعالی حیرت انگیز از عائشه می گشت.

رسول خدا ـ صلوات الله و سلامه علیه و علی اهل بیته ـ وقتی به سفر می رفت از میان همسرانش، با قرعه یکی یا چند نفر از آنها را با خود می برد. در سفری قرعه بنام عائشه و حفصه درآمد. در سیر شبانه، پیامبر ـ علیه الصلاه و السلام ـ مرکبش را نزدیک شتر عائشه می راند و با او گفتگو می کرد. یکبار حفصه حیله ای اندیشید و به عائشه گفت: بیا امشب شترهایمان را عوض کنیم، تو بر شتر من سوار شو تا ببینی که چطور شتری است! عائشه هم بدون اینکه چیزی به خاطرش خطور کند این پیشنهاد را پذیرفت. شب هنگام رسول خدا ـ صلّی الله علیه و علی آله و سلّم ـ به نزدیک شتر عائشه آمد در حالیکه حفصه بر آن سوار بود. پیامبر ـ علیه الصلاه و السلام ـ در ضمن پیمودن مسیر با او سخن می¬گفت تا در محلی فرود آمدند. عائشه هر چه نگاه کرد پیامبر را نیافت. غیرتش چنان برانگیخته شد که پایش را داخل چند بوته گیاه کرد و گفت: خدایا! عقرب یا ماری بفرست که مرا نیش زند!! آخر او رسول تو است، و مــــن نمی توانم چیزی به او بگویم! (أخرجه مسلم. شرح نووی بر صحیح مسلم ج 15 ص 210)


یکبار پیامبر ـ صلّی الله علیه و علی آله و سلم ـ از او پرسید: غیرتی شدی؟! و او جواب داد: « و ما لیَ أن لا یغار مثلی علی مثلک »؟یعنی: «آیا کسی مانند من، بر کسی مانند تو، غیرت نورزد؟! » (أخرجه مسلم. به نقل از تراجم سیّدات... ص 292) 

قلب عائشه حتّی در حال عصبانیت هم، لحظه ای از عشق همسر محبوبش خالی نبوده است. یکبار رسول خدا ـ علیه الصلاه و السّلام ـ به او گفت: من می دانم چه وقت از من راضی هستی و چه وقت ناخشنود! عائشه پرسید: از کجا می دانی؟ حضرت فرمود: وقتی راضی هستی می گویی: نه ! قسم به خدای محمّد. و وقتی ناخشنودی می گویی: نه! قسم به خدای ابراهیم. عائشه گفت: « اجل واللهِ ـ یا رسول الله ـ ما اهجر الّا اسمک »یعنی: «آری. به خدا قسم فقط اسمت را بر زبان نمی آورم ( نه اینکه در دلم ذره ای محبت تو کم شود)».(أخرجه مسلم. شرح نووی بر مسلم ج15 ص 203)

عائشه زنی است که تاریخ، از شش سالگی دوربینش را بر روی لحظات زندگی او گذاشته، و از لحظه لحظه آن گزارش تهیه کرده است. حتّی اینکه در وقت خستگی لباس او را کنار می زد و سر بر رانش می گذاشت، و اینکه پیامبر در حالی که روزه بود او را بوسیده بود، از چشم گزارشگران تاریخی پنهان نمانده است. حال در سراسر شصت سالی که او به پیامبر ـ صلی الله علیه و علی آله و سلم ـ تعلق داشت، چه در زمان حیات رسول خدا، و چه بعد از وفات آن حضرت، کسی جمله ای که فقط اندکی بوی بی محبّتی نسبت به همسرش از آن استشمام شود، یا جمله ای که حاکی از نارضایتی و پشیمانی نسبت به این ازدواج باشد، از او شنیده است؟ و حال تمام کسانی که سنگ سن و سال کم عائشه را سینه می زنند بگویند در میان هم سن و سالها، حتی یک زن و شوهر را می شناسند که زن در طول عمرش حتّی یکبار ـ و لو در حال عصبانیّت و ناراحتی ـ اظهار نارضایتی و پشیمانی از ازدواج با شوهرش را نکرده باشد؟! آیا این کافی نیست تا انصاف دهیم و در مقابل اخلاق عظیم این رسول مکرّم ـ علیه افضل التحیّات و اکمل الصلوات ـ سر تعظیم فرود آوریم؟

2ـ اگر چه عقد عائشه ـ رضی الله عنها ـ در شش یا هفت سالگی بود، ولی انتقال او به منزل پیامبر ـ علیه السلام ـ در نه سالگی بود. و نه سالگی برای دختران مناطق گرمسیری حجاز، سنّی است که رشد کافی جسمی صورت گرفته، و آمادگی عهده دار شدن وظائف زناشویی فراهم آمده است. و اگر تا سنینی که امروزه دختران مناطق ما ازدواج می کنند، ازدواج نکنند پیر محسوب می شوند، و کمتر به ازدواج با آنها رغبت نشان داده می شود.

3ـ توجه به تفاوت عرفها و فرهنگها در درک درست مسائل جوامع مختلف بسیار مهم است. ممکن است کاری در جامعه ای و زمانی بسیار عجیب بنظر بیاید، ولی در جامعه و زمانی دیگر امری کاملاً عادی محسوب شود. مسأله تعدّد زوجات، و ازدواج با دختران کم سن و سال هم یکی از این مسائل است. واقعیّت این است که در عرف عمومی شبه جزیره ی عربستان، این کار آنقدر طبیعی و عادی بوده که هیچگاه موجب تعجّب و سؤال کسی نشده است. ساده ترین شاهد مطلب این است که هیچوقت شقی ترین دشمنان رسول خدا ـ صلّی الله علیه و علی آله و سلّم ـ که از هیچ دشمنی با او دریغ نمی کردند، و تمام تلاششان بر این بود که نقطه ی ضعفی در زندگی او بیابند تا آن را بزرگ کنند و بر علیه او تبلیغ نمایند، حتّی یکبار هم ازدواج او را با عائشه به عنوان مسأله ای قابل طرح، تصوّر نکردند و از آن سخن نگفتند. همچنانکه قبلاً هم ازدواج او را در سنّ بیست و پنج سالگی که آغاز جوانی و اوج تمایلات و قدرت شهوانی مردان است، با خدیجه، بیوه ی چهل ساله که پانزده سال از او بزرگتر بود، به عنوان ضعفی تلقّی نکردند. این نشان می دهد که عرف و فرهنگ آن جامعه، سوای عرف و فرهنگ جوامع ما است که به مسأله ی نزدیکی سنّ و سال خیلی اهمیّت داده می شود.

شواهد دیگر هم بر این مسأله، بسیار است. تاریخ ازدواجهای زیادی را با فاصله های سنّی زیاد، بدون ذکر تعجّب، یا ایراد گرفتن افراد آن جامعه، ثبت کرده است. عبدالمطلّب در همان روزی که آمنه دختر وهب را به عقد پسر جوانش عبدالله درآورد، هاله دختر عموی آمنه را هم که همسنّ آمنه بود، برای خود عقد کرد، و ازدواج پدر پیر و پسر جوان با دو دختر جوان، در یک روز، در نظر هیچکس غیر عادی ننمود. عمر بن خطّاب ـ رضی الله عنه ـ با دختر علی بن ابیطالب ـ رضی الله عنه ـ ازدواج می کند در حالی که سنّش خیلی بیشتر از سنّ پدرش می باشد. و عمـر، دخترش حفصه را به ابوبکر ـ رضی الله عنه ـ عرضه می کند تا با او ازدواج کند در حالی که ابوبکر از عمر حدود ده سال بزرگتر بود. به علاوه عائشه که در هفت سالگی به عقد پیامبر ـ صلوات الله و سلامه علیه ـ در آمد، قبلاً از سوی خانواده ی مطعم بن عدی ـ که مشرک بودند ـ برای پسرشان جبیر، خواستگاری شده بود. (تراجم سیّدات ... ص 253 و 257) 

بعد از این اشارات، به بعضی از حکمتهای ازدواج پیامبر ـ علیه أفضل صلوات المصلّین ـ با امّ المؤمنین عائشه، بپردازیم، همچنانکه گفتیم هر کدام از ازدواجهای رسول خدا دارای حکمتهایی متعالی است که بعضی از بعضی دیگر بلندتر و پرفایده تر است. امّا در ازدواج با عائشه ـ سلام الله علیها ـ سه حکمت بسیار مهمّ، به خوبی نمایان است:

1ـ شکّی نیست که حیات رسول خدا ـ علیه افضل الصلوات و اکمل التحیّات ـ که مملو از رنج و سختی و تحمّل فشار بخاطر دعوت در رسالتش، و برای هدایت و سعادت بندگان خدا بود، و به علاوه با تحمّل بار سنگین نزول وحی بر قلب مبارکش همراه بود، و اوقاتی نیاز داشت تا آرامشی بر جسم خسته اش (که بالأخره جسمی بشری بود و مانند همه اجسام بشری احتیاج به استراحت و تجدید قوا داشت) فرود آید، و از زیر بار آن همه فشار طاقت فرسا لحظاتی بدر آید و نفس تازه کند. سکونت یافتن در کنار یک زوج محبوب و مهربان، از آیات خداوند است :«وَمِنْ آیَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُم مِّنْ أَنفُسِکُمْ أَزْوَاجاً لِّتَسْکُنُوا إِلَیْهَا وَجَعَلَ بَیْنَکُم مَّوَدَّةً وَرَحْمَةً إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَاتٍ لِّقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ سوره روم 21»و مراد از این آرامش و سکونت، مسائل جنسی نیست. و حتّی در سنینی که اثری از شهوت جنسی نمیماند یا به شدّت ضعیف می شود، نیاز به این آرامش یافتن و سکونت جویی در کنار زوج بیشتر می شود، و حتّی از لحاظ کیفی هم عمق و محتوای عالی تری می یابد.

عائشه ـ سلام الله تعالی علیها ـ زوجی زیبا و دوست داشتنی و مهربان بود که قلبش را خانه ی مهر و محبّت و مودّت همسرش کرده بود. او را به شدّت دوست داشت، و به او عشق می ورزید، و گاه از فرط غیرت کارهای حیرت انگیزی از او سر می زد. محمّد ـ صلی الله وسلّم و بارک علیه و علی آله ـ در کنار او فراغتی می یافت تا دمی بیاساید، و خستگی از جسم و جان دور کند، و با آرمیدن در کنار او از زیر فشارهای سنگینی که زندگی او را احاطه کرده بود؛ بدر آید.

اگر تنها فایده ی عائشه ـ سلام الله علیها ـ این باشد که موجب آرامش و راحتی و سکونت پیامبر، و از بین برنده ی خستگیهای او بود، کافی است تا هر مسلمانی که آرزوی محبّت رسول خدا را در دل دارد، و ارزش ایمان را می فهمد، و می داند که حیات او فقط در سایه ی ایمانی که از زحمات و دلسوزیهای پیامبر ـ علیه افضل الصلوات الطیّبات و اکمل التّحیّات الزّکیات ـ به او رسیده ارزش دارد، از صمیم قلب بر این زوج محبوب و صمیمی که مایه ی آرامش پیامبر بود، سلام بفرستد، و بوسه بر خاکی زند که او قدم بر آن گذاشته است. السّلام علیک ایّها النبیّ و علی آهلِ بیتک و رحمه الله و برکاتُهُ.

2ـ پدر عائشه، ابوبکر است. مردی که به نصّ قرآن «با تقواترین»امّت است (سوره اعلی) و در نتیجه گرامی ترین و مکرّم ترین نزد خداوند، که: «إنّ أکرمَکم عندالله أتقاکم »(سوره حجرات)  مردی که نه نصّ قرآن«صاحب »رسول، و «ثانی اثنین »او بود، و بشارت «لا تحزن، إنّ الله معنا»را از زبان رسول اکرم ـ صلّی الله علیه و علی آلیه و سلّم ـ به نقل قرآن مجید، مطلق از قید زمان و مکان، دریافت کرد.

 یعنی: خدا در همه حال، چه در دنیا و چه در برزخ و چه در قیامت و چه بعد از آن، با ما است.(تراجم سیّدات ص 254) مردی که پیامبر درباره ی او فرمود: هیچکس به اسلام دعوت نکردم مگر اینکه سر بزیر انداختن و نگاه کردن و تردّدی داشت الّا ابوبکر، که بی کمترین درنگ و تردّد، دعوتم را استجابت کرد.(تراجم سیبدات ص 254)

مردی که پیامبر درباره ی او گفت: هیچگاه، هیچ مال و ثروتی چون مال ابوبکر به من نفع نرساند. و ابوبکر بعد از آنکه این فرموده ی رسول خدا را ـ صلّی الله علیه و علی آله و صحبه و سلّم ـ شنید، به شدت گریست و گفت: ای رسول خدا! آیا خودم و مالم، جز به تو به کسی تعلّق دارد؟(تراجم سیدات ص254)

 مردی که در کلاس صدّیقان، شاگرد اوّل است؛ و لقب «صدّیق»به تنهایی بدون ذکر اسم، جز بر او دلالت نمی کند. مردی که رسول خدا ـ علیه الصلاه و السّلام ـ با فراست بی نظیر خود، و شاید از روی بعضی اشارات قرآنی و الهامات ربّانی دریافته بود که مردم پس از او، وی را مرجع و بزرگ خود خواهند کرد. مردی که بزرگانی چون عثمان، زبیر، عبدالرحمان بن عوف، سعد بن ابی وقاص، و طلحه که همه از افراد «عشره مبشّره»هستند به فضل او،و در استجابت دعوت او، مسلمان شده بودند. مردی که از طائفه بنی تَیم بود، طائفه ای که به کرم و شجاعت و امانت و سداد رأی مشهور بودند، و او بخاطر علم و امانت و حسن تدبیرش همیشه مورد مراجعه و مشورت افراد طائفه اش قرار داشت. مردی که به اجماع مورّخان اسلام، اعلم الناس به انساب قریش و تاریخ عرب بود.

آیا پیوند رسول خدا ـ صلی الله علیه و علی آله و سلّم ـ با خانواده ی چنین مرد بزرگواری که هم تکریم و بزرگداشت مقام او است، و هم مایه ی استحکام هر چه بیشتر پیوستگیهای عقیدتی و فکری مسلمانان با هم، نشانگر عمل حکیمانه ای نیست که آثار خیر آن به مسلمانان همه ی قرون و اعصار رسیده، و همه از آن بهره مند شده اند؟

3ـ روشن است که مهمترین وظیفه ی پیامبر ـ صلوات الله و سلامه علیه و علی آله ـ تبیین دین خدا و ابلاغ آن به بندگان خدا است. بخش مهمّی از مسائل دین را احکام مربوط به عبادات، و مسائل خانواده، و احکام مربوط به زنان ( یعنی نصف امّت ) تشکیل می دهد. اخلاق و خصوصیّات رفتاری پیامبر ـ صلی الله علیه و علی آله و سلّم ـ چه در حالات فردی و چه در شکل خانوادگی، قسمت مهمّی است که در واقع تبیین عملی بخشی از دین است.

پیامبر حکیم ـ صلّی الله و سلّم و بارک علیه و علی آله ـ برای رساندن این قسمت به مسلمانان، نیاز به شاگرد هوشیار فهمیده و با درکی داشت که در اوقاتی که او در خانه به سر می برد بتواند عبادات و حالات و اخلاق و رفتار و سخنانش را درست بفهمد، و درست بخاطر بسپارد و فراموش نکند، و در آینده بتواند درست و کامل آنها را برای مسلمانان بازگو کند. این شاگرد می بایست از چنان درک عمیق و قدرت استنباط حِکَم و اسرار برخوردار باشد که در نقل همه ی دیده ها و شنیده ها تفاوت ظروف و شرایط را در نظر داشته باشد، و موقّت ها را از دائمی ها، و متغیّرها را از ثابت ها تشخیص دهد. عائـــشه ـ سلام الله تعالی علیها ـ در واقع شاگردی بود که در کلاس رسول خدا ـ علیه آلاف التحیّه و الثناء ـ ده سال شاهد احوال و اقوال و اعمال و حکمتهای قولی و عملی و فتاوی و تبیینات ایشان بود. بسیاری از احکام مربوط به زنان را که بخاطر شرم و حیا مستقیماً از حضرت سؤال نمی کردند، با واسطه ی عائشـه ـ سلام الله علیها ـ از ایشان سؤال کردند و جواب دریافت داشتند. و بعد از وفات رسول خدا، امّ المؤمنین مرجعی علمی و فقهی بود که حتّی بزرگان صحابه ـ رضوان الله علیهم اجمعین ـ از وی درباره ی مشکلات مسائل استفتاء می کردند، و نظر می خواستند.

از ابوموسی اشعری ـ رضی الله عنه ـ روایت شده که: هر حدیثی را که بر ما اصحاب رسول خد، مشکل می نمود از عائشه می پرسیدیم، و نزد او علم به آن حدیث را می یافتیم (روائع البیان، محمد علی صابونی ج 2 ص 330 و 331).

 ابوالضحی از مسروق نقل می کند که: بزرگان اصحاب رسول خدا را ـ صلّی الله علیه و سلّم ـ دیده ام که از عائشه درباره ی فرایض (: علم ارث) سؤال می کردند(روائع البیان، محمد علی صابونی ج 2 ص 330 و 331). صابونی می گوید: فقط دو نفر بیشتر از عائشه، احادیث صحیح از پیامبر ـ صلّی الله علیه و سلّم ـ روایت کرده اند: ابوهریره و عبدالله بن عمر ـ رضی الله عنهم ـ (روائع البیان، محمد علی صابونی ج 2 ص 330 و 331).

یعنی امّ المؤمنین عائشه، بهمراه آن دو صحابی جلیل، اساس روایت حدیث و سنّت رسول خدا ـ علیه الصلوات و السّلام و البرکات ـ هستند. و راستی اگر این ازدواج حکیمانه صورت نمی گرفت، چه کسی روایت این حجم زیاد از حدیث و سنّت رسول خدا را که شامل مهمترین تعلیمات اخلاقی و فقهی و مسائل خانوادگی و عبادات و احکام خاصّ زنان است، عهده دار می شد؟

مناسب ترین سنّ برای شرکت در کلاس رسول خدا ـ صلوات الله و سلامه علیه و علی آله ـ ده سال شرکت کردن مستمرّ در این کلاس با عظمت، شاهد خصوصی ترین حالات و اقوال و اعمال آن استاد کلّ بودن، هوشیاری، فهم عمیق، ذهن وقّاد، حافظه استثنائی، قدرت تحلیل و استنباط، فصاحت بیان، و گستردگی علم و فقه دین، و عمر طولانی بعد از وفات رسول خدا ـ صلّی الله علیه و علی آله و سلّم ـ مجموعه ای نفیس و گرانبها بود که تقدیر خداوندی برای امّت اسلامی فراهم کرده بود. فالحمد لِلّه العلیّ الکبیر،و الصلوات و السّلام و البرکات علی سیّدنا محمّد و علی أهل بیته و ذرّیته.

یکی از حوادث مهمّ زندگی امّ المؤمنین عائشه صدّیقه ـ سلام الله علیها ـ ماجرای «أفک»است (نقل ماجرا برگرفته از صحیح بخاری، صحیح مسلم،سیره ی ابن هشام، فقه السیره سعید رمضان، فقه السیره غزّالی و ...) این حادثه در حدود سال ششم هجری اتفاق افتاد،پیامبرـ صلوات الله و سلامه علیه و علی آله ـ برای غزوه ی بنی المصطلق آماده شده، و قرعه ی سفر این بار بنام عائشه در آمده بود. شادمان و سرشار از احساس خوشبختی به همراه همسر محبوب ـ علیه افضل الصلاه و أتمّ السلام ـ به راه افتاد ...نصرت الهی به کمک مسلمانان آمد، و لشکر اسلام ظفرمند و پیروز، در راه بازگشت به مدینه بود. نزدیک مدینه، لشکر توقّف کرد و اجازه یافت که قسمتی از شب را در آنجا به استراحت بپردازد. سپس اذن حرکت داده شد، و لشکر براه افتاد، و به خیال هیچکس خطور نکرد که امّ المؤمنین جا مانده است! لشکر در اوایل صبح به مدینه وارد شد، و شتر امّ المؤمنین به سوی خانه اش رانده شد. در جلوی خانه به آرامی کجاوه ی او را از شتر پایین آوردند تا پیاده شود.. امّا امّ المؤمنین در آن نبود. پیامبر و یارانش با نگرانی منتظر ماندند، و کسانی هم رفتند تا ببینند که عزیز ناپیدا را می یاند یا نه، از دور شتری نمایان شد... امّ المؤمنین بر آن سوار شده بود، و مردی بنام صفوان آن را می کشید. پیامبر وقتی او را دید نگرانیش رفع شد... سبب جا ماندنش را که پرسید و عائشه توضیح داد، پیامبر به او اجازه داد که به خانه برود تا استراحت کند.


امّ المؤمنین عائشه ـ سلام الله علیها ـ خود، ماجرا را چنین تعریف می کند:

«قبل از آنکه به کاروان اجازه ی حرکت داده شود، برای قضای بعضی از حاجاتم، از آنجا دور شدم. گردن بندی داشتم که بدون آنکه متوجه شوم از گردنم افتاده بود. وقتی متوجه شدم که مردم شروع به حرکت کرده بودند. به آنجا بازگشتم تا بلکه آن را بیابم. پس از مقداری جستجو بالأخره آن را یافتم. در حالیکه از کاروان دور بودم، کسانی آمدند و کجاوه ام را به گمان اینکه من داخل آن هستم بر شترم گذاشتند و حرکت دادند. در آن وقت چون لاغر بودم و وزنم کم بود متوجه نبودنم در کجاوه نشدند. کاروان رفت و من بجا ماندم. می دانستم که اگر متوجه نبودنم شوند بلافاصله بدنبالم خواهند آمد ... جِلبابم را بدور خودم پیچیدم و  دراز کشیدم.(عادت بر این بوده که کسی از افراد لشکر،بعد از روشن شدن هوا حرکت کند تا اگر چیزی از کسی جا مانده بود، آن را بردارد و به صاحبش بازگرداند. آن شب، نوبت صفوان بود) در چنین وضعی بودم که صفوان مرا دید. وقتی مرا دید گفت: إنّا لله، و إنّا الیه راجعون. با او سخنی نگفتم .... سپس شترش را به من نزدیک کرد، و آن را بر زمین خواباند، و خودش از من فاصله گرفت. من سوار شدم، و او هم سر شتر را گرفت و با سرعت به راه افتاد... ولی به کاروان نرسیدیم تا اینکه صبح شد و مردم به خانه هایشان فرود آمدند. بعد وارد مدینه شدیم».

عائشه به خانه رفت تا استراحت کند و بیاساید، امّا شعله های آتشی سوزان، در مدینه در حال زبانه کشیدن بود. جماعتی از یهود و منافقان،و در رأس آنها عبدالله ابن ابیّ، که قلبش پر از کینه و حسادت و دشمنی با رسول خدا ـ صلّی الله علیه و علی آله و سلّم ـ بود، کیدی پلید اندیشیدند. جاماندن عائشه را از کاروان، و سپس آمدن او را با صفوان به عنوان حادثه ای عمدی و ـ عیاذا بالله ـ مارجایی آمیخته با گناه جلوه دادند. عواملشان سعی کردند به سرعت این شایعه ی خبیث را در مدینه پخش کنند.درنقل تهمت به قدری شیطنت و فریبکاری می کردند که حتّی بعضی از مسلمانان هم مانند حسّان بن ثابت شاعر اسلام، و مسطح بن أثاثه پسر خاله ی ابوبکر، کسی  که قسمت عمده ی زندگیش از محلّ نیکیها و کمکهای ابوبکر تأمین می شد، و حَمنَه بنت جحش دختر عمه ی پیامبر و خواهر امّ المؤمنین زینب! به تکرار آن پرداختند. تهمت ساده ای نبود. آبروی پیامبر خدا ـ علیه صلوات الله و ملائکته و انبیائه و جمیع خلقه ـ بزرگترین انسان تاریخ بشر، و آبروی یار و صدّیقش ابوبکر أتقی ـ سلام الله تعالی علیه ـ و آبروی مادر همه ی مؤمنان تا قیامت، عائشه صدّیقه ـ سلام الله تعالی علیها ـ و آبروی مردی از صحابه، سرباز فداکاری که پیامبر درباره ی او گفت: که جز نیکی از او ندیده است، صفوان ـ رضی الله عنه ـ هدف تیر ناجوانمردانه ی بهتان قرار گرفته بود. تهمت ساده ای نبود. همه چیز عائشه مورد هجوم قرار گرفته بود. شرفش مورد هجوم قرار گرفته بود. زیرا او همسر بزرگترین مرد تاریخ حیات انسان، و دختر صدّیق و أتقای یک امّت بود. و این بزرگترین شرف است. امانت و وفایش مورد هجوم قرار گرفته بود. زیرا او محبوب قلب همسرش بود. همسری که در کنار او سکونت و آرامش را جستجو می کرد، و خستگیهای طاقت فرسایش را به فراموشی می سپرد. ایمانش مورد هجوم قرار گرفته بود. زیرا او به خدا و روز آخرت ایمان داشت، و نمی توانست اهل چنین گناه عظیمی باشد... براستی تهمتی ساده نبود.

سخن به گوش رسول خدا ـ صلّی الله سلّم و بارک علیه و علی اله ـ رسید. همچنانکه به گوش صاحب رسول، ابوبکر بزرگوار و امّ رومان مادر عزیز عائشه هم رسید، و قلب همه را به سختی آزرد. امّا هیچکدام نتوانستند با عائشه در این باره سخنی بگویند. امّ المؤمنین پس از بازگشت از غزوه ی بنی المصطلق مقداری مریض بود، و بهمین خاطر در خانه ی پیامبر، مادرش از او مراقبت و پرستـــاری می کرد. عائشه احساس کرده بود که برخورد پیامبر با او تا حدّی خشک و سرد است، و لطافت و گرمی سابق را ندارد. مخصوصاً هر وقت که بیمار می شد، پیامبر جور دیگری به او محبّت می کرد، امّا نمـــی دانست اینبار چرا چنین نیست. عائشه می دانست که غمی سنگین بر قلب پیامبر نشسته است، و اندوهی عمیق از چهره اش خوانده می شود؛ امّا نمی دانست چه پیش آمده. امّ المؤمنین می گوید:«وقتی سردی و کم اعتنایی او را نسبت به خود دیدم، گفتم: اگر اجازه بفرمائید می خواهم به خانه ی مادرم بروم تا در آنجا از من مراقبت کند. و پیامبر هم فرمود که اشکالی ندارد. به خانه ی مادرم رفتم در حالی که از آن ماجرا هیچ اطلاعی نداشتم. بعد از بیست و چند روز استراحت که حالم رو به خوبی نهاد و دردم کم شد، شبی با امّ مسطح، خاله ابوبکر راه می رفتیم که شنیدم می گفت: وای به حال مسطح! چطور خودش را بدبخت کرد! بیچاره مسطح، بدبخت مسطح! گفت: مگر خبر نداری؟ گفتم: از چه؟ گفت .....

آتشی وجودم را فرا گرفت. اشک از چشمانم سرازیر شد. با گریه به خانه بازگشتم. گریه چنان بر من فشار آورده بود و امان نمی داد که گمان می کردم مرا از بین خواهد برد. به مادرم گفتم: خدا تو را بیامرزد! مردم دارند از من صحبت می کنند و تو چیزی به من نمی گویی؟ مادرم گفت: دخترکم! بر خود سخت مگیر. به خدا سوگند کم وقت پیش می آید که زنی زیبا، نزد شوهری باشد که او را دوست دارد، و چند هوو هم داشته باشد، و درباره ی او چیزهای زیادی نگویند!

امّا خواب از چشمان عائشه رخت بر بسته بود، و جز ریختن اشکهای مظلومیت کاری از دستش بر نمی آمد. قلب پیامبر به او می گفت که همسرش قربانی توطئه ای ظالمان شده. او قربانی دشمنی دشمنان با شوهرش شده است. مسلمانان بخاطر اینکه پیامبر را اندوهگین می دیدند، سخت ناراحت بودند، قلبشان از ناراحتی محبوبشان به شدّت آزرده بود، می خواستند بر شایعه پردازان و تهمت زنندگان به حرم پیامبرشان بشورند، و انتقام این همه بی شرمی و نا انسانی را از آنان بگیرند.

پیامبر ـ صلّی الله علیه و علی آله و سلّم ـ روزی به خانه ی ابوبکر آمد و به عائشه گفت: ببین عائشه! شنیده ای که مردم چه می گویند. از خدا بترس! اگر واقعاً خطایی از تو سر زده، توبه کن و به سوی خدا باز گرد که خدا توبه را از بندگانش می پذیرد.

سخن پیامبر که تمام شد، اشک چشمان عائشه خشک شد، و صورتش از هول و سختی سخنی که شنیده بود به شدّت سرخ شد، خواست چیزی بگوید، امّا نتوانست. به پدر و مادرش نگاه کرد که آنان چیزی بگویند، امّا آنان هم ساکت بودند، ناگهان با خشم و ناراحتی گفت: شما چرا حرفی نمیزنید؟ با صدایی آمیخته به گریه گفتند: ما چه بگوییم؟ سپس عائشه رو به همسرش کرد و با قاطعیت گفت: به خدا سوگند که هرگز از چیزی که گفتی توبه نخواهم کرد. حتّی اگر من به آنچه که مردم میگویند اقرار کنم باز هم خدا می داند که از آن بری هستم. سپس خواست که اسم یعقوب را ببرد، ولی هر چه کرد به یادش نیامد و گفت: من هم مانند پدر یوسف، میگویم: «فَصَبْرٌ جَمِیلٌ وَاللّهُ الْمُسْتَعَانُ عَلَى مَا تَصِفُونَ  » سوره یوسف18.

در این هنگام، همان حالتی که در وقت نزول وحی برای پیامبر ـ صلوات الله و سلامه علیه و علی آله ـ پیش می آمد وی را فرا گرفت... بالشی زیر سرش گذاشتند. پدر و مادر نگران، نفسهایشان در سینه حبس شده بود؛ امّا عائشه بدون خوف و اضطراب نشسته بود، زیرا میدانست که خداوند به او ستم نخواهد کرد.

پیامبر ـ صلّی الله علیه و علی آله ـ قطرات عرق را از روی پیشانیش بسترد و گفت: مژده عائشه! خداوند براءتت را نازل فرمود. ابوبکر نفسی کشید، سینه اش هوایی تازه را احساس کرد. امّ رومان از شادی در پوست خود نمی گنجید... از جایش پرید و به دخترش گفت: بلند شو، و از شوهرت قدردانی کن، عائشه با حالتی مطمئنّ گفت: براءتم را، خداوند، نازل فرمود. جز او از کسی قدردانی نخواهم کرد! ابوبکر با چشمانی اشک آلود سر و صورت دخترش را بوسید و سوگند یاد کرد که از این پس هیچ نفعی از او به مسطح نرسد. و پیامبر نگاهی پر محبّت، و مهربانانه به او انداخت، و از منزل به مسجد رفت، و آیات نازل شده را بر مردم تلاوت کرد:

«إِنَّ الَّذِینَ جَاؤُوا بِالْإِفْکِ عُصْبَةٌ مِّنکُمْ لَا تَحْسَبُوهُ شَرّاً لَّکُم بَلْ هُوَ خَیْرٌ لَّکُمْ لِکُلِّ امْرِئٍ مِّنْهُم مَّا اکْتَسَبَ مِنَ الْإِثْمِ وَالَّذِی تَوَلَّى کِبْرَهُ مِنْهُمْ لَهُ عَذَابٌ عَظِیمٌ»سوره نور11کسانی که این تهمت بزرگ را بافته اند «گروهی»از شما هستند. گمان نکنید که این به ضرر شما است، بلکه به خیر شماست. هر کدام از آنها جزای گناهش را دریافت خواهد کرد، و آن کس که سر دسته ی آنها بود و بخش بزرگ کار را بر عهده داشته، به عذابی عظیم گرفتار خواهد شد.

«لَوْلَا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بِأَنفُسِهِمْ خَیْراً وَقَالُوا هَذَا إِفْکٌ مُّبِینٌ»نور آیه 12 وقتی این را شنیدید، چرا مردان و زنان با ایمان نسبت به خودشان حسن ظنّ نداشتند و نگفتند: این تهمتی آشکار است؟

«لَوْلَا جَاؤُوا عَلَیْهِ بِأَرْبَعَةِ شُهَدَاء فَإِذْ لَمْ یَأْتُوا بِالشُّهَدَاء فَأُوْلَئِکَ عِندَ اللَّهِ هُمُ الْکَاذِبُونَ»نورآیه 13چرا چهار شاهد بر آن نیاوردند؟ وقتی شاهد نیاوردند پس نزد خدا آنان دروغگویانند.

«وَلَوْلَا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَرَحْمَتُهُ فِی الدُّنْیَا وَالْآخِرَةِ لَمَسَّکُمْ فِی مَا أَفَضْتُمْ فِیهِ عَذَابٌ عَظِیمٌ»نور آیه 14 و اگر فضل و رحمت خداوند در دنیا و آخرت شامل حال شما نبود، قطعاً بخاطر سخنی که در آن فرو رفتید عذاب بزرگی به شما می­رسید.

«إِذْ تَلَقَّوْنَهُ بِأَلْسِنَتِکُمْ وَتَقُولُونَ بِأَفْوَاهِکُم مَّا لَیْسَ لَکُم بِهِ عِلْمٌ وَتَحْسَبُونَهُ هَیِّناً وَهُوَ عِندَ اللَّهِ عَظِیمٌ »سوره نورآیه 15 آن هنگام که آن را با زبانهایتان دریافت می کردید، و با دهانهایتان چیزی را می گفتید که هیچ علمی بدان نداشتید، و اینکار را آسان و بی اهمیّت می پنداشتید، در حالیکه نزد خداوند بزرگ و با اهمیّت است.

«وَلَوْلَا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ قُلْتُم مَّا یَکُونُ لَنَا أَن نَّتَکَلَّمَ بِهَذَا سُبْحَانَکَ هَذَا بُهْتَانٌ عَظِیمٌ»سوره نورآیه 16 وقتی آن را شنیدید چرا نگفتید: ما را نسزد که زبان به  این بگشائیم، خداوندا پاک و منزّه تویی، این بهتانی بس بزرگ است.

«یَعِظُکُمُ اللَّهُ أَن تَعُودُوا لِمِثْلِهِ أَبَداً إِن کُنتُم مُّؤْمِنِینَ »سوره نور آیه 17 خداوند شما را پند می دهد که اگر مؤمن هستید هرگز چنین کاری را تکرار نکنید.

«وَیُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمُ الْآیَاتِ وَاللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ»سوره نورآیه 18و خداوند آیات را برای شما بیان می کند، و خداوند دانا و با حکمت است.

«إِنَّ الَّذِینَ یُحِبُّونَ أَن تَشِیعَ الْفَاحِشَةُ فِی الَّذِینَ آمَنُوا لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ فِی الدُّنْیَا وَالْآخِرَةِ وَاللَّهُ یَعْلَمُ وَأَنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ »سوره نورآیه 19 آنان که دوست دارند کارهای زشت در میان مؤمنین شیوع پیدا کند سزاوار عذابی دردناک در دنیا و آخرت هستند. خداوند می داند و شما نمی دانید.

«وَلَوْلَا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَرَحْمَتُهُ وَأَنَّ اللَّه رَؤُوفٌ رَحِیمٌ »سوره نورآیه 20 اگر فضل و رحمت الهی شامل حال شما نبود و اگر خداوند مهربان و با رحم نبود (در برابر اینکار آنچنان مجازاتتان می کرد که حتـــی نمی توانید تصورش کنید.)

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّیْطَانِ وَمَن یَتَّبِعْ خُطُوَاتِ الشَّیْطَانِ فَإِنَّهُ یَأْمُرُ بِالْفَحْشَاء وَالْمُنکَرِ وَلَوْلَا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَرَحْمَتُهُ مَا زَکَا مِنکُم مِّنْ أَحَدٍ أَبَداً وَلَکِنَّ اللَّهَ یُزَکِّی مَن یَشَاءُ وَاللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ

«»سوره نورآیه 21 ای مؤمنان! بدنبال کارهای شیطان راه نیفتید،و هر کس که گامهای شیطان را دنبال کند ( به پستی و پلیدی دچار می شود) زیرا شیطان به کار زشت و ناپسند فرمان می دهد؛ و اگر فضل و رحمت الهی شامل حال شما نبود، هیچکدام از شما، هیچوقت پاکی و رشد نمی یافت، لکن خداوند پاک می کند و رشد می دهد هر کس را که بخواهد. و خداوند شنوا و داناست.

«وَلَا یَأْتَلِ أُوْلُوا الْفَضْلِ مِنکُمْ وَالسَّعَةِ أَن یُؤْتُوا أُوْلِی الْقُرْبَى وَالْمَسَاکِینَ وَالْمُهَاجِرِینَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَلْیَعْفُوا وَلْیَصْفَحُوا أَلَا تُحِبُّونَ أَن یَغْفِرَ اللَّهُ لَکُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَّحِیمٌ»سوره نورآیه 22 کسانی از شما که اهل فضل و گستردگی نعمت هستند، نباید سوگند بخورند که عطا و بخشش خود را از خویشاوندان و مستمندان و مهاجرین راه خدا، باز گیرند. باید عفو کنند و گذشت نمایند،مگر دوست ندارید که خداوند شما را بیامرزد؟ و خداوند آمرزنده و مهربان است.

«إِنَّ الَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَنَاتِ الْغَافِلَاتِ الْمُؤْمِنَاتِ لُعِنُوا فِی الدُّنْیَا وَالْآخِرَةِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ »سوره نورآیه 23 کسانی که زنان پاکدامن و بی خبر از کار زشت و با ایمان را به زنا متهم می­کنند، در دنیا و آخرت لعنت شده اند و عذاب بزرگی در انتظار آنها است.

«یَوْمَ تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَأَیْدِیهِمْ وَأَرْجُلُهُم بِمَا کَانُوا یَعْمَلُونَ »سوره نورآیه 24 در روزی که زبانها و دستها و پاهایشان بر علیه آنها به کارهایی که می کردند، شهادت می دهد.

«یَوْمَئِذٍ یُوَفِّیهِمُ اللَّهُ دِینَهُمُ الْحَقَّ وَیَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِینُ »سوره نورآیه 25 در آن روز خداوند جزای بایسته­ی آنها را کامل و بدون نقص به ایشان می­دهد و آنگاه می­دانند که خداوند است که حقِ آشکار است.

«الْخَبِیثَاتُ لِلْخَبِیثِینَ وَالْخَبِیثُونَ لِلْخَبِیثَاتِ وَالطَّیِّبَاتُ لِلطَّیِّبِینَ وَالطَّیِّبُونَ لِلطَّیِّبَاتِ أُوْلَئِکَ مُبَرَّؤُونَ مِمَّا یَقُولُونَ لَهُم مَّغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ کَرِیمٌ »26 سوره نور اقوال و موضعگیریهای پلید ویژه ی انسانهای پلید و ناپاک است، و انسانهای ناپاک هستند که متعرض اقوال پلید و ناپاک می شوند؛ و اقوال و موضعگیریهای پاک، ویژه ی انسانهای پاک است، و انسانهای پاک متعرض اقوال پاک می شوند. انسانهای پاک و مطهّر از آنچه ناپاکان می گویند بری هستند. و برای آنان مغفرت الهی و بهترین روزیها و بهره ها فراهم است.

توضیح بعضی از نکات تفسیری و بلاغی این آیات:

1ـ إفک:دروغ و افترای عمدی بزرگ و خبیثانه است. بهتانی که از آن خبر نداری و ناگهان بر تو وارد می شود و مات و مبهوت می سازد.

2ـ لام«الإفک »لام عهد است ( : حادثه­ی معهود ). یا لام جنس است که در اینصورت مفید قصر است، یعنی : لا إفک ألّا ذلک الإفک. افک همین است و بس.
جاءوا بالافک
3ـ «»این را می رساند که آن دروغ را بدون آنکه اصلی داشته باشد از خودشان در آوردند.

4ـ «عصبه»به گروهی گفته می شود که با هم رابطه ی متعصّبانه و محکمی در دنبال کردن غرض واحد داشته باشند. کمترین عددی که این کلمه بر آن اطلاق می شود چهار نفر است، امّا غالباً بر ده نفر و بیشتر از آن تا حداکثر چهل نفر بکار می رود. مراد از این خبر که: «عصبه منکم »:گروهی هستند از شما، این است که این کار، کار فرد واحد و افراد پراکنده نیست. کار جماعتی است که هدف واحدی را دنبال می کنند. همه ی مطلب، کار ابنِ اُبَیّ منافق نبود بلکه او بخش عمده اش را بر عهده داشت:«الّذی تولّی کبره»، و این هشدار مهمّی بود به مسلمانان که مراقب این جماعت باشند. جماعتی که می توانند جامعه ی اسلامی را بیش از یک ماه در رنج و ناراحتی، به خود مشغول دارند.

5ـ مراد از (کُم) در «لا تحسبوه شرّا لکم بل هو خیر لکم»همه ی مؤمنانند؛ و آنان که بیشترین آزار را تحمّل کردند، یعنی: رسول خدا ـ صلّی الله علیه و علی آله و سلّم ـ امّ المؤمنین عائشه صدّیقه، حضرت ابوبکر صدّیق، امّ رومان و صفوان ـ رضی الله عنهم ـ قبل از همه داخل خطاب هستند.

6ـ «بل هو خیر لکم »:بعضی از جهات شرّ بودن و خیر بودن این ماجرا در آن بود که:

اوّلاً: صفّ مؤمنان و منافقان، بیش از پیش از هم متمایز شد؛ و  همین خیر بسیار بزرگی است.

ثانیاً: خبیث و پلیدی و عمق کینه و حسادت دشمنان رسول خدا ـ علیه افضل الصّلوات و اکمل التحیّات ـ و در رأس آنها ابنِ اُبَیّ منفور و پلید، برای همه به خوبی روشن شد.

ثالثاً: بیش از یک ماه انتظار پیامبر برای نزول وحی، دلیل دیگری برای همیشه ی تاریخ بود که این کتاب، ساخته و پرداخته ی ذهن محمّد ـ علیه الصلاه و السّلام ـ نیست؛ بلکه وحی الهی است که هر وقت خدا بخواهد آن را نازل می­کند. در حالیکه اگر گفته ی محمد ـ صلّی الله علیه و سلّم ـ بود، بی شک در همان روزهای اوّل در دفاع از خود و همسرش آن را بیان می داشت.

رابعاً:حُسنِ صبر امّ المؤمنین، و ابوبکر و امّ رومان در این ابتلای بزرگ ـ بخلاف آنچه که منافقان اراده کرده بودند ـ موجب بالا رفتن مقام معنوی و محبوبیت بیشتر آنها در قلوب مسلمانان شد.

خامساً: موجب بالا رفتن مقام آنها نزد خداوند، و ازدیاد جزا و پاداش اخروی شان شد.

سادساً: آیاتی نازل شد که بیان کننده ی احکام بسیار مهمّی برای جامعه ی اسلامی و مسلمانان بود. از جمله به آنان فهماند که جامعه ی اسلامی، جامعه ای است که قذف و تعرّض به آبروی انسانها را بر نمی تابد؛ و اگر همه بصورت کامل، در این موارد جلوی زبانهای خود را نگیرند هیچ موقعیّت و مقام و شرفی از تعرّض مصون نمی ماند، و سنگ روی سنگ بند نمی شود.

سابعاً:نزول آیات در این مورد خاصّ به همه نشان داد که شأن و عظمت پیامبر و همسر محبوب او، چیزی نیست که خداوند اجازه دهد به آن بی­حرمتی شود.

ثامناً: نزول این آیات در براءت امّ المؤمنین، افتخار بزرگی بر افتخاراتش افزود، و نام او را چنان جاودانه ساخت که تا قرآن وجود دارد و تلاوت می شود، شهادت خداوند متعال هم به طهارت و نزاهت عائشه طاهره ـ سلام الله علیها ـ وجود دارد و تلاوت می شود؛ و این خیر برای عائشه و آل ابوبکر خیری بسیار بسیار با عظمت است.

تاسعاً: پاکی و امانت سرباز فداکار اسلام، و صحابی طاهر رسول خداـ صلّی الله علیه و علی آله و سلّم ـ حضرت صفوان بن المعطّل ـ رضی الله عنه ـ نیز برای همه روشن شد، و بصورت یک امر مقطوع و تخلف ناپذیر در کتاب خدا ثبت شد. طوبی له و حسن مآب!

عاشراً: این ماجرا و آیات نازل شده در براءت امّ المؤمنین، معیاری شد برای همه ی مسلمانان آینده تا با آن دوستان و دشمنان اهل بیت نبوی را بشناسند... و تلک عشره کامله.

7ـ « لو لا»برای توبیخ است، و بخاطر تأکید از خطاب به غیبت عدول کرده « ... ظنّ المؤمنون... » امّا نه با اعراض از آنها و ذکر کار بدشان، بلکه با توصیفشان به « ایمان» که مقتضی حسن ظنّ و نیک اندیشی است نه سوء ظن و بدانیشی.

8ـ ذکر انفس این را می رساند که هر فرد در جامعه ی اسلامی باید دیگران را به منزله ی خود بداند. خوبی هر فرد از افراد جامعه، خوبی او؛ و بدی هر فرد از افراد جامعه، بدی او است. «لا تلمزوا انفسکم»،«أنتم هؤلاء تقتلون انفسکم » 

9ـ توسیط «إذ سمعتموه»بین «لو لا »و«ظنّ »برای تخصیص تحضیض است به اوّل وقت سماع. یعنی حتی لحظه­ای تأخیر در این موضع، بعد از شنیدن تهمت، جائز نیست.

10ـ «أولئک»برای اشاره به بعد منزلت و دوری تهمت زنندگان از خداوند است. «عندالله هم الکاذبون»یعنی در حکم و شریعت خداوند، حکم دروغگو را دارند. یعنی شرعاً به دروغگویی آنها حکم می­شود اگر چه در واقع و نفس الامر هم دروغ نگفته باشند. لکن در این ماجرا هم در واقع و نفس الامر دروغگو بودند و هم در حکم شرع.

11ـ ابهام «ما افضتم فیه»برای تهویل امر، و استهجان ذکر آن است.

12ـ «إذ»در آیه­ی 15 ظرف مسّ است، یعنی: لمسّکم عذاب عظیم إذ تلقّونه ....

13ـ «تلقونه بألسنتکم »یعنی:آن را با زبانهایتان دریافت می کردید. در این تعبیر عجیب، دو نکته­ی مهم و زیبای بلاغی نهفته است. اوّلاً تلقّی قول با گوش صورت می گیرد نه با زبان. و تعبیر به تلقّی قول با لسان، بخاطر این است که نشان دهد در آن اوضاع و شرایط چنان فهم و شعور کارها را از مجاری طبیعیش گذراندن رو به افول گذارده بود که حرف از محدوده­ی زبان تجاوز نمی­کرد. یعنی گویی که اصلاً گوش دادنی در کار نیست. زیرا گوش دادن اگر درست صورت گیرد همراه با فهم و شعور و درک مطلب و تحلیل آن است. این حرف از این زبان، به آن زبان می افتد و از آن زبان به زبانی دیگر و هکذا... نه اینکه از زبان به گوش برسد و گوش به فهم و عقل برساند عقل درباره ی آن اندیشه کند. ثانیاً : این را هم می رساند که با پرسیدن از آن موجب می شدید که دیگری آن را بازگو کند. یعنی با زبانتان که سؤال می کردید که ـ مثلاً ـ چه شده؟ چه خبر؟ راستی ماجرا چیست؟ طرف مقابل را وادار به بازگویی تهمت می کردید. یعنی: مؤمن حق ندارد در موارد شایعه افک و بهتان از آن سؤال کند تا دیگران را مجبور به نقل مجدّد تهمت بنماید.

14ـ «تقولون بأفواهکم »یعنی: گفتن شما فقط با دهانتان بود نه با عقل و شعورتان. حرفی نبود که اصلی داشته باشد و از فهم و عقل نشأت گرفته باشد. بدان هیچ علمی نداشتید و از روی بی توجهی، بدون اینکه به آن کمترین آگاهی داشته باشید، بر زبان می راندید.

15ـ توسیط «إذ سمعتموه»بین «لو لا»و «قلتم»، مانند نمونه ی قبل (شماره 9 ) است، یعنی: به محض شنیدن قذفِ مؤمن، باید شأن خود را از تکلّم بدان مبرّا کرد.

16ـ «سبحانک» احتمال دارد برای بیان تعجّب باشد. یعنی با اظهار تعجب و شگفتی بگویید. سبحان الله! این بهتان بزرگی است. و احتمال دارد مراد از آن معنای حقیقیش باشد. یعنی تنزیه خداوند بزرگ از اینکه اجازه دهد چهره ی مقدّس رسولش ـ صلی الله علیه و علی آله و سلّم ـ با عیب ناموسی زوجـه­اش مخدوش شود. زیرا کفر زن برای شوهرش عیب نیست، همچنانکه کفر زنان نــــوح و لوط ـ علیهما الصلاه و السلام ـ برای آنان عیب و ننگ نبود. ولی عیب ناموسی برای شوهر ننگ و عار به حساب می آید. لذا مؤمن باید بداند که خداوند منزّه است از اینکه اجازه دهد چنین مسأله ای برای پیغمبر محبوبش پیش بیاید. اگر احتمال دوم درست باشد، شرط پاکی زوجه برای نبوّت، شرط شرعی است که این آیه به مسلمانان تعلیم داده، نه شرط عقلی. والله اعلم.

17ـ «فی الذین آمنوا» اگر متعلّق به «تشیعَ»باشد بهمان معنی است که در ترجمه ی آیه آمد. و اگر متعلق به مقدّری باشد که حال «الفاحشه»است به این معنی است که: دوست دارند نسبت کارهای زشت درباره ی مؤمنان، پخش شود. یعنی دوست دارند آبروی آنان را ببرند و بدنامشان کنند.

18ـ آیه ی 22 در شأن ابوبکر صدّیق ـ سلام الله علیه ـ نازل شد. همچنانکه قبلاً گفتیم مسطح پسرخاله ی ابوبکر که از فقرای مهاجرین بود و زندگیش از محلّ کمکهای ابوبکر تأمین می شد در ماجرای افک از کسانی بود که در شایعه پراکنی نقش داشت. این کار او خیلی بر ابوبکر گران بود زیرا از کسی چون او، که از ابوبکر جز خوبی و نیکی ندیده بود توقع چنین کاری نمی رفت. ابوبکر قبل از نزول آیات براءت تغییری در روش و تصمیمش نسبت به احسان به او نداده بود. امّا بعد از اعلام این مطلب از سوی پیامبر ـ صلّی الله علیه و علی آله و صحبه و سلّم ـ که خداوند براءت عائشه را نازل فرمود، ابوبکر سوگند یاد کرد که از او هیچ خیر و نفعی به مسطح نرسد. خداوند در این آیه او را صاحب فضل معنوی، و فراخی و گستردگی نعم و امکانات مادّی می­خواند و فرمان می دهد که نباید چنین سوگندی یاد کند، و بعد با خطاب دلنواز: آیا دوست ندارید که خدا شما را ببخشد؟ وی را به بخشش و گذشت فرا می خواند. روایت شده به محض تلاوت این آیه از سوی رسول خدا برابوبکر،گفت:آری! دوست دارم که خدا مرا ببخشد، و بعد سوگند یاد کرد که از هیچ خیر و احسانی نسبت به او دریغ نورزد. سلام الله تعالی علیه.

19ـ غافلات یعنی زنانی پاکدل و دور از مکّاری و عرّافی.

20ـ بسیاری از مفسّرین ـ علیهم الرحمه ـ موصوف خبیثات را نساء، و موصوف خبیثون را رجال مقدّر کرده­اند و در مورد طیّبات و طیّبین همینطور. امّا بعضی موصوف صفت مؤنث را «اقوال»و صفت مذکر را وصف رجال و نساء هر دو گرفته­اند. با توجّه به قرینه «اولئک مبرّؤون ممّا یقولون»قول دوم را ترجیح دادم. والله اعلم.(برای بعضی از نکات تفسیری، و بلاغی فوق، از تفاسیر: روح المعانی علامه آلوسی. فی ظلال القرآن شهید سید قطب. و کشاف علامه زمخشری ـ علیهم الرحمه ـ استفاده شده است)

خداوند  براءت همسر رسولش را ـ صلّی الله و سلّم و بارک علیه و علی اهل بیته و ذرّیته ـ از فوق سماوات بر زمینیان نازل فرمود،و این بی شکّ تکریم و بزرگداشتی بی نظیر برای امّ المؤمنین عائشه بود. امّ المؤمنین درباره­ی این آیات می گوید:«من میدانستم که بی گناهم، و مطمئنّ بودم که خداوند مرا تبرئه خواهد کرد. لکن گمان نمی­کردم که خداوند در شأن من آیاتی نازل می کند که برای همیشه تلاوت خواهد شد. در نظر خودم از این حقیرتر بودم که خداوند با آیات قرآنی درباره ی من سخن بگوید. من امیدوار بودم که خداوند براءتم را در خواب، با یک رؤیا به پیامبر نشان دهد. » (فی ظلال القرآن. شهید سید قطب ـ رضی الله عنه ـ جلد 4 ص 2500) و همین تواضع کافی است تا بلندی اخلاق امّ المؤمنین را بیشتر بر ما روشن کند زنی که در نزد خداوند چنان بزرگ است که آیاتی را در قرآن جاویدانش در شأن پاکی و طهارت او نازل می کند، امّا او آنقدر متواضع و فروتن است، و آنچنان خود را کوچک و ناچیز می­شمارد که اصلاً گمان نمی­کند خداوند در حقّ او چنین تکریمی را روا دارد. سلام الله تعالی علیها.

یکی از اقوال طیّبه طیّبین که در روایات آمده است، قول امّ ایّوب، همسر ابو ایّوب انصاری ـ رضی الله عنهما ـ است. روایت شده که ابو ایّوب به همسرش گفت: می بینی که مردم چه می گویند؟ امّ ایوب گفت: آیا اگر تو بجای صفوان بودی، ممکن بود که قصد سوئی نسبت به حرم رسول الله ـ صلّی الله علیه و علی آله و سلّم ـ داشته باشی؟ گفت: نه، گفت: و اگر من هم بجای عائشه ـ رضی الله عنها ـ بودم ممکن نبود که به پیامبر خیانت کنم. در حالی که عائشه از من بهتر است، و صفوان هم از تو بهتر است. (تفسیر کشاف. علامه زمخشری ج 3 ص 218)

فضائل امّ المؤمنین عائشه ـ رضی الله عنها ـ به طور مبسوط در کتب حدیث و شروح آن بیان شده است. امّا مناسب با این نوشته ی کوتاه، ذکر چند حدیث صحیح است تا مکتوبی باشد که باذن الله، «ختامُهُ مِسک»

1ـ امّ المؤمنین روایت می کند که روزی رسول خدا ـ صلّی الله علیه و علی آله و سلّم ـ فرمود:«یا عائشُ! هذا جبریل یُقرئک السّلام، فقلت: و علیه السلام و رحمه الله و برکاته»یعنی :ای عائشه! این جبریل است که تو را سلام می­رساند، گفتم: و سلام و رحمت و برکات خداوند بر او باد. (رواه البخاری و مسلم. فتح الباری ج 7 ص 84 ، شرح نووی بر مسلم ج 5 ص 212)

2ـ به مناسبت بعضی گله و شکایت که امّ سلمه ـ رضی الله عنها ـ مطرح کرد، پیامبر ـ صلّی الله علیه و علی آله ـ فرمود: « یا امّ سلمه! لاتؤذینی فی عائشه، فإنّه و اللهِ ما نزل علیّ الوحی و أنا فی لحاف امرأه منکنّ غیرها، یعنی: ای امّ سلمه! در مورد عائشه مرا آزار مده، بخدا قسم در لحاف هیچکدامتان جز او، بر من وحی نازل نشده است.(رواه البخاری . فتح الباری ج 7 ص 86)

3ـ و به مناسبت ماجرایی دیگر به حضرت فاطمه ی زهرا ـ سلام الله تعالی علیها ـ فرمود:«ای بُنَیّه! ألستِ تحبّینَ ما اُحبّ؟ « فقالت: بلی. قال: فأحبّی هذهِ »یعنی :ای دختر محبوبم! آیا کسی را که من دوست داشته باشم، دوست نخواهی داشت؟ فاطمه ـ رضی الله عنها ـ گفت: چرا! دوست خواهم داشت. پیامبر ـ صلّی الله علیه و علی آله ـ فرمود: پس عائشه را دوست بدار.(رواه مسلم. شرح نووی ج 15 ص 205)

و ما هم، دوستت داریم ای مادر! سلام و رحمت و برکات خداوند بر تو باد! و صلّی الله و سلّم و بارک علی سیّدنا و مولانا محمّد و علی آله و أصحابه و أزواجه و أولاده و اتباعه و جمیع احبابه.


http://vahdateslami.blogsky.com/ 


۱۳۹۰ مرداد ۲۸, جمعه

بهترین امّت:ثمره ی طیّبه ی سالها تلاش پیامبر رحمت،(ص)



بهترین امّت:ثمره ی طیّبه ی سالها تلاش پیامبر رحمت،(ص)

*بهتـــــــــــــــــــرین امت*


ثمره ی طیّبه ی سالها تلاش پیامبر رحمت

«تحلیلی پیرامون خلافت اسلامی از دیدگاه اهل سنّت»


پیش گفتارروش درست استناد به اخبار و روایات

                                                                                       بسم الله الرَّحمن الرَّحیم

خداوند سبحان را سپاس می گوییم و بر پیامبر محبوب و ارجمندش،(حضرت محمّد) و یاران پاک و جان فدایش و سایر پیروان مخلص و با وفایش، درود فراوان می فرستیم.

چون رساله ی حاضر شرح و تبیین موضوع خلافت اسلامی ازدیدگاه اهل سنّت را بر عهده دارد؛ لازم است در آغاز به طور مختصر به منهج صحیح بررسی مسایل اعتقادی، اشاره ای کنیم.

هم چنان که می دانیم علمای اسلامی در مبحث جانشینی پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ از سه منبع: « قرآن»، و«کتب حدیث» و« تاریخ» استفاده کرده اند؛ با این تفاوت که اهل تشیّع در آغاز به اخبار و روایات استناد می کنند و بعد از آن به آیاتی از قرآن روی می آورند، امّا، ما مسلمانان اهل سنّت نخست آیات قرآن را اساس و مبنای استدلال خود قرار می دهیم؛ سپس به اخبار و روایات موافق با قرآن استناد می کنیم، زیرا؛ قرآن کریم تنها میزان معتبر عقیده ی اسلامی و ساسی ترین و مهمترین معیار و محکّ تشخیص حقّ از باطل و تمییز درست از نادرست می باشد. توضیح اینکه از سه منبع « قرآن » و« کتاب های حدیث » و« کتب تاریخ » فقط قرآن کریم قطعیّ الصّدور می باشد، یعنی؛ تمام آیات قرآن، همان گونه که بر حضرت رسول ـ ص ـ نازل شده است؛ به دستور حضرت ـ ص ـ و تحت نظارت و مراقبت جدّی و مستمرّ وی، بدون هیچ کاستی و افزونی، توسط کاتبان وحی نوشته شده و از صدر اسلام تاکنون محفوظ و سالم و دست نخورده در دسترس امّت اسلامی قرار گرفته است.

هیچ یک از کتاب های حدیث، مانند قرآن، قطعیّ الصّدور و یا خالی از ایراد و اشکال نیست و هیچ یک از محدّثین، نه ادّعا کرده اند از اشتباه معصوم هستند و نه حاصل زحمات و تألیفاتشان را بدون عیب و نقص دانسته اند. لذا به طور کلّی هیچ یک از کتاب های حدیث مانند قرآن نقدناپذیر نیستند  .1

درباره ی کتاب های تاریخ نیز می دانیم که به اعتراف مورّخان و محقّقان بزرگوار اسلامی، آن منابع هم، مجموعه هایی از گزارش های راست و دروغ اند. بنابراین، مبنای عقیده قراردادن آن ها، بدون سنجیدن با قرآن، اشتباه است و قطعاً سبب گمراهی و فاصله گرفتن از اندیشه و بینش قرآنی خواهد شد؛ در نتیجه ما اندیشه و عقیده ی خود را درباره ی رسالت حضرت محمّد ـ ص ـ و منزلت و عمل کرد یارانش از قرآن می گیریم که هیچ کجی و ناراستی در آن نیست و انسان را به بهترین و استوارترین راه هدایت می کند.

خلاصه، در مباحث اعتقادی از جمله در قضیه ی جانشینی پیامبر – ص – به اعتقاد ما مسلمانان اهل سنّت :

اولاً ،چون خداوند متعال در قرآن کریم نحوه ی عملکرد حضرت رسول را – ص – در انجام رسالتش و نیز چگونگی تعلیم و تربیت اصحاب کرام2 را مرحله به مرحله به وضوح بیان کرده است، بنابراین؛ درباره ی خلافت اسلامی قرآن را محک عقیده و استدلال خود می دانیم، سپس اخبار و روایاتی را که با قرآن هم خوانی داشته باشند به عنوان شاهد ذکر می نماییم.
ثانیاً به دلیل این که از طرفی خداوند متعال در آیات متعددی، مهاجرین و انصار، آن شاگردان و یاران پاک و با وفا و جان فدای رسول الله – ص – را، ستوده است و از طرفی دیگر، گزارش های دروغین و روایات جعلی زیادی در کتاب های تاریخ و حدیث؛ وجود دارد در نتیجه هر روایتی را چه در کتاب های حدیث و چه در کتاب های تاریخ، به شرطی صحیح می دانیم و آن را می پذیریم که با قرآن کریم معارض نباشد و روایاتی را که با مجموع آیاتی که در مدح مهاجرین و انصار نازل شده است منافات داشته باشد، در ساختگی و مردود و باطل بودن آن تردید نداریم.


                        
                                                                                                     ماشاالله لا قوّه الاّ بالله.  


بخش نخست

خلافت اسلامی از دیدگاه ما



بحث از خلافت اسلامی را با سؤالی اساسی آغاز می کنیم: « با توجه به این که هیچ آیه ای در قرآن وجود ندارد که خداوند متعال به پیامبرش - ص ـ دستور داده باشد برای خود جانشینی برگزیند؛ سرپرستی امّت اسلامی بعد از رحلت حضرت رسول ـ ص ـ به عهده ی چه کسانی قرار خواهد گرفت؟»

پاسخ اجمالی

به اعتقاد ما مسلمانان اهل سنّت، از آیات قرآن کریم به روشنی درک می شود که پیامبر ارجمند اسلام ـ ص ـ آن معلّم و مربی بی نظیر، بنا به وظیفه ی دینی خود، طبق دین خدا و هدایت ربّانی، انسان های پاک و بزرگواری را تربیت کرد و قرآن و حکمت (روش صحیح استفاده از آیات قرآن برای حلّ معضلات) و نیز راه و رسم کشور داری و  اداره ی امور مسلمانان را مطابق اصول و موازین دین به آنان آموخت.

خداوند متعال در قرآن کریم آن یاران و شاگردان پاک و با وفای پیامبر را ـ ص ـ  به عنوان شاهدان و اسوه ها ی عینی دین به مسلمانان معرّفی فرمود و به کرّات مدح و تمجیدشان نمود و وعده ی حکومت و سرپرستی امّت اسلامی را به ایشان داد. بنابراین، تکلیف و سرنوشت مسلمانان در امر حکومت بعد از رحلت حضرت محمّد ـ ص ـ کاملاً مشخص و معلوم بود، یعنی؛ رسول الله ـ  ص  ـ فرد خاصّی را به عنوان جانشین معرّفی و یا تعیین ننمود بلکه او ثمره ی طیّبه ی بیست و سه سال زحمت و تلاش خود را ( بهترین امّت ) به جای نهاد.

بعد از رحلت پیامبر ـ ص ـ مهاجرین و انصار، همان شاگردان تربیت شده و آموزش دیده ی حضرت ـ ص ـ و مؤمنان ممدوح خدا، بنا به تکلیف دینی، سرپرستی امّت اسلامی را به عهده گرفتند. آن بزرگواران طبق آیه ی« وَأَمْرُهُمْ شُورَى بَیْنَهُمْ »3و نیز ارشاد و هدایت نبوی، شورایی تشکیل دادند. بعد از شور و بررسی، سرانجام حضرت ابوبکر صدّیق را ـ سلام الله علیه ـ به عنوان خلیفه (رییس قوّه ی مجریه) برگزیدند و سایر مسلمانان نیز با منتخب شورای مهاجرین و انصار بیعت کردند.

پاسخ تفصیلی

فلسفه ی بعثت انبیاء (ع):

در طول تاریخ، هرگاه مردم جامعه ای از مسیر صحیح دینداری و بندگی خدا منحرف شده و با پیروی از طاغوت تن به ظلم و ذلّت داده اند، خداوند متعال پیامبری را برای هدایت و نجات آن قوم و ایجاد عدالت و مساوات فرستاده است:

«‏ وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِی کُلِّ أُمَّةٍ رَّسُولاً أَنِ اعْبُدُواْ اللّهَ وَاجْتَنِبُواْ الطَّاغُوتَ »4،«‏ لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَیِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْکِتَابَ وَالْمِیزَانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ »5

طبق آموزه های قرآن کریم مردمی که در نظام جاهلی بسر می برند و تحت ستم و حقارت قرار دارند تنها با آگاهی یافتن متحوّل نمی شوند و از زیر بار ظلم و استخفاف، رهایی نمی یابند، بلکه؛ آنچه در اصلاح فرد و جامعه نقش اساسی دارد، ایجاد تغییر در درون انسان ها می باشد «إِنَّ اللّهَ لاَ یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُواْ مَا بِأَنْفُسِهِمْ»6 و تحوّل در نیّات و آمال و خلق و خوی انسان ها علاوه بر آگاهی دادن، به وسیله ی تربیت امکان پذیر است. لذا خدای متعال برنامه ی هدایت و اصلاح جامعه را اساسی ترین وظیفه ی پیامبران قرار داده است.چنان که می فرماید:«‏هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولاً مِّنْهُمْ یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِهِ وَیُزَکِّیهِمْ وَیُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَهَ وَإِن کَانُوا مِن قَبْلُ لَفِی ضَلَالٍ مُّبِینٍ»7

وظیفه ی اساسی حضرت محمّد ـ ص ـ :

با مطالعه و تدبّر در قرآن کریم به روشنی درک می کنیم که رسول خدا ـ ص ـ به طور کلی دو وظیفه ی «ابلاغ پیام خدا به عموم مردم» و«تربیّت انسان هایی مؤمن و متعهّد و نمونه» را برعهده داشته است. یعنی طبق آیاتی چون« وَمَا أَرْسَلْنَاکَ إِلَّا کَافَّهً لِّلنَّاسِ بَشِیراً وَنَذِیراً. . . » 8، « وَمَا عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلَاغُ الْمُبِینُ »9 و «‏ فَذَکِّرْ إِنَّمَا أَنتَ مُذَکِّرٌ*‏لَّسْتَ عَلیْهِم بِمُصَیْطِرٍ»10 حضرت رسول ـ ص ـ مکلّف بود در حدّ توان و امکان، عموم مردم را از خواب غفلت بیدار نماید و پیام الهی را به آنان برساند و به سوی بندگی خدا دعوتشان کند. همچنین طبق آیاتی دیگر از جمله    آیه ی 151 سوره ی بقره که می فرماید:« کَمَا أَرْسَلْنَا فِیکُمْ رَسُولاً مِّنکُمْ یَتْلُو عَلَیْکُمْ آیَاتِنَا وَیُزَکِّیکُمْ وَیُعَلِّمُکُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَهَ وَیُعَلِّمُکُم مَّا لَمْ تَکُونُواْ تَعْلَمُونَ » 11 اساسی ترین و مهمترین تکلیف پیامبر اکرم ـ ص ـ این بود که آیات خدا را برای مؤمنان تلاوت کند و آنان را تزکیه نماید و کتاب و حکمت را به ایشان بیاموزد. امّا چون تربیّت یک یک پیروان مؤمن و تعلیم کتاب و حکمت به همه ی آنان غیرممکن است، بنابراین آن حضرت ـ ص ـ می بایست از میان مردم مؤمن، یاران و دوستانش را که به طور طبیعی رابطه ی نزدیک و استواری با وی داشتند و تحت نظارت و مراقبت مستقیم و مستمر او بودند تربیت کند و دین خدا را به آن ها تعلیم دهد، تا آن یاران آگاه و مزکّی، همراه حضرتش و به فرمان او آیین اسلام را درست و حکیمانه، آن گونه که مورد پسند خدا و رسولش بود، تبلیغ نمایند و همدوش پیامبر ـ ص ـ بار سنگین و طاقت فرسای نهضت اسلامی را تحمّل کنند و همواره با جان و مال مدافع و یار و یاور رسول الله ـ ص ـ باشند. چنان که در قرآن می خوانیم: «وَلْتَکُن مِّنکُمْ أُمَّهٌ یَدْعُونَ إِلَى الْخَیْرِ وَیَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَیَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنکَرِ. . .»12

پر واضح است تبلیغ دین از سوی اشخاصی که فاقد صلاحیت لازم باشند نه تنها هیچ خیر و برکت و ارزشی ندارد، بلکه؛ معمولاً مردم را نسبت به پیروی از دین الهی دلسرد و حتی ممکن است آنان را بدبین و متنفّر کند. از این رو، رسول الله - ص ـ با علاقه و احساس مسؤولیتی وصف ناپذیر تلاش می کرد افرادی را تربیت کند که از جهت ایمان و اخلاص و  تقوا و تعهّد و صداقت و شهامت و خُلق نیک و آگاهی به معارف اسلامی و آشنایی به روش  حکیمانه ی تبلیغ دین الگویی شایسته و تمام عیار باشند. به گواهی قرآن کریم « وَکَذَلِکَ جَعَلْنَاکُمْ أُمَّهً وَسَطاً لِّتَکُونُواْ شُهَدَاء عَلَى النَّاسِ وَیَکُونَ الرَّسُولُ عَلَیْکُمْ شَهِیداً  . . . » 13 رسول محبوب خدا ـ ص ـ آن دعوتگران وارسته و نمونه را (مهاجرین و انصار) پرورش داد.

پیامبر ـ ص ـ مربّی بی بدیل تزکیه و پرورش:

رسول انور و امین ـ ص ـ ضمن ابلاغ پیام خدا به عموم مردم با تمام علاقه و محبّت و اشتیاق، یارانش را راهنمایی می کرد و با نهایت دلسوزی و مهربانی آنان را یاری می داد تا گردنه های سخت تزکیه و پرورش را پشت سر نهند و به تدریج مراحل کمال را بپیمایند «‏ لَقَدْ جَاءکُمْ رَسُولٌ مِّنْ أَنفُسِکُمْ عَزِیزٌ عَلَیْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیْکُم بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُوفٌ رَّحِیمٌ» 14، در حقیقت خُلق عظیم و قلب گرم و تابان و پر مهر رسول الله ـ ص ـ مانند قطب جاذبه ای یارانش را هم چون پروانه گِرد شمع وجود مبارکش به چرخش در آورده بود و خداوند مهربان برای ارتقای مراتب معنوی آن مؤمنان راستین، به پیامبر محبوبش دستور داد تا از قصورشان درگذرد و برایشان رحمت و مغفرت طلب کند. « و إنَّکَ لَعَلَی خُلُقٍ عظیمٍ»15 ، «‏ فَبِمَا رَحْمَهٍ   مِّنَ اللّهِ لِنتَ لَهُمْ وَلَوْ کُنتَ فَظّاً غَلِیظَ الْقَلْبِ لاَنفَضُّواْ مِنْ حَوْلِکَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ »  16

اصحاب کرام به یاری خداوند با بهره مندی از قلب نورانی و مالامال از محبّت و رأفت حضرت رسول ـ ص ـ و به واسطه ی تعلیم و تربیت آن الهی طبیب، بر صراط مستقیم قرار گرفتند « . . . وَیَهْدِیَکُمْ صِرَاطاً مُّسْتَقِیماً »17و در اثر بندگی و عبادت خدا به درجه ا ی از تقوا و اخلاص رسیدند که خداوند متعال ایمان را محبوب آنان گردانید و دل هایشان را به نور ایمان زینت بخشید و کفر و ناسپاسی و گناه و نافرمانی از دستورات دینی را در نظر ایشان منفور جلوه داد  «. . . وَلَکِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإِیمَانَ وَزَیَّنَهُ فِی قُلُوبِکُمْ وَکَرَّهَ إِلَیْکُمُ الْکُفْرَ وَالْفُسُوقَ وَالْعِصْیَانَ . . . »18  در نتیجه شایستگی پیدا کردند که پیوسته از رحمت و برکات و الطاف خاص الهی بهره¬مند شوند « هُوَ الَّذِی یُصَلِّی عَلَیْکُمْ وَمَلَائِکَتُهُ لِیُخْرِجَکُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَکَانَ بِالْمُؤْمِنِینَ رَحِیماً » 19

اصحاب کرام، امّتی حقیقی و بی نظیر در تاریخ بشریت:

به گواهی قرآن، یاران پاک نبی اطهر – ص – با ایمان و اخلاص خداپسند به جهاد می پرداختند و جز به رضای خدا نمی اندیشیدند.« ‏لَقَدْ رَضِیَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ إِذْ یُبَایِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِی قُلُوبِهِمْ فَأَنزَلَ السَّکِینَةَ عَلَیْهِمْ وَأَثَابَهُمْ فَتْحاً قَرِیباً» 20‏وخدای مهربان دل های آن مؤمنان حقیقی را به لطف و رحمت خود پیوند و الفت داده بود به طوری که دوستانی بسیار محبوب و صمیمی و یکدل بودند «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُواْ وَهَاجَرُواْ وَجَاهَدُواْ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَالَّذِینَ آوَواْ وَّنَصَرُواْ أُوْلَئِکَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاء بَعْضٍ »21 آن تربیت یافتگان نمونه نسبت به یکدیگر بسیار با محبت و صمیمی و خیر خواه و فروتن و با گذشت ودر برابر دشمنان دین و بندگان خدا به تمام معنا قاطع و استوار وسازش ناپذیر بودند . 
                                   
خداوند متعال، تربیت چنان امّتی حقیقی و بی نظیر در تاریخ بشریت را که تنها خاتم النبییّن حضرت محمّد ـ ص ـ می توانست از عهده ی آن برآید به حضرت موسی – ع – وحضرت عیسی – ع – خبر داد ودر تورات و انجیل آنان را مدح و تمجید کرد.« مُّحَمَّدٌ رَّسُولُ اللَّهِ وَالَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّاء عَلَى الْکُفَّارِ رُحماءُ بینهُم تراهُم رکّعاً سجّداً یبتغُونَ فضلاً منَ الله و رضواناً سیماهُم فی وجوهِم من اثَرِ السُّجودِ ذالِکَ مثلُهُم فی التّوراتِ و مثلُهُم فی الانجیل کزرعٍ أخرجَ شطأهُ فآزرهُ فاستغلظَ فاستوی علی سوقهِ یعجبُ الزُّرَّاعَ لیَغیظَ بِهِمُ الکفّارَ...»  22

اصحاب کرام مؤمنان حقیقی:

مهاجرین و انصار آن شاگردان آموزش دیده و تربیت شده ی حضرت رسول ـ ص ـ چون با جان و مال و با کمال ایمان و اخلاص در راه خدا جهاد می کردند و بار سنگین نهضت عظیم و مقدّس اسلام را با تمام سختی ها و مشقّات آن تحمل می کردند، به والاترین مقام نزد خدا رسیدند «‏ الَّذِینَ آمَنُواْ وَهَاجَرُواْ وَجَاهَدُواْ فِی سَبِیلِ اللّهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِندَ اللّهِ وَأُوْلَئِکَ هُمُ الْفَائِزُونَ » 23و به خاطر شکوه ایمان و اخلاص و عظمت هجرت و نصرتشان در قرآن کریم به عنوان «مؤمنان حقیقی» وصف و مدح شدند «‏ وَالَّذِینَ آمَنُواْ وَهَاجَرُواْ وَجَاهَدُواْ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَالَّذِینَ آوَواْ وَّنَصَرُواْ أُولَئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقّاً لَّهُم مَّغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ کَرِیمٌ » 24

 اصحاب کرام مسلمانان برگزیده والگوهای شایسته :

هم چنان که ذکر شد خدای متعال در آیه ی 143 سوره ی بقره، مهاجرین و انصار را به عنوان الگوهای شایسته ی دینداری به امّت اسلامی چنین معرفی فرمود:« وَکَذَلِکَ جَعَلْنَاکُمْ أُمَّهً وَسَطاً لِّتَکُونُواْ شُهَدَاء عَلَى النَّاسِ وَیَکُونَ الرَّسُولُ عَلَیْکُمْ شَهِیداً.» همچنین در آیه ی 78 سوره ی حج از آن خوبان سرفراز به عنوان مسلمانان برگزیده و شاهدان عینی دین ، یاد کرده است و می فرماید:«وَجَاهِدُوا فِی اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ هُوَ اجْتَبَاکُمْ وَمَا جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ مِّلَّهَ أَبِیکُمْ إِبْرَاهِیمَ هُوَ سَمَّاکُمُ الْمُسْلِمینَ مِن قَبْلُ وَفِی هَذَا لِیَکُونَ الرَّسُولُ شَهِیداً عَلَیْکُمْ وَتَکُونُوا شُهَدَاء عَلَى النَّاسِ...»  25
 
 اصحاب  کرام دعوتگرانی شایسته:


نه تنها پیامبر ـ ص ـ با یاری و جان فدایی عاشقانه و مخلصانه ی اصحابش توانست در برابر کفّار متجاوز به جهاد و مبارزه بپردازد، بلکه؛ از جهت تبلیغ دین نیز از همراهی و همنوایی آن بزرگواران بهره مند شد. به عبارت دیگر مهاجرین و انصاردر سایه ی هدایت نبوی چنان از دانش و معرفت دینی و حکمت و بصیرت، بهره مند شده بودند که لیاقت پیدا کردند همدوش استاد محبوب خود به تبلیغ و دعوت اسلامی بپردازند قرآن کریم از این افتخار عظیم و مبارک چنین خبر می دهد:« قُلْ هَذِهِ سَبِیلِی أَدْعُو إِلَى اللّهِ عَلَى بَصِیرَهٍ أَنَاْ وَمَنِ اتَّبَعَنِی . . . » یعنی: (ای محمّد) بگو این است راه من، که من و هر  کسی که پیروی ام کرد با بصیرت و بینایی به سوی خدا دعوت می کنیم» (108/یوسف)

اصحاب کرام مشاوران پیامبر ـ ص ـ

یکی از وظایف مهمّ رسول اکرم ـ ص ـ در امر تعلیم و تربیت اسلامی از بُعد سیاسی و اجتماعی، مشاوره با یارانش بود « وَشَاوِرْهُمْ فِی الأَمْرِ »26 تا از این طریق هم به شکوفایی استعدادهای عقلی آنان و رشد شخصیّتشان از جهت سیاسی و اجتماعی کمک نماید و هم از استبداد و  خودمحوری که سدّ راه تکامل معنوی و آفت وحدت و عدالت اجتماعی است، پاکشان گرداند و آن ها را آماده سازد تا در آینده مسؤولیت حلّ و فصل مشکلات سیاسی و اجتماعی مسلمانان را در شورای حلّ و عقد «واَمرُهُم شُورَی بَینَهُم»،بر عهده گیرند.نبی اکرم ـ ص ـ با مشاوره در امور مختلف سیاسی و نظامی و اجتماعی، کار شورایی را به نیکوترین وجه به یارانش آموزش داد و تاریخ چندین مورد از مشورت حضرت با اصحابش را ثبت کرده است.

اصحاب کرام، اولی الامر مسلمین:

مهاجرین و انصار با بهره مندی از رحمت و توجّهات خاص الهی و تحت تعلیم و تربیت مستقیم حضرت محمّد ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ واقعاً به مدارجی عالی از کمال معنوی رسیدند و از جهت دانش و  معرفت اسلامی، و نیز برخورداری از توان استنباط و اجتهاد از قرآن و سنّت، شایستگی لازم را پیدا کردند لذا خداوند متعال در جوار رسول محبوبش آنان را به عنوان مرجع و مقتدای مسلمانان معرفی فرمود چنانکه در قرآن آمده است:«‏ وَإِذَا جَاءهُمْ أَمْرٌ مِّنَ الأَمْنِ أَوِ الْخَوْفِ أَذَاعُواْ بِهِ وَلَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَإِلَى أُوْلِی الأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِینَ یَسْتَنبِطُونَهُ مِنْهُمْ » یعنی:« و چنان چه خبری از ایمنی یا ترس به آنان برسد انتشارش دهند اگر آن را به پیامبر و صاحبان امر خود ارجاع کنند قطعاً از میان آنان کسانی هستند که ( پاسخ درست) را استنباط نمایند » (83/نساء). هم چنین در قرآن آمده است: « یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ أَطِیعُواْ اللّهَ وَأَطِیعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِی الأَمْرِ مِنکُمْ . . .» یعنی: « ای کسانی که ایمان آورده اید از خدا (قرآن) و پیامبر (سنّت) و صاحبان امرتان (رأی اجماعی آنها) پیروی کنید » (59 / نساء) و نیز در قرآن کریم می خوانیم: «‏ وَالسَّابِقُونَ الأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِینَ وَالأَنصَارِ وَالَّذِینَ اتَّبَعُوهُم بِإِحْسَانٍ رَّضِیَ اللّهُ عَنْهُمْ وَرَضُواْ عَنْهُ وَأَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی تَحْتَهَا الأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا أَبَداً ذَلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ » یعنی: « پیشگامان نخستین از مهاجرین و انصار و کسانی که با نیکوکاری از آنان پیروی کردند، خدا از ایشان خشنود و آنان نیز از او خشنودند و برای آنان باغ هایی آماده کرده که از زیر درختان آن، نهرها روان است. همیشه در آن جاودانند. این است همان کامیابی بزرگ» (100/ توبه)

وعده ی سرپرستی امّت اسلامی به اصحاب کرام:

مهاجرین و انصار که در محضر انور حضرت رسول ـ ص ـ تربیت یافتند و  قرآن و حکمت آموختند و از سوی خدا به عنوان شاهدان و الگوهای شایسته ی دینداری و مشاوران حضرت و مرجع ذیصلاح ـ بعد از نبی اکرم ـ به امّت اسلامی معرفی شدند، لیاقت داشتند که سرپرستی مسلمانان را بر عهده گیرند. از این رو خداوند متعال وعده ی سرپرستی امت اسلامی بعد از پیامبر را به آن جمع آگاه و مزکّی داد و فرمود: «‏ وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنکُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُم فِی الْأَرْضِ . . .» یعنی: «خدا به کسانی از شما که ایمان آورده  و کارهای شایسته کردند وعده داده است که حتماً آنان را در زمین خلافت دهد» (55/ نور)

بدیهی است که نخستین مخاطبان آیه ی مزبور، مؤمنان صدر اسلام بودند و این وعدهی الهی تحقّق یافت و شورای مهاجرین و انصار، سرپرستی امّت اسلامی را بر عهده گرفتند و حضرت علی ـ سلام الله علیه ـ در نهج البلاغه (کلام 146) به استناد همین آیه با یقین و امیدواری تمام، مژده ی فتح و پیروزی بر ایرانیان را به حضرت عمر ـ سلام الله علیه ـ داد.

هم چنین در سوره ی حج درباره ی مهاجرین آمده است:«‏ الَّذِینَ إِن مَّکَّنَّاهُمْ فِی الْأَرْضِ أَقَامُوا الصَّلَاهَ وَآتَوُا الزَّکَاهَ وَأَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْمُنکَرِ . . . » یعنی: «کسانی که چون در زمین به آن ها قدرت دهیم نماز بر پا می دارند و زکات می دهند و به کارهای پسندیده فرمان می دهند و از زشتی باز می دارند» (41/حج)

 این بشارت حق تعالی نیز محقّق گشت و چنان که می دانیم، خلفای راشدین  – سلام الله علیهم -  از مهاجرین انتخاب شدند.

اصحاب کرام، یادگاران خیرُالأنام:

آری به شهادت قرآن، حضرت محمّد ـ ص ـ ضمن ابلاغ پیام الهی به مردم، به پرورش یارانش پرداخت ایشان چه در مکّه و چه در مدینه، هیچ گاه از تربیت اصحاب کرام غافل نبود آن معلّم بی نظیر و مربّی بی بدیل، وظیفه ی تزکیه و تعلیم را به نحو احسن و اکمل انجام داد و خداوند متعال در آیات متعددی از قرآن کریم، مهاجرین و انصار، آن شاگردان شایسته ی حضرت را ستوده و از آن¬ها به عنوان بهترین امّت یاد کرده است چنان که می فرماید:«‏ کُنتُمْ خَیْرَ أُمَّهٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنکَرِ »27 

به حقیقت، تربیت شاگردانی بسیار لایق و بزرگوار، مؤمنانی راستین، مسلمانانی برگزیده و اسوه، مجاهدانی نستوه، دعوتگرانی حکیم، دولتمردانی خردمند، مجتهدانی توانا و زاهدانی خدمت گزار و نوع دوست و خلاصه پرورش امّتی نمونه و بی نظیر در تاریخ بشریّت، ثمره ی طیّبه ی بیست و سه سال تلاش و رنج طاقت فرسا و از بزرگترین معجزه های حضرت محمّد ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ بود.

بنابراین، وقتی حضرت، دار فانی را وداع گفت و به رفیق اعلی پیوست « بهترین امّت » را به جای نهاد و به گواهی تاریخ، آن دست پروردگان شایسته ی رسول خدا و ممدوحان و محبوبان الله تعالی، سرپرستی امت اسلامی را بر عهده گرفتند. بعد از شور و بررسی، حضرت ابوبکر صدیق ـ سلام الله علیه ـ را به عنوان خلیفه (رئیس دولت) انتخاب کردند و سایر مسلمانان بنا به وظیفه ی دینی «اطاعت از اولی الامر»، با منتخب شورای اولی الامر بیعت کردند.

با توجه به آنچه طبق آیات صریح قرآن بیان کردیم، هر خبر و روایتی در هر کتاب حدیث و یا کتاب تاریخی به پیامبر ـ ص ـ نسبت داده شود که آن حضرت جانشینی برای خود تعیین کرده است، از نظر  ما مسلمانان اهل سنّت صددرصد جعلی و مردود است. و کسانی که به اخبار و روایاتی معارض با آیات قرآن و عملکرد پیامبر ـ ص ـ متمسّک می شوند و از تعیین جانشین توسط پیامبر سخن می گویند، ادّعایشان نه تنها آشکارا پشت کردن به تمام آیات صریحی است که در این بخش ذکر کرده ایم بلکه ـ نعوذ بالله ـ به معنی بزرگترین توهین به حاصل زحمات پیامبر نیز می باشد، یعنی؛ با جهل و حماقت تمام بیست و سه سال تلاش طاقت فرسای آن حضرت و دلسوزی هایش را برای دین و بندگان خدا عقیم و بی ثمر می دانند.

 
بخش دوم

خلافت اسلامی از زبان حضرت علی ـ سلام الله علیه ـ



در بخش نخست طبق آیات صریح قرآن به طور قطع و مسلّم بیان و اثبات کردیم که خداوند متعال مهاجرین و انصار، همان یاران با وفا و شاگردان و دست پروردگان حضرت رسول ـ ص ـ را، به عنوان مرجع و مقتدای مسلمانان بعد از نبی اکرم ـ ص ـ معرفی فرمود و حکومت و سرپرستی امت اسلامی را به آنان وعده داد. بنابراین ادّعای تعیین جانشین از سوی پیامبر بر اساس اخبار و روایات نه تنهابی اساس و صددرصد باطل و مردود است، بلکه بیانگر ـ معاذ الله ـ بی اعتنایی و پشت کردن به آیات صریح قرآن و به معنی بی ارزش و عقیم و بی ثمر دانستن بیست و سه سال تلاش دلسوزانه و بلا وقفه و طاقت فرسای حضرت محمّد ـ ص ـ است؛ به علاوه این که حضرت رسول ـ ص ـ اعاذنا الله ـ به خلاف آیات قرآن رفتار کرده است.

در این بخش برای نمونه به چند روایت از کتب سنّی و شیعه از زبان حضرت علی ـ سلام الله علیه ـ مبنی بر اینکه رسول خدا ـ ص ـ جانشینی برای خود تعیین نکرد و انتخاب خلیفه حق صحابه ی مهاجر و انصار بوده است؛ استناد می کنیم.

      1ـ حضرت علی ـ س ـ در پاسخ اعتراضِ ضمنیِ معاویه به انتخاب او نوشت:

« أنّه بایعنی القوم الذین بایعوا أبابکر و عمر و عثمان علی ما بایعوهم علیه فلم یکن للشاهد أن یختار و لا للغائب أن یرُدّ و انّما الشوری للمهاجرین و الانصار فإن اجتمعوا علی رجل و سمّوه اماماً کان ذلک للّه رضیً فان خرج عن امرهم خارج بطعن او بدعه ردّوه الی ما خرج منه فإن ابَی قاتلوه علی اتباعه غیر سبیل المؤمنین و ولّاه الله ما تولّی » ( مکتوب 6 نهج البلاغه)
یعنی: « کسانی که با ابوبکر و عمر و عثمان بیعت کردند، به همان طریق با من بیعت کردند. پس کسی که شاهد بوده حق ندارد دیگری را انتخاب کند و آن را که حاضر نبوده نمی رسد که نپذیرد. زیرا جز این نیست که شورا حق مهاجرین و انصار است و چون ایشان گرد آمدند و مردی را خلیفه و پیشوا نامیدند رضا و خشنودی خدا در آن است و اگر کسی به سبب عیبجویی یا بر اثر بدعتی از رأی و دستور ایشان سرپیچد او  را به اطاعت وادار نمایند و چنان چه مخالفت کرد با او می جنگند به جهت آنکه از غیر راه مؤمنان پیروی کرده و خداوند او  را واگذارد به آنچه که به آن رو آورده است» .

ملاحظه می شود که حضرت علی به صراحتِ تمام، نکات ذیل را بیان فرموده است.

الف ـ انتخاب خلیفه حق شورا است و اعضای شورا در آن زمان مهاجرین و انصار بوده اند.

ب ـ خلفای راشدین ـ سلام الله علیهم ـ توسط شورای مهاجرین و انصار انتخاب شده اند.

ج ـ خدا از اقدام شورا و منتخبین آنان (خلفای راشدین) راضی بوده است و چنان چه خلیفه از طریق شورا انتخاب و تأیید نشود مطابق مبانی دین و رضای خداوند متعال نمی باشد .

د ـ تأیید نکردن خلافت بر حقّ خلفای راشدین و سرپیچی از رأی شورا بدعت و خلاف دین و تبعیّت از غیر راه مؤمنان است.

مکتوب مزبور در واقع خلاصه و تفسیر آیات ذیل است.

الف ـ « أَطِیعُواْ اللّهَ وَأَطِیعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِی الأَمْرِ مِنکُمْ » (59/ نساء )

ب ـ « وَأَمْرُهُمْ شُورَى بَیْنَهُمْ » (38/شوری )

ج ـ « وَالسَّابِقُونَ الأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِینَ وَالأَنصَارِ وَالَّذِینَ اتَّبَعُوهُم بِإِحْسَانٍ رَّضِیَ اللّهُ عَنْهُمْ. . .  » (100/ توبه)

د ـ « وَمَن یُشَاقِقِ الرَّسُولَ مِن بَعْدِ مَا تَبَیَّنَ لَهُ الْهُدَى وَیَتَّبِعْ غَیْرَ سَبِیلِ الْمُؤْمِنِینَ نُوَلِّهِ مَا تَوَلَّى وَنُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَسَاءتْ مَصِیراً » (115/نساء) یعنی : « و هر کس پس از آنکه هدایت برایش روشن شد با پیامبر مخالفت ورزد و از غیر راه مؤمنان پیروی کند او را به آنچه روی کرده وا گذاریم و او را به جهنم که بد جایگاهی است در آوریم.»

2ـ حضرت علی ـ س ـ در خصوص خلافت و شرط مشروعیّت و انعقاد آن در خطبه ی 173 می فرماید: « و لعمری لأن کانت الامامه لا تنعقد حتی یحضرها عامه النّاس فما الی ذلک سبیل و لکن اهلها یحکمون علی من غاب عنها ثم لیس للشاهد ان یرجع و لا للغائب أن یختارَ» یعنی:« به جانم سوگند، امامت تا همه ی مردم حاضر نباشند منعقد نگردد ولی کسانی که اهل آن هستند ( مهاجرین و انصار) بر آنان که ( هنگام تعیین خلیفه ) حاضر نیستند حکم می کنند پس آنکه حاضر نبوده نباید برگردد و آنکه غایب بوده نباید مخالفت کند »

3 ـ در تاریخ طبری جلد 3 صفحه ی 455 می خوانیم: « لمّا قُتلَ عثمانُ أتی النّاسُ علیاً و هو فی سوق المدینه و قالوا ابسط یدک نبایعک قال لا تعجلوا فامهلوا تجتمع النّاسُ و یشاورنَ» یعنی: « وقتی حضرت عثمان  [سلام الله علیه ] کشته شد  عده¬ای از مردم به خدمت حضرت علی آمدند در حالی که وی در بازار مدینه بود گفتند: دستت را بگشا تا با تو بیعت کنیم. فرمود: عجله نکنید مهلت بدهید تا مردم (مهاجرین و انصار) اجتماع کنند و با یکدیگر مشورت نمایند».
        
4 ـ حضرت علی بعد از شهادت حضرت عثمان خطاب به افراد ذیصلاح (مهاجرین و  انصار) فرمود: « یا اهل المدینه انتم اهل الشوری و انتم تنعقدون الامامه و حکمکم جار علی الامّه فانظروا رجلاً تنصبونه و نحن لکم تبعاً» یعنی: «ای اهل مدینه شما اهل شورایید شما هستید که امامت را منعقد می نمایید و حکم شما بر امت جاری است پس بنگرید مردی را برای خلافت منصوب کنید در هر حال ما تابع شماییم» (تاریخ طبری ج 3 ص 455)

5ـ وقتی مردم برای بیعت با حضرت علی حاضر شدند، وی بر پشتیبانی مردم از رأی شورای مهاجرین و انصار تأکید نمود و فرمود:«ایّها الناس عن ملاء و اذن امرکم هذا لیس لأحدِ  حق الامن امرتم» یعنی: «ای مردم انبوه و هوشمند هیچکس در امر حکومت شما حق اختصاصی ندارد مگر آن کسی را که شما خودتان امیر کنید»

                 (بحار الانوار ج 8 ص 367 ـ تاریخ طبری ج 3 ص 456 و الکامل ابن اثیر ج 4 ص 127)

    6ـ بعد از شهادت حضرت عثمان مهاجرین و انصار حضرت علی را به عنوان خلیفه برگزیدند ولی معاویه به آن انتخاب اعتراض کرد و حضرت علی در پاسخ وی فرمود: « انّما الناس تبع المهاجرین و الانصار و هم شهود للمسلمین علی ولایتهم و امر دینهم» یعنی: «مردم فقط از مهاجرین و انصار تبعیت می¬کنند و آنها نمایندگان مردم در کار حکومت و دینشان هستند» (بحار الانوار ج 8 ص 449 ـ واقعه ی صفین اثر نصر بن مزاحم ص 98 ـ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ج 4 ص17)

   7ـ در کتاب «مروج الذهب» مسعودی - که شیعیان وی را از خود می دانند ـ جلد دوم صفحه ی 412 چنین آمده است:«دخل عَلَی علِیّ ـ علیه السلام ـ الناسُ یسألونه فقالوا یا امیرالمؤمنین أرایتَ إن فقدناک و لا نفقدک أنبایع الحسنَ؟ قال: لا آمرکم و لا أنهاکم و انتم ابصرُ» یعنی: «مردم (بعد از ضربت خوردن حضرت علی ـ ع ـ) بر وی وارد شدند و پرسیدند ای امیر مؤمنان به ما خبر بده که اگر ترا از دست دادیم  ـ و خدا کند ـ از دستت ندهیم آیا با فرزندت حسن بیعت کنیم؟ علی ـ ع ـ فرمود نه به شما امر می کنم (که بیعت کنید) و نه شما را از این کار نهی می¬نمایم شما به کار خود بیناترید».

هم چنین در صفحه ی 414 آمده است: مردم به حضرت علی گفتند:«ألا تعهد یا امیرالمؤمنین؟ قال:و لکنّی اترکهم کما ترکهم رسول الله ـ ص ـ» یعنی: « ای امیر مؤمنان آیا عهد خلافت را به کسی واگذار نمی کنی؟ فرمود نه ولی ایشان را ترک می کنم هم چنان که رسول خدا ـ ص ـ آنها را ترک کرد ( و کسی را به خلافت نگماشت).

ملاحظه می شود در روایت نخست حضرت علی ـ س ـ تعیین خلیفه را حق مردم دانسته و در روایت دوم تصریح کرده است که حضرت محمّد ـ ص ـ نیز کسی را به عنوان خلیفه تعیین نفرمود.

آری! سخنان حضرت علی که از منابع معتبر شیعه و سنّی نقل شد در تأیید و تبیین این حقیقت است که رسول خدا ـ ص ـ طبق آیا ت « وَأَمْرُهُمْ شُورَى بَیْنَهُمْ » و «وَشَاوِرْهُمْ فِی الأَمْرِ » وظیفه اش را به نحو احسن و اکمل انجام داد و یارانش را به بهترین وجه آموزش داد که در همه ی امور زندگی خصوصاً برای حل و فصل مشکلات و معضلات اجتماعی از جمله، انتخاب خلیفه بر اساس اصل اساسی و قرآنی « شوری » عمل کنند.

بنابراین هیچ مسلمانی نباید در این حقیقت روشن که انتخاب شدن حضرت ابوبکر، حضرت عمر، حضرت عثمان، حضرت علی و حضرت حسن ـ سلام الله علیهم ـ از سوی شورای مهاجرین و انصارطبق آیات قرآن و هدایت نبوی بوده است؛ ذرّه ای تردید داشته باشد.

 
بخش سوم

منزلت خلفا از زبان حضرت علی ـ سلام الله علیه ـ



قبل از اینکه به منزلت خلفا از زبان حضرت علی بپردازیم شایسته است یادآوری کنیم که به اعتقاد ما مسلمانان اهل سنّت امامان اهل تشیع اشخاص مؤمن و نیکوکار و بزرگواری بوده اند که مورد محبت و احترام ما هستند و در این مورد به نظر نگارنده سخن زنده یاد شهید علاّمه احمد مفتی زاده از پیشوایان بزرگ اهل سنّت بسیار ارزشمند است که در نامه ی مؤرخه ی 9/5/69 می نویسد:

« بسیاری از بزرگواران « اهل بیت » - سلام الله تعالی علیهم – واقعاً ازائمه ی هدی، و از محبوب ترین چهره های اسلامند ( چه آنان که اهل تشیّع، ائمّه می نامند و چه غیر ازآنان ). متأسّفانه: شرایط جبهه گیری های مذهبی، دو جبهه را گرفتار خطاها و زیان هایی عمده کرده، از جمله: در برابر افراط جبهه ی تشیّع، جبهه ی تسنّن، در ارتباط تاریخیش با آن بزرگواران ، دچار تفریط شده است. و راستی ، چنان شده که گویی: ادعای آن جبهه درست است و این بزرگواران، در آن جبهه اند و مخالف این جبهه! و آرزو دارم: این خطا هم جبران شود. و هدایت و اخلاص و توفیق در همه ی خیر ها، از خداست. پس برخورداری از این فیض ها را برای همه مان، و برای همه ی مسلمانان و همه ی هدایت پذیران، از خدا مسألت می کنم. »

اگر به کتب تاریخ و حدیث برادران شیعی مراجعه کنیم می بینیم که هم اخبار و روایاتی در تأیید و محبّت خلفا و هم گزارشهایی در ذمّ و نکوهش آن ها وجود دارد. شکّی نیست از میان این دو دسته از سخنان تنها یک دسته ی آن درست و دسته ی دیگر جعلی و ساختگی است. و چنان چه این دو دسته از روایات را با قرآن بسنجیم به آسانی می توانیم سخنان امامان شیعه را از دروغ هایی که به نام آن بزرگواران ساخته اند تشخیص دهیم.

ناگفته نماند اگر به فرض در کتابهای تاریخ و حدیث شیعه فقط روایاتی در ذمّ و نکوهش اصحاب کرام وجود داشت به دلیل آنکه آن بزرگواران شاگردان تربیت شده ی پیغمبر ـ ص ـ و ممدوح و مؤیّد خدا هستند باز ایمان و تقوا و عقل سلیم حکم می کرد که اخبار و روایات علیه اصحاب کرام را جعلی و ساخته ی دشمنان اسلام بدانیم. حال وقتی در کتب معتبر برادران شیعی سخنانی از امامان آنها در تأیید ومحبّت خلفای راشدین وجود دارد جز جهل و عناد و خودخواهی هیچ مانعی برای جعلی دانستن اخبار علیه آن بزرگواران نمی توان تصور کرد.

اکنون روایاتی را از کتاب های معتبر شیعیان نقل می کنیم که هر یک به نحوی خیرخواهی و محبّت و تأیید خلفای راشدین را به وضوح می رساند.

    1ـ حضرت علی ـ س ـ مدتی از بیعت با حضرت ابوبکر صدّیق ـ س ـ درنگ می کند تا اینکه عده ای از تازه  مسلمان ها راه ارتداد در پیش می گیرند و به دشمنی با اسلام و مسلمین فرا می خوانند. آنگاه حضرت علی ـ س ـ با خلیفه ی مسلمین بیعت می کند. وی در این باره می فرماید: « در آن هنگام با ابوبکر بیعت کردم و به همراه او در آن حوادث قیام کردم تا باطل از میان رفت و« گفتار خدا والاتر است» هر چند بر خلاف میل کافران باشد. پس با ابوبکر از راه خیرخواهی مصاحبت کردم و در آنچه خدا را فرمان می برد با کوشش تمام او را اطاعت نمودم. آنگاه چون به حال احتضار رسید خلافت را به عمر سپرد و ما بیعت کردیم و اطاعت نمودیم و خیرخواهی نشان دادیم»( الغارات اثر ابو اسحاق ابراهیم بن محمّد ثقفی کوفی ص 302ـ مستدرک نهج البلاغه کاشف الغطاء ص 119 و 120ـ نامه ی 62 نهج البلاغه فیض الاسلام ص 1048).

بنابراین بر پیروان راستین حضرت علی ـ س ـ واجب است آن بیعت و فرمانبرداری و محبّت و خیرخواهی را تأیید نمایند و از بیان هر سخنی به خلاف آن، با جدّیت و صمیمیّت تمام خودداری کنند.

2ـ در خطبه ی 219 نهج البلاغه آمده است که حضرت علی بعد از وفات ابوبکر صدّیق فرمود: « شهرهای فلان (ابوبکر) آباد باد، سنّت را بپا داشت و فتنه را پشت سر انداخت پاک جامه و کم عیب از دنیا رفت به خیر خلافت رسید و از شر آن پیشی گرفت طاعت و تقوای (خدا) را چنان که سزاوارش بود رعایت کرد مردم را در راههای مختلف ترک کرد» (برخی از مردم در غیاب وی به راههای پراکنده رفتند ) که نه گمراه در آن راه می یابد و نه هدایت یافته یقین می یابد ».

 ( لازم به ذکر است  برخی از محقّقین خطبه ی مزبور را درباره ی حضرت عمر   ـ س ـ دانسته اند ولی امام شاه ولی الله دهلوی ـ رحمه الله ـ در کتاب«تحفه ی اثنا عشریه» نسبت آن را به حضرت ابوبکر ـ س ـ تأیید فرموده است.).

3ـ حضرت علی ـ س ـ درباره ی حضرت عمر ـ س ـ در نهج البلاغه فرموده است: «بعد از (ابوبکر) فرمانروا شد، پس امر خلافت را بر پا داشت و ایستادگی نمود تا آن که دین قرار گرفت» (نهج البلاغه ترجمه ی فیض الاسلام ج 6 ص 1300).

4ـ وقتی حضرت عمر ـ س ـ خواست شخصاً در جنگ با ایرانیان شرکت نماید با کسانی از مهاجرین و انصار از جمله با حضرت علی مشورت کرد و او چنین پاسخ داد:«یاری شدن و ناتوان گشتن این امر به انبوهی یا کمی لشکر نبوده است. آن دین خداست و پیروزش گردانیده و لشکر خداست و آن را مهیّا ساخته و یاری داده تا آن که رسیده به مرتبه ای که باید برسد و آشکار گردیده چنان که باید آشکار شود. ما به وعده ی خدا منتظریم و خدا به وعده ی خود وفا کرده و لشکرش را یاری می دهد و جایگاه زمامداران دین و حکمرانان مملکت، مانند رشته ی مهره است که آن را گرد آورده است و بهم پیوند می نماید. پس اگر رشته بگسلد مهره ها از هم جدا شده، پراکنده گردند و هرگز همه ی آنها گرد نیامده است. اگر چه امروز عرب اندک است لیکن به سبب اسلام بسیار است و به جهت وحدت و همدلی غلبه دارند پس تو مانند قطب وسط آسیاب باش و آسیاب را به وسیله ی عرب بگردان» (کلام 146 ص 424 نهج البلاغه ترجمه ی فیض الاسلام).

در این سخنان تعریف و تمجید حضرت علی از حضرت عمر بسیار روشن است و نیازی به توضیح آن نیست امّا شایسته است یادآوری شود آنجا که حضرت علی درباره ی دین خدا می فرماید:« و دین خداست که پیروزش گردانیده» اشاره است به آیه ی 33 توبه که می فرماید:« هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ » یعنی: « او کسی است که رسولش را با هدایت و دین حق فرستاد تا آن را بر همه ی ادیان پیروز گرداند » و آنجا که می فرماید « ما به وعده ی خدا منتظریم » اشاره است به آیه ی 55 سوره ی نور که می فرماید: «وَ عَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنکُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُم فِی الْأَرْضِ  . . . » 

5ـ در نهج البلاغه آمده است : حضرت عمر ـ س ـ درباره ی جنگ با رومیان با حضرت علی ـ س ـ مشورت می کند او نیز با خیرخواهی و احترام تمام چنین پاسخ می دهد: « تو اگر خودت به سوی این دشمن روانه شوی و در ملاقات با ایشان مغلوب گردی برای مسلمانان شهرهای دوردست و سرحد پناهی نمی ماند، بعد از تو مرجعی نیست که به آن مراجعه نمایند. پس مردی جنگ دیده و دلیر به سوی ایشان بفرست. پس اگر خدا پیروزی را نصیب کرد همان است که تو دوست داری و چنان چه واقعه ی دیگری پیش آمد تو یار و پناه مسلمانان خواهی بود » (نهج البلاغه کلام 134).

6ـ در کتاب وقعه صفین اثر نصر بن مزاحم ص 89 و شرح نهج البلاغه ابن میثم بحرانی جزء 31 از قول حضرت علی ـ س ـ درباره ی منزلت شیخین (ابوبکر و عمر) آمده است:« به جان خودم سوگند که مرتبه ی آن دو در اسلام بزرگ است و با وفات ایشان به اسلام صدمه ی شدیدی رسیده است خدا رحمتشان کند و به نیکوترین صورت پاداششان دهد » .

7ـ سید بن طاووس متوفی به سال 663 هجری در کتاب « کشف المحجّه »  و نیز محمّد بن یعقوب کلینی در کتاب « الرسائل » و ابو اسحاق ابراهیم بن محمّد ثقفی کوفی متوفی به سال 283 در کتاب الغارات ج 1 ص 307 (هر سه از دانشمندان شیعی) درباره ی حضرت ابوبکر و حضرت عمر از قول حضرت علی آورده اند:

« ابوبکر زمامداری را با صدق نیّت بدست گرفت و به راه اعتدال رفت
»

« عمر سرپرستی امور را به عهده گرفت و رفتاری پسندیده داشت و فرخنده نفس بود»

8 ـ حضرت علی ـ س ـ در کلام 162 نهج البلاغه ضمن یادآوری رفتار پسندیده ی حضرت ابوبکر و حضرت عمر، محبّت و خیرخواهی خود را نسبت به حضرت عثمان ـ سلام الله علیه ـ چنین اظهار داشته است:« سوگند به خدا  نمی دانم به تو چه بگویم. مطلبی را که تو از آن بی اطلاع باشی سراغ ندارم آنچه را ما  می دانیم تو نیز می دانی ما به چیزی پیشی نگرفته ایم که تو را از آن آگاه سازیم و چیزی را در پنهان  نیافته ایم که آن  را به تو ابلاغ کنیم و همانطور که ما مشاهده کردیم (رفتار رسول خدا را دیدیم ) تو نیز مشاهده کردی و همان گونه که ما شنیدیم (از رسول خدا آموختیم) تو هم شنیدی هم چنان که ما با پیامبر همنشین و هم صحبت بودیم تو نیز دوست و هم صحبت بودی هیچگاه فرزند ابوقحافه و پسر خطاب در انجام عمل نیک از تو سزاوارتر نبودند تو به رسول خدا از نظر پیوند خویشاوندی از آن دو نزدیکتری، تو از نظر دامادی پیامبر به مرتبه ای رسیدی که آن دو نرسیدند »

9 ـ از راهی دیگر نیز می توان محبّت و احترام امامان را نسبت به خلفا به روشنی فهمید و آن نامیدن فرزندانشان به نام های مبارک« ابوبکر و عمر و عثمان و عایشه» است و نیاز به استدلال نیست که چنان اقدامی از سوی آن بزرگواران بیانگر محبت و احترام ایشان نسبت به خلفا و ام المؤمنین عایشه بوده است. بامراجعه به کتاب های «کشف الغمه فی معرفه الائمه ج 1 ص 440 / منتهی الآمال حاج شیخ عباس قمی ج 1 ص 626 ، 229 ، 450 ج 2  ص 622 و 822 ، الارشاد شیخ مفید ج 2 ص 23 و 154 و 234 » می بینیم که:

نام سه تن از فرزندان حضرت علی، ابوبکر و عمر و عثمان بود. ( ابوبکر در کربلا شهید شد)

نام دو فرزند حضرت حسن، ابوبکر و عمر بوده است که هر دو در کربلا شهید شدند.

نام دو فرزند حضرت حسین، عمر اکبر و عمر اصغر بوده است.

نام دو تن از فرزندان حضرت زین العابدین عایشه و عمر بوده است.

نام فرزندان حضرت موسی ابن جعفر،علی ( ملقّب به رضا ) و عایشه و عمر و ابوبکر بوده است.
 

به راستی ما تعجّب می کنیم که نام های تیمور و چنگیز و خسرو و پرویز در میان برادران شیعی ما زیاد است ولی آن ها برای نامگذاری فرزندانشان از امامان خود پیروی نکرده اند.

10ـ شیخ حرّ عاملی در کتاب « وسائل الشیعه» ، کتاب الصلوه ص 534 از قول امام صادق نقل می کند که « پیامبر خدا با خلفا وصلت کرد (دختر ابوبکر و عمر را به زنی گرفت و دو دخترش را به عثمان داد )و علی پشت سر آنها نماز اقامه کرد»

برخی عالم نما و روضه خوان برای عوام فریبی می گویند: حضرت علی ـ س ـ آن نمازها را به طور تقیه خوانده است. امّا، سیّد عبدالحسین شرف الدین عالم بزرگ و مشهور شیعه در کتاب «اجوبه مسائل موسی جار الله » می نویسد: « نماز علی ـ علیه السلام ـ پشت سر ابوبکر و عمر از راه تقیه نبوده چون امام دور است از این که عبادتش را به طور تقیه انجام دهد. و جایز است شیعی در نمازش به سنّی اقتدا کند»( به نقل از کتاب «راهی به سوی وحدت اسلامی» اثر استاد مصطفی حسینی طباطبایی – حفظه الله تعالی- ) البته موارد دیگری از سخنان امامان شیعه درباره ی تأیید و محبّت آنها نسبت به خلفا وجود دارد در اینجا به ده مورد فوق « تلکَ عشرَهٌ کاملَهٌ » اکتفا نمودیم.

اکنون همه ی شیعیان خردمند و با تقوا و منصف را به داوری می طلبیم ومی پرسیم، آیا وقتی خدا در قرآن کریم مهاجرین و انصار را ستوده است و نیز اخبار و روایاتی از امامان شیعه درباره ی تأیید و محبّت آن بزرگواران وجود دارد؛ نباید با شهامت ایمانی و روحیه ی حق پذیری اخبار و روایات علیه خلفای راشدین و اُمّ المؤمنین حضرت عائشه و حضرت طلحه و حضرت زبیر را که از سابقین مهاجرین بوده اند باطل و مردود بدانند. و آیا نباید اذعان نمایند آخوندها و روضه خوان ها و فیلم سازانی که بر اساس روایات جعلی به خلاف آیات صریح قرآن، در باره ی یاران با وفا وجان فدا و شاگردان و دست پروردگان حضرت  رسول – ص -  سخن  می گویند و صحنه سازی می کنند در قیامت در پیشگاه حق تعالی و رسول الله –  ص - هیچ عذری نخواهند داشت و جز سرافکندگی چیزی نصیبشان نخواهد شد؟

بخش چهارم


پاسخ به سؤالات


1ـ لطفاً دلیل استناد به کتاب های تاریخ و حدیث شیعه را ذکر نمایید؟

پاسخ: بدون شک در کتاب های معتبر و مورد اعتماد شیعه روایات مخالف و موافق عقیده ی اهل سنّت وجود دارد. اما باید دانست که ما نخست به آیات قرآن استناد نموده ایم و آنگاه اقوال و اخباری را که موافق قرآن تشخیص داده ایم به عنوان شاهد از میان کتب تاریخ و حدیث شیعه ارائه داده ایم و این همان راه معقول و صحیحی است که قبلاً در آغاز رساله درباره ی آن صحبت کرده ایم.

2ـ آیا کتاب نهج البلاغه مورد تأیید ما مسلمانان سنّی هست یا نه؟

پاسخ: کتاب نهج البلاغه منتخبی از خطبه ها، نامه ها و سخنان حضرت علی- سلام الله علیه ـ می باشد که هزار سال پیش بوسیله ی سیّد رضی از علمای نامدارشیعه از میان کتب مختلف تاریخ و حدیث گردآوری شده است. پس استناد به نهج البلاغه در واقع استناد به اخبار و روایاتی از منابع مختلف تاریخ و حدیث می باشد.

به اعتقاد ما مسلمانان اهل سنّت و جماعت، تنها قرآن مصون و خالی از تحریف می باشد و هیچ کتاب تاریخ و حدیثی را از لحاظ روایی نمی توان دست نخورده و دور از تحریف دانست و چون مراجع و منابع کتاب نهج البلاغه بیشتر کتب تاریخ هستند، بدون تردید اخبار جعلی به آن هم راه یافته است.

3- آیا خطبه ی شقشقیه واقعا سخن حضرت علی است ؟

 

جواب: به نظر ما از جمله اخبار جعلی و کذبی که در نهج البلاغه وجود دارد و به دروغ به حضرت علی نسبت داده شده است خطبه ی شقشقیه می باشد. خطبه ی مزبور حدود 200 سال بعد از شهادت حضرت علی برای نخستین بار توسط ابوجعفر احمد بن محمّد خالد برقی (متوفی 274) در کتاب « المحاسن و الادب » نقل شده است که از نظر سند فاقد اعتباراست، زیرا؛ در« معانی الاخبار » شیخ صدوق صفحه ی 390 دو سند برای خطبه ی مذکور ذکر شده که هر دو به « عکرمه » می رسد و او به اعتراف محدّثان شیعی دروغگو و نردباز، بوده است همچنین علامه ممقانی در « تنقیح المقال فی احوال الرجال» ج 2 ص 262 از قول علاّمه حلّی و شیخ کلینی و سید بن طاووس درباره ی عکرمه سخنانی مبنی بر منحرف بودن او نقل کرده است.

و امّا از نظر متن، اساتید و دانشمندان اهل سنّت معتقدند که خطبه ی مذکور با قرآن مغایرت دارد، زیرا ابوبکر و عمر و عثمان ـ سلام الله علیهم اجمعین ـ از سابقین اوّلین مهاجرین، و ممدوح خداوند می باشند. در حالی که گوینده ی خطبه ی شقشقیه از آن بزرگواران – به خلاف قرآن – بدگویی کرده است. بنابراین سخن حضرت علی نبوده و نیست. به علاوه می فرمایند این سخنان واقعاً شقشقه است، ولی گفتار و بیانات انسان کامل و دانشمند کم نظیری مانند حضرت علی پاک و مبرّا است از اینکه شقشقه باشد توضیح این که:

درآخرخطبه،گوینده ی آن گفته است : « تلکَ شِقشِقَهٌ هَدَرَت ثُمَّ قَرَّت »یعنی:   خطبه ی مورد بحث شقشقه ای بود و آرام گرفت. و شقشقه غدّه ای است در گلوی شتر که به هنگام عصبانی شدن همراه با آب و کف دهان از لای پوزه اش آویزان می شود. ذکر عبارت « شقشقه هدرت ثم قرت » برای سخنی که از روی ضعف و  ناراحتی و عصبانیت آنچنانی بر زبان کسی جاری گردد، گفته می شود. و انصافاً نسبت دادن گفتار شقشقه مانند به حضرت علی توهین به آن صحابی جلیل القدر است.

علاوه بر آنچه ذکر شد، به نظر ما خطبه ی مذکور به دلیل اینکه با دیگر خطبه ها و سخنان آن حضرت تناقض و منافات دارد، سخن حضرت علی نمی باشد اینک به ذکر نمونه هایی می پردازیم.

مورد یکم:«آگاه باش سوگند به خدا که پسر ابی قحافه (ابوبکر) خلافت را مانند پیراهنی پوشید در حالیکه می دانست من برای خلافت مانند قطب وسط آسیا هستم، علوم و معارف از سرچشمه ی فیض من مانند سیل سرازیر می شود، هیچ پرواز کننده ای در فضای علم و دانش به اوج من نمی رسد».

این سخن درباره ی حضرت ابوبکر با مکتوب شماره ی 6 نهج البلاغه منافات دارد، که طبق آن می فرماید : ابوبکر صدیق ـ سلام الله علیه ـ توسط شورای مهاجرین و انصار انتخاب شده و خدا هم از آن انتخاب راضی بوده است. همچنین در این خطبه گوینده خود را مدح کرده است، امّا در ضمن مکتوب 28 نهج البلاغه می خوانیم که حضرت علی به نهی خدا از ستودن خود 28 تصریح کرده و می فرماید: « لو لا نهی الله من تزکیه المرء نفسه لذکر ذاکر فضائل جمه» یعنی: «اگر خدا آدمی را از ستودن نهی نفرموده بود، گوینده فضایل بیشماری را ذکر می کرد».

مورد دوم: « جامه ی خلافت را رها و پهلو از آن تهی نمودم و در کار خود اندیشه می کردم که آیا بدون دست (نداشتن سپاه و یاور) حمله کرده و یا آنکه بر تاریکی کوری صبرکنم» این سخن نیز با موارد زیر تناقض دارد.

الف: با نامه  شماره ی 6 (که شرح آن گذشت)

ب: با خطبه ی 37 که در آن می فرماید« فنظرت فی امری فاذا طاعتی قد سبقت بیعتی و اذا المیثاق فی عنقی لغیری» یعنی:« در کار خود نگریستم دیدم اطاعت من از فرمان رسول خدا (ص) بر بیعت من (با ابوبکر) پیشی گرفته و پیمانی برای بیعت با غیر خودم بر گردن دارم.» شارحان نهج البلاغه در شرح این خطبه یادآور شده اند که پیامبر(ص) به حضرت علی سفارش کرده بود که مسلمانان با هر کس به عنوان امیر و خلیفه بیعت کردند تو نیز بیعت کن.

ج: با خطبه ی 24 که در آن فرموده است:« و لعمری ما علی من قتال من خالف الحق و خابط الغی من ادهان و لا ایهان» یعنی: « بجان خودم سوگند در جنگیدن با کسیکه مخالفت حق کرده و در راه ضلالت و گمراهی قدم نهاده مسامحه و سستی نمی کنم» پس اگر انتخاب ابوبکر صدّیق خلاف حق و هدایت بود می بایست حضرت علی طبق گفته ی خودش با وی بجنگد.

دـ و نیز با خطبه ی 172 آنجا که می فرماید:« الا و انی اقاتل رجلین رجلا ادعی ما لیس له و اخر منع الذی علیه » یعنی:«آگاه باشید من با دو کس می جنگم، یکی آنکه ادعا کند آنچه را که برای او  نیست و یکی آنکه رو گرداند از چیزیکه به عهده گرفته است» اگر ابوبکر صدّیق لایق و شایسته مقام خلافت نمی بود، حضرت علی می بایست با او بجنگد. اگر گفته شود امام علی ـ علیه السلام ـ در زمان ابوبکر و عمر و عثمان تقیه کرده و با آنها نجنگیده است، در پاسخ می گوییم: ولی آن حضرت در خطبه ی 32، تقیه را عامل گمنامی و ذلت و خواری می داند، و فرموده است:« قد احملتهم التقیه و شملتهم الذله» یعنی:«تقیه و پنهان شدن ایشان را گمنام کرده و ذلّت و خواری آنان را فرا گرفته است.» و حاشا وکلّا که شیر خدا علی مرتضی با ذلّت و خواری تقیه کرده باشد.

مورد سوم: « دیدم صبر کردن خردمندیست، پس صبر کردم در حالتی که چشمانم را خاشاک و غبار، و گلویم را استخوان گرفته بود، میراث خود را تاراج رفته دیدم».

کسانیکه این خطبه را از حضرت علی می دانند اصلاً توجه ندارند که مضامین آن توهین به آن حضرت است. زیرا با پذیرفتن این خطبه، باید پذیرفت طبق عقیده ی شیعیان (معاذالله) حضرت علی موضعش در برابر ظلم و ضلالت و گمراهی صبر و تسلیم بود و آن را نشانه ی خردمندی دانسته است.

به علاوه در این سخن، گوینده خلافت را میراث خود دانسته و آن گونه برایش در عذاب بوده است. در حالیکه در آخر همین خطبه همان مقام و اماراتی را که به خاطر آن معذّب بوده است به بی ارزشترین چیز یعنی به عطسه ی بز ماده تشبیه کرده است و گفته است: « و لا لقیتم دنیاکم هذه ازهد عندی من عفطه عنز» و این به وضوح می رساند که آغاز و پایان خطبه با هم منافات دارد. نا گفته نماند کسانی که مدعی هستند خطبه ی شقشقیه سخن حضرت علی است ـ نعوذ بالله ـ عطسه ی بز ماده را میراث او می دانند و آیا این توهین به مقام شامخ و پاک حضرت علی نیست؟

مورد چهارم:« ولی (ابوبکر) چند روزی از عمرش مانده وصیت کرد خلافت را برای عمر، این دو غارتگر خلافت را مانند دو پستان شتر میان خود قسمت نمودند. خلافت را در جای نادرست و ناهموار قرار داد در حالی که عمر سخن تند، و زخم زبان داشت. ملاقات با او رنج آور بود و اشتباه و عذر خواهیش بیشمار بود.»

این سخنان نیز با بسیاری از خطبه ها و سخنان حضرت علی در نهج البلاغه تناقض دارد؛ از جمله با موارد ذیل که:

الف: در کلام 134 حضرت عمر را مرجع و یاور و پناه مسلمین می خواند.

ب: در کلام 146 حضرت عمر را قیم امور مسلمین و وسیله ی وحدت مسلمانان خوانده است.

ج: در کلام 219 درباره ی حضرت ابوبکر می فرماید: کجی را راست نمود و بیماری را معالجه کرد و سنّت را بر پا داشت پاک جامه و کم عیب از دنیا رفت و ...

د : در حکمت شماره ی 459 درباره ی حضرت عمر می فرماید: بعد از ابوبکر فرمانروا شد و امر خلافت را بر پا داشت و ایستادگی نمود تا آن که دین استوار گشت.

مورد پنجم: « پس از کشته شدن عثمان هیچ چیزی مرا به صدمه نینداخت مگر اینکه مردم مانند موی گردن کفتار بدورم ریختند و از هر طرف به سوی من هجوم آوردند به طوری که از ازدحام ایشان و بسیاریِ جمعیّت، حسن و حسین زیر دست و پا رفتند و دو طرف جامه و ردای من پاره شد.» 

کسانی که این سخنان را به حضرت علی نسبت می دهند توجه ندارند که:

اولاً: تشبیه مؤمنان که نزد خدا محترم و گرامی هستند به موی کفتار و تشبیه حضرت علی به گردن کفتار بی احترامی نسبت به مومنان و حضرت علی است. به علاوه گوینده از فرط دروغگویی صحنه ای را ترسیم نموده که در آن مردم دیوانه وار به جای دست دادن با حضرت علی به آرامی ومتانت، از هر طرف به وی هجوم آورده و پیراهن و عبایش را پاره کرده اند؟!

ثانیاً: به شهادت تاریخ وقتی شورشیان به سرکردگی عبدالله بن سبأ یهودی، خانه ی حضرت عثمان را محاصره کرده بودند. حضرت علی دو فرزند توانا و برومند خود حضرت حسن و حضرت حسین ـ سلام الله علیهما ـ را فرستاد که نگهبان و حافظ حضرت عثمان باشند. اما به مثل مشهور «دروغگو کم حافظه است» زیرا جاعل این سخنان زشت از حضرت حسن و حسین بعد از شهادت حضرت عثمان که جوانانی برومند و توانا بودند بعنوان کودکان خردسالی یاد نموده که غفلت و مشغول بودن پدرشان باعث شد زیر دست و پای بیعت کنندگان قرار گیرند.

به نظر ما مطالبی که بیان شد برای اهل انصاف و صاحبان عقل سلیم کافی است تا بپذیرند خطبه ی مزبور که با آیات صریح قرآن و سخنان موثق حضرت علی مغایرت دارد، به دروغ به حضرت علی نسبت داده شده است.

4ـ خدا چگونه به کسانی وعده ی بهشت می دهد آیا این کار موجب جرأت آنان بر گناه نخواهد شد؟

پاسخ: بدیهی است که خداوند متعال مقید به زمان نیست، یعنی؛ گذشته و حال و آینده برای حق تعالی یکی است. بنابراین؛ آینده ی اصحاب مهاجر و انصار برای حضرت احدیت معلوم بوده و لذا می دانسته که آنان چنان روحیه ای ندارند که این وعده، ایشان را به گناه و تجاوز بکشاند و از این رو در کمال صراحت، رحمت و بهشتش را به آنان وعده داده است. آری مؤمنان و موحّدان واقعی که روحشان در پرتو عبادت خدای تعالی، تربیت شده، با اطمینان از رضایت و خشنودی خدا نسبت به خود، بیشتر محبّت خدا را به دل می گیرند و بیشتر در جهت رضایتش می کوشند.

چنان که عکس موضوع نیز صحیح است، یعنی؛ خدا می داند چه کسانی هرگز لیاقت بهشتش را نخواهند یافت و از این رو با قاطعیت به ابولهب وعده ی عذاب می دهد. و إلّا این جا هم می توان گفت که از کجا معلوم ابولهب بعداً ایمان نمی آورد و به جبران مافات بر نمی خواست.

5 ـ علمای شیعه می گویند:« درست است که طبق آیات قرآن خدا از مهاجرین و انصار راضی شده است ولی باید دانست که رضایت خدا از ایشان به خاطر ایمان و عمل صالحشان بوده است. بنابراین، ادامه ی رضایت خدا مشروط و مقیّد به این است که همواره مؤمن و نیکوکار باشند.به علاوه چون مهاجرین و انصار معصوم نبودند و امکان انحراف برایشان مطرح بوده است همچنان که درتاریخ و برخی احادیث آمده است بعضی از اصحاب پیامبر مرتد (کافر) و منحرف شدند پس رضایت خدا از آن دسته منتفی است و  نمی توان گفت خدا برای همیشه از همه ی آنان راضی است.»( تفسیر نمونه از آقای ناصر مکارم شیرازی)

پاسخ اولاً: این سخن علمای شیعه مغالطه آمیز است، زیرا؛ اگر کسی بگوید فردی که ایمان و عمل صالح داشته باشد خدا از او راضی خواهد شد و ادامه ی رضایت خدا مشروط به این است که وی همواره مؤمن و نیکوکار باشد، سخن کاملاً درستی است، ولی؛ بکار بردن این سخن برای مهاجرین و انصار که سال ها تحت نظارت و مراقبت بزرگترین استاد و مربّی عالم بشریّت و حاذق ترین طبیب الهی، یعنی؛ حضرت محمّد ـ ص ـ به سیر و  سلوک پرداخته اند و جان و مالشان را صادقانه و مخلصانه در راه خدا فدا کرده اند و چنان در ایمان و تقوا خالص گشته اند که خدای متعال در وصف آن ها فرموده است: مؤمنان حقیقی آنان هستند« أُوْلَئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقّاً » (انفال4) و دارای والاترین مرتبه نزد خدا هستند و آنان همان رستگارانند « أَعْظَمُ دَرَجَةً عِندَ اللّهِ وَأُوْلَئِکَ هُمُ الْفَائِزُونَ »(توبه20) و نیز آن بزرگواران را مقتدای مسلمانان عصر خودشان معرفی فرموده است « وَالَّذِینَ اتَّبَعُوهُم بِإِحْسَانٍ »  ( توبه100 ) و بدون هیچ قید و شرطی از ایشان راضی شده و بهشت جاودان را برای آنان آماده کرده است، واقعاً نادرست است و علمای شیعی متأسفانه آشکارا دچار سفسطه گویی شده اند . 29

ثانیاً، وقتی خدا بدون قید و شرط از اصحاب مهاجر و انصار راضی شد. و حتی با بیان « وَالَّذِینَ اتَّبَعُوهُم بِإِحْسَانٍ » ( توبه100 )  آن شاگردان تربیت شده ی رسول الله را مقتدا و اسوه برای دیگر مؤمنان معرفی نموده است؛ دیگر بی جهت سخن از قید و شرط به میان آوردن، نا مستدل و به خلاف مدلولات صریح قرآن است.

ثالثاً، این که می گویند: « هم چنان که در تاریخ و برخی احادیث آمده است، بعضی از اصحاب پیامبر مرتد و منحرف شدند پس رضایت خدا از آن دسته منتفی است» باطل و مردود است، زیرا؛ بر اساس اخبار  و روایات درباره ی اصحاب مهاجرین و انصار قضاوت کردن همان لغزش و گمراهی واضحی است که در آغاز رساله بدان پرداخته ایم. خلاصه با استناد به روایات تاریخ، آیات صریح قرآن را تأویل و تفسیر نمودن، آشکارا پشت کردن به قرآن و دنباله روی از سخنان جعلی و دروغین است.

6 ـ در نهج البلاغه(حکمت 181) از قول حضرت علی آمده است.

فان کنت بالشـورا ملکـت امورهم           فکیف بهذا و المشیرون غیب 
    
 ان کنــت بالقــربی حججت خصیــمهــم             فغیــــرک اولــی بالنبی و اقـــرب
 
یعنی: « اگر تو به وسیله ی شورا زمام امور مردم را به دست گرفتی چگونه به این دست یافتی در حالی که اهل شورا غایب بودند؟ و اگر به وسیله¬ی خویشاوندی با رقیبان و مخالفان استدلال کردی، پس غیر از تو کسی دیگر به پیامبر سزاوارتر و نزدیکتر بود » نظر اهل سنّت درباره ی دو بیت مزبور چیست؟

پاسخ: به عقیده ی ما این دو بیت به دروغ به حضرت علی نسبت داده شده است. زیرا معنی و مفهوم آن با مدارکی که تاکنون از قول حضرت علی ذکر کرده ایم و به تمام معنا با قرآن موافق نیز هستند، مغایرت دارد. راستی چگونه می توان باور کرد حضرت علی آن همه از مهاجرین و انصار تعریف و تمجید کند و انتخاب خلیفه را تنها حق آنان بداند.« انّما الشّوری للمهاجرین و الانصار . . . » عمل و انتخاب آنان را مورد رضا و پسند خدا « و کان ذلک لِله رضی» و مخالفت با رأی شورای مهاجرین و انصار را بدعت و پیروی از غیر راه مؤمنان بداند، آنگاه سخنی بر زبان بیاورد که شورا را به رسمیت نشناسد و با آن مخالفت کند؟

7ـ برخی از علمای شیعه می گویند: « بیان حضرت علی خطاب به معاویه در مکتوب شماره ی 6 نهج البلاغه از نوع« الزام خصم بما التزم به» است.

پاسخ :روش « افحام یا الزام خصم بما التزم به» در جدل به کار می رود و عبارت است از اثبات تناقص میان ادعا یا عمل کرد شخصِ مخالف با اصلی که به آن معتقد است. در این روش مُلزِم ( الزام دهنده ) به مطلبی استناد می کند که خودش به آن باور ندارد، بلکه؛ طرف مخالفش به آن معتقد و پایبند است. مکتوب شماره ی 6 را از نوع الزام خصم دانستن به معنی آن است که معاویه به شورا پایبند و معتقد بود ولی حضرت علی نه. اما با توجه به گزارش های موثّق تاریخ درباره ی عملکرد آن دو به خوبی روشن می شود که قضیه بر عکس بوده است یعنی؛ حضرت علی که جانش را در راه حفظ اصل شورایی بودن حکومت فدا کرد، واقعاً به اصل شوری سخت معتقد و پایبند بوده است نه معاویه که روی کار آمدن خودش و انتصاب فرزندش یزید با اصل قرآنی « و امرهم شوری بینهم» کاملاً مغایر بوده است.

به علاوه حضرت علی با ذکر « انّما » که مفید حصر است می فرماید: « شورا فقط حق مهاجرین و انصار می باشد و تخلف از رأی شوری بدعت و گمراهی است» این بیان را از نوع الزام خصم دانستن واقعاً توهین به حضرت علی می باشد، زیرا؛ به معنی آن است که ـ نعوذ بالله ـ حضرت علی اصل قرآنی شورا را قبول نداشته و اهل بدعت و انحراف بود،  وانگهی آیا عقل سلیم قبول می کند بگوییم حضرت علی به «حق انتخاب خلیفه از سوی شورای مهاجرین و انصار» باور نداشت ولی وقتی شورا او را انتخاب کرد نه تنها آن را پذیرفت بلکه برای ابطال ادعای مخالفش به حقانیّت اصل شورا برای انتخاب خلیفه استدلال  هم نمود؟

8 ـ چرا در بعضی از آیات قرآن، خدا اصحاب حضرت محمّد (ص) را سرزنش کرده است: مثلاً می فرماید: «ای مؤمنان چرا وقتی گفته می شود در راه خدا جهاد کنید سستی نشان می دهید . . . »(توبه /38). «ای مؤمنان چرا به آنچه می گویید عمل نمی کنید؟ »( صف  / 3  )

پاسخ: اولاً، انسان، جایزالخطا و نیازمند لطف و مرحمت خداوند متعال است و عتاب و سرزنش خدا نسبت به مؤمنان به منظور ارشاد و هدایتشان است و در صورت تنبّه و تزکیه، زمینه ای برای رسیدن آنان به مقامات والا از کمالات معنوی می باشد.

ثانیاً، در قرآن آیاتی هست که خدا حضرت رسول (ص) و سایر انبیاء (س) را مورد عتاب قرار داده است. بنابراین چه ایرادی دارد اصحاب بزرگوار از مهاجرین و انصار نیز مشمول عتاب الهی قرار گیرند.

ثالثاً، مقصود ما از صحابه ـ همچنان که قبلاً ذکر شده است ـ فقط مهاجرین و انصار هستند و نباید تصوّر کرد هر عتابی حتماً آن بزرگواران را نیز در بر گرفته است، بلکه باید در معنی و سیاق آیات دقت و تأمّل کرد تا معلوم شود عتاب الهی شامل کدام دسته از مؤمنان است.

9ـ چرا آن نیکوترین انسان ها در جنگ جمل بر روی هم شمشیر کشیدند؟

پاسخ: این ادّعا شایعه است. توضیح این که صحبت درباره ی جنگ جمل طولانی است و به کتابی مستقل نیاز دارد. در اینجا فقط به آن اشاره ای مختصرمی کنیم. لازم به ذکر است متأسفانه از سوی شیعیان بر اساس روایاتی جعلی و نامربوط، تحلیلی نادرست و دروغین درباره ی جنگ مزبور ارایه شده است. در نتیجه، امروزه اهل تشیّع تصوّر می کنند حضرت عایشه و همراهانش علیه حضرت علی قیام کرده اند و به جنگ با او پرداخته اند و میان آنان کینه و دشمنی بوده است. ولی این تصوّر  اشتباه محض است.

واقعیت این است که در زمان خلافت حضرت عثمان ـ س ـ گروه تجاوزگری طبق نقشه ی عبدالله بن سبأ یهودی که به ظاهر مسلمان شده بود، مدینه را تحت کنترل نظامی خود در آوردند و جنایت ها کردند و سرانجام حضرت عثمان ـ سلام الله علیه ـ را به شهادت رساندند و به طرف عراق گریختند. حضرت عایشه و حضرت طلحه و حضرت زبیر ـ سلام الله علیهم ـ و بقیه ی همراهانشان بعد از مراسم حج از مکّه به طرف بصره به قصد سرکوبی سبائیه حرکت کردند. بعد از آن که حضرت علی از اقدام ایشان مطّلع شد او نیز همراه لشکرش به طرف بصره حرکت کرد به امید آنکه حضرت عایشه و همراهانش را از رفتن به بصره منصرف کند. تا بعد از عادی شدن بحران به وجود آمده توسط باغیان، قاتلان حضرت عثمان -س- از میان آنان قصاص شوند. امّا زمانی به منطقه ی بصره رسید که حدود 60 تن از شورشیان تجاوزگر توسط سپاه حضرت عایشه به هلاکت رسیده بودند. پس جنگ حضرت عایشه علیه سبائیه بود نه علیه حضرت علی.

به هر حال خطر ادامه ی جنگ در منطقه، حضرت علی را بر آن داشت تدبیری بیندیشد او قعقاع بن عَمرو را نزد ام المؤمنین فرستاد تا وی را متقاعد کند سرکوبی باغیان و تجاوزگران را متوقف نماید. بعد از مذاکره ای کوتاه طرفین توافق کردند به کمک و همفکری یکدیگر اوضاع پیش آمده را کنترل کنند. گروه تجاوزگر سبائیه وقتی ازآن همیاری و همدلی اطلاع پیدا کردند، پی بردند که نابودی آنان حتمی است لذا توطئه ای چیدند تا لشکر حضرت عایشه و حضرت علی را به جان هم بیندازند. آن منافق صفتان به میان دو لشکر مزبور نفوذ کردند و جنگ را برافروختند.

قاضی بصره نزد اُمّ المؤمنین عایشه- س- رفت و گفت امیدوارم خدا به وسیله ی تو که، مادر مؤمنان هستی فتنه را خاموش کند. حضرت عایشه در حالی که بر شتری سوار بود برای توقّف جنگ به میدان رفت ولی عکس آن چه می خواست رخ داد و آتش جنگ افروخته تر شد. سبائیه حضرت عایشه را با تیر هدف قرار دادند همراهان اُمّ المؤمنین خود را در آتش جنگ انداختند و پیرامون شتر او جمع شدند و به دفاع از او پرداختند و حدود چهل نفر از ایشان به شهادت رسیدند. حضرت علی متوجه شد جز با پی کردن شتر حضرت عایشه جنگ متوقف نخواهد شد بنابراین دستور داد شتر او را پی کردند. در نتیجه جماعت متخاصم متفرّق شدند. سپس حضرت علی به محمّد بن ابی بکر دستور داد برای خواهرش اُمّ المؤمنین خیمه ای برپا کند. آخر شب محمّد اُمّ المؤمنین را به خانه ی عبدالله بن خلف خزاعی در بصره برد.

حضرت علی بر کشتگان هر دو گروه نماز جنازه خواند واز خدا برایشان طلبِ مغفرت کرد و بعد از چهار روز وارد بصره شد و نزد ام المؤمنین عایشه رفت. آن دو از حادثه ی پیش آمده اظهار تأسف کردند. حضرت علی به محمّد بن ابی بکر دستور داد امکانات لازم را برای سفر خواهرش به مدینه مهیا کند. چون موعد حرکت رسید حضرت علی نزد ام المؤمنین عایشه رفت و مردم نیز برای وداع حاضر شدند. حضرت عایشه خطاب به حاضران فرمود: «هان ای فرزندانم! بعضی، بعضی دیگر را به سستی و اهمال (در سرکوبی با باغیان) سرزنش کردند. هیچکدام از شما نباید به خاطر صدمه ای که دیده، دیگری را مورد تجاوز قرار دهد. بخدا سوگند میان من و علی در گذشته نیز جز آنچه که بین یک زن و حامیان او رخ می دهد چیزی وجود نداشته 30 و او نزد من از جمله ی برگزید گان 31 خدا است» وحضرت علی هم در تأیید سخنان وی فرمود:«راست گفتی و نیک صحبت کردی. ای مردم! میان من و او جز آنچه بدان اشاره شد چیز دیگری وجود نداشته است او همسر پیامبر(مادر مؤمنان در دنیا و آخرت32) است».

حضرت عایشه روز شنبه اول رجب سال 36 هجری از بصره خارج شد حضرت علی دستور داد جمعی از زنان شریف و محترم بصره وی را همراهی کنند خودش نیز چند کیلومتر او را مشایعت کرد و به فرزندانش حضرت حسن و حضرت حسین دستور داد مدّت یک روز حضرت عایشه را در آن سفر همراهی کنند، سپس باز گردند» (تاریخ طبری ج 4 از ص 448 تا 544)

براستی برای تحلیلگران شیعی بسیار متأسفیم که تجاوزگران دست آموز ابن سبأ یهودی را شورشیان انقلابی می خوانند و از نقش اساسی آن ها در فتنه ی جنگ جمل، سخنی نمی گویند و بدینوسیله آن منافق صفتان را تبرئه می کنند و از حضرت عایشه و حضرت طلحه و حضرت زبیر ـ سلام الله علیهم ـ که علیه آن جنایتکاران اقدام نمودند و شاگردان ابن سبأ یهودی را مجازات کردند، بدگویی می کنند.

10- فردی به نام مرتضی عسکری، کتابی تحت عنوان « افسانه ی عبدالله بن سبأ » نوشته و ادّعا کرده است که عبدالله بن سبأ وجود خارجی نداشته است. لطفاً توضیح دهید؟

پاسخ : اولاً در باره ی آقای عسکری در ارتباط با کتابی که از آن یاد شد، جالب است بدانید، یکی از دانشمندان بزرگوار، نامه ای به فرد مزبور می نویسد و به او می گوید: تمام دلیل شما برای اثبات افسانه بودن إبن سبأ یهودی این است که   روایت های مربوط به وی را سنّی ها نقل کرده اند. و چون راوی سنّی معتبر نیست پس إبن سبأ هم افسانه است. امّا در باره ی شیخ طوسی و جمعی از علمای شیعه که روایاتی در باره ی إبن سبأ نقل کرده اند، چه می گویی؟ با این وصف، تمام استدلال های شما نقش بر آب خواهد شد. آقای عسکری با عوامفریبی تمام گفته بود: خوب حالا که این طور شد می گویم دو تا عبدالله إبن سبأ داریم.یکی افسانه است و دیگری واقعیت دارد[؟!]آری آقای عسکری سال ها زحمت کشیده تاسه جلدکتاب در باره ی إبن سبأ یهودی بنویسد ولی دانشمندی با یک سوال سه سطری، تمام ادعایش را ابطال می کند.

ثانیاً دکتر محمّد جواد مشکور از فضلای شیعه می گوید: « سبائیه: از فِرَق «غُلاه» شیعه و پیروان عبدالله بن سبأ هستند که او را از نظر انتساب به پدرش عبدالله بن سبأ و از طرف مادر عبدالله بن السوداء می گفتند. اصلش از یمن و از یهودان صنعا بود و اظهار اسلام می کرد و به حجاز و بصره و کوفه درآمد و در زمان عثمان به دمشق سفر کرد. اهل آن شهر او را بیرون کردند به مصر رفت و در اقدامی که علیه عثمان روی داد از سردسته های مخالفان او به شمار می رفت و بعد از سال40 هـجری درگذشت . . . .

در « فرق الشیعه » نوبختی آمده است که چون حضرت علی (ع) به شهادت رسید، پیروان عبدالله بن سبأ گفتند: او نمرده و نمی میرد و کشته نشود تا این که او تازیان را با چوبدست خود براند.عبدالله بن سبأ نخستین کسی بود که سخنان غُلوّ درباره ی حضرت علی سرداد. و از واجب بودن  امامت علی (ع) سخن گفت و آشکارا به دشنام و بدگویی درباره ی ابوبکر و عمر و عثمان پرداخت و از ایشان بیزاری جست. ماجرای عبدالله بن سبأ و غلوّ او درباره ی حضرت علی (ع) در احادیث شیعه مکرّر آمده است و مورّخان اسلام چون طبری، مسعودی و دیگران به اختلاف روایات آن را آوردند.

از بزرگان شیعه که قضیه او را روایت کرده اند، محمّد بن قولویه، شیخ طوسی، أبو عَمروکشّی و دیگران هستند که غالب آن روایات به امام محمّد باقر (ع) وامام جعفر صادق (ع) می رسد. و بنابر روایات کتابهای «فرق الشیعه نوبختی» و«المقالات و الفرق اشعری» و تواریخ اسلام، عبدالله بن سبأ برخلاف زعم کسانی که گمان کرده اند که چنین شخصی وجود نداشته است شخصی تاریخی است و شیعه اخبار مربوط به عبدالله بن سبأ را از روایات خود مانند کشّی و شیخ طوسی نقل کرده ند و آنان نیز آن اخبار را از ائمه نقل کرده اند.»  (فرهنگ فرق اسلامی، دکتر محمّد جواد مشکور ص 224و225و226)      
              
                                                        (عبدالهادی یاراحمدی)     زمستان1370  
پاورقی
__________________
  خواننده ی ارجمند! سال ها قبل، یکی از فضلای اهل سنّت کتابی تحقیقی و ارزشمند درباره ی اصحاب رسول خدا تحت عنوان « بهترین امّت »  نگاشته است حقیر از کتاب مزبور استفاده ی فراوان برده و عنوان « بهترین امّت  ثمره ی طیّبه ی سالها تلاش پیامبر رحمت » را برای  رساله ی حاضر برگزیده ام.

1- برای کسب اطلاع بیشتر درباره ی صحّت اعتبار صحاح ستّه ضمن نقدپذیر دانستن آن ها، مطالعه ی دو مقاله ی « تصحیح دیدگاه، درباره ی کتب حدیث » و « نخستین اصل حدیث شناسی» از کتاب هفت مقاله اثر آقای عبدالله احمدی به شما خواننده ی ارجمند پیشنهاد می شود.
2 - مقصود ما از صحابه در این رساله فقط مهاجرین و انصار می¬باشد.        
3-   وکار هایشان میان آنان بر اساس شوری است (شوری38)
4- در میان هر امّتی پیامبری را برانگیختیم (تا اعلام کند) خدا را پرستش کنید و از طاغوت دوری جویید.  (نحل / 36)
5- پیامبرانِ خود را با دلایل روشن فرستادیم و همراه آنان کتاب و ترازو (وسیله¬ی تمییز حق از باطل) نازل کردیم تا مردم برای عدالت برخیزند. (حدید / 25)
6-   براستی خدا (سرنوشت) هیچ قومی را تغییر نمی دهد مگر آنکه خود را تغییر                 دهند. (رعد / 11)
7-   او ( خدا ) آن کسی است که در میان درس ناخوانده ها پیامبری را برانگیخت. آیاتش را بر آنان تلاوت می کند و ایشان را تزکیه می کند و کتاب و حکمت را به آنان آموزش می دهد و اگر چه قبلاً در گمراهی آشکاری بودند. (جمعه / 2 )
8-  ما تو را نفرستادیم جز آنکه بشارت دهنده و هشدار دهنده برای همه ی مردم                (باشی)  (سبأ / 28)
9-  و بر پیامبر جز ابلاغ آشکار نیست (نور / 54)
10-  پس یادآوری کن، تو فقط یادآوری کننده ای و بر آنان تسلّط نداری.  (غاشیه /  21و22)‏
11- هم چنانکه پیامبری برایتان فرستادیم آیات ما را بر شما تلاوت می¬کند و تزکیه تان می کند و کتاب و حکمت را به شما می آموزد.
12- باید از میان شما دسته ای باشد که به خیر دعوت کنند و به نیکی فرمان دهند و از زشتی باز دارند. (آل عمران / 104)
13- و این چنین شما را امّتی میانه قرار دادیم تا بر مردم گواه (شاهد) باشید و پیامبر بر شما گواه باشد. (بقره/143)
14-  به حقیقت برای شما پیامبری از خودتان آمد که بر او دشوار است شما در رنج بیفتید به (هدایت) شما بسیار مشتاق و نسبت به مؤمنان بسیار دلسوز و مهربان است. (توبه/138)
15- و تو بر (بلندای) خُلق عظیمی هستی. (قلم/آیه4)
16-  پس به واسطه ی رحمتی از جانب خدا، برایشان نرم خو شدی و اگر تندخو و سخت دل بودی، از پیرامونت پراکنده می شدند. پس، از (قصورشان) در گذر و برایشان آمرزش طلب کن. (آل عمران/آیه159)
17- و (خدا) شما را به راهی راست هدایت می کند. (فتح/20)
18- ولی خدا ایمان را برایتان دوستداشتنی کرد و آن را در دلهایتان بیاراست و ناسپاسی و گناهان و نافرمانی را در نظرتان منفور گردانید. (حجرات/7)
19-   او آن کسی است که بر شما درود و رحمت می فرستد و نیز ملایکش تا شما را از تاریکی ها به سوی نور بیرون بیاورد. (احزاب/43)
20- خداوند از مؤمنان راضی شد آنگاه که زیر درخت با تو بیعت کردند. خدا می دانست آنچه را در دلهایشان بود پس آرامش بر ( دلهایشان) نازل کرد و فتح نزدیکی را به آنها پاداش داد. (فتح/18)
21- کسانی که ایمان آوردند و هجرت نمودند وبا مال ها و جان هایشان در راه خدا جهاد کردند و کسانی که ( آنان را ) یاری دادند، دوستان ( صمیمی) یکدیگرند. (انفال/72)
22- محمّد، پیامبر خدا است و کسانی ( مهاجرین و انصار) که با او هستند در برابر کافران سرسخت و سازش ناپذیرند و نسبت به یکدیگر مهربان و دلسوزند ، ایشان را در حال رکوع و سجود می بینی، آنان همواره فضل خدا و رضای او را می طلبند ، نشانه ی ایشان بر اثر سجده در پیشانیهایشان نمایان است، این توصیف آنان در تورات است، و توصیف ایشان در انجیل این است که مانند کشتزاری هستند که جوانه های خود را بیرون زده و آنان را نیرو داده و بر ساقه های خویش استوار ایستاده اند، به طوری که برزگران را به شگفت می آورد، تا کافران را به سبب آنان خشمگین کند.  ( فتح / 29)
 23- کسانی که ایمان آوردند و هجرت کردند و با مال ها و جان هایشان در راه خدا جهاد کردند نزد خدا دارای والاترین مرتبه هستند رستگاران آن ها هستند. (توبه/20)
24- و کسانی که ایمان آوردند و هجرت کردند در راه خدا جهاد کردند و کسانی که (آنان را) مأوا دادند و یاریشان کردند مؤمنان حقیقی ایشانند آمرزش و روزی برای آنان است. (انفال/74)
 بر اهل فضل پوشیده نیست که « ضمیر فصل» در جملاتی که خبرشان معرفه است، مانند؛ آیات « اُولئِکَ هُمُ الفائِزون...»و« اُولئِکَ هُمُ المُومِنُونَ حقّاً » برای افاده ی معنی « قصر اضافی » است، یعنی؛ مثل این که خدا می خواهد بگوید: « فقط آنان رستگارند و فقط آنان مؤمن هستند».
25-  و در راه خدا جهاد کنید آن گونه که شایسته جهاد در راه اوست. او شما را بر گزیده است و در دین ، دشواری برای شما قرار نداده است. دین پدرتان ابراهیم است، خدا شما را قبلا و در این ( زمان ) مسلمان نامیده است. تا پیامبربر شما گواه باشد و شما شاهد و الگو برای مردم باشید.
26-  و در کار (ها) با ایشان مشورت کن. (آل عمران/159)
27- شما بهترین امّتی هستید که برای مردم ظاهر شدید به نیکی فرمان می¬دهید و از زشتی باز می دارید. (آل عمران/آیه110)
28- مقصود آیه ی( 32/النجم) است که می فرماید: « فَلا تُزَکُّوا أَنفُسَکُم هُوَ أَعلَمُ بِمَنِ اتَّقَی»
29- به سخنی سفسطه و مغالطه ( به غلط اندازی ) گفته می شود که مقدمه ی آن درست باشد ولی نتیجه ی غلطی از آن گرفته شود و معمولاً برای عوام فریبی بکار می رود. 
30- اشاره به داستان تهمتی است که منافقان پست و ملعون به حضرت عایشه زدند. وقتی پیامبر در این مورد با حضرت عمر مشورت نمود او عرض کرد محال است خدا اجازه دهد جز همسر پاک برایت باشد امّا حضرت علی در پاسخ مشورت گفت: ای پیامبر می توانی او را طلاق دهی و این تنها موردی است که حضرت عایشه بیان آن را از حضرت علی انتظار نداشت و از وی دلخور شد.

31- اشاره است به آیه ی آخر سوره ی حج که خدا درباره ی مهاجرین و انصار می فرماید: « هو اجتباکُم = خدا شما را برگزیده است.»
32- اشاره است به آیه ی « النبیّ اولی بالمؤمنین من انفسهم و ازواجه امهاتهم » ( احزاب / 6 )



 http://www.vahdateslami.blogsky.com/