۱۳۹۰ تیر ۶, دوشنبه

استـــراتـــــــــژی و تاکتیــــک

استـــراتـــــــــژی و تاکتیک

در تفسیر المیزان علامه طباطبایی در تفسیر کلمه «اولی الامر» در آیه 59 سوره نساء این ایراد را مطرح کرده است که اولی الامر نمی تواند به معنی شوری و اجماع باشد، زیرا خدا با امر «اطیعوا» هیچوقت مومنین را امر به اطاعت از یک مرجع جایزالخطا نمی کند در حالی که شورای مومنین ممکن است اشتباه کند. قبل از پاسخ به این مسئله بهتر است نگاهی به قرآن بیندازیم. می بینیم که در سوره زمر می فرماید: «فَبَشِّرْ عِبَادِی الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ)  یعنی خدا بندگانی را که از بهترین قولی که می شنوند پیروی می کنند مژده پیروزی داده است. بدیهی است که قول احسن لزوما در همه حال حق مطلق نیست و صرفا نزدیکتر بودن آن به حق نسبت به سایر اقوال آن را شایسته پیروی کرده است، به عبارتی ممکن است قول احسن دارای اشتباه باشد. منتهی اشتباهات آن کمتر از سایر اقوال است. پس نتیجه می گیریم خدا در بعضی از موارد به بندگانش به خاطر حتی پیروی از یک قول اشتباه بشارت پیروزی داده است. (زیرا قولی درست تر از آن در دسترس آنها قرار نگرفته است.) لذا ایراد طباطبایی در اینجا وارد نیست و خدا می تواند به تبعیت از یک اشتباه (با توجیهات فوق) جواز دهد و آن را تایید کند. برای توضیح این مسئله ابتدا باید در مورد مفاهیم «استراتژی» و «تاکتیک» و تفاوت آن ها توضیحی داده شود و سپس در مورد یکی از مسائل پرورشی انسان که به پیچیدگی های روان او مربوط می شود بحثی ارائه شود.

هر حرکت انقلابی دارای یک مسیر کلی مشخص و معین و مستقل از شرایط مختلف است که مستقیما به آرمان ها و اصول عقاید آن حرکت مربوط است و به هیچ وجه قابل تغییر نیست و در صورت تغییر، اصولا آن حرکت ماهیت اصیل خود را از دست می دهد و «منحرف» می شود. این مسیر کلی را «اصل مسیر» یا «استراتژی» می گویند. در مقابل مفهوم استراتژی مفهوم «تاکتیک» مطرح است. مسئولان و پیروان یک حرکت  به موازات حرکت کردن بر طبق اصل مسیر خود در مواجهه با مسائلی که در ظروف زمانی و مکانی مختلف روی می دهد ناگزیر به واکنش به آن مسانل هستند. این واکنش ها را «تاکتیک» می گویند. اصولا این واکنش ها باید به موازات استراتژی حرکت و هماهنگ با آن باشد. برای توضیح بیشتر باید گفت که استراتژی حرکت، یک بستر و محدوده مجاز را برای عملکرد تاکتیکی فراهم می کند. بر خلاف استراتژی، تاکتیک نسبت به زمان و مکان متغیر است اما در یک زمان و مکان خاص، یک تاکتیک منحصر به فرد بر اساس استراتژی حرکت مشخص می شود.

اشتباه در انتخاب یک تاکتیک نمی تواند ضربه بزرگی به کل حرکت بزند زیرا یک خطای «غیر سیستماتیک» است. ابتدا مفهوم خطای «سیستماتیک» را روشن می کنیم. یک کشتی را در نظر بگیرید که قرار است به سوی مقصد خاصی در حرکت باشد. اگر این کشتی در ابتدا چند درجه ای از مسیر اصلی خود منحرف شود هر جه از مبداء دورتر می شود انحراف آن بیشتر و بیشتر می شود. به عبارتی دیگر این خطا کل مسیر را تحت تاثیر قرار می دهد و بسیار خطرناک است زیرا مقصد نهایی فرسنگ ها از مقصد مطلوب فاصله خواهد داشت. این خطا را که باعث تغییر «استراتژی» حرکت کشتی می شود یک خطای «سیستماتیک» گویند. اگر مسیر مطلوب حرکت کشتی را با یک خط واصل بین مبدا و مقصد مطلوب آن نشان دهیم در این صورت مسیری که این کشتی منحرف شده از مسیر اصلی، طی می کند یک خط جدا از خط مطلوب و با فاصله از آن است، یعنی عملا استراتژی حرکت کشتی تغییر کرده است. حال حالت دیگری در نظر می گیریم که در آن کشتی همچنان حول و حوش مسیر مطلوب باقی می ماند و فقط گه گاه نوسان هایی حول مسیر اصلی خواهد داشت، اما آن چه مهم است این است که کشتی مسیر اصلی و مطلوب را «گم» نمی کند. این انحراف ها و خطاها را که به وضوح برای کشتی خطرناک نیستند، خطای «غیر سیستماتیک» می گویند. با توجه به این مثال می توان این مفهوم را به سادگی درک کرد که در حرکت های انسانی انحراف در استراتژی یک خطای سیستماتیک و انحراف در تاکتیک یک خطای غیر سیستماتیک است. لذا انحراف در استراتژی برای حرکت بسیار خطرناک است اما انحراف در تاکتیک خطرناک نیست.

حرکت دینی که پیامبر بزرگ حضرت محمد-ص- آن را بنیان نهاد، دارای سه مرحله است: 1(«قم فانذر» 2) «و شاورهم فی الامر» 3) «و امرهم شوری بینهم». دو مرحله اول توسط رهبر انقلاب صورت می گیرد و مرحله سوم به پیروان حرکت واگذار می گردد زیرا این مرحله پس از وفات رهبر فرا می رسد. تا زمانی که رهبر در قید حیات است استراتژی حرکت (که همان هدف نهایی رهبر است) به هیچ وجه منحرف نمی شود زیرا خود بر آن نظارت دارد. برای منحرف نشدن استراتژیک مرحله سوم که توسط پیروان صورت می گیرد رهبر انقلاب «موظف» است پیروانش را به صورت جمعی طوری پرورش کند که استراتژی یا اصل مسیر را «گم نکنند» که این کار را با تزکیه و تعلیم آن ها (با رعایت مبانی و شرایط مربوطه) انجام می دهد. پیامبر-ص- این کار را به نحو احسن انجام داد به طوری که عناوینی مانند «کُنتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ» و « شُهَدَاء عَلَى النَّاسِ » نصیب آن ها شد. لذا اجماع آن ها دیگر محال بود که «راه را گم کند» زیرا پیامبر-ص- آنها را طوری پرورش کرده بود که «اشتباه استراتژیک» نکنند که کل حرکت اسلامی به انحراف کشیده شود و پیامیر-ص- با خیالی راحت از بین آنها رحلت کرد زیرا وظیفه خود را کافی و وافی انجام داده بود و طبعا اگر به فرض محال، اشتباه و انحراف استراتژیکی بین آنها دیده میشد ناشی از کم کاری پیامبر-ص- بود و صد البته پیامبر-ص- وظیفه خود را به نحو احسن به اتمام رساند.

در مثال کشتی نشان دادیم که انحراف تاکتیکی برای حرکت آن خطرناک نیست. در اینجا می خواهیم نشان دهیم که در مورد حرکت انسان ها خطای «تاکتیکی» نه تنها خطرناک نیست بلکه لازم است! یک ضرب المثل کردی با این مفهوم وجود دارد که سوارکار تا چند بار از اسب پایین نیفتد یک سوارکار لایق نمی شود. سرشت انسان با خطا آمیخته است. حتی پیامبران اشتباه می کنند. بافت روانی انسان به گونه ای است که گاهی برای پخته شدن در یک موضوع لازم است که ابتدا در آن شکست بخورد، همان طور که معروف است: «شکست مقدمه پیروزی است.» پس فراز و نشیبها و شکستها و موفقیتها برای پخته شدن انسان و تکامل وجودی او لازم است. البته شکست ها و اشتباهات انسان ها باید آنقدر بزرگ نباشند که آن ها را به طور کلی از مسیر اصلی خارج کند یا آنها را کاملا ناامید کند یا ضربات مهلک به آن ها بزند به عبارت دیگر در یک کلمه اشتباهات نباید «اشتباهات استراتژیک» باشد زیرا ضربات مهلک و خطرناکی با خود همراه دارد. اما اشتباهات کوچک و به عبارتی «اشتباهات تاکتیکی» چندان خطرناک نیست و برای رشد و تکامل انسان لازم است. تفکری که کوچکترین اشتباه را برای انسان جایز نمی داند در واقع او را به یک روبات قابل برنامه ریزی تشبیه کرده است که باید دقیقا مطابق دستورالعمل اپراتور آن عمل کند، اما ساخت روانی انسان به دلیل داشتن روان ناآگاه بسیار پیچیده تر از «هوش مصنوعی» و غیرقابل مقایسه با آن است و همین ویژگی از انسان یک موجود مرموز ساخته است.

تاثیر مثبت اشتباهات تاکتیکی بر انسان ها را می توان در قالب یک مثال روشن ساخت. یک معلم را در نظر بگیرید که برای آموزش شاگردان کلاسش تمام تلاشش را می کند و آن درسی را که باید به آنها یاد بدهد با نهایت ظرافت به آن ها منتقل می کند و حجت را بر آنها کامل می کند و به قول معروف هیچی کم نمی گذارد. پس از تمام شدن کلاس معلم، نوبت این می رسد که دانش آموزان آن کلاس مسائل مربوط به آن درس را حل کنند. یک روش قابل تصور این است که معلم یا دستیارش سوال ها را یکی یکی برای دانش آموزان حل کند. یک روش دیگر این است که معلم دانش آموزان را به حال خود رها کند تا آنها با همفکری یکدیگر سوال ها را حل کنند. روش اول روش مناسبی نمی باشد. زیرا در این حالت دانش آموزان با مسائل مختلف ان درس درگیر نمی شوند و نمی توانند دانش خود را از آن درس به منصه ظهور و عرصه عمل برسانند، با وجود آنکه درس را تمام و کمال از معلم خود دریافته اند و در نتیجه توانایی بالقوه حل مسائل آن درس را دارند اما از علم خود هیچ سودی نمی برند و توانایی های آنها عقیم می ماند. روش دوم روش مناسب و مطلوبی می باشد زیرا دانش آموزان در حل مسائل آن درس درگیر می شوند و بدین ترتیب توانایی های خود را شکوفا می کنند. هر چند که در طول حل مسائل ممکن است به اشتباهاتی برخورد کنند (اشتباهات تاکتیکی) اما با همفکری یکدیگر می توانند پس از آزمایش و خطا و فراز و نشیب نهایتا به حل درست مسئله دست یابند چرا که معلم آن ها در انتقال مفاهیم آن درس به آن ها کوتاهی نکرده است و لذا توانایی حل نهایی مسئله را در آنها به ودیعه گذاشته است و اگر به فرض محال دانش آموزان حتی با همفکری و مشورت با همدیگر از عهده حل یک مسئله مربوط به آن درس برنیایند (اشتباه استراتژیک) باید تقصیر را متوجه معلم آن ها کرد زیرا در قسمتی از آموزش آن درس نتوانسته است به خوبی از عهده آن برآید. پس در صورت اتمام حجت معلم بر شاگردانش بهترین راه برای شکوفایی استعداد آن ها واگذاری آن ها به حال خود است تا با همفکری یکدیگر مسائل را حل کنند زیرا اتمام حجت معلم باعث می شود شاگردان اشتباه و انحراف عمده (اشتباه استراتژیک) نداشته باشند و اشتباهات کوچک و جزئی (اشتباهات تاکتیکی) نه تنها برای شاگردان خطرناک نیست بلکه موجب شکوفایی توانایی های آن ها می شود. راه حل اول (که بطلان آن روشن شد) راه حل اهل تشیع برای دوران پس از وفات پیامبر-ص- است که می گویند پس از اتمام حجت پیامبر-ص- بر مسلمانان نیاز به یک رهبر همه چیزدان (امام) است که مسائل را برای آنها حل و فصل کند، که با توضیح بالا فهمیدیم این امر منجر به عقیم ماندن توانایی های ذهنی و قلبی و عملی مسلمانان خواهد شد. اما دیدگاه اهل تسنن (نبوی) منطبق بر روش دوم است که پس از وفات پیامبر-ص- مسلمانان به وسیله شورای بین خود به حل و فصل مسائل بپردازند: «و امرهم شوری بینهم». بدیهی است آنها در این مسیر دچار اشتباهات استراتژیک نشدند زیرا پیامبر-ص- بر آن ها اتمام حجت کرده بود و اشتباهات تاکتیکی آن ها جز پیشرفت و پختگی و تکامل آن ها هیچ اثر دیگری بر جای نگذاشت.

از مباحث بالا می فهمیم که خداوند امر به اطاعت از مرجعی می کند که اشتباهات استراتژیک نداشته باشد اما آن مرجع معصوم از اشتباهات تاکتیکی نیست و شورای اولی الامر دارای این خاصیت است. در جایی هم که خدا به تبعیت کنندگان از قول احسن مژده پیروزی می دهد در ارتباط با آن آیه در جای دیگری از قرآن صاحب قول احسن را به این گونه معرفی میکند:«وَمَنْ أَحْسَنُ قَوْلاً مِّمَّن دَعَا إِلَى اللَّهِ وَعَمِلَ صَالِحاً وَقَالَ إِنَّنِي مِنَ الْمُسْلِمِينَ» این آیه بیانگر این است که صاحب قول احسن دارای اشتباه استراتژیک نمی شود و لذا صلاحیت تبعیت دارد. اما بدیهی است که معصوم از خطا نیست و دچار اشتباه تاکتیکی می شود، همچنانکه پیامبر-ص- دچار اشتباه تاکتیکی شده است و نمونه هایی از آن را در قرآن داریم. گذشته از این، اشتباه تاکتیکی برای رهبر گه گاهی لازم است. به این دلیل که علاوه بر پرورش شخص رهبر، برای پیروان مشخص می شود که با تاسی از رهبر خود پس از اشتباه چگونه اشتباه خود را تصحیح کنند و چگونه استغفار نمایند و حزن و اندوه ندامت و پشیمانی ناشی از آن را چگونه و با چه آدابی در خود جلوه گر سازند. علاوه بر این، اشتباهات رهبر مانع از این می شود که از او بت بساند و یا این شبهه برای آنها به وجود بیاید، و انسان بودن او («انا بشر مثلکم») و از جنس خود آنها بودن («رسولا منکم») بر آن ها محرض شود و یک توحید پاک و بی شبهه پایه عقاید آن ها شود. یکی از مشکلات مفسران شیعی این است که انسان «خوب» را کسی می دانند که هیچ وقت اشتباه نکند. اما چنین موجودی اصلا انسان نیست. انسان خوب کسی است که پس از اشتباه بلافاصله توبه کند همچنان که آدم و حوا (والدین و نماد انسان ها) پس از لغزششان به درگاه خدا توبه کردند.

۱۳۹۰ تیر ۱, چهارشنبه

تعدد زوجـــــــــات،شهید فـــاروق فرســــاد

ــــ                                          بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدالله الرب العالمین،.صلی الله علی محمدو علی آل محمد

برادری ازاینجانب خواست تا مطلبی دباره حکمت تعّدد زوجات پیامبرخدا حضرت محمد-صلی الله وبارک علیه و علی آله- بنویسم،بگونه ای که روشنگر زوایای مختلف این امرباشد.قبل ازبحث دراین زمینه لازم می دانم این نکته را یادآور شوم که دانشمندان بزرگ اسلام- علیهم برکات الله- در اطراف این امر بحثهای متنوعی کرده اندکه جایی برای اظهارنظر حقیر بی بضاعتی چون من نمانده است.مثلاًاز معاصرین،شهید بزرگواراسلام درقرن حاضراستادسید قطب-رضی الله عنه- درتفسیرگرانقدرفی ظلال القرآن؛واستاد علّامه کاکه احمد مفتی زاده-حفظه الله ونفعنا بعلومه- در دو نوار حق مطلب را ادا فرموده اند،وآنچه سبب شد بجای ارجاع به آن منابع این مختصررا بیان دارم،عربی بودن بحث سید،وکُردی بودن نوارهای کاکه احمدمی باشد،که روشن است برای کسی که زبانهای کُردی وعربی رانمی داند قابل استفاده نیست.

نکته ضروری دیگری که یاد آوری می شود این است که:این قبیل بحثها هیچگاه درمقام دفاع از اسلام نباید مطرح کرد.زیرا اسلام تنها حق مقبول خداوند هستی است.اسلام میزان است نه موزون؛ومیزانی است که با آن هیچ میزانی دیگری وجود ندارد،به تعبیردیگرصحّت یا سقم هراندیشه وعملی با اسلام سنجیده می شود،نه اینکه صحّت یا سقم مطلبی اسلامی با ملاک دیگری سنجیده شود.وقتی این مطلب دراسلام وجود دارد،پس حق است،و ما وراءآن باطل.پس قصدازاین بحث دفاع(!)ازاسلام نیست،حال این سؤال مطرح می شود که با این وصف بحث از چه دیدی مطرح می شود،وبرای چه فایده ای؟

جواب این است که:حقیقت این مطلب اسلامی،با کج فهمی روبرو شده است مادراین نوشتار- بإذن الله-می خواهیم این مطلب را آنچنانکه مورد نظرشارع حکیم است روشن کنیم،بگونه ای که زنگار از رخ فهم این مطلب زدوده شود.و توفیق،تنها از خداوندتعالی است.

حقیقت این است که«تجویز تعدد زوجات»دراسلام،ارائه راه حل،وتکلیفی سیاسی اجتماعی است درشرایط مخصوصی،که درغیرآن شرائط،این مسأله مطرح نیست.همچنانکه مجازات سارق به هنگام وجود سرقت،وتحقق شرایط مخصوص،قابل إجراء؛ودرغیرآن حالات منتفی است؛یا اباحه خوردن محّرمات چهارگانه ازطعام،درشرائط ویژه ای مطرح،ودرغیر آن شرائط منتفی است؛تجویزتعدد زوجات هم ویژه شرائطی وحالاتی اجتماعی است که درغیرآن شرائط وحالات اساساً مطرح نیست.

توضیح مطلب چنین است که:جوامع بشری،همیشه صحنه مبارزه ونبرد انسانها است،واین نبردها وکشمکشها –دریک نگاه کلی- ازسه صورت خارج نیست:جنگ دونیروی باطل باهم؛جنگ نیروی حقّ با باطل؛وجنگ دو نیروی حقّ بخاطر وجود شبهه های قوی وعدم امکان ازاله شبهات.
اگر اسلام جنگ نوع سوم را نهی کرده،وراههای پیشگیری از وقوع آن را بیان نموده است؛ولی جنگ نوع دوم را بخاطررستگاری ونجات مستضعفان،وتثبیت حقّ وازاله باطل تأیید کرده است.واز آنجا که جنگ نوع اوّل مربوط به مؤمنان نیست،وبرپا کنندگان آن ازاسلام دستور نمی گیرند،بدیهی است که در اسلام دستور العملی خطاب به آنها مطرح نیست.

امّا آنچه که درهر سه نوع جنگ،پیش می آید عبارت است ازکشته شدن تعدادی از طرفین درگیر،ویا حتّی غیر درگیر،و معمولاً کشته شدگان ،از مردانند،زیرا حاضرین صحنه های جنگ آنانند و در تاریخ نمونه روشنی عرضه نشده است که درآن زنان درحدّ قابل توجهّی بیشتر از مردان کشته شده باشند.

نتیجه طبیعی این اوضاع،کثرت زنانی بی سرپرست و کم شدن مردان و سرانجام بهم خوردن وضع طبیعی اجتماع،وزائل شدن اعتدال اجتماعی است.

ازسوی دیگرقضیه نیازمندی مرد و زن بهم،برای حل مسائل جنسی و حفظ نسل انسانی،ودیگر فوائد ازدواج روشن است ومحتاج اقامه برهان واطاله مطلب نیست.

اجتماعی بواسطه جنگ یا.... مبتلا به کثرت زنان بی سرپرست وقلّت مردان قادر به ازدواج شده است،راه حلّ این مشکل چیست؟سیّد می گوید:«شانه بالا انداختن مشکلی راحلّ نمی کند»وراست می گوید.

اجتماع جاهلی این مشکل را به سه طریق حلّ(!) کرده است:

1- ازدواج هر مرد قادر به ازدواج با یک زن؛ وبی زوج ماندن باقی زنها در طول حیاتشان.
2- ازدواج هر مرد قادربه ازدواج بایک زن؛واستفاده از زنان دیگر بصورت زنا، و معشوقه گیری،...
3- ازدواج هر مرد قادر به ازدواج با بیشتر از یک زن؛ بدون تحدید.


(منظوراین است که بیش از این سه راه، راه دیگری وجود ندارد)

اسلام راه حلّ اوّل و دوم را مخالف فطرت ومصالح فردی و اجتماعی انسانها می شمارد؛وبدیهی است که آنها را نمی پذیرد.

قبل از بحث در راه حلّ سوم این نکته را هم ذکر کنم که در جوامع جاهلی،گذشته از تعدد زوجات بخاطر ادلّه ای که ذکرشد،چه بسا ازدواج متعدّد بدون وجود این حالت وصرفاً بخاطر خوشگذرانی وشهوت رانی،و تفاخر ومباهات به کثرت زنان وفرزندان صورت گرفته ومی گیرد.

اسلام راه حلّ سوم را با دو تحدید فهّم بعنوان راه حلّی اجتماعی پذیرفته است.

تحدید اوّل،«تحدید زمانی» است .یعنی این امر را فقط در زمانی مباح می داند که قلّت مردان و کثرت زنان بی سرپرست،این راه حلّ اجتماعی را مطلوب وهمه  کس پسند کرده باشد.

تحدید دوم،«تحدید عددی»است،یعنی این امر محدود به چهار عدد می باشد
.
درحالیکه در طرز عمل جاهلی،این دو قید وجود ندارد، مرد می تواند هر زمان،چه بعنون راه حل اجتماعی ،وچه بعنوان خوشگذرانی واتراف به هر تعداد که می خواهد،زن در اختیار داشته باشد.

«.... فَانکِحُواْ مَا طَابَ لَکُم مِّنَ النِّسَاء مَثْنَى وَثُلاَثَ وَرُبَاعَ... » نساء3

           تحدید اول:زمانی                   تحدید دوم:عددی
کاکه احمد می گوید:«ما،مای توقیتیّه است» و خطاب«کم» را جامعه می دانند نه فرد.با این توضیح ترجمه آیه چنین است:


نکاح کنید هرزمان که این امر مطلوب مجتمعتان بود،از زنان دو دو،سه سه،وچهار چهار. ومطلوب بودن این امراز دیدگاه مصالح اجتماعی فقط وقتی است که اعتدال جامعه و سیر طبیعی آن با قلّت مردان وکثرت زنان بی سرپرست،مختل شده باشد.

درتحدید عددی هم نکته ای که مطرح است این است که ذکرآن به سه صورت مثنی،وثلاث،ورباع بخاطر آن است که افراد مجتمع توانایی تحمّل این تکلیف را بصورت مساوی دارا نیستند.کسانی هستندکه اساساً قارد به اداره خانواده نمی باشند،وبقیه هم اگر امکان اداره بیش از یک زن را داشته باشند،روشن است که استطاعت وامکاناتشان مختلف است،واسلام هرکسی را به اندازه وسعش تکلیف می کند: فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ...(تغابن آیه 16) با این توضیحات روشن می شودکه تعدّد زوجات،قضیه ای سیاسی و اجتماعی است،وروزنه ای برای خوشگذرانی درآن وجود ندارد.

سیّد-رحمه الله- دربیان حالاتی که این امرمطلوب؛و بعنوان راه حلّی مطرح می شود،چندصورت جزئی را بیان می کندکه درآنها هم اگرچه اوضاع اجتماعی نقش دارد،امّا جنبه فردی مسأله،غالب است.

مثلاً مرد جوانی را در نظر بگیریم که به اداء وظیفه فطری جنسی قادربه اداء وظیفه زناشویی نیست،واین حالت هم ممکن است سالها طول بکشد،این مشکل راچگونه حلّ کنیم؟

ممکن است بگوییم:

1-این زن را طلاق دهد،وهمسر دیگری اختیار کند.
2- با تکیه به زور مرد را وادار به تحمّل وضع موجود کنیم.
3- مرد را آزاد بگذاریم که با زنا وگرفتن معشوقه های مختلف خود را ونیازهای جنسی خود را ارضاء کند.
4- ازدواج دیگری را درکنار ازدواج اوّلش برای وی مباح شماریم.
راه حلّ اوّل،را حلّی است که قضّیه را نه تنها حلّ نمی کند بلکه گاه موجب مشکلات زیادتری هم می شود.مثلاً اگر زن وشوهر متمایل به زیستن درکنارهم بودند،یا بچه هایی درکانون زندگیشان موجود بوده،طلاق دادن زن آیا دردی بر دردها اضافه می کند یا از مشکلات میکاهد؟! یا اگر زن بعداز طلاق امکان مادّی تأمین زندگیش رانداشت؟


راه دوم آنقدر خلاف فطرت انسان است که هرقانونگذاری آنرا تجویز کند،جزبا مخالفت روبرو نخواهد شد.البته گاه ممکن است فردی بخاطر مصالحی، یا جهاتی عقیدتی یا اخلاقی این وضع را پذیرا شود،ولی نمی توان این را به صورت امری قانونی واجباری درآورد.

باطل بودن راه سوم احتیاج به دلیل و برهان ندارد.وفقط راه چهارم میماند که إجازه دهیم،فرد درعین حفظ زندگی بچه هایش،ونگسستن پیوند اوّل که مایل به گسستنش نیستند،برای حفظ خود ازلغزشهای اخلاقی وجواب دادن به نیازهای فطری،به طور مشروع همسر دیگری اختیار کند.وراستی آیا ازدواج درچنین حالتی امر پسندیده وصالحی نیست؟!

یا مرد دیگری را در نظر بگیریم که کانون زندگیش گرم و همراه با علاقه است امّا اندوه نداشتن فرزند برجان خود و همسرش سنگینی می کند،این مردچه کند؟

1- وضع موجود را تحمّل کند؟
2-همرسش را طلاق دهد،و زن دیگری اختیار کند؟
3- درعین حفظ همسرش،با زن دیگری ازدواج کند؟

راه اوّل را نمی شود قانونی کرد،واوّلین کسی که زندگیش در سایه این اجبار تلخ وناگوار خواهد شد،خود زن است،وبازممکن است فردی بخاطر مصالحی یا جهاتی عقیدتی واخلاقی تحّمل این وضع را ترجیح دهد،امّا این را نمی شود امری همگانی کرد.

اولین مخالف راه حلّ دوم،خود زن است،چه بسیار زنانی دیده شده اند که حاضر بوده اند،به شرط آنکه زندگیشان ازهم نگسلد وجود زن دیگری را بعنوان شریک خود پذیرا شوند.سیّد می گوید:«نود ونه درصد زنان عقیم کسانی را که راه دوم را به شوهرانشان پیشنهاد کنند نفرین می کنند»وراستی درعین حفظ این کانون،چه مانعی وجود دارد،وچه اشکالی بروز می کند که زن دیگری هم به این جمع اضافه شود،باشد که او با فرزندانی که به خانواده تقدیم می دارد،زندگی را گواراتر کندواندوهها را بزداید.

وچه بسیار زنان فهیمده ای را دیده ایم که به فرزندان شوهرش أنس گرفته وبرای تربیت و بزرگ کردن آنها چون مادری مهربان زحمت کشیده است.

امّا با این توضیحات هنوز حکمت تعّدد زوجات پیامبر- ص- که مانند دیگران  محدودبه چهار زوج نیستند،روشن نشده است.

حقیقت مطلب چنین است که دراسلام،- بخلاف همه مکاتب ونظامهای بشری- رهبران مکلّفنددرعین کمترین بهرمندی از امکانات مادّی ورفاهی،وبیشترین تقیّد به برنامه های عبّادی وپرورشی،بیشترین بار انجام تکالیف و مسؤولیتّهای اجتماعی را نیز عهده دار شوند،ودر میان رهبران،وظیفه پیامبر اسلام-صلی الله وبارک علیه و علی آله- از همه سنگینتر است.

زندگی پیامبراسلام را از جهت مادی نگاه کنید،کدام خانواده در مدینه در این سطح زندگی می کند؟چه مردی زنان خود را در سطح زنان پیامبر-ص- ازتمام مظاهر رفاه بدور داشته است؟

از دیدگاه اسلامی:رهبر مکّلف است سطح مادّی زندگی خود را در سطح ضعیفترین افراد اجتماعش تقدیر کند،واگردیگران مجازند که در سطح متوسّط جامعه از نعم و امکانات بهره مند باشند،امّا رهبر جز به تقدیرسطح زندگی با ضعیف ترین سطوح جامعه مجاز نیست، واین یکی از خطّوط استراتژیک حرکت اسلامی است،نه تاکتیکی مطابق مصالح زمان.
__________________________________
بعضی از افراد کوتاه اندیش وسطحی نگر تصّور می کنندآنهمه سخت گیری وزهد پیامبر-ص- ویا رهبرانی چون ابوبکر،عمر،عثمان،علی،عمر بن عبدالعزیز و....- سلام الله علیهم أجمعین- بخاطر نبودن امکانات،ودر واقع فقری اجباری بوده است،مطالعه در زمینه کثرت غنایم و امکانات مادّی خصوصاً درعصرراشدین مهدیّین،و آنگاه زندگی بسیار سخت و بدور از مظاهر رفاه خلفاء کرام،و عاملین آنها در مقامهای مختلف، براین اندیشه خط بطلان می کشد.
___________________________________
وبرای روشن شدن بیشتر این مطلب که تقدیر زندگی رهبر،با ضعیف ترین سطوح اجتماعی مسأله ای تاکتیکی وموقّتی نیست،بلکه خطّی از خطوط ثابت استراتژیک است، درآیات 21 تا 34 سوره احزاب دقّت کنید.

خداوند درآیات 21 تا 27 دریک جمع بندی دقیق از ماجرا وپیامدهای غزوه احزاب موضع وحالت چهار گروه درگیر را در بلیغترین عبارات به روشنی تصویر می کند:1- مؤمنین  2- منافقین 3- کافرین 4- اهل کتاب،درآیه 27 درباره سرازیر شدن سیل غنیمت وامکانات أخذ شده از یهود که از کافران پشتیبانی نمودند،وعلیه ایمان همراه کفر شدند،اینچنین آمده است:« وَأَوْرَثَکُمْ أَرْضَهُمْ وَدِیَارَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ وَأَرْضاً لَّمْ تَطَؤُوهَا وَکَانَ اللَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیراً » احزاب آیه 27

 یعنی:خداوند سرزمین آنان و خانه ها و دارئیشان ،و زمینی که تا حال داخل نشده اید(یعنی:خیبر)ارث شما گرداند.

درچنین وضعی که سطح زندگی مادّی به طور چشمگیری بالا رفته،واز هر سو سیل امکانات،لبهای خشک محرومان را تر می کند،ومستضعفان رامجال می دهدکه دمی بیاسایند؛خداوند متعال در آیه 28(بلافاصله)درجواب زنان پیامبر- ص – که میخواهند آنها هم چون دیگران از نعم  وامکانات موجود بهره مند شوند می فرماید:

« یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ قُل لِّأَزْوَاجِکَ إِن کُنتُنَّ تُرِدْنَ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا وَزِینَتَهَا فَتَعَالَیْنَ أُمَتِّعْکُنَّ وَأُسَرِّحْکُنَّ سَرَاحاً جَمِیلاً»احزاب آیه 28                                                                          
یعنی : ای پیامبر! زنانت را بگو:اگر حیات دنیا و زینت آن را میخواهند بیایید که ازآن بهره مندتان سازم،(وبعد از بهره مند شدن)به نیکویی وبدون ناراحتی طلاقتان دهم!

این آیه به صراحت اعلام می داردکه حتّی در وقتی که «خداوند سرزمین دشمن و خانه ها و اموال آنها را در اختیار مسلمانان گذاشته است»و همه به نحوی از آن امکانات بهره مند می شوند،باز«رهبر»- صلی الله وبارک علیه و علی آله- اجازه نداردکه سطح زندگیش را از سطح ضعیفترین قشرهای اجتماع بالاتر آورد؛وحتّی به وی دستور می دهد اگر زنی از زنهایت نتوانست اینگونه زندگی سخت را تحمّل کند،او را به قدر حاجتش بهمره مند کن وبعدهم او را طلاق بده،واین بخوبی نشان می دهد که انتخاب آن شیوه ایثارگرانه برای زندگی معلوم «نبودن» یا«فقیربودن» کلّ اجتماع و...نیست،بلکه شیوه ای است ثابت برای همه پیشوایان عدل،وقبل ازهمه برای بزرگ پیشوای جهان محرومان ،حضرت محمد- صلی الله وبارک علیه و علی آله-وبهمین خاطر است که حضرت علی –ع- این حقیقت بزرگ را بعنوان فرض الهی میشمارد و می گوید:

«إنَّ اللهَ فَرَضَ علی أئمَّهِ العدلِ أن یُقدِّرو أنفسَهُم بضَعفه النّاس...»یعنی:خداوند برپیشوایان عدل فرض گردانده که زندگی خود را به نسبت ضعیف ترین مردمان،قیاس واندازه گیری کنند.

عبادت پیامبر را نگاه کنید:


درحالیکه هیچ کدام از افراد امّت به چنین تکلیفی مأمور نبوده و نیستند.

پیامبر- صلی الله وبارک علیه و علی آله-در عین بهره مندی از کمترین امکانات جامعه،ودر عین مکلّف بودن به بیشترین برنامه های عبادی،مکلف است که بیش از همه در تحّمل تکلیفات اجتماعی کوشا باشد،گفتیم که مسأله تعدّد زوجات قضیّه ای سیاسی است،و جنبه فردی ندارد،یا فقط درموارد نادری جنبه فردی آن غالب است.

دراین وقت هم پیامبر- صلی الله وبارک علیه و علی آله-مکّلف است بیش از دیگران تحمّل بار سرپرستی زنان بی سرپرست جامعه را عهده دار شود،واگر ضرورات اجتماعی اقتضاء می کردپیامبر- صلی الله وبارک علیه و علی آله- بیش از آن تعدادی که ازدواج کردند،باز هم ازدواج می کردند،امّا الحمدالله که وضع بیشتر ازآن تکلیف را نمی طلبید.

سرّ محدود نبودن تعداد زوجات رسول خدا- صلی الله وبارک علیه و علی آله-درهمین تفاوت عمیق وهمه جانبه مسؤولیتهای ایشان با باقی افراد امّت می باشد،واگر کسی بداند اداره کردن یک زن چه مشکلاتی دارد،می تواند تاحدّی حدس بزند که اداره کردن ده زن چه بار سنگینی است،تعدّد زوجات درجامعه اسلامی یک راه حلّ اجتماعی است به نفع زنان،ودر جهت حفظ حقوق آنان،ورعایت قسط درمورد امکان استفاده ازشوهر وفرزند و وعده سرپرستی که امکانات زندگیش را تأمین کند،وشرافت انسانیش را از تعرّض روباهها و گرگها و خوکها مصون دارد،ودر این ایثار و عهده دارد شدن بارها،پیامبر- صلی الله وبارک علیه و علی آله-نقش استثنائی دارد،همچنانکه درهمه چیز استثنائی بوده،در عبادتهای طولانیش،درجهاد و فداکاریش،در سرچشمه خیر وبرکت بودنش،در اخلاق والای انسانیش،در ضدّ اتراف و استکبار بودنش،در یاور مستضعفان بودنش،در زندگی ساده وبدور از هرگونه مظاهر رفاه و ..... بودنش و ... - صلی الله وبارک علیه و علی آله.بعضی از دشمنان اسلام،تلاش کرده اند در وراء تحلیل تعدّد زوجات، چنان بنمایانند که سرّ این تعدّد«مسأله جنسی»است!!

توضیحات سابق تا اندازه ای حقیقت مطلب را روشن کرده است؛وبرای ابطال این شبهه واهی کافی است سیری سریع به زندگی پیامبر- صلی الله وبارک علیه و علی آله-بیندازیم:

ازوداج ایشان با حضرت خدیجه،وبه پیشنهاد حضرت خدیجه،در وقتی اتفاق افتاد که سنّ ایشان 25 سال،وسنّ خدیجه – ع- 40 سال بود.تنها درهمین بیندیشید که وقتی پیامبر- صلی الله وبارک علیه و علی آله-خبرنزول ملک و ماجرای غار رابرای خدیجه تعریف کرد، وی در جواب چه گفت:«نه! هرگز جای ترس و هراس نیست،به خداوند سوگند که او هیچگاه تو را خوار نمیکند،زیرا توبه حفظ علامات وارتباطات خانوادگی قوی وصله رحم پایبندی،وانسان درمانده را دستگیری؛وفقیر و نیازمند را مال و دارایی می بخشی،وبه وی چیزی می رسانی که از غیر تو ساخته نیست؛تومهمان را گرامی می داری،واز او پذیرایی می کنی؛و در حوادث مهّم و مصیبتهایی که برای حقّ پیش می آید یاور و معینی»(1)

خوب بیندیشید! آیا اگر در طول 15 سال زندگی زنانشویی، وباهم بودن مستمّر،این پیرزن 55 ساله از شوهر 40 ساله اش کمترین نقطه ضعف جنسی یا مالی دیده بود،اینچنین ویرا می ستود؟!


(1)به روایت بخاری

مگر می شود جوان 25 ساله ای بخاطر شهوت زن 40 ساله ای را اختیار کند،و آنگاه درطول 15 سال زندگی مشترک،هیچ نقطه ضعف جنسی از خود بروز ندهد؟! مگر می شود جوان 25 ساله ای بخاطر مال زن ثروتمندی را به همسری برگزنید آنگاه زندگیشان 15سال بطول انجامد؟!

ودر این مدّت حتّی یک ایراد ونقض هم از خود آشکار نسازد؟!

خوب بیندیشید !خدیجه در چه وقتی با این عبارات عالی شوهربزرگش را می ستاید؟

درست در وقتی که تأیید شوهرش،بمعنای نفی تمام اندیشهای پدران و اجدادش می باشد،درست در وقتی که او بزرگترین ادعّای ممکن را کرده است،ادّعای دریافت وحی و رؤیت ملک وحی!

انصاف دهید آیا اگر- صلی الله وبارک علیه و علی آله-در طول 15 سال زندگی با همسر گرامیش- سلام الله علیها – حتّی یک امر خلاف از او سرزده بود،با این قاطعیّت مورد تأیید قرار می گرفت؟!

خدیجه-ع- بعداز ایمان به پیامبر- صلی الله وبارک علیه و علی آله-باقی مال و دارائیش را صمیمانه در راپیشرفت دعوتش فدا کرد،بگونه ای که در وقت دفنش درشعب ابی طالب،پارچه ای را که بردوش می اندخت،کفن وی کردند،وچیز دیگری که با آن وی را بپوشانند نداشتند،آیا این نشانه عمق ایمانش به شوهرش وراه او نیست؟

آیا مردی که به خاطرشهوت ویا مال با زنی ازدواج کند،تا این اندازه نزد همسرش محبوب است ؟قاطعانه می پرسم آیا هیچ زنی در دنیا وجود دارد که تا این اندازه به شوهرش ایمان و عشق داشته باشد؟

خدیجه بدون آنکه بر وی واجب باشد ،در سن 55 سالگی وبعدازآن شبهای بسیاری را تا صبح به خاطر اقتدا به سنّت شوهرش به نماز ایستاده است،ودر دل شب نیایش کرده است،آیا هیچ زنی در دنیا وجود دارد که تا این حدّ تابع اختیاری رسم و برنامه شوهرش باشد؟

وراستی جوانی 25 ساله که دراوج نیازهای جنسی است،چه طعمی درزن 40 ساله ای دارد که دیگر پا به سن کهولت گذارده است؟!

وحجّت دامغه ای که برفرق شبهه اندازان فرود آید این است که محمّد- صلی الله وبارک علیه و علی آله-تا مرگ خدیجه -ع-زن دیگری اختیار نکرد؛.پس ازمرگ وی بودکه ئائشه –ع- را به همسری برگزید،وتا هجرت به مدینه وی را به خانه نیاورد.و در این فاصله به پیشنهاد«خَوله»،«سوده» را خواستگاری کرد،سوده ،پیر زن نازیبایی که خبر خواستگاری محمّد - صلی الله وبارک علیه و علی آله-از او همه را متعجّب ساخت،سوده –ع- خطاب به پیامبر- صلی الله وبارک علیه و علی آله-می گوید:«به خدا سوگند که هیچ حرصی به شوهر کردن ندارم،ولی دوست دارم که خداوند درقیامت مرا به عنوان همسر تو مبعوث کند»(1)

آیا این طریق ازدواج مردان شهوت  دوست است؟!

«خنیس بن حذافه»صحابی بزرگواری که در دوهجرت  به حبشه ومدینه،در شمارمهاجرین فی سبیل الله بود،ودر جنگ بدر واُحدشرکت جسته بود،بخاطر جراحتهای جنگ اُحد،مدّتی  بعد درگذشت،وپس از خود «حفصه»دختر عمر ابن الخطاب –ع- را بیوه گذاشت.

عمر-ع- نمی توانست تألمّات روحیش را بخاطر بیوه شدن دختربا تقوا و جوانش پنهان کند،با ابوبکر دراین زمینه سخن گفت ،ولی جوابی از اونشنید! با ناباوری وعصبانیّت به خانه عثمان آمد،و به او پیشنهاد کرد که حفصه را به همسری برگزیند،عثمان چند روزی مهلت خواست ،و بعد گفت:«فعلاً نمی خواهم ازدواج کنم»عمرخشمگین وناراحت شکایت دویار قدیمی اش را به سوی پیامبر- صلی الله وبارک علیه و علی آله-برد:

- آیا کسی مثل حفصه،دراین سنّ وبا این شرف و تقوی، ردّ می شود؟

پیامبر تبسّمی فرمود وگفت:«کسی بهتر از عثمان،حفصه را به همسری برمی  گزیند؛وعثمان هم با کسی بهترازحفصه ازدواج می کند»(1)

شوق درچشمان عمر،برق می زد! کسی بهتر از عثمان؟!

به خداوند سوگند آیا این شرافت وکرامت را هرگز تصّور می کرد!

اوّلین کسی را که در راه دید،ابوبکر-ع- بود،ابوبکر از شوق وشادی عمر فهمید که پیامبر- صلی الله وبارک علیه و علی آله-مطلب را به وی گفته است،درحالیکه به وی تبریک می گفت،گفت:«ای عمر! از من ناراحت مباش پیامبر- صلی الله وبارک علیه و علی آله-اسم حفصه را برده بود،ولی من نخواستم سرّ او را برتو فاش سازم،اگر پیامبر-ص- حفصه را نمی گرفت،من با او ازدواج می کردم»(2)

(1) الاستیعاب،ابن عبدالبّر،والاصابه
(2) الاستیعاب،ابن عبدالبّر،والاصابه      (3)دومنبع قبلی+سیره ابن هاشم

آیا این منطق انسانهایی است که برای ارضاء شهواتشان زنان متعدّد می گیرند؟آیا این تحّمل باری و تکلیفی اجتماعی نیست؟«زینب بنت خزیمه»زنی است که شوهر اوّلش اورا طلاق داده، وبعداز مدتی شوهر دومش هم درجنگ بدر به شهادت رسیده است.

نویسنده «حیاة محّمد» می گوید:«زنی بی بهره از جمال بود»او را بخاطر شفقت و مهربانی فوق العاده اش نسبت به فقرا و نیازمندان «ام المساکین»می گفتند،اینبار هم چه کسی جز حضرت رحمه للعالمین - صلی الله وبارک علیه و علی آله-عهده داراین تکلیف اجتماعی شود؟و او –رضی الله عنها- بعداز هشت ماه به سرای باقی شتافت.

آیا این ازدواج در منطق انسانهای شهوتران جایی دارد؟!

وبهمین سان همه ازدواجهای پیامبر-ص- را بنگر.آنگاه خواهی دید که با بزرگ مردی رو برو هستی که خداوندش چنان اراده کرده،که همه مسؤولیتها و تکالیف سخت فردی و اجتماعی را برعهده گیرد،وبا تدبیر وحکمت فوق العاده اش،در بهترین اشکال،وبسیار نیکو به انجام رساند.

بزرگ انسانی که شب را ساعتها به عبادت مشغول است؛ومسؤولیت اداره چند زن را بعهده دارد؛ومشغول ایجاد وبنیانگذاری جامعه ای است که قرار است«الگوی جاودانه »تاریخ عدالت وشرافت و کرامت باشد؛ومشغول نبرد باهمه دشمنان داخلی و خارجی این جامعه؛ودریافت کننده کلام سنگین خداوند،که یکبار درحال نزول وحی،سنگینی رانش بر ران زید بن ثابت به حدّی بود که نزدیک بود ران وی را خرد کند،ودرعین حال رهبری که زندگی خود را در پائین ترین سطح مادّی تقدیر کرده،واثری از رفاه – حتّی ابتدایی- در زندگی اومشاهده نمی شود.

بیندیش! تأمل کن! وبعد بخاطر هرچه که نمی باید به دلت خطور می کرد،از خدای او- تبارک وتعالی- طلب مغفرت کن؛وبا قلبی پراز محبّت و ارادت به او،به امید آنکه خدایش تورا در زمره امّت وی محشور گرداند،بگو:

اللَّهُمَّ صَلِّ علی محمّدٍ وَ علی آل محمّدٍ،کما صَلَّیتَ علی ابراهیم؛وَبارک علی محمّدٍ وَ علی آل محمّد،کما بارَکتَ علی ابراهیمَ فی العالمین؛إنَّکَ حمیدٌ مجیدً.

29 رمضان المبارک 1410   
      فاروق فرساد


(وهمین دلیل است،برای کسانی که می گویند پیامبر بخاطر مال و دارایی با خدیجه ازدواج کرد!)
ایشان ازهمان آغاز دعوت،مکلف بودن که به تناسب بلندی و کوتاهی شبها،ساعاتی از شب را قیام کنند وبه نمازوتلاوت قرآن بگذرانند،یعنی: در شبهای طولانی وبلند،مکلّف بودند که دو سوم از شب،ودر شبهای متوسط یک دوم ازشب؛ودر شبهای کوتاه یک سوم از شب را به تهجّد بپردازند:« یَا أَیُّهَا الْمُزَّمِّلُ، قُمِ اللَّیْلَ إِلَّا قَلِیلاً، نِصْفَهُ أَوِ انقُصْ مِنْهُ قَلِیلاً، ‏ أَوْ زِدْ عَلَیْهِ وَرَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِیلاً» ‏.مزمل 1-4

۱۳۹۰ خرداد ۳۰, دوشنبه

ختنه سنت است یا بدعت!؟

بسم الله الرحمن الرحیم

يَا أَيُّهَا الإِنسَانُ مَا غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَرِيمِ

الَّذِي خَلَقَكَ فَسَوَّاكَ فَعَدَلَكَ

فِي أَيِّ صُورَةٍ مَّا شَاء رَكَّبَكَ


سورة الإنفطار- آیات 6 الی 8

در این سخنان آشکار و بیان و تفسیر شده ی خالق سبحانه و تعالی ما را به تدبر و تعمق در خلقت انسان دعوت فرموده که بدانیم در آفرینش انسان منتهای دقت و کمال صورت یافته است تا به همان شکل و صورتی که خداوند خواسته باشد.


الذی خلقک ... کسی که تو را ای انسان آفرید.

فسواک فعدلک ... پس تو را به گونه ای ساخت متعادل و مناسب .

بیاییم این سخن خالق را زمزمه ی خود گردانیم و به تمامی کسانی که به نام خدا و رسولش بر آفرینش خدا ایراد گرفته و مدعی اصلاح و سنت هستند بگوییم:

چگونه به خود اجازه دادید و ترکیب و شکل آفرینش فرزندان پسر را تغییر میدهید؟


آیا خدا گل و خاک اضافی بر اعضای تناسلی را رها کرد تا شما برش دارید!!!؟

سبحان الله عما یصفون.

متاسفانه تاکنون یک ملا یا مرجع مذهبی ندیدم که بر علوم طب بشری واقف باشد درحالیکه فتواهایشان جسم بشری را بر خلاف میل طبیب و جراح میبرد تا جاییکه طبیب و جراح راهی جز تسلیم و اطاعت هم نداشته باشند!

در بعضی کشورهای آفریقایی اسلامی تهمت بر خدا و ایراد در بر خلقت فرزندان دختر نیز رایج است! و بر این اساس طبیبانی نیز هستند که گوسفندوار مطیع میل و هوای ناقص ملاهای نافهم و کافر به خالق می شوند به بهانه ی اینکه اگر ما تسلیم نشویم خودشان عیوب بیشتری متسبب می شوند پس ما برای جلوگیری از عیوب بیشتر حاضر به عمل میشویم!



کودکان بسیاری چه پسر و دختر توسط کفار بشری معیوب میشوند و نام این عمل کفری شان را سنت! ختنه یا ختان می نامند!

خداوند متعال در کتاب مقدس در سوره ی ملک می فرماید :
الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ طِبَاقًا مَّا تَرَى فِي خَلْقِ الرَّحْمَنِ مِن تَفَاوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرَى مِن فُطُورٍ (3)
ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ كَرَّتَيْنِ يَنقَلِبْ إِلَيْكَ الْبَصَرُ خَاسِئاً وَهُوَ حَسِيرٌ (4)سوره الملک

دیده بگشای !به خلقت خیره شو! آیا کجی و اشتباهی می بینی؟! 
دوباره دیده بازگردان و خواهی دید که دیده گان تسلیم هنر یکتا آفریدگار عالم می شود. 
آفرینش یکتاهنرمند عالم نه معیوب وناقص و نه اضافیست بلکه تمامی دقت آفرینش بر اساس دلایل حقیقی و برای زندگی سالم انسان می باشد.
اگر عضوی بر اثر حادثه یا اشکالی معیوب شود حق اصلاح وجود دارد مانند دندان پوسیده که توسط دندان پزشک خلع یا اصلاح می شود.
یا قسمتی یا عضوعفونت یافته ای در بدن انسان کنده و درمان می شود. 
اما هرگز کسی حق ندارد خلع دندان را سنت معرفی کند به دلیل اینکه امکان  پوسیدگی آن وجود دارد!
پس بر همین اساس ختنه کردن فرزندان عملی کفرآلود و غیر شرعی و تغییر خلقت قلمداد می شود.
در کلینیک بارها کودکان چند روزه را مشاهده میکنم که به زیر تیغ جراح می برند تا به اصطلاح سنت ختنه بر آن طفلکهای زبان بسته اجرا شود!
از نظر علمی آن پوستی که از بدن آن اطفال جدا میشود درحقیقت حمایت و پوششی ست که خالق آفریده و برای رشد بدن کودک وجودش ضروریست.
چه بسیار کودکانی را دیده ام که نه یک بار که گاه دوبار آنان را ختنه کرده ند و عضوشان معیوب و رشدش متوقف شده است.
بایستی ختنه ی کودکان را متوقف بلکه حتی بعد از بلوغ نیز تا دلیل و سببی وجود نداشته صورت نگیرد.
 متاسفانه تحقیقات ناقص که به هدف نشر عقاید منحرف به عوام آموزانده میشود باعث گمراهی بیشتر مسلمین شده است درحالیکه حقایق علمی کاملا مختلف است.
هرگز ختنه کردن موجب حمایت از بیماری نمی شود بلکه به علت عدم وجود حمایت کافی سبب بیماری کودک در سن پایینتر نیز میشود.
اگر با وجود این هنوز کسی دوست دارد فرزندش ختنه شود باید بگذارد کودک بالغ شود و بداند چرا و چه برسرش می آید زیرا این حق انسانی اوست که بی دلیل مورد کیفر و شنکنجه واقع نشود.
ختنه کردن کودکان به بهانه ی اینکه درک و فهم و حس دردشان کمتر است در حقیقت خیانتی ست به  انسان که به نام رسول و سنت توجیه می شود.
قرآن سخن صریح و جاوید خداوند است که در آن از کمال خلقت آدمی می گوید و نه نقص و اضافه و حاجت به اصلاح.
و شیطان دشمن سرسخت آدم و فرزندانش نیز قسم یاد کرده که گمراهی را آنچنان نشر دهد که خلقت و آفرینش را تغییر دهند!

ولأضلنهم ولأمنينهم ولآمرنهم فليبتكن آذان الأنعام ولآمرنهم فليغيرن خلق الله ومن يتخذ الشيطان وليا من دون الله فقد خسر خسرانا مبينا.
سوره النساء- الآية 119
 

سنگسار جنایتی هولناك وضدبشری كه متاسفانه بنام پاك اسلام انجام میشود!

سنگسار جنایتی هولناك وضدبشری كه متاسفانه بنام پاك اسلام انجام میشود!

اسلام دین رحمت است!

اسلامی که حتی اجازه آزارحیوانات وحشی وخطرناک را هم نمی دهد!

قانون سنگسارقانون الهی نیست!اززمانهای بسیار دوردربین اقوام مختلف چنین جنایتهائی انجام میگرفت ومخصوصا دربین یهودیان ومسیحیان!ازآنجائی که یهودیان درمدینه ودر کنار مسلمانان زندگی میکردندوبعدها خیلی از آنان وبخصوص علمای یهودی اسلام آوردند!مانند کعب الاخبارها بتدریج قوانین وعقاید منحرف خودرااز طروق مختلف از جمله ساختن احادیث وروایات بنام پیامبر وائمه وسایر صحابه وارد اسلام نمودند!که به این احادیث وروایات اسرائیلیات می گویند!واغلب علمای بزرگ اسلام به این امر معترفند!ومتاسفانه دربین کتب شیعه واهل سنت به وفور یافت میشود!ازآنجائی که دردین قانونگذار فقط خداست وپیامبر تنها نحوه اجرای این قوانین را نشان میدهد(سنت) ودردین هیچکس حتی پیامبر حق وضع قانون ندارد( ان الحکم الا لله ) با اطمینان کامل عرض میکنم تمام احادیث وروایات مربوط به سنگسار که از قول پیامبر وامامان ویاران رسول الله نقل شده همه دروغ وکذب محض است.البته رهبران مذهبی زنا را به دودسته محصنه وغیر محصنه تقسیم کرده اند وبرای زنای محصنه(زن ومرد متاهل)عمل سنگسار راروا میداند! درصورتیکه در آیاتی که بیان خواهد شد خداوند درمورد زنای محصنه یعنی زنان شوهردار صحبت میفرماید.
بران شدیم تا ببینیم خداوند درمورد زنا در کتاب خود چه دستوری داده!وآیا این جنایاتی که بنام او انجام میشود درقرآن هست یا خیر؟!خداوند در آیات 15 و16 سوره نساء میفرماید:

وَاللاَّتِي يَأْتِينَ الْفَاحِشَةَ مِن نِّسَآئِكُمْ فَاسْتَشْهِدُواْ عَلَيْهِنَّ أَرْبَعةً مِّنكُمْ فَإِن شَهِدُواْ فَأَمْسِكُوهُنَّ فِي الْبُيُوتِ حَتَّىَ يَتَوَفَّاهُنَّ الْمَوْتُ أَوْ يَجْعَلَ اللّهُ لَهُنَّ سَبِيلاً. وَاللَّذَانَ يَأْتِيَانِهَا مِنكُمْ فَآذُوهُمَا فَإِن تَابَا وَأَصْلَحَا فَأَعْرِضُواْ عَنْهُمَا إِنَّ اللّهَ كَانَ تَوَّاباً رَّحِيماً

وکسانیکه اززنان شما کارزشتی(زنا)بیاورندپس گواه بگیریدبر ایشان چهار نفر از خودتان پس اگر گواهی دادندآن چهارنفر پس آنانرا در خانه ها نگهدارید تا مرگشان برسد ویا خدا برای ایشان راهی قرار دهد.وآنکه کارزشت را میآورد ازشما پس بیا زاریدشان پس اگرتوبه کرده واصلاح نمود از ایشان اعراض کنید براستیکه خدا توبه پذیر ومهربان است.

ودر سوره نور آیات 2و4و6 میفرماید:

الزَّانِيَةُ وَالزَّانِي فَاجْلِدُوا كُلَّ وَاحِدٍ مِّنْهُمَا مِئَةَ جَلْدَةٍ وَلَا تَأْخُذْكُم بِهِمَا رَأْفَةٌ فِي دِينِ اللَّهِ إِن كُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ وَلْيَشْهَدْ عَذَابَهُمَا طَائِفَةٌ مِّنَ الْمُؤْمِنِينَ..

وَالَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَنَاتِ ثُمَّ لَمْ يَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَدَاء فَاجْلِدُوهُمْ ثَمَانِينَ جَلْدَةً وَلَا تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهَادَةً أَبَداً وَأُوْلَئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ.

‏ وَالَّذِينَ يَرْمُونَ أَزْوَاجَهُمْ وَلَمْ يَكُن لَّهُمْ شُهَدَاء إِلَّا أَنفُسُهُمْ فَشَهَادَةُ أَحَدِهِمْ أَرْبَعُ شَهَادَاتٍ بِاللَّهِ إِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِينَ ‏ 
مردزانی وزن زانیه را برپوست هریک ازاینان صد تازیانه بزنید وشمارا بایشان مهربانی دردین خدا نگیرداگر ایمان بخدا وروز قیامت دارید وباید در عذاب ایشان گروهی از مومنین حاضر وگواه باشند.وآنانکه زنان عفیفه را نسبت ناروا میدهند سپس چهار گواه نمی آورند پس ایشانراهشتاد تازیانه بزنید وگواهی ایشان را هیچوقت نپذیرید وآنان خود فاسقند.وآنانکه زنان خودرا نسبت زنا میدهند وبرای ایشان گواهانی نیست مگر خودشان پس گواهی یکی از ایشان چهار مرتبه گواه وشاهد گرفتن خداست که او از راست گویان است وپنجم گفتن لعنت خدا براو اگر از دروغگویان باشد.

پس ببینید خداوند چگونه حکم خودرا بیان فرموده واز سنگسار واعدام خبری نیست ومجازاتیکه درنظرگرفته باشرایط بسیارسخت وتقریبا غیر ممکن!یعنی داشتن چهارشاهد عادل که خود این عمل زشت را دیده باشند.خوب معلوم است در هیچ کجای دنیا کسانیکه این عمل زشت(زنا) را میخواهندانجام دهنددرمقابل چشم دیگران انجام نمیدهند!پس یافتن چهار شاهد تقریبا منتفی است چرا؟؟؟بااینکارخداوند میخواهد آبروی انسانها ولو خلاف کارباشند حفظ شود وهرکس براحتی نتواند آبرو وحیثیت اشخاص را برباد دهد.وانگهی اگر هم افراد بیشرمی پیدا شوند که شرایط فوق را داشته باشند مجازات آنها صد ضربه تازیانه است نه چیز دیگر
اما بزرگترین دلیل قرآنی بر عدم وجود سنگسار(یااعدام)آیه شریفه ذیل است.

خداوند در سوره نساء آیه 25 میفرماید:

وَمَن لَّمْ يَسْتَطِعْ مِنكُمْ طَوْلاً أَن يَنكِحَ الْمُحْصَنَاتِ الْمُؤْمِنَاتِ فَمِن مِّا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُم مِّن فَتَيَاتِكُمُ الْمُؤْمِنَاتِ وَاللّهُ أَعْلَمُ بِإِيمَانِكُمْ بَعْضُكُم مِّن بَعْضٍ فَانكِحُوهُنَّ بِإِذْنِ أَهْلِهِنَّ وَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ مُحْصَنَاتٍ غَيْرَ مُسَافِحَاتٍ وَلاَ مُتَّخِذَاتِ أَخْدَانٍ فَإِذَا أُحْصِنَّ فَإِنْ أَتَيْنَ بِفَاحِشَةٍ فَعَلَيْهِنَّ نِصْفُ مَا عَلَى الْمُحْصَنَاتِ مِنَ الْعَذَابِ ذَلِكَ لِمَنْ خَشِيَ الْعَنَتَ مِنْكُمْ وَأَن تَصْبِرُواْ خَيْرٌ لَّكُمْ وَاللّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ 
و هركس ازشما توانانی مالی نداشته باشد كه بازنانی آزاد مؤمن ازدواج كند بهتر است باملك یمینهایتان از كنیزان مؤمن تان ازداوج كند وخداوند به ایمان شما داناتر است همه از یكدیگرید پس با اجازه سرپرست شان با آنان ازدواج كنید و مهرهایشان را به وجه پسندیده به ایشان بدهید در حالیكه پاكدامنان غیر پلید كار باشند ودوست گیران نهانی نباشند، آنگاه چون ازدواج كردند اگر مرتكب كار ناشایستی (زنا )شدند مجازات آنان به اندازه نصف مجازاتیست كه بر زنان آزاد مقرر است ،این حكم برای كسی از شما است كه از آلایش گناه بترسد و شكیبایی و پاكدامنی پیشه كردن برایتان بهتر است وخداوند آمرزگار مهربان است .

حال بنده ازشما ورهبران مذهبی سئوال میکنم اگر حکم زنای محصنه سنگسار ویا اعدام است نصف آن که در آیه ذکر شده یعنی چه؟؟؟؟؟!!!!!مگر میشود برای کسی حکم اعدام صادر شود وبرای دیگری نصف آن !!!!!!!

خواهش میکنم دلایل خودرا فقط از قرآن ذکر کنید والا احادیث وروایات مربوط به سنگسار چه در شیعه وچه در سنی همه مخالف قرآن وعقل است!.

همانطور که قبلا هم خدمتتان عرض شد از قول پیامبر وبزرگان بارها تصریح شده که اگر حدیث منسوب به ایشان با قرآن سازگار نبود آنرا بر سینه دیوار بکوبید!وآن حدیث باطل است وفرموده اند که ما هیچگاه بر خلاف قرآن سخن نمی گوییم واگرشاهدی از قرآن برای حدیث ما نیافتید بدان عمل نکنید<<.قال رسول الله(ص):اذا جائکم عنی حدیث فاعرضوه علی کتاب الله فما وافقه فاقبلوه وما خالفه فاضربوابه عرض الحائط(تفسیر مجمع البیان طبرسی ج 1 ص 27) قال الصادق(ع) :مالم یوافق من الحدیث القرآن فهو زخرف(اصول کافی ج 1) قال الباقر(ع):اذاجائکم عنا حدیث فو جد تم علیه شاهدااوشاهدین من کتاب الله فخذوا والا فقفوا عنده...(وسائل الشیعه ج 18 ص 80)>>

پس حكم سنگسار كردن زناكار (رَجمِ زانی و زانیه) ازكجا آمده است؟ اكنون در همه‌ی كتابهای فقهی - از شیعه و سنی- تأكید میشود كه زن شوهردار یا مرد زن‌داری كه مرتكب زنا شد باید سنگسار گردد. فقها میگویند كه سنگسار در زمان حیات پیامبر اكرم به دستور شخص پیامبر انجام گرفته و حكمی است كه پیامبر اكرم داده بوده و باید مثل هر كدام از دیگراحكام اسلامی، تا دنیا باقی است به‌قوتِ خودش باقی باشد؛ زیرا كه یكی از «حدود الله» (خط سرخ خدائی) است و نباید از آن گذشت. این درحالی است كه حكم سنگسار در قرآن نیامده، بلكه سخت‌ترین مجازاتی كه قرآن برای زناكار مقرر كرده یكصد تازیانه درملأ عام است. در حدیث نیز از زبان پیامبر گفته نشده كه زناكار را باید سنگسار كرد.

حكم سنگسار مبتنی بر چند روایت است كه دونسل بعد از وفات پیامبر اكرم، یعنی در زمان خلافت اموی، روایت كرده‌اند.

درسیره میخوانیم كه پس از آنكه پیامبر اكرم و مؤمنین به مدینه هجرت كردند، اتفاق افتاد كه یك زن و مرد از یهودان مدینه مرتكب زنا شدند. یهودان به نزد پیامبر رفتند و گفتند تو كه ادعا میكنی آمده‌ای تا احكام تورات را اجرا كنی، اكنون بیان كن كه حكم تورات درباره‌ی زن و مرد زناكار چیست؟ پیامبر اكرم به «بیت المدراس» (مدرسه‌ی دینی یهودان) رفت و از خاخامها خواست كه تورات را بیاورند و حكم زناكار را برایش بخوانند. ولی هركدام از خاخامها گفت حكم تورات آنست كه زن و مرد زناكار را باید وارونه بر خری سوار كنند و با روی سیاه در شهر بگردانند تا عبرت دیگران شوند. وقتی پیامبر به آنها سوگند داد كه تورات را بیاورند و حكم زناكار را بخوانند، خاخام جوانی به نام عبدالله ابن صوریا تورات را آورد و خواند و گفت: حكم زناكار در تورات آنست كه سنگسار شود. پیامبر اكرم گفت: من شایسته‌ترین كس به اجرای حكم تورات هستم كه حكم خدا است؛ و دستور داد آن زن و مرد زناكار را سنگسار كردند. [سیره ابن هشام: ٢ / ٢٠٦- ٢٠٧. تفسیر طبری: ٤ / ٥٧٢- ٥٧٥]

این واقعه میتواند مربوط به سال اول یا دوم هجری بوده باشد. ولی البته در هیچ‌جا گفته نشده كه آن زن و آن مرد از چه قبیله و از چه خاندانی بودند! فقط گفته شده یك زن و مرد یهودی كه مرتكب زنا شده بودند. عادت سیره‌نویسان است كه وقتی درباره‌ی رخدادی سخن میگویند همه‌ی شخصیتهای رخداد را با نام و نشان معرفی كنند؛ ولی در این داستان، هم مرد یهودی و هم زنِ یهودی، هردو مجهول الهویه مانده‌اند.

احكامی كه قرآن برای زناكاران بیان كرد چندین سال بعد از این واقعه نازل گردید، و هچ سخنی از سنگسار به میان نیاورد. آنچه مسلم است آنست كه اسلام برای مردان زن‌دار و زنانِ شوهرداری كه مرتكب عمل منافی عفت شوند، یعنی به همسرانشان خیانت كرده با غیر همسرشان همبستر شوند كیفرهائی درنظر گرفته است. هدف از وضع این كیفرها حفظ نهاد خانواده و روابط خانوادگی و پیوند زناشوئی است نه تخریب نهاد خانواده. در كیفردهی خطاكار همه‌ی جوانب احتیاط را مراعات كرده است تا خانواده از هم نپاشد و به جامعه آسیب نرسد.

اما بزرگترین دلیل قرآنی بر عدم وجود سنگسار(یااعدام)آیه شریفه ذیل است.

خداوند در سوره نساء آیه 25 میفرماید:

" وَمَن لَّمْ يَسْتَطِعْ مِنكُمْ طَوْلاً أَن يَنكِحَ الْمُحْصَنَاتِ الْمُؤْمِنَاتِ فَمِن مِّا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُم مِّن فَتَيَاتِكُمُ الْمُؤْمِنَاتِ وَاللّهُ أَعْلَمُ بِإِيمَانِكُمْ بَعْضُكُم مِّن بَعْضٍ فَانكِحُوهُنَّ بِإِذْنِ أَهْلِهِنَّ وَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ مُحْصَنَاتٍ غَيْرَ مُسَافِحَاتٍ وَلاَ مُتَّخِذَاتِ أَخْدَانٍ فَإِذَا أُحْصِنَّ فَإِنْ أَتَيْنَ بِفَاحِشَةٍ فَعَلَيْهِنَّ نِصْفُ مَا عَلَى الْمُحْصَنَاتِ مِنَ الْعَذَابِ ذَلِكَ لِمَنْ خَشِيَ الْعَنَتَ مِنْكُمْ وَأَن تَصْبِرُواْ خَيْرٌ لَّكُمْ وَاللّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ "

"و هركس ازشما توانانی مالی نداشته باشد كه با زنانی آزاد مؤمن ازدواج كند بهتر است با ملك یمینهایتان از كنیزان مؤمن تان ازداوج كند و خداوند به ایمان شما داناتر است همه از یكدیگرید پس با اجازه سرپرست شان با آنان ازدواج كنید و مهرهایشان را به وجه پسندیده به ایشان بدهید در حالیكه پاكدامنان غیر پلید كار باشند ودوست گیران نهانی نباشند، آنگاه چون ازدواج كردند اگر مرتكب كار ناشایستی (زنا )شدند مجازات آنان به اندازه نصف مجازاتیست كه بر زنان آزاد مقرر است ،این حكم برای كسی از شما است كه از آلایش گناه بترسد و شكیبایی و پاكدامنی پیشه كردن برایتان بهتر است وخداوند آمرزگار مهربان است".

حال بنده ازشما و رهبران مذهبی سئوال میکنم اگر حکم زنای محصنه سنگسار و با اعدام است نصف آن که در آیه ذکر شده یعنی چه؟!مگر میشود برای کسی حکم اعدام صادر شود و برای دیگری نصف آن !!!! 

۱۳۹۰ خرداد ۲۶, پنجشنبه

آیا برداشتن أبروموجب لعنت میگردد؟! کاکه احمد مفتی زاده


آیا برداشتن أبروموجب لعنت میگردد؟! کاکه احمد مفتی زاده

.....امّا آن دسته ی دوم که لیاقت مغفرت راندارند،تنها کسانی اندکه عالماً وعامداً،«شرک»ورزیده اندو؛با«کفر»مرده اند.همین افرادند که مستحقّ«لعنت»اند،یعنی:محرومیّت ابدی آخرت،از مغفرت ورحمت الهی .چهار دسته ی دیگر-:تائبان،یا هریک از سه دسته ی بعد-،عموماًبرخوردارانند از رحمت مالک روز جزا،بادرجاتی که اشاره شد،هرچند مرتکب مادون شرک هم شده باشند،حتّی زنا،وحتّی قتل نفس(مگرقتل مؤمن به خاطر ایمان؛که این،صورتی است بسیار خشن از همان«شرک و کفر»؛وبدون«توبه ی اسلام»،مغفور نخواهدشد).پس هیچکدام از این ها،حتّی زانی و قاتل،مستحقّ لعنت نیستند.
با این مجمل،متوجه می شویدکه:امکان ندارد: از طرف رسول الله-صلی الله علیه و سلم- بر کسی غیر از مشرک(باوصفی که گذشت)، لعنت شده باشد. و اگر روایتی این چنین باشد به دلیل تعارض آشکار1 با اصل مسلم، « مسلم الوضع » است.
آخر یارانم ! در قرآن دقت و تدبر کنید که:آن گناهانی را که واقعا بزرگ اند و پر زیان برای فرد،و یا فرد و جامعه، -رأسا-، با صراحت تمام و قاطعیت و حتی- غالباً- بارها، تذکر داده.پس چگونه باور کرده اید از رحمت «غفور رحیم» کسی را،از مغفرت و رحمت ابدی آخرت، محروم فرماید،به خاطر کاری که در قرآن، اصلاً نامی از آن نیامده ؛ در حالی که مرتکب قتل و زنا با آن همه اهتمام قرآن به تحذیر از آن ها قابل مغفرت و رحمت اند2؟! آخر،چه شری بالاتر است از آن که : کسی را به «لعنت» گرفتار کنید ؟! آیا ممکن است:قرآن،نسبت به چنان شری ، ساکت بماند، درحالیکه:«وَمَا کَانَ اللّهُ لِیُضِلّ قوما...َ»3 و در حالیکه «وَنَزَّلْنَا عَلَیْکَ الْکِتَابَ تِبْیَاناً لِکُلِّ شَیْ‏ءٍ» 4(می دانید که « شییء » در اینجا، به معنی همان «موضوعات مهم در دین » است،که قبلاًاشا ره شده)در شرح این دلیل، به همین مختصر اکتفا می کنم.
دلیل دیگرموضوع بودن روایات مورد استنادتان « تعلیل حکم لعن است به تغییر خلق » ! عزیزانم!چرا مطالب دین را ، تا این اندازه حقیر و بی ارزش می کنید؟! چرا در آیه ی شامل موضوع تغییر خلق تدبر نمی کنید؟( وَلأُضِلَّنَّهُمْ وَلأُمَنِّیَنَّهُمْ وَلآمُرَنَّهُمْ فَلَیُبَتِّكُنَّ آذَانَ الأَنْعَامِ وَلآمُرَنَّهُمْ فَلَیُغَیِّرُنَّ خَلْقَ اللّهِ وَمَن یَتَّخِذِ الشَّیْطَانَ وَلِیًّا مِّن دُونِ اللّهِ فَقَدْ خَسِرَ خُسْرَانًا مُّبِینًا ﴿119﴾ )در آن آیه ، شیطان پس از تهدید پیروانش(:همان نصیب مفروض) به «اضلال» و «تمنیه» و «واداشتن به تبتیک» است که می گوید : وادارشان می کنم به «تغییر خلق» . این تهدید در چنین مقامی چگونه ممکن است چنان اموری کوچک و غیر مذکور در قرآن را شامل گردد؟
این تغییر خلق - که بالاترین تهدید شیطان است- همان شّر اعظمی است که عامل اصلی و زیر بنای همه ی بدبختی های بشر است ؛ و لذا، مطلقا قابل بخشش نیست.یعنی: مخلوق را در مقام خالق قرار دادن؛ و انسانِ بنده ی خدا را ، بنده «هوی» یا هر «طاغوت» دیگر ساختن . یعنی همان شرک موصوف .
راستی ، تفکری که این گونه اعمال حقیر را،مشمول بزرگ ترین خطر شیطان ، یعنی «تغییر خلق» پندارد،شبیه است به تصور همان شخص (خدا رحمتش فرماید) که گفت :دبیرژم:کافر ! له بو به ر سمیله کانت نا تاشی
آخر ارضای کینه شیطان،و انتقام کشیدن از انسانی که وجودش ، موجب گرفته شدن حاکمیت این قسمت معهود جهان ما از وی و سایرین گردید.5این است که وادارش کند:مثلا ابرو بگیرد ؟! ای بی لیاقت،دشمن!به علاوه اگرقرار باشد:دستکاری های گوناگون داخل و خارج جسم را،تغییر خلق مذکور بنامیم،صدها و هزاران،اعمال کوچک و بزرگ جراحی و غیره6را باید «اکبر الکبائر» یعنی بالاتر از قتل شماریم،تا آن ها را مانند «شرک» موصوف،موجب لعن،یعنی:حرمان ابدی از رحمت پروردگار بدانیم!
و اگر بخواهیم با توسل به احتمال «تخصیص»، این تصور باطل را توجیه کنیم آن وقت «باقی در حکم» یکی است و مستثنی هزاران !
شنیدم سطحیی خشکه مقدس در همین تهران کسی را از اصلاح و پر کردن دندان ترسانده بود که این «تغییر در خلق» است.(!!)بعدها همان مفتی سطحی ، گرفتار عوارض دندان می شود (شاید با حکمت خاص الهی ) ، فشار واقعیت ، پرده ی تصور سطحیانه ی موجب فتوای نا مشروعش را،می درد.پزشک بعضی را اصلاح یا پر می کند و بعضی را می کشد و به جایش،دندان مصنوعی می گذارد !
نه عزیزانم ! قضیه برعکس است . یعنی تمام اعمال از این دست ، مشمول حکم «اباحه اصلی» اند . مگر دلیل بر خلاف اباحه بعضی ، یافت شود.


ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1-«تعارض آشکار»یعنی:عدم امکان جمع.
2-و در حالی که کنز طلا و نقره با آن گونه مورد تحدید بودن در قرآن به دلیل نیاز عادی زن به زینت تا اندازه ای که عرفا زینت باشد ، آزاد است – معلوم است که هرچه شخصیت و تعهد بالاتر باشد زرق و برق منفور می گردد
3- توبه 115
4- نحل 119
5- معنی «خلافت انسان» را،به گونه ای که الان می فهمم،برای بعضی تان گفته ام.
6-و تغییرات مانند پیوند و اصلاح در نباتات و همه تغییرات در مواد و طبیعت و غیره.
7-نساء 119


                                                                            نامه ش6-ص77
                            برای دریافت متن کامل نامه شماره 6 روی لینک زیر کلیک فرمائید.

                                                                                متـــــــــن کامل
http://www.cloob.com/etc/main/redirector/?url=http://www.maktabquran1.com

۱۳۹۰ خرداد ۲۳, دوشنبه

توضیحی مختصر در مورد اولــــــی الامر ومعنی آن-حتما بخوانید،زاگرس نشین اهل سنت

بحث دیگری درمورد اولی الامر دراین وبلاگ قرارگرفته است که به دلیل ضعف آن مطلب وبرای تفهیم هرچه بیشترمعنی و مفهوم اولی الامرمطلب حاضر را قرار دادم.

...... واما اولی الامر چه كسانی هستند؟

قرآن كریم به دنبال ذكر دستورات وقواعدی مهم در سوره‌ی مباركه نساء وامر به دوپایه‌ی اساسی واصلی ایجاد و بقای تمدن بارآور دینی، یعنی ردّ امانت به اهلش وعدل درحكم، سه ركن همیشگی اسلامی را كه وجود عملی و اجرایی دین بدون آنها ماصدق ندارد بدین ترتیب می فرماید:

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الأمْرِ مِنْكُمْ فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِی شَیْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ ذَلِكَ خَیْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِیلا (نساء٥٩).

دراینجا كسانی كه با بهره‌مندشدن ازنعمت ایمان، به آفریننده‌ی هستی تعهد سپرده‌اند تا جز او را نپرستند وجز از وی طریق حیات فكری وعملی اخذ نكنند، مأمورمی شوند تا منابع ومصادرقانون وبرنامه‌ی  زندگی خود را بدینسان بشناسند واطاعت كنند. شكـّی دراین نیست كه اطاعت از خدا ورسول، اطاعت از« كتاب وسنت مسلم مبیّن تالی كتاب » می باشد، كه البته این اجمال مطلب است واین مقاله را نه گنجایش تفصیل است ونه آن، منظور است .

واما « أُولِی الأمْرِ مِنْكُمْ »  ازنظرنحوی « اولو» درحالت رفع و « اولی » درحالت نصب وجر ازملحقات جمع مذكر سالم است كه مفرد آن ازغیر لفظ خودش «‌ ذو» درحالت رفع « ذا » درحالت نصب و« ذی » درحالت جر است ومعنای آن: دارندگان، صاحبان، خداوندان، و… می باشد. « ال » در « الامر » یا « ال جنس » است كه دلالت برشمول وتعمیم دارد ویا « ال عهد ذهنی  » است كه همان امر آشنا ومطلوب مسلمانان می باشد كه به عنوان مسأله‌ای مهم وغیرقابل انفكاك ازذهن برای همه مطرح بوده وهست.

« امر » یعنی فرمان، حكم، كار، شأن و… ( هم فرمان وهم متعلّق فرمان را شامل می شود) « مِن » حرف جر و برای بیان است. « كُم » ضمیرمتصل مجروركه مرجع آن همان ایمان آورندگان مورد خطاب صدر آیه می باشد. جارّ ومجرور، شبه جمله محلاً منصوب، متعلق به محذوف، وحال اولی الامر است. با این توضیحات معلوم می شود كه « اولی الامر منكم » یعنی : صاحبان ودارندگان فرمان وحكم وكار از خودتان .

درآیه 83 همین سوره ( نساء )، خداوند همراه با توبیخ وسرزنش كسانیكه هرگاه « امر» ی درزمینه‌ی مسائل جامعه‌ی اسلامی واوضاع واحوال جنگی وسیاسی و… به آنها می رسد به پخش واذاعه‌ی آن می پردازند، مرجع رسیدگی به این مسائل، وتنها راه درست مسلمان بودن را دراین زمینه چنین تعیین می‌فرمایدكه: بایستی درزمان حیات رهبر ـ ص ـ  برخود آن حضرت ، وپس ازرحلتشان به اولی الامر مراجعه كنند . ( تكرار « الی » ناظر به همین تنویع است ) وآنگاه مهمترین ویژگی این جماعت را توانایی وقدرت بر« استنباط » بیان می كند :لعَلِمَهُ الَّذِینَ یَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ (نساء٨٣).

درمواضع ومواقف مختلف ـ وهركدام به مناسبتهایی ـ درقرآن كریم ، خصوصیات و ویژگیهای ضروری    دست اندركاران وگردانندگان حكومت اسلامی بیان شده كه برای پرهیزاز اطاله‌ی‌‌ كلام ، فقط به ذكرهمان ویژگی بالا ـ كه درواقع مهمترین آن ویژگیها هم هست ـ بسنده می كنم.

اما شیوه‌ی كار این گردانندگان وصاحبان حكم وفرمان كه توانایان براستنباط می باشند،همان است كه در سوره‌ی شورا بدین ترتیب بیان گردیده : … وَالَّذِینَ اسْتَجَابُوا لِرَبِّهِمْ وَأَقَامُوا الصَّلاةَ وَأَمْرُهُمْ شُورَى بَیْنَهُمْ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنْفِقُونَ (شورا ٣٨) یعنی امر آنها ـ مسلمانان ـ میانشان شورایی است واین امر، همان امر مذكور درآیه 59 و83 سوره‌ی نساء است .
الَّذِینَ یَسْتَنْبِطُونَ ←  أُولِی الأمْرِ مِنْكُمْ  ←  أَمْرُهُمْ شُورَى بَیْنَهُمْ


از این تقابل به ضوح روشن می شود كه : دارندگان امر مسلمانان، كه همان دانشمندان متعهد توانا بر استنباط واجتهاداند، امرمسلمانان را به شورا برگزار می‌كنند وبه تعبیری دیگر، اولی الامریعنی: شورای دانشمندان متعهد ومتخصص اسلامی در هرزمان.

اینكه گفته می شود مراد از اولی الامر، ائمه معصومین هستند ـ ازدیدگاه قرآن جز پیامبران ـ ع ـ آنهم ازجهت دریافت وابلاغ وحی، دیگركسی معصوم نیست ـ نظر رایج اهل تشیع است كه: فقهای جانشین آخرین امام درعصرغیبت نیز ازمصادیق اولی الامرند؛ نظر برخی ازمتأخرین آنان، خصوصاً مسؤولان حاضرحكومت ایران است. این نظر را هیچكدام ازعلماء اهل سنت، درهیچ زمانی قبول نداشته وندارند واساساً این نظر را داشتن، به معنی شیعه بودن است.

نظریه‌ی: منظور ازاولی الامر، حُكام واُمراء وسلاطین درهر زمان هستند و… این نظر را همیشه توجیه كنندگان ومزدبگیران نظامهاو حاكمیتهای ظالم ویا بیسوادان عالم نما و بهتربگویم، دین به دنیا فروشان مطرح می كنند ولازم است به نكات زیر توجه كرد:

قید « منكم » اولی الامر را مقید می سازد كه حتماً ازاهل ایمان باشند ( الذین امنوا، درصدر آیه ) وطبعاً اهل ایمان بودن به معنای تظاهر به مسلمانی وطرفداری ظاهری ازبعضی مظاهر وشعائر مذهبی نیست. حاكم اهل ایمان، یعنی حاكمی كه خدا بر او حاكم است وتسلیم بی قیدوشرط دین است؛ وجز به « ماانزل الله » حكم نمی كند .  با این وصف تكلیف اطاعت ازحاكمانی كه اكثرقریب به اتفاق آنها ظالم وفاسق وشرابخوار وضد دین وجنایتكارومتقلب ومنافق می باشند روشن است.

به قول صاحب تفسیر كشاف : نه امانتی را تأدیه می كنند ونه به عدلی حكم می رانند وهیچ چیزی را نه به كتاب ونه به سنت برنمی گردانند وجز از شهواتشان كه آنها را به هرجا می برد، ازچیزی پیروی نمی كنند وكاملاً عاری ازصفاتی هستند كه آنها صفات اولی الامر نزد خداورسول می باشند وشایسته ترین نامهایشان، دزدان به زور برمردم مسلط شده می باشند ( تفسیر كشاف جلد 1 صفحه 524).

امام فخر رازی درمورداطاعت از اُمراء وسلاطین می‌گوید: « وجوب اطاعت ازاجماع نزد ما قطعی است، همچنانكه وجوب عدم اطاعت از امراء وسلاطین نزد ما قطعی است، نه تنها اطاعت آنها واجب نیست، بلكه اكثرآنها چون جز به ظلم امر نمی كنند ، اطاعتشان حرام است …( تفسیر كبیر جلد 10 صفحه 145).

نكته‌ای بسیارمهم كه دراینجا لازم است به آن اشاره كنم، عدم معصوم بودن وحتی عدم مُخطیء بودن اولی الامر است؛ كه درآیه‌ی 59 سوره نساء كلمه‌ی « اطیعوا » را جداگانه دوبار برای الله والرسول ـ ص ـ آورده است و برای تبعیت ازاولی الامر با آوردن واوعطف، اكتفا نموده است. وبه این نكته صحه گذاشته است كه درصورت به نتیجه نرسیدن و« ان تنازعتم فی شی ء فردوهُ الی الله والرسول». تنازع در مورد خدا ورسول ـ ص ـ مطرح نیست، چراكه اطاعت محض است. اما درمورد اولی الامر این گونه نیست؛ كه ارجاع به كتاب وسنت مؤید این نكته است.

و دراینجا فرمول سخیف شاهنشاهی ومستكبران كه: نافرمانی وعدم تبعیت ازیك پاسبان حكومتی، به منزله‌ی سرپیچی ازفرمان شاه ودرنتیجه عدم اطاعت از شاه، یعنی نافرمانی وعصیان ازحكم خداوند است، بیشتر آشكار   می گردد، كه درزمان كنونی همین نظریه دین فروشان است كه: عدم تبعیت ازولی فقیه، سرپیچی ازحكم امام معصوم است ـ همانگونه كه ذكر شد، دراسلام ،امام معصوم، محلی ازاعراب ندارد، واین فقط نظریه اهل تشیع است ـ وعدم اطاعت از امام معصوم، به منزله‌ی نافرمانی ازحكم خداوند است و… دریك كلام همان تداعی سخن فرعون است كه:« انا ربكم الاعلی ».

لاطاعة لمخلوق فی معصیة الخالق : هیچ اطاعتی ازهیچ انسانی که موجب نافرمانی آفریدگارباشد، مطرحیت ندارد.

انَماالطاعة فی المعروف: اطاعت، فقط درامرمعروف وموردپسندخدامطرح است.

دراینجااشاره‌ی کوتاه به نظرات بعضی ازدانشمندان اسلامی دراین مورد می‌نمایم بدین منظورکه: افشای نیرنگ ودروغ و رسوایی کسانی که برای تثبیت اهواء وآمال نفسانیشان ازهیچ قول وفعلی اباء ندارند، ولو نسبت دادن این بهتان وافک؛ آشکارشود که: کسی ازسنی‌ها نگفته مراد ازاولی الامر، وشیوه‌ی حکومت، اسلامی شورا است!!

1)   بزرگان صحابه رسول نور و رحمت-ص-.

دانشمندان نخستین امت، پرورش یافتگان مخلص وآگاه ازمهاجرین وانصار(که قرآن کریم، اتّباع به احسان ازآنها، وازشیوه‌ی کاروزندگیشان، شرط مسلمانی، و رضایت خداوندمعرفی شده است “100توبه” ) بدون هیچ درنگ وتأمّلی، وبی هیچ تردیدوشکّی بااجتماع شورایی خود- حتی قبل ازنمازبرجنازه رسول خدا ـ ص- اولین وظیفه خود را که انتخاب «رئیس قوه مجریه» بود با انتخاب بجا وشایسته‌ی اتقی وصدیق امّت، یارغارحضرت رسول- ص- وسابق سابقین، حضرت ابوبکر- رضی الله عنه- انجام دادند.

2)   حضرت علی- رض- چهارمین رئیس قوه‌ی مجریه‌ی حکومت اسلامی پس ازپیامبر-ص- درنامه‌ای به یکی ازمعترضین به خلافت حقه‌ی آن حضرت، برای اثبات صحّت خلافتشان، درضمن ارائه‌ی استدلالهای قوی وحجّت قطعی «شورا» و وجوب اطاعت ازآن، موازینی را نیزدر وظیفه‌ی مردم نسبت به شوری بیان می فرمایند که ازلحاظ اهمیت مطلب قسمتهایی ازنامه را ذکرمی کنم که قبل ازآن توجه به دونکته لازم است:

اول: تأویلات نابجا وسفسطه‌های کسانی که نمی خواهند، مسلمانان، حقیقت را بفهمند وبا فهم ودرک درست به سوی وحدت وترک تفرقه‌ها بازگردند، کاری کرده‌است که ارائه‌ی این حجت قاطع ازحضرت علی- رض- نتواند تأثیری درذهن وقلب مردم بگذارد، که- متأسفانه- گوش به تأویل بافان داده‌اند. آنانی که خواستار بافتن کلاهی ازاین نمد خیانت به دین هستند؛ ازدروغهای آشکارکه درحول این نامه واقوال نامه‌های مشابه آن بربافته‌اند آن است که: حضرت علی دراین نوشته‌ها توریه وتقّیّه، کرده اند!!! والبته برای هرکس که شرایط توریه وتقّیّه را، درفقه تشیع ونیزعظمت روح بزرگ علی، ومقام وموقعیت والای او را درک کرده باشد، بطلان وبی پایگی این افتراها وبهتانها برساحت آن حضرت کاملا ًروشن و واضح است. وبه همین سبب این مکتوب، وخطب ومکتوبات مشابه آن، برای ما مسلمانان پیروسنّت، دلیل، وقابل تکیه واعتماداست.

دوم:کسانی که دربررسی مسائل تاریخی صدراسلام، بامسائلی برخورد می کنند که نسبت به آن ستارگان ِدرخشان(صحابه- رض-) ونیزماه انور(حضرت ابوبکرصدیق-رض-) دارای سؤال می باشند:اولاً: می توانند با تکیه برتأییدات محکم قرآنی ازمهاجرین وانصار، بطلان بسیاری ازمطالب، ودروغ وتناقض آنها را کشف کنند. وثانیاً: بااصل قراردادن این نامه وبعضی مکتوبات وآراء آن حضرت که درمجلس شوری درزمان اولین شهید محراب، امیرالمؤمنین حضرت عمر-رض-اعلام داشته‌اند، صحّت ویا سقم منسوبات دیگربه حضرت علی-رض-را مقدار زیادی بازشناسند. مانند کلام شماره134ص415  نهج البلاغه فیض الاسلام، باعنوان: وقدشاوره عمربن الخطاب فی الخروج الی غزوالروم بنفسه. که درآن حضرت علی اوج خیرخواهی خود را درضمن عالی‌ترین عنوانهای مدح‌آمیزنسبت به حضرت عمر ارائه می فرمایند.

الغرض، اینک بخش اول ازمتن نامه مکتوب ششم:

انّه بایعنی القوم الذین بایعواابابکروعمروعثمان علی مابایعوهم علیه، فلم یکن للشّاهد انّ یختار، ولاللغائب ان یردّ، وانّماالشّوری للمهاجرین والانصار، فان اجتمعواعلی رجل وسمّوه اماماکان ذلک لله رضی…همان قومی که با ابوبکروعمروعثمان، بیعت کردند با من نیز، برسرهرآنچه با آنهابیعت کردند، بیعت نمودند. وجزاین نیست که: شورا برای مهاجرین وانصاراست(صلاحیتداران آن عصر) پس اگرآنان برمردی اجماع کنند وتوافق نمایند وامامش بنامند، مورد رضای خدااست.
این عبارات صریح وقاطع، وبرخواسته ازفکری توانا که حیات سراسرخیروبرکت گوینده‌اش درخدمت قرآن، وپیامبربزرگ اسلام-ص-او را سزاوارکتابت چنین مکتوبی نموده است، جای هیچ تأویل وسفسطه‌ای نمی گذارد که رئیس قوه‌ی مجریه را شورا انتخاب می کندومسلمانان به حکم قرآن موظّف به اطاعت ازحکم شورائی هستند که خداوند ازحکمشان خشنود است.

باتوجه به این نامه توضیح مطالب زیرضروری است:

اول: دربعضی ازروایات تاریخی آورده‌اند که پس ازرحلت ابوبکر، برمبنای تبعّیت ازکتاب وسنت وروش خلیفه اول، باعمربیعت کردند؛ وپس ازعمر، باعثمان براساس تبعیت ازکتاب وسنت وروش خلیفه اول ودوم بیعت شد، ومی گویند: قبل ازبیعت باعثمان، به علی پیشنهادکردند که اگرحاضرباشد براساس تبعیت ازکتاب وسنت وروش شیخین خلیفه شود، با وی بیعت می‌کنند، اما وی قبول نکرد، وگفت: من فقط حاضرم به کتاب وسنت ملتزم شوم، نه چیزدیگری. ولذا باعثمان که حاضربه چنین تعهدی شد بیعت كردند. اولین مطلب نامه، یعنی: عبارت «…بایعنی القوم …علی مابایعوهم علیه» نشانگراین حقیقت است که برهمان مبنا، وبراساس همان چیزی که باخلفای سابق بیعت شد، باعلی هم بیعت به عمل آمد، وحال از دوصورت خارج نیست، یاهمه برمبنای تعهد به کتاب وسنت خلیفه شده‌اند، که دراین صورت هم آن قسمت ازروایت که امتناع علی را ازچنین التزامی می‌رساند، باطل است. ودرهر دو صورت اشکالی بروز نمی‌کند. زیرا اگرهمه ملتزم به رعایت کتاب وسنت شده باشند، که این عین حقّ است، ویا اگرملتزم به تبعیت ازکتاب وسنت و روش خلفای قبل ازخودهم شده باشند، بازهم عین حقّ است: زیرا روش عَملی خلفاء اجراء کتاب وسنت بوده ولاغیر. واگراختلاف روش هم دربعضی ازمسائل باهم داشته اند، به خاطرتفاوت مقتضیات زمان، وتغییرظروف وشرایط بوده، ونه چیزدیگری. با این وصف دیگرجایی برای سوءاستفاده ازاین مطلب، واثبات- مثلا- «بدی عثمان»ویا«افضلیت علی برخلفاءسابق» نمی ماند.

نکته قابل توجه دیگر، طرف شوربودن حضرت علی با سایرخلفاء- رض- بوده‌است که اگرخلافتشان را به حکومت جوروحکمشان راغیرماانزل الله می دانست، چگونه همه جانبه درخدمت خلفاء وحکومت اسلامی بود؟! که در روزقبل ازشهادت حضرت عثمان، حسنین- رضی الله عنهما- را برای حفاظت جان عثمان- رض- فرستاد که حاضربه قربانی شدن فرزندانش بود برای حفاظت ازجان امیرالمؤمنین. اگرکسی می خواهد برای علی «فضل»(!)جستجوکند، راهش این نیست که مبنای بیعتشان را متفاوت معرّفی کند! علی وقتی صاحب فضل وعظمت بود که در زمره سابقین اولین مهاجرین، مشمول وعده «رضوان» خداوندی گشت: کرّم الله وجه، ورضی عنه.

دوم: ایشان درمورد کسیکه درجلسه شورا، یا به هنگام بیعت مسلمانان، درمحل حاضرنبود می فرمایند: «ولاللغائب اَن یردّ» یعنی: وغائب رانسزد که ردّ کند. یعنی: ازنظرموازینی که حضرت ازقرآن وسنت استنباط کرده‌اند، غیبت، جوازی برای عدم اطاعت ازشورانیست با این وصف درجه اعتباراستدلالاتی که با تمسّک به آنهامی خواهند، عدم حضورحضرت علی را درشورای سقیفه بنی ساعده، علتی برای مخالفت ایشان باشورا وانتخاب حضرت ابوبکرقراردهند، ونیزدرجه صحت بیشترآن روایت، درخصوص مخالفتهای ایشان روشن می شود.(مسأله‌ی مقداری تأخیرهم دربیعت ازسوی ایشان، به مسائل عاطفی وروانی مربوط به حضرت فاطمه-علیهاالسلام- برمی گردد که درآن وضع برقلبشان بزرگترین اندوه عالم سنگینی می کرد، نه قبول نداشتن شورا، ویا ابوبکر! جریان باغ فدک هم، خود دال برتأیید حکومت شورا ازطرف حضرت فاطمه بود که به مرجعی دینی که همانا خلیفه الرسول-رض- بود مراجعه کرد، وحکم «فدک جزء بیت المال است» راهم حضرت علی قبول داشت که متوجه می شویم هنگامی که خود نیزبه عنوان خلیفه‌ی چهارم تعیین گردید؛ هیچ اقدامی برای تصاحب آن لااقل برای فرزندانش ننمود چون حكم خلیفه اول را کاملاً دینی می دانست.

سوم: عبارت صریح وهمه جانبه ی «انّماالشوری للمهاجرین والانصار، فان اجتمعواعلی رجل، وسمّوه اماماً، کان ذلک لله رضی» مؤیداین مطلب است که:

الف: وجودشوری، وکارشورایی درصدراسلام، برای اداره‌ی جامعه اسلامی
.
ب: خلافت منصبی است که ازطرف شورای امّت، به فردی تفویض می‌شود، ونظریه‌ی«جعل الهی امامت»  باصریح این عبارت مخالف است.

ج: خداوندمتعال ازحکم شورای دانشمندان صالح امت(اولی الامر) راضی وخشنوداست.

چهارم: برخی، ازغیراهل سنّت، این نامه را ازقبیل «الزموهم بماالزمواعلیه انفسهم» دانسته، وخواسته‌اند که بگویند: حضرت علی مخاطب خود را باعقائد وملتزمات خودش، متذّکرساخته ، وبدین وسیله حجّت را بروی تمام کرده‌است. وبرای نشان دادن بی پایگی این توجیه باید بدانیم که: برای کسانی که مقام دینی آنها، برای مردم، درحکم«حجّت» است بهیج وجه جائزنیست که درهیچ شرایطی، وخصوصاًهنگامی که قدرت راهم دراختیارداشته باشند، خلاف عقیده‌ی خود را طوری بیان کنند که احتمال التباس وگمراه شدن دیگران، مطرح باشد، واگر- به فرض محال- قصد حضرت، الزام مخاطب بوده باشد، ونه اظهارواقعی عقاید دینی خودشان، می بایستی قرینه‌ای جلیّ یا خفیّ، براین امردلالت کند، تاهیچکس نتواند خلاف نظر ایشان، ازآن استنباط کند، وبه گمراهی دچارشود؛ ویاكسی نتواندبه آن استدلال کند، و درواقع حجّت خود را قوی بپندارد. واگربا دقت، تمام جزئیات آشکاروپنهان نامه را بررسی کنید، بازهم قرینه‌ای دالّ براین ادعّا نمی یابید! وبااین وصف اصرار براینکه این نامه از قبیل «الزام به ماالتزم» است تحکـّم است وترجیح  بلا مرجّح!

وبا این توضیحات مختصر، بی اساس بودن افسانه‌ی غدیرخم وتعیین جانشین ازطرف پیامبر-ص- برای کسانی که سخنان حضرت علی را ازمستندات قرآنی وسنت حضرت رسول- ص- متقن‌ترومستدل‌تر می‌دانند آشکارمی گردد که، موضع کسی که خود را پیرو او می دانند چنین بوده‌است. رحمة الله علیه.

3- مصلح بزرگ، شیخ محمدعبده ـ رحمه الله- اظهارمی دارد:

«…مراد ازاولی الامرجماعت اهل حلّ وعقد، ازمسلمانان می باشد…» آنها اگربرامری یاحکمی اتّفاق داشتند، واجب است که اطاعت شوند… اهل حلّ وعقد، ازمؤمنین، اگربرامری ازمصالح امت اجتماع کردند که نقص شارع درآن موجودنیست… اطاعتشان واجب است. تفسیر المنار جلد 5 صفحه 181.

ایشان (شیخ محمدعبده ) درمورد حكومت بنی امیه می‌گویند: بنی امیه كسانی هستند كه بنای حكومت اسلامی را از اساس شورا برگرداندند، ودرشام برای خودشان حكومتی قوی درست كردند، وبه وسیله‌ی آن، قدرت اولی الامر را با نیرنگ وزور منهدم ساختند، وآنرا درانحصارخود درآوردند… تفسیر المنارجلد 5 صفحه 198.

4- تفسیرنیشابوری نیز، مراد ازاولی الامر را، اجماع امّت می داند.

5- امام فخرالدین رازی، صاحب«التفسیرالکبیر» می فرماید:

«… و وقتی بطالت آن اقوال روشن شد، واجب می شود که مراد ازقول(واولی الامر) اهل حلّ وعقدامت باشد. وبدینسان قطعی است که اجماع امّت حجّت است «وجوب اطاعت ازاجماع تردماقطعی است، همچنانکه وجوب عدم اطاعت ازامراء وسلاطین ترد ما قطعی است؛ نه تنها اطاعت آنها واجب نیست بلکه اکثرآنها چون جزبه ظلم امرنمی‌کنند، اطاعتشان حرام است «… خداوندتعالی امربه اطاعت اولی الامر فرموده، واولی الامرجمع است… وحمل جمع برفردخلاف ظاهراست» بدان که قول «اولی الامرمنکم» ترد ما برحجیّت اجماع امّت دلالت دارد. تفسیرکبیرجلد10صفحه144تا146.

6- شهید شهیر،مفسر مجاهد سیدقطب، درتفسیرارزشمند « فی ظلال القرآن» می گوید:

شورا مبدئی اساسی است که نظام اسلام، برهیچ اساسی جزآن، برپانمی شود.
تعبیرآیه، تمام امورمسلمانان را، به شورا وامی گذارد.

7- محمدفرید وجدی، صاحب«المصحف المفسر» ونویسنده «دائرة المعارف القرن العشرین»

بعد ازبحث لزوم حکومت، وانواع آن درجهان؛ سخن را به قاعده‌ی عام وهمیشگی نظام اسلامی می کشاند ومی گوید: «این قانون عام، همان شورایی است که خداوند فرموده: وامرهم شوری بینهم» وهرحکومتی که براین مبدأ اقدس بنا نشود، حکومتی است مخالف سنّت قرآن، یعنی: حکومتی است غیرشرعی وغیرقانونی. مقدمه المصحف المفسرصفحه 128.

8- سعیدحوّی، نویسنده‌ی معاصرودانشمند شهیردراین مورد می نویسد:

«خداوند درحالی مسلمین را امّت واحده قرارداده، وآنها را ملزم ساخته که ازخودشان دولت واحدی داشته باشند، كه امرحکومت را میان آنها به صورت شورایی قرارداده است: «وامرهم شوری بینهم» الاسلام صفحه379.

درمورد بیعت با حضرت ابوبکرونحوه‌ی انتخاب وی می‌گوید: «… وبرگزیدن ابوبکر، به این صورت، موافق قول خدای متعال است که فرمود: وامرهم شوری بینهم. ومهمترین امورمسلمین وسزاوارترین آن به  شورایی بودن، امرحکومت است. همان منبع صفحه386.

ودربحث از واجباتِ امام(خلیفه) وحقوق وی می نویسد: … هرگاه اهل شوری، امامی را برگزیدند، و با وی بیعت کردند، امامت برای وی، با بیعت ثابت می شود، ولزوم امامت برای او، وی را به واجباتی ملزم می‌گرداند که درمورد ادای آنها مورد سؤال قرارمی گیرد…و وقتی که گفتیم، اداره‌ی دولت، درحدود اسلام، ازواجبات امام است، معنای آن این است که: ازواجبات اوست که شؤون دولت را درحدود شورا، اداره کند. الاسلام صفحه 397.

9- استاد محمد قطب درکتاب روش تربیتی دراسلام صفحه 110می نویسد: ازجانب دیگرقوانین مربوط به امورمتغیّرزندگی بشری همچون سیاست مملکت داری واقتصاد- وبه اقتضای حکمت خداوندی- به طورکلّی وبرپایه‌ها واساس اصول تغییرناپذیر(بدون ذکرجزئیات واشکال مختلف آن) گفته می‌شود تابه اقتضای زمان ومصلحت اختصاصی هرجامعه تعیین گردد. این اساس وپایه‌ها چارچوب‌هایی کلی هستند که هرموضوع ومطلبی باید درآن حدود به جریان درآید، ومتناسب با هرعصروزمان، ومنطبق با هر درجه‌ای ازدانش نو بشری وبا جهان مادّی همگام، وباشکل جامعه‌ای که درآن زندگی می کند همآوازگردد، اما ازآن چارچوب کلی ومرزمعیّن تجاوزنکند، مثلاًسیاست مملکت داری بر دو پایه استواراست: عدالت وشوری.

10- امام ابوالاعلی مودودی، بزرگ رهبرمعاصرجهان اسلام ومؤسس حرکت “جماعت اسلامی” درکتاب خلافت وملوکیّت ـ که به بررسی موشکافانه‌ای درموردحکومت اسلامی(شورا)وحكومت غیردینی (پادشاهی) وسیرتاریخی تبدیل شورا به ملوکیّت می پردازد ـ چنین اظهارمی دارد:

نظرخلفای راشدین درمورد مشورت این بود که اهل شورا ازحق کامل آزادی دراظهاررأی مستفیداند، سیاست خلافت دراین مورد دربیانیه افتتاحیه حضرت عمر-رض- درمورد جلسه مشاوره چنین توضیح داده شده است. هدفی که من شما را به خاطر آن تکلیف داده‌ام جزاین نیست که بارسنگینی ازامانتتان که به دوشم گذاشته شده، شما باید درحمل آن، بامن شریک شوید. من فردی ازشماهستم وامروزشما اقرارکنندگان حقّید هرکس دلش خواست بامن مخالفت کند وهرکس دلش خواست موافقت کند. من شما را مجبورنمی کنم که از خواهش من پیروی کنید. خلافت وملوکیت امام ابوالاعلی مودودی ص 91.

البته بعدازرأی شوراتبعیت برای همه واجب است. اما تا قبل ازرأی گیری برای بهتر نتیجه گرفتن، اظهارنظرهای اعضاء وبحث وگفتگوها لازم است.

ودرجای دیگرامام ابوالاعلی مودودی اظهارمی دارد:

کلیه اموراین حکومت(حکومت اسلامی ) ازتأسیس وتشکیل گرفته تا انتخاب رئیس کشور و اولی الامر وتا امورتشریعی وانتظامی، براساس مشورت درمیان اهل ایمان به اجراگذاشته می شود، بدون ملاحظه اینکه این مشاوره مستقیم باشد یا بوسیله نمایندگان منتخب. وامرهم شوری بینهم، همان منبع ص29.
و درصفحات 69و70 به نقل ازطبرانی، می گوید: ازحضرت علی روایت است که: من به خدمت رسول الله-ص-عرض کردم که اگر بعد ازآن حضرت، معامله‌ای پیش آید که نه حکم قرآن درآن زمینه موجود باشد ونه ازپیامبر-ص- چیزی راشنیده باشم، چه بایدکرد؟ آن حضرت-ص- فرمود: شاوروافیه الفقهاء والعابدین ولاتمضوافیه برأی خاصه. دراین معامله با اشخاص عابد وعلمای دینی مشورت کنید وتنها برقضاوت شخصی اكتفا نکنید.

درکنزالعمال جلد5 نقل است ازحضرت عمر- رض- كه فرمود: لاخلافة الاعن مشوره. بدون مشورت خلافتی وجود ندارد.
درموردتفسیرآیه 59 سوره نساء. امام ابوالاعلی مودودی می گوید:

این آیه 6 نکته قانونی راروشن می سازد:
1-               تقدم اطاعت خداوند وپیامبرش- ص- برهر اطاعت دیگری
2-               اطاعت کردن ازاولی الامر، تحت اطاعت خداوند و رسول الله ـ ص ـ
3-               اینکه اولی الامرباید ازاهل ایمان باشد.
4-               اینکه مردم، حق نزاع واختلاف با حکام وحکومت را دارند.
5-               اینکه درصورت نزاع واختلاف مرجع نهائی، قانون خداوند وپیامبرش- ص- می باشد.
6-               اینکه درنظام خلافت باید اداره‌ایی تشکیل یابد که ازتهدید اولی الامرومردم مستقل باشد
وبتواند کلیه متنازعات را مطابق آن قانون برترحل وفصل نماید. [ ارجاع به كتاب وسنت]

خلافت وملوکیّت ص35.

11- علامه شهید، کاک احمدمفتی زاده که به محض شنیدن نامش هرشنونده‌ای فوراًمجموعه خصال پسندیده ازاین عارف دلسوزومجاهدنستوه به ذهنش متبادرمی گردد که یکی ازآن خصوصیات برجسته ایشان، همان احیای موضوع اساسی ومهم حکومت اسلامی” شورای مبتنی برقرآن وسنت” می باشد،   بزرگ مردی که برای دفاع ازدین اسلام باگذراندن 10سال زندان ( 8 سال انفرادی و8 ماه كمیته مشترك وبقیه دربندهای عمومی ـ61تا 71 ـ )توأم باشکنجه وحشیانه، پوزه‌ی بزرگترین دیکتاتور اسلام نما را به خاک مالید و ماهیت منافقانه‌اش رابه جهانیان شناساند ـ دراین باره اظهارمی دارند:

درقرآن آیه‌ای درمورد مبانی دین داریم: یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الأمْرِ مِنْكُمْ فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِی شَیْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ ذَلِكَ خَیْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِیلا (٥٩نساء)

برادران! استدلال طولانی نمی کنم، مَثـَلی است درکُردی که می گویند: کسی، اگریک من نان خورده باشد، یک مثقال هم عقل ومنطق دارد. ازاین مثل استفاده می کنم، کسی که یک کتاب عربی علم اصول را مطالعه کرده باشد، اینقدرمی فهمد که «اولی الامر» یعنی چه اشخاصی؛ درکتابهای اصول(اصول فقه)،سه رکن معرفی می شوند، برای مسلمانها که ازآنها باید پیروی کنند: اول، کتاب(کلام خدا) وبعد سنت(کلام و رفتاروتقریرات تشریعی رسول خدا- ص-) وبعد اجماع (رأی اتفاقی به تمام آراء یابه اکثریت آرای شورای دانشمندان امت درهرزمان). تفسیرساده این آیه را درهرکدام ازکتابهای اصول می توانید پیداکنید «اطیعواالله واطیعوا الرسول واولی الامرمنکم» یعنی اطاعت کنید ازکتاب، سنت واجماع.

درجایی قرآن اشاره می کند به آنکه مشکلات اجتماعی برای مسلمانان پیش می‌آید، و وقتی با مشکل مواجه می‌شوند، دچار دستپاچگی خواهندشد؛ درچنین مواردی، لازم است انسانهای آگاه ازمقیاسها ومبانی دین استفاده کنند، و راه صحیح چاره جوئی دربرابرمشکلات را پیداکنند. وَإِذَا جَاءَهُمْ أَمْرٌ مِنَ الأمْنِ أَوِ الْخَوْفِ أَذَاعُوا بِهِ وَلَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَإِلَى أُولِی الأمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِینَ یَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ وَلَوْلا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْكُمْ وَرَحْمَتُهُ لاتَّبَعْتُمُ الشَّیْطَانَ إِلا قَلِیلا (نساء٨٣).

یستنبطونه منهم. مراد این است که: هرگاه حادثه‌ای یامشکلی برای جامعه پیش می‌آید، به جای اینکه مردم هرکدام ازطرف خودشان، مبادرت به اظهار رأی وچاره جویی بکنند، درحیات پیامبر-ص- به ایشان وبه دانشمندان امت مراجعه کنند، وبعد ازوفات ایشان، این کار را برگردانند به همان دانشمندان( اولی الامر). آنها می توانند با استنباطی که ازکتاب وسنت وآگاهی ازاوضاع جامعه دارند، راه درست وچاره مشکل اجتماعی ِروز را پیداکنند. خائنین خجالت نمی کشند که معنی اولی الامرراعوض می کنند!! معنای ساده اولی الامر را تعریف کنیم، این است که: مسلمانها، یک مبنای اساسی، یک اصول وموازین کلی، دراختیاردارند، یعنی: قرآن یا کتاب. مقداری توضیح وتفسیراین مبانی کلی ازطرف حضرت رسول-ص- یعنی حدیث یاسنت.

اصل مدارک انسانهای مؤمن برای مواجهه بامشکلات زمان وحل مسائل روزهمین دو مورداست. اما این طبیعی است که وقتی انسانها هرچقدرهم مخلصانه، ذهنشان را درمورد مسائل معضل وپیچیده به کار  می اندازند، این احتمال مطرح است، که دچارآراء متفرق بشوند.

اسلام برای اولین باردرتاریخ حیات بشر، تک روی واستبداد را منتفی نموده است. اداره‌ی جامعه بشریت، با در اختیارقراردادن مبانی اساسی که ذهن را توانامی سازد، به دست شوراسپرده شده است. اما شورای اولی الامر، نه اشراف وامتیازداران! وحکومت فرد و وراثت را باطل اعلام نمود.

دراسلام برای اداره جامعه بحث ازقوه مجریه نیست، بحث ازارتش وقوه قضائیه نیست تمام قوا دراختیارشورا است.

اگربخواهیم کلمه دمکراسی راتعمیم بدهیم، برای معنای «مردمی بودن حکومت» به معنای واقعی آن   ( نه حکومتهای دمکراتیک امروزی) مابین دمکراسی اسلامی ، بادمکراسی های روز، تفاوت بسیاراست، باید کلمه را تعمیم بدهیم، والا معنای دمکراسی، خیلی خیلی کوچکتراست ازآنکه بتواند معنای رژیم وسیستم حکومت اسلامی را تفهیم بکند. ولی با توسعه‌ای درمعنای این کلمه یعنی:«آزادی رأی انسانها، وحکومت مردم، نه حکومت فرد یاگروه» بااین تفسیر، تفاوت دمکراسی اسلامی با دمکراسی‌های ممالک بسیار پیشرفته دنیای امروز را ملاحظه می کنید.

یک فرد، امکان اشتباه، همیشه برایش مطرح است. اما جماعت اولی الامرچطور؟ یدالله مع الجماعة، وهمچنین«لاتجتمع امّتی علی الظلالة» یعنی: چنین جماعتی راه خدا را گم نمی کند، یعنی جماعت صاحبنظران، کسانی که به نسبت مسائل آگاه هستند.

درنظراسلام اگرمشکلی ازمشکلات جامعه، درشورای اشخاصی که صلاحیت دارهستند مطرح، و درموردش تبادل نظرشد، وشورا به اتفاق آراء یا به اکثریت آراء، مطلبی را در زمینه‌ی آن مسأله اعلام کرد، برای تمام مسلمانها، آن رأی شورا، جای کتاب وسنت را دارد، یعنی اجازه نداردانسان مسلمانی، از فرمان شورا خارج شود.

با این حساب، تکلیف«اطیعواالله واطیعواالرسول واولی الامرمنکم»، به اعتباراینکه حضرت ابوبکر رئیس قوه‌ی مجریه است (نه به اعتبارشخصیت فردیش) شامل اوهم می شود، ابوبکر، به اعتباررئیس قوه مجریه، از اولی الامرنیست، یک شاه ِ مَی خواره، ازاولی الامراست!؟ لعنت برتو روحانی دین فروش!

[همانگونه که اشاره شد سخنرانی علامه مفتی زاده مربوط به پاییز57قبل ازانقلاب است وروحانیون دین فروش گذشته، همانند زمان حال کارشان توجیه ظلم ِظالمان وحاکمان بوده است].

اینگونه به مبانی دین خیانت کردند، معنای مطالب ومسائل قرآن راتحریف کردند. آنچه برای مسلمانها اطاعتش الزامی است، اجماع است. وهیچ مسلمانی نباید ازآن رأی تخطّی کند. اما رأی یک فرد حتی اگر خود اوهم از اولی الامر باشد آن اعتبار را ندارد.
فقط شورا است که خدا این منزلت را به آن داده است. «امرهم شوری بینهم» که درتوصیف یک جامعه اسلامی خداوند اینگونه می‌فرماید که: این جامعه، کارشان از راه شورا اداره می‌شود، نه از راه فرد، یا گروهی غیراولی الامر .(آذرماه 57 موضوع فلسفه محراب ومطلبی درباره شورا ).