۱۳۹۰ آذر ۲۹, سه‌شنبه

جوابیه ای به آقای دلیر عباسی و کسانی که مکتب قرآن را اهل غلو و تقدس گرایی و تحجر می دانند و به قول خودشان دگماتیسم می پندارند!


بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
جوابیه ای به آقای دلیر عباسی و کسانی که مکتب قرآن را اهل غلو و تقدس گرایی و تحجر می دانند و به قول خودشان دگماتیسم می پندارند!   
تاجرعشقیم وکــالای وفــا داریم مــا الصلا ای اهل عالم کیمیا داریم مــا
خاطرما تا که ازرنگ کدورت پاک شد با همه عالم سر صلح و صفا داریم ما
قبل از پرداختن به اصل موضوع مقدمه‌ای مجمل از تعریف دین ، موضوع و غایت آن لازم است زیرا کسی که چنین برداشتی در مورد مکتب قرآن نموده به قول علامه اقبال :
پس نخستین بایدش تطهیر فکر بعد از آن آسان شود تعمیر فکر
یعنی باید ابتدا از دین،موضوع و غایت آن شناختی داشته باشد تا با این مقدمه و نگاه صادقانه‌ی دیگربر این مکتب به اشتباه خود پی ببرد و هیچگاه پیش داوری نکند که به قول آلبرت انشتین شکافتن پیش داوری از شکافتن ذره اتم سخت تر است.
دین برنامه کامل الهی جهت حیات انسانی است و انسان به دلیل عدم شناخت از خود ، دخالتی دراین قانون ندارد و فقط مسئول اجرای درست آن است ، و هدف غایی دین در دنیا نیز همین است.
یعنی اجرای درست آن باعث می شود تا رنگی از طبقات میان انسانها وجود نداشته باشد و به قول کاکه احمد :"تا نه‌مینی لار ژینی بان و خوار"
یا " ئاخ له‌عنه‌تی خوا له نه‌زمی دینی نه‌زمی ته‌به‌قات رجوا ئه‌وینی"
دین،یعنی قانون الهی باعث می شود ، انسان ، خود را ، خالقش را و ارتباط میان خود و خالق را بشناسد و دنیایی بدون طبقات ، بدون فساد مادی و معنوی بسازد .
و به قول اقبال :

چیست دین ؟دریافتن اسرار خویش زندگی مرگ است بی دیدار خویش

این شناخت باعث می شود تا در همین دنیا زمینه بهشت قیامت یعنی بهشت زمینی فراهم شود که درغیر این صورت «ظَهَرَ الْفَسَادُ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِمَا کَسَبَتْ أَیْدِی النَّاسِ(روم41)» این نتیجه بی توجهی به قانونی است که « ‏وَالْأَرْضَ وَضَعَهَا لِلْأَنَامِ(رحمن10)‏» و« خَلَقَ لَکُم مَّا فِی الأَرْضِ جَمِیعاً (بقره29)» بدون هیچ نوع برتری مادی ومعنوی در میان انسانها . پس در میان هر قوم و گروه و جماعتی به نام دین ، این حقیقت وجود نداشته باشد – البته بعد از رشد نهایی – نشان از بی خبری آنها نسبت به دین است .
حال بدانیم "سبیل مومنین"بعد از فوت رهبر(1) طبق قانون الهی چگونه ادامه می یابد ؟
همه می دانیم که باید طبق " شوری" اداره شود ، اما اگر شورای اولی الامر هم نباشد مومنین باید چکار کنند ، آیا بلاتکلیفند و سبیلی وجود ندارد ؟ یا نه راههای دیگری تا احیای شوری هست ؟
همین عدم شوری باعث شد تا بعد از شهادت حضرت علی (ع) هر مومنی برای جواب سوالش به نزد مجتهدی مطمئن برود و جواب سوالش را بگیرد وه به مرور جواب این سوالهای متفرقه انواع مذاهب را ایجاد کرد . هرچند این روش سبیل مومنین نیست ولی به خاطر ضرورت وه رعایت مصالح مردم ناچاراً صورت شرعی پیدا می‌کند . ولی باز بر مسلمین است که تمام تلاش خود را بکار اندازند تا شورای اولی الامر را احیا نمایند و به این تفرقه خاتمه دهند.

پس وقتی وضع مسلمین به چنین روزی افتاده ناچاراً مسلمانان دو دسته خواهند شد ، جماعتی کثیر مقلد و تابع و معدود افرادی مجتهد و آگاه و مسلط بر قوانین کتاب و سنت. پس به خاطر حفظ حقوق انسانها و عدم تنش میان آنها باید تعریفی مقبول علمای امت از این دو واژه داشته باشیم تا خدای ناخواسته کسی در حق دیگری تعرضی ننماید و نظرات خود را مبنای تشخیص حق از باطل نداند که این شرک است و « إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ (لقمان13)» بعضی ازعلما ، مابین تقلید(1) وتبعیت تفاوتی قائل ‌شده اند، یعنی تقلید را بلاحجت و تبعیت و اتباع را با شناخت قائل وصف نموده اند از جمله قائلین به این تفاوت " ابن عبدالبر" است و از جمله کسانی که هر دو را یکی میدانند " ابن تیمیه " است ، به هر حال اختلاف لفظی است و در ماصدق مقلد و تابع ، باید قول امامش را مانند دلیل امامش در پذیرش هر حکمی بپزیرد زیرا مقلد یا تابع در تشخیص " سبیل مومنین " که مقبول خداوند است ، عاجز و ناتوان است و لاجرم پیرو امامی که با تشخیص خود او را پذیرفته ، یعنی هرگاه فرد عامی چه باسواد چه بیسواد فردی را مجتهد و صادق و امین دانست و به او اعتماد نمود ، باید بداند که آن فرد برای او حجت نسبی است و(خطاب الله ) طبق قوانین اصولی برای ایشان همان است . و آیه 43 و 44 سوره نحل بر همین موضوع تاکید دارد «فَاسْأَلُواْ أَهْلَ الذِّکْرِ....... » و این حق خدادادی هر فردی است و کسی نمی تواندآن را ازمقلدی منع یا واجب کند.
امام ابن تیمیه می فرماید:(والذی علیه جماهیرالامة ان الاجتهاد جائزفی الجمله،و التقلید جائزفی الجمله ، لایوجبون الاجتهاد علی کل احد و یحرمون التقلید ، ولا یوجبون التقلید علی کل احد و یحرمون الاجتهاد و ان الاجتهاد جائز القادر علی الاجتهاد و التقلید جائز للعاجر عن الاجتهاد )‌ ( 2)
وابن قدامه(3) نیز می فرماید : « واما التقلید فی الفروع فهوجائزاجماعاً ، فکانت الحجه فیه الاجماع ........ الی ان قال : و ذهب بعض القدریه الی ان العامه یلزمهم النظرفی الدلیل و فی الفروع ایضاً و هو باطلٌ باجماع الصحابه . و محمد امین شنقیطی(4) نیز همین موضوع ابن قدامه راتاییدمی‌کندکه فقط«قدریه»تقلید عامی را بدون ندانستن دلیل جائز نمی دانند در حالیکه اصل در تقلید به آیه‌ی [وَلِیُنذِرُواْ قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُواْ إِلَیْهِمْ لَعَلَّهُمْ یَحْذَرُونَ(توبه122) ] و اجماع صحابه نیز بر این است.
بحث از جواز این موضوع بدون نیاز به دانستن دلیل یا درخواست آن – که اساسا ممکن نیست – در کتب اصول و فتاوای کثیری از مجتهدین ، محرزو بیشتر از این نیاز به استدلال ندارد.
و حمله بعضی از علما بر تقلید مانند شیخ محمد عبده در المنار ذیل آیه 166+167 سوره بقره به این مبحث ما برنمی گردد زیرا در غیر این صورت تمام قواعد اصولی ، غلط و هر کسی به میل خود اجتهادی می کند و میدان وسیع است و دین جز مسیر انحراف نمی پیماید.
دکتر قرضاوی این طعنه تقلید را بر گردن مجتهدانی می آویزد که همان فقه قدیمی مذهب خود را گرفته و توجهی به زمان و مکان و مستحدثات و فقهای دیگر ندارند(5)
بحث مجتهد و شروط اجتهاد و لزوم آن در هر زمانی و حرام بودن تقلید او از هر کس دیگر از مباحثی است که کتب بسیاری در آن نوشته شده و از مباحث اصلی علم اصول است . کتاب الاجتهاد دکتر قرضاوی از جمله کتبی است که خوانندگان محترم جهت فهم قضیه می توانند به آن مراجعه کنند .
شیخ محمد الخضری بک در کتاب "اصول الفقه" اش در صفحه 380 چنین می فرماید:جمله قرآنی (لَعَلِمَهُ الَّذِینَ یَسْتَنبِطُونَهُ مِنْهُمْ)،( فَاعْتَبِرُوا یَا أُولِی الْأَبْصَارِ)،( وَمَا اخْتَلَفْتُمْ فِیهِ مِن شَیْءٍ فَحُکْمُهُ إِلَى اللَّهِ)،( فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِی شَیْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللّهِ وَالرَّسُولِ) همه امر به تدبر و استنباط و اعتبار است و خطاب با عوام نیست بلکه مخاطب علما « مجتهدین به حق » می باشند و در صفحه 382 می فرماید:
عامی هرگاه کسی را با علم و عدالت شناخت از او استفتاء می کند یعنی این حق هر شخصی است که اگر تشخیص داد کسی علم و عدالت دارد از او تبعیت کند.
رهبر همان مجتهد واجد شرایط است که در جامعه خود به دعوت می پردازد و شیوه دعوت آنان نیز خود دو نوع است و این تقسیم که بعدا توضیح خواهیم داد از مجتهدین عرفای اسلامی است که نسبت به دین و انسان حساستر و عمیقتربوده اند و میان مجتهدین رهبر تفاوت قائل شده اند.
آنان دعوت را یا تقلیدی می دانند با تاییدی و این تقسیم به ماصدق دعوت و باطن آن برمی گردد ، به حیات و شخصیت رهبری برمی گردد که به حق [أَنَاْ مِنَ الْمُسْلِمِینَ] گفته باشد.
و به قول علامه اقبال« از جام مصطفی نوشیده باشد» و « او درون خانه و ما بیرون در » و پیر غوغاگر لایق بیعت است . جای خود دارد که برای فهم این چنین مردان و این چنین دعوت تاییدی ، گوش جان را به ابیاتی از مولانا جلال الدین رومی بسپاریم(6):
زان بیـاورد اولیا را در زمیـــن تا کنـدشان رحمـه للعـالمین
رحمت جزوی بود مرعـــام را رحمت کــلی بـود همـام را
رحمت جزوش‌قرین‌گشته‌به‌کل رحمت دریا بود هادی سبـل
رحمت جزوی،به‌کل‌پیوسته شو رحمت‌کل‌راتوهادی بین ورو
تا که جزوست اونداند راه بحر هر غدیری را کند زاشباه بحر
چون نداند راه یم ،کی‌ره برد؟ سوی‌دریا خلق‌را چون‌آورد ؟
متصل گـرددبـه بحر،آنگـاه او ره‌بردتا بحرهمچون سیل‌وجو
ورکند دعوت ، به تقلیدی بود نه از عیان‌و وحی وتاییدی‌بود
برای شناخت چنین مردان برحقی که از روی تایید الهی به دعوت می پردازند و راه یَم را می دانند و خلق را بسوی آن دعوت می کنند و رحمتشان صالحان و طامحان را در بر می‌گیرد – همچنان که کاکه احمد حتی آرزوی خیر برای دشمنانش می کند – به اوصاف قرآنی آنان می پردازیم تا حق مطلب را ادا نموده باشیم:[ الَّذِینَ یُبَلِّغُونَ رِسَالَاتِ اللَّهِ وَیَخْشَوْنَهُ وَلَا یَخْشَوْنَ أَحَداً إِلَّا اللَّهَ ]،[ وَالَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا]،[ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا] [وَمَن یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَل لَّهُ مَخْرَجاً] [أَفَمَن شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلَامِ فَهُوَ عَلَى نُورٍ]،[ وَیَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لَا یَحْتَسِبُ]،آری چنین مردانی جهت دعوت اسلامی"علی نور"هستند و عیان از طرقی چون " رسالت صغری " تأیید می گردند و مردم را به سرچشمه ی نور یعنی کتاب و سنت هدایت می کنند. کاکه احمد،شهید سید قطب را از این بهره مندان می داند و می فرماید:
« رسالتک الکبری بلغت کمالها و لکن تری قطبا هدی اکبرالفطر»
یا
برآن قطبی‌است شایان غبطه بردن که محبوبش فرا خواند به افطار
با توجه به آیات فوق در می یابیم که شخصیت رهبران- که نمادی از نمونه عینی هستند – و معرفی شخصیت آنها عالیترین چراغ ، برفراز راه عامه ی مردم است – تا فریب متقلبین دروغی دنیا طلب و شهرت پرست را نخورند - وشناخت آنها یعنی شناخت اندیشه سالم مطابق واقعیت ، نه مفهومی ذهنی در اوراق و دفاتر ، که به هنگام شناخت چنین مردانی باید دست از آنها شست . زیرا آنان به نوبه خودرحمهً للعالیمنی نسبی بر مردمان می گردند همانطور که شیخ عطار نیشابوری می فرماید:
راه راه مستقیم دنیـا و دیــن سّر حق است رحمهً للعالمین
هرکه درراه محمد راه یافت سّر حق را از دل آگاه یافت
هست این اسراراز جای دگر سّر این راکی شناسدگاووخر
این اشاره به همان دعوت تأییدی مولاناست ، که در منطق الطیر نیز اشاره ای به هدایت خلق از طریق حضرت محمد (ص) دارد و او را مقید به زمان نمی‌داند و می فرماید:
گشت او مبعوث تا روز شمار از برای کل خلق روزگار
یا
دعوتش فرمود بهر خاص و عام نعمت خود را برو کرده تمام
یا
واجب آمد دعوت هر دو جهانش دعوت ذوات پیـدا ونهـانش
جزو و کـل چون امت او آمدند خوشه چین همت او آمدند
در این زمینه کاکه احمد در اشعار کردی اشاراتی دارد از آنجمله می فرماید:
په‌یکی ئـاشنای ئاشکرا و په‌نهـان ئاشکرا په‌ی عام په‌نهان په‌ی خاسان
و شیخ عطار همین مطلب را چنین بیان می‌کند که:
باز نامد کس ز پیدا و نهان در دو عالم جز محمد زآن جهان
این اولیاء الله دریافته اند، که اگر بخواهند مشمول چنین نصیب بزرگی گردند باید از زمره (الَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا) قرار گیرند و تقوی پیشه کنند تا علم و حکمت الهی یابند و هادی سبل گردند.
اینانند ماصدقان(لَعَلِمَهُ الَّذِینَ یَسْتَنبِطُونَهُ مِنْهُمْ) نه کسانی که اطلاعاتی از قرآن و روایات و لسان عرب دارند ، که انسانی فاسد نیز می تواند بدین معلومات دست یابد و اجتهاد کند.

دکتر قرضاوی در کتاب الاجتهاد صفحه 79 همین موضوع را تایید می کند و می فرماید:" در حقیقت برای مقام اجتهاد نیازی به شرط هشتم ( عدالت و تقوی ) نیست بلکه وجود آن بخاطر قبول و پذیرش اجتهاد مجتهد و فتوای او از نظر مسلمانان است و گرنه یک شخص فاسق و یا عاصی هم با دارا بودن سایر شرایط علمی اجتهاد می تواند به اجتهاد و استنباط احکام بپردازد ، و تنها فرقی که دارد اینست که نظرات و استباطات چنین مجتهدی برای شخص خودش صحیح ولی برای دیگران حجت و الزام آور نیست " دکتر قرضاوی مجتهد واقعی را که دارای شرط عدالت و تقوی باشد جانشین پیغمبر می داند و حال روشن می شود که چرا مردان واقعی خدا بدان امید زندگی می کنند که مورد توجه حضرت (ص) قرار گیرند.
علامه اقبال می داند با تمام معلوماتی که دارد نمی تواند حق مطلب را بیابد مگر اینکه دست دعا بردارد و بگوید :
گرد تو گردد حریم کائنات از تو خواهم یک نگاه التفات
یا
ای وجود تو جهان را نوبهار پرتو خود را دریغ ازمن مدار
ای‌که دادی‌کُردرا سوزعرب بنده‌ی‌خودراحضور خودطلب
اسفا بر تفکر عزیزانی که پیامبرشان را نیز جزو مقدسات خود بر نمی شمارند و مدعیند که بر اساس سنت او حرکت می کنند !! ولی عاقلان امت شیخ عطارها اینگونه پیامبرشان را می بینند:

تا چو پروانه میان جمع تو پرزنان آییم پیش شمع تو
هرکه شمع تو ببیند آشکار جان‌بطبع‌دل‌دهدپروانه وار
دیده‌جان‌رالقای‌توبس‌است هردوعالم‌رارضای‌توبس‌است
اما متاسفانه امروزه روشنفکران دینی ما این همه مفاهیم عالی تجربه شده و مؤید را به دلیل اینکه با مقیاس درک ضعیف آنها نمی گنجد و اصرار دارند که باید همه ادلّه مجتهدان را بدانند تا قبول کنند ، غافل از اینکه آنان حتی اگر نابغه هم باشندف از درک بعضی استدلالات روحی چنین مردانی عاجر می‌مانند و باید از طریق شخصیتشان به به اهمیت موضوعشان پی ببرند.
اینجاست که حافظ می فرماید:

تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش
و به قول علامه اقبال:
هر معنی پیچیده در حرف نمی گنجد یک لحظه به دل درشو،شایدکه تودریابی
پس با توجه به آنچه از علما و عرفای امت و روشنفکران واقعی دلسوز و بی غرض و مرض نقل شد باید دریابیم که شخصیتهای بزرگ را با اوصافشان باید بشناسیم تا از آنها تبعیت کنیم و این عین عقلانیت و روشنفکری است و پیامبر(ص) نیز در مکه به هنگام شروع دعوتش همین را به مردم القاء نمود که ایشان صادق است تا مردم بدانند اندیشه سالم نزد کسی است که اوصاف سالم دارد ، اما همه جانبه و جامع ، نه بعضی خصوصیات ! که پیامبر (ص) چنین مردانی را غرباء توصیف می کند و می فرماید :
« بدأ الاسلام غریباً و سیعود کما بدأ ، فطوبی للغربأ » دکتر قرضاوی در توضیح این حدیث شریف در کتاب ثقافه الداعیه صفحه 89 چنین می فرماید که : « هو لاالغربأ اذن لیسوا طائفهً مترهبهً منعزلهً ، بل هم طائفهٌ قائمون علی الحق ، یؤدون دور الصحابه فی بدءِ نشأهِ الاسلام ، فقد کانوا غرباءً و لم تثنهم غربتهم عن الدعوهِ و الجهاد ، و ان کان من یعصیهم اکثرُ ممن یطیعهم »
از این مفاهیم در می یابیم ، هر فرد و جماعتی چنین مردانی را درک کنند ، حق مسلّمشان است که راه آنان را برخود همان سبیل مومنانی بدانند که مقبول خداوند است و این تا زمانی است که شورای اولی الامر وجود نداشته باشد که به محض وجودش همه چیز مسلمانان ، به آن تنها مرجع مقبول بعد از اطاعت خدا و رسولش برمی گردد ، اما در عدم آن هر کس حق دارد راه رهبر خویش را برای دیگران و دعوت آنها بدان تبیین نماید و امر به معروف و نهی از منکر را از همان طریق ارائه نماید .
و به قول دکتر صلاح صاوی در صفحه 335 کتاب الثواب والمتغیرات :« آن حرکت تمام اموراتش را بر اساس دعوتش آنگونه که می خواهد پایه گذاری و برنامه ریزی می کند و هیچ احدی جز تناصح خیرخواهانه، حق تعرض بر سلب حقوقی‌که خداوند برای کافه‌ی مسلمین قرار داده ندارند»
پس قول احسن و طریقه دریافتن آن را باید در صف قائلش دید که قرآن می فرماید:[ وَمَنْ أَحْسَنُ قَوْلاً مِّمَّن دَعَا إِلَى اللَّهِ وَعَمِلَ صَالِحاً وَقَالَ إِنَّنِی مِنَ الْمُسْلِمِینَ ‏].
این نیز تاکیدی مضاعف بر بشارت الهی به بندگانی که صاحب قول احسن را با صفات مذکور درمی‌یابند و با تبعیت از آنها مسیر سعادت و خوشبختی خویش را تضمین می‌نمایند .
در تمام انچه توضیح دادیم روشن گردید که مسلمان واقعی کسیست که بر آنچه حق می‌داند و قول احسن طبق [فَاسْتَقِمْ کَمَا أُمِرْتَ] عمل می کند و از هیچ تهمتی نمی هراسد و به دلیل نسبی بودن حجیت مسیرش نیز کسی را متهم نمی کند ، پس آیا متهم نمودن چنین رهبر و مسیری به تقدس گرایی و غلو و تحجر صحیح است ؟ آیا مکتب قرآن اگر چنین فکری داشته باشد غالی است ؟
برای جواب این سوال توضیحی از رهبرو منهج ایشان به طور مجمل برای وضوح مسئله لازم است و بعداً اندکی درمعنای این لغات تأمل می کنیم تا ببینیم آیا این کلمات درست فهم شده‌اند که چنین جاهایی بکار برده می‌شوند ؟ و آیا اتهاماتی که وارد می کنند با آگاهی و اطلاع کامل است یا نه ؟
نگاهی بر زندگی کاکه احمد ، تفکرات و حرکت و پیروانش با دقت در مفاهیم گذشته ، روشن می‌گرداند که آیا اهل غلو و تقدس گرایی هستند یا نه ؟ قبل از پرداختن به این موضوع اشارتی بر غامضترین مسئله ازتفکرات کاکه احمد یعنی" رسالت صغری " وتوضیحی درمورد دعای کاکه احمد- اینکه از خدا خواسته تا أذن دهد گاه گاهی از عالم برزخ جهت تصحیح خطای یاران برگردد و در خواب تذکراتی بدهد – می پردازیم- که بیشتر اتهامات به این موضوع برمی‌گردد ، نه تبعیت از اجتهاد فروعی کاکه احمد ، البته ناگفته نماند مسائل حرکی مکتب نیز برای دیگران مشکل آفرین است بماند برای جای خود .
رسالت صغری را بایدکاکه سعدی توضیح دهد که روح مطلب راکاکه احمد برای ایشان توضیح داده ، و متاسفانه خودموضوع نظارت ایشان خود نیز باعث بروزمسائلی گشته که اتهاماتی متوجه مکتب نموده ، بی توجه به نیات و بی استدلالی لائمین ، لازم است توضیحی مختصر در این رابطه بدهیم ، مجموع تعاریفی که کاکه احمد در رابطه با ناظر ارائه داده حاکی از این است که ناظر یعنی کاکه سعدی اثری زنده از مجموع آثار ایشان است . برای اهل فن پیداست که این اثر بر مابقی آثار مکتوب و مضبوط از لحاظ عملی ترجیح دارد زیرا قول شفاهی ایشان در نظر رهبر در رابطه با ایشان عین مکتوب است . رسالت صغری از اهم مسائلی است که بنیان حرکت و دعوت دینی کاکه احمد را شامل می شود که در صفحات قبل در حد توان بر آن اشارتی رفت.
و درک نکردن آن دلیل بر اشتباه بودن آن نمی شود و حلوای لن ترانی تا نخوری ندانی اما جای خود دارد که با روایتی از حضرت (ص) اندکی بر توضیحمان اضافه نمایم تا شاید جهت تقریب افهام خالی از لطف نباشد.
حضرت می فرماید: « من رأنی فی المنام فسیرانی فی الیقظه » یا « کانما رأنی فی الیقظه لا یتمثل الشیطان بی » مولانای روم در بیت 3064 جلد 4 در تعریف رؤیای آن چنانی می فرماید:
می ببیند خواب ، جانت وصف حال که به بیداری نبینی بیست سال

و کاکه احمد همین مطلب را در شعری تأئید می کند و می فرماید :
صه‌د سالی صه‌فای رفاقه‌تی ئازیزان قوربانی هه‌وای خزمه‌تی تاویکی تو

در اینجا ارقام بیست و صد برای نزدیک کردن فهم مطلب است نه تعیین ارزش آن خوابها بدان مقدار، زیرا اعداد در این گونه مثالها برای تکثیر است نه تحدید ، و ارزش آن خوابهای تعیین کننده در زمان زمین نمی گنجد زیرا حیاتست و بقا ، و این است که مولانا خواب خواص را صادقانه و از خواب عوام جدا می داند و می فرماید:
خواب‌عام است‌این‌خودخواب‌خواص باشد اصل اجتباد و اختصاص
و بر ای اینکه متقلبانی خود را به چنین اوصافی ظاهری نیارایند می فرماید :
پیل باید تا چـو خسبد اوسِتـــان خـواب بیند خطـه هندوستـــان
خرنبیند هیچ هندوستان به خواب خرزهندوستان نکرده‌است اغتراب
جان همچون پیل باید،نیک زفت تا به‌خواب، او هند داندرفت تفت
ذکر هندوستان کند پیل از طلب پس مصورگرددآن ذکرش‌به شب
بحث رویای صادقه بعنوان جزئی از وحی در قرآن و روایات جای خود دارد و در این زمینه کتابهای نوشته شده که از جمله آنها کتاب تحقیقی روح و شبح آقای فریدون سپری است و جهت اهل تحقیق کتابی تقریبا رساست.
اما بحث ما در این زمینه به عظمت پیامی بستگی دارد که ماحصل همان خوابهای گرانبهاست . نعمتی که کاکه احمد را بدانجا می رساندکه می فرماید:
شه‌مالی به‌هاراوی هه‌ناسه‌ی ئه‌تون ئیسه‌یش له‌م چوله زستان بردوا ، تاو و تینی هه‌ن
یعنی خود را فقط عاملی می داند و گرنه پیام همان پیام حضرت است که مایه حیات زنده‌های مرده است.
اهل خرد را شاره‌ای کافیست ،" آفتاب آمد دلیل آفتاب " این مفاهیم و درک آن را باید در شخصیت خود کاکه احمد و پیامش جستجو کرد ، لذا بجز اتهام بلادلیل چیزی دال بر ممنوعیت این خوابها در کتاب و سنت نیست و تازه در تأئید آن در قصص قرآنی ادلّه فراوان است . اما فهرست وار بعضی از تفکرات کاکه احمد را که ثمراتی از نعمتهاست برمی شماریم و بعداً به نتیجه‌ی بحث‌مان می رسیم.
1- عدم وجود کافر با آنچه از کتاب و سنت برداشت می شود ( نوارکفروایمان ).
2- ضرورت تبعیت از مذاهب به خاطر جلوگیری از تفرق تا زمان احیای شوری.
3- تلاش برای احیای شوری .
4- پرهیز کاکه احمد از فتاوای فقهی مگر درجایی که کتمان دانسته تا مذهبی دیگر درست نشود .
5- نام مکتب قرآن که شامل تمام مسلمان است.
6- خود را مقلد مشرب اصولی حضرت شافعی دانستن ( با منع مجتهد از تقلید دیگری اشتباه نشود ) .
7- بحث مؤمن قلبی و ملحد ذهنی هرچند در آثار علامه اقبال به طور اجمال آمده است .
8- بحث پیروان منقطع راه انبیاء که اجمالی از این بحث نیز در کتاب" قصه الایمان بین الفلسفه والعلم والقران " اثر شیخ ندیم جسر آمده است.
9- تعریف فکرازدیدگاه کاکه احمد « سی دی اول مقدماتی که توسط کاکه سعدی تبیین شده است» .
10- مسئله پرورش و آموزش که بحثی اساسی و عمیقاً قرآنی است که متاسفانه تقریبا فراموش شده و فردی تلقی می شود.
11- نوار ویدئویی پیام‌کاکه احمد در آخر عمر و مسئله بت سازی.
12- نظریه کاکه احمد درباره‌ی اجتهاد در دنیای معاصر در صفحه 68 و 70 کتاب درباره کردستان.
13- کتاب حکومت اسلامی که این کلیت شاید در نوع خود بی نظیر است.
14- حفظ آزادگی انسان در مقابل رأی شورایی یعنی تابع رأی خود بودن در امور فردی و تابع جمع بودن در امور جمعی تا هم حق رأی شخصی ضایع نگردد و هم زمینه تفرق شرک آلود در امور جمعی پیش نیاید و ضمناً نشانه ای برای تفکیک ناپذیر نبودن مکتب قرآن است و مریض القلب بودن کسانی که از این پیکره‌ی توحید جدا می شوند که بر حسب نوع مریضیشان در درجاتی متفاوت، آفت برای خود و جامعه می شوند.
اگر منصفانه همین چند مورد را بررسی کنیم و درک نماییم ، درمی یابیم که اولاً صاحب چنین تفکراتی بدنبال معرفی خویش نیست و مصداق واقعی قائلین قول احسن است یعنی دعوت به راه خدا از طریق تلاوت آیات،تزکیه و تعلیم و احیای شورای اولی الامر که سراسر زندگی مبارکش جهاد در همین راستاست.
دلسوزی ایشان جهت هدایت بشریت بدانجا می رسد که دعای مذکور را از خدای رحمان درخواست نماید و مفاد ( اُدعونی استجب لکم ) چیزی را بخواهد که سعادت بندگان خدا در آن نهفته است . « اُدعونی » بدون قید است،هرچیزی را می‌خواهی بطلب، درخواستها برای هیچ کسی تعیین نگردیده آنچه که جای توجه است این است که دعا به فرموده کاکه احمد اولاً باید طبق هدایت نبوی از« ظهرالقلب » باشد.
ثانیاً اهل دعا در هرنوع حالت روحی خود باید بفهمد چگونه نیاز باطنی و ظاهری خود را واقع بینانه بشناسد و بعد هم با سازگارترین عبارت شایسته عرض نیاز به آستان پروردگار بر زبان آورد.
ثالثاً دریابد که « تعیین صورت خاصی در دعا » جز دراموری که هدایت دین تجویز کرده از ارائه طریق نابینایی نابلد ، به بینایی بلد از تمام اوضاع یک منطقه نامنطقی تر است.
رابعاً مطمئین باشید که دعا اگر واقعاً دعا باشد حتماً مقبول می شود پس کسی که خود معرف دعاست آیا نمی‌داند دعایش که صورت خاصی دارد جزو موارد تجویز شده است یا نه ؟! آیا منافع دعایش درصورت استجابت به چه کسی بر می‌گردد ؟! آیا همان حدیث [ من رأنی ] خود دلیلی بر جواز این موضوع نیست ؟ اگر منصفانه بنگریم آیا خود این موضوع نتیجه اوج بشر دوستی و دلسوزی و خیرخواهی و ایمان به اجتهاد و آزاد اندیشی نیست ؟ ناصح امین چگونه است ؟
پس پیروان چنین " صادقی امین " ، از زمره‌ی " قلیل من الاخرین " حق دارند باور صحیح و درست خویش را به گوش مردم برسانند ، زیرا آنچه را برای خود می پسندند برای دیگران نیز می پسندند.
و حق دینی آنان است رهبر را نیز که « منادی حق » است در حد توان معرفی نمایند ، و اگر مقایسه‌ای هم صورت گیرد هیچ گونه ایراد دینی ندارد زیرا مقایسه‌ی میان مسائلی که باهم سنخیت دارند جای تعجب نیست واساساً در کجای کتاب و سنت آمده که درست نیست هیچ کس را با امام شافعی یا غیر ایشان از امامان مقایسه نمود و کجا روایت گشته که اگر گفت کسی از امام شافعی یا امام مالک یا هر امامی دیگر باسوادتر است غلو است این تفکر بچه‌گانه را چه کسی تبلیغ نموده که عین غلو است ؟ و کسی با این مقایسه‌ها تقدس گرا یا اهل غلو نمی شود . اما خدای ناخواسته کسانی بخواهند از جهت اخلاقی از این موضوع سوء استفاده نموده و شخصیت کسانی را تخریب یا زیر سوال ببرند ، که از جهت مقایسه‌ای بدون ایراد ، اما از لحاظ اخلاقی ناپسند و منفور است.
بحث ار کاکه احمد یعنی فکری که مایه نجات بشریت از فساد و ظلم و تباهی است ، یعنی بازگشت به اسلام واقعی « و از جوی مذاهب به دریای اسلام برگشتن »‌و نقل قول از ایشان به منزله نفی دیگران نیست ! به منزله اعتقاد ما نسبت به مجتهد بودن ایشان است ، و این به معنی « معصوم » دانستن نیست،بلکه به معنی راه دانستن است . علمای اصول و عرفای اسلام چنین رهبرانی را جانشین پیامبر (ص) می دانند و بر پیروان توصیه می کنند که در برخورد با رهبر باید تابع بود و آداب سوره‌ی حجرات در حق حضرت (ص) را نسبت به آنان رعایت نمود . کاکه ناصر این بحث را در " به‌ندایه‌تی " توضیح میدهد. کسی که قاعده‌ای درست و حسابی از دین نمی داند نباید دچار مرض دروغین روشنفکری گردد و بر چنین کسانی در ارائه طریق مقدم گردد ، مگر مریضی نزد طبیب « مگردیوانه» دچار چنین جهالتی می‌شود ؟! اتفاقاً روشنفکر کسی است که به علائم طریق توجه می کند و میداند که این علائم او را از سقوط و حادثه در امان نگه می دارد و نمی گوید شاید اینها اشتباه باشند چون شاید خودش اشتباه کند که در این صورت جبران ضرر نیست بلکه خسران است ! زیرا جاهلانه به کتاب و سنتش اهانت کرده و از مسیر واقعی منحرف نموده و اینست معنای غلو که توضیح داده خواهد شد.
برادران عزیز!
مقایسه صالحین و تبعیت از یکی و عدم تبعیت از بقیه به منزله غلو نیست متاسفانه این طرز تفکر بخاطر نفهمیدن معنی اصطلاحی و شرعی غلو است نه لغوی ، زیرا غلو شرعی منهیّ عنه است و زمینه شرک عظیم که قرآن در آیات 171 نساء و 77 مائده با عبارت تند [ یا اهل الکتاب لا تغلوا فی دینکم ] از آن نهی صریح نموده ، زیرا انحرافی است که توحید را خدشه دار می کند ، غلو یعنی أوصاف الهی را در حق پیامبران یا صالحان قائل شدن ، همانطور که قوم نوح در مورد صالحانی چون « یعوق » و « ود» و« سواع»‌مرتکب چنین عصیانی شدند ، یا مانند جماعتی که در شأن حضرت عیسی (ع) غلو نمودند و او را پسر خدا ، « ثالث ثلاثه » و خدا دانستند . برای توضیح بیشتر به صفحه 68 کتاب « حقیقه التوحید» دکتر قرضاوی مراجعه نمایید و به تفاسیر در این زمینه نگاهی بیاندازید تا با این نسبتهای ناروا به دیگران هم جهل خود را ثابت نکنید و هم در حق لغات جفا نکرده باشید.
چه کسی در مکتب قرآن « معاذالله » برای کاکه احمد اوصاف الهی قائل شده و او را بیشتر از عبدی صالح دانسته و کجا دفاع و تبعیت از عبدی صالح ، غریبی از تبار غرباء منع شده یا غلو و تقدس گرایی خوانده شده به قبل و بعد آیه‌ی 77 سوره مائده نگاه کنید تا بفهمید غلو یعنی چه ؟ و خود ماصدق [اضلوا کثیرا] قرار نگیرید . کدام مکتب قرآنی کاکه احمد را جالب منفعت و دافع مضرّت دانسته تا دچار غلو گردیده باشد و کجایند کسانی که در کره زمین مقلد کسانی نباشند حتی روشنفکران !! که ریزه خواران بی ادب سفره‌ی همین بزرگانند . البته آنان که به قول حافظ:
حافظا علم وادب ورز که در مجلس شاه هرکه را نیست ادب لایق صحبت نبود
و اگر خدای ناخواسته چنین نسبتهای ناروائی به مکتب ، بدان خاطر است که افراد را دلسرد و گمراه نمایند باید بدانند که:

دامن دوست به صد خون دل افتاد به دست به فسونی که کند خصم ، رها نتوان کرد
عارضش را به مثـل ماه فلک نتوان خوانـد نسبت دوست به هر بی سروپا نتوان کرد
مشکل عشق نـه در حوصلـه دانش مـاست حل این نکته بدین فکر خطا نتوان کرد

آری مکتب قرآن ، مکتبی توحیدی است که مرز شرک و توحید را خوب می فهمد و « النبیُ أولی بالمومنین من انفسهم » را هرگز به مرز توحید نزدیک ننموده و در حین مسیر اعتدال ابوبکروار عاشقانه پا در دهان اژدها می گذارد و عاقلانه فکر نمی کند که محمدش را از خواب بیدار کند !!! و این قواعد را به طور نسبی در حق رهبر گرانقدرش « کاکه احمد » رعایت می کند.
البته جهت تنویر اذهان در مسئله عقل و عشق باید بگویم که تنها عاشقان واقعی عاقلان امّتند و در حقیقت " طفیل هستی عشقند آدمی و پری " و این مطالب ، مجمل است و تفسیر را باید نزد عرفایی همچون مولانا و اقبال جستجو کرد.آری متاسفانه شنید ه می شود که روشنفکرانی !! طعنه‌ی عشق به مکتب قرآنی می زنند و متهم شدن به اینکه مشغول مسائل قلبی هستند و بی خبر از علوم و جامعه ،درحالیکه غافلند که همین متهمان نزد آنانند که درجامعه مقبول افتاده و مشغول « دعوه الی الله »اند و باتبعیت از أُسوه‌ی خود بر مفاد آیه‌ی قرآنی [ قل هذه سبیلی ، أدعوا الی الله علی بصیرهٍ ،أنا و من اتبعنی] عمل می کنند و همیشه تزکیه را مقدم بر تعلیم میدانند و جامعه را در مرحله اول بسوی اخلاق دعوت می کنند . محمد احمد راشد در کتاب المنطق صفحه 16 می فرماید : « اسلام نیازمند کسی است که راه صحیح بازگشت به آن را بداند و اصول کار جمعی در نزد سلف را فهم کرده باشد سپس سینه سپر کند و صدایش را بلند کند تا مسلمانان آن را بشنوند و بگویند:[ها أنا] پس مسلمانان دور او جمع شوند و او را لبیک گویند » سپس تعبیر علامه اقبال را در این مورد می آورد که:« و قد صور اقبال أِدراک الامهِ لذاتها الحقیقه الاسلامیه من بعد ذهولها ، کأدراک الطفل لذاته من بعد عجزه أیام الطفولیه الاولی و لان هذه الامهَ تولد من دعوهِ رجلٍ واحدٍ فقیهٍ ذی همهٍ کما قال فی دیوانهِ الذی خصصه لبیان الذات« تولد الامهِ من قلب جلیل »عجیب است که این بزرگ مردان چگونه « ها أنا » را غلو نمی دانند و صاحبش را به جای اینکه متحجر بدانند و مدعی مفاهیم غیر دینی ، حیات و تولد امت را در وجود او می بینند و حق را آن میدانند که مسلمانان دورش جمع شوند و بر مفاد «قل هذه سبیلیش » دعوت و حرکت نمایند .

مکتب قرآنی به تعبیر اقبال « قلب جلیل » را دریافت و شبه امتش تولد یافت و اگر کسانی دیگر را چنین نبیند خطایی نکرده و به قول محمد احمد راشد زیادند کسانی که از اسلام می گویند ، اما نه راه صحیح نه صفای کامل اسلامی را می شناسند و گمان می برند که راه صحیح بازگشت به اسلام نوشتن کتب و مقالات و مؤتمرات است که در اوراق تثبیت نمایند وبس.و به هیمن خاطر ندایشان بر روی مجلات و یا بر منابر یا در مؤتمرات و مجالس همانند نغمه‌های ناساز و ناهمخوان در جلو صدای بلند آبشار برای آواز اسلام جدیدی است که مسلمانان در اشتیاق شنیدن آن هستند.
این عزیزان از بحث تزکیه واخلاق ناراحتند و حتی گاهی از مطالبشان چنین برداشت می شود که آن را مسئله شخصی و غیر مهم در برابر جامعه و تحرکات می پندارند در حالیکه غافلند از اینکه به قول احمد راشد:[لایزالون یسألونک:هل‌کان شغلُ الانبیاء الا معاناه الخلق وحثهم علی الخیر ونهیهم علی‌الشر]در این رابطه ها از نظرات کاکه احمد صرف نظر می‌کنیم و عزیزان را اشاره وار به شعر"ریی راس و دروسی خزمه‌ت " و علت دردهای انسانی انسان در نامه‌ها دعوت می کنیم.
امام مودودی در شرح مراحل دعوت تربیت را در مرحله اول میداند و می فرماید : هرگاه فکراسلامی با گوشت و خون و رگها قاطی شد و دریافتید که اسلام تنها قانون برای حیات انسانی است ، به مرحله بعدی و برخورد با جامعه غیر دینی می پردازید. و امام غزالی در این مرحله هیچ گونه اجازه‌ای از حکام را جائز نمی داند !!
عزیزان اندکی تأمل نمایید همینکه مکتب قرآن جهت دعوتش با احدی سر سازش و معامله ندارد نشانه دینی بودنش است .
توصیه‌ی ما به عزیزان ناصح این است که در نقدهایشان اندکی تأمل نمایند و رعایت ادب را فراموش نکنند و نیت سالم را چراغ راهشان قرار دهند و بدانند مکتب قران برای هرفکری که دیگران با اخلاص ان را پذیرفته باشند احترام قائل است و هیچ کس را تخطئه نمی کند . ولی اگر خدای ناخواسته نیت سوئی درکار باشد بدانند که:
بس تجربه کردیم دراین دیر مکافات با دردکشان هرکـه درافتاد برافتـاد
گرجان بدهد سنگ سیه، لعل نگردد با طینت اصلی چه کند بدگهر افتاد
والسلام علی من اتبع الحق و الهدی
ریبوار
ــــــــــــــــــــــــــــــ
ضمناً عزیزانی که به این مباحث علاقه دارند
به کتابهای اصولی از جمله « جمع الجوامع»
« الموافقات » «المستصفی » مراجعه نمایند
(1) اطیعوالرسول یا هر رهبری بعد از ایشان
(2)مجموعه فتاوای ابن تیمیه 20/204 به نقل از کتاب الثوابت والمتغیرات دکتر صلاح صاوی
(3) روضه الناظر لابن قدامه
(4) مذکر اصول الفقه
(5)الاجتهاد صفحه 247 ترجمه دکتر احمد نعمتی
______________________________________________
لینک جوابهای تصویری با قابلیت دانلود به ناجی کُرد از طرف مجاهدکُرد.
قسمت اول: http://fyels.com/WCN
قسمت دوم: http://fyels.com/fCN
قسمت سوم: http://fyels.com/VCN
قسمت چهارم: http://fyels.com/s3N

۱۳۹۰ آذر ۱۸, جمعه

پاسخی به شبهات مطرح شده درمورد کاکه احمد مفتی زاده ازطرف شبکه ی جهانی نور....

پاسخی به شبهات مطرح شده درمورد کاکه احمد مفتی زاده ازطرف شبکه ی جهانی نور....





پاسخ به شبهاتی درباره علامه احمد مفتی زاده پخش شده توسط شبکه نوراین کلیپ ها در تاریخ 22 نوامبر 2011 توسط مجاهد کرد منتشر گردیدباشد که شبکه اسلامی نور در کلیپ های پخش شده خود تجدید نظر نماید.

پاسخی به شبهات مطرح شده درمورد کاکه احمد مفتی زاده- کاری از مجاهد کُرد- قسمت اول.


پاسخی به شبهات مطرح شده درمورد کاکه احمد مفتی زاده- کاری از مجاهد کُرد- قسمت دوم.


پاسخی به شبهات مطرح شده درمورد کاکه احمد مفتی زاده- کاری از مجاهد کُرد- قسمت سوم.


پاسخی به شبهات مطرح شده درمورد کاکه احمد مفتی زاده- کاری از مجاهد کُرد- قسمت چهارم.

http://www.youtube.com/watch?v=Bcvspvn3rUM


امید است کارمندان ومسؤلان شبکه ی جهانی نورهرچه زودترنسبت به پخش این کلیپ اقدام فرمایند.