۱۳۹۰ مرداد ۳۱, دوشنبه

وما هم دوستت داریـــــم ای مادر...


سلام علیکم،مراجعه کننده ی محترم:هنگامی که آشکارا به مادرمؤمنان،همچنین زنان پیامبراز طرف برادران اهل تشیع! بی احترامی وفحش وناسزا گفته می شود(درحالی که ازدیدگاه قرآن تنها زنان پیامبرمادرمؤمنان هستند: النَّبِیُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنفُسِهِمْ وَأَزْوَاجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ...نه دختران او!)خواندن مقاله ی شهید فاروق فرساد،قلم رسا درزمینه ی نکات تفسیری ضروری است. 

به نام خداوند متعال 
وما هم دوستت داریـــــم ای  مادر...



ألحَمدُ لِله کما یَنبَغی لِجَلالِهِ وَ الصَلاة وَ السَلامُ عَلی نَبیّنا مُحَمَدٍ وَ آله 


..... مسلمانان از عمق جان به پیامبر خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ محبّت می ورزیدند، و نیز هر کسی را که با وی تعلّق و پیوند داشت، دوست داشتند. می دیدند که خدیجه ی کبری ـ سلام الله علیها ـ چگونه خود و تمام زندگیش را صمیمانه در خدمت پیامبر محبوبشان قرار داده. می دیدند که چگونه مانند مادری مشفق و مهربان، سختـی ها و رنجهای مسلمانان برلبش سنگینی می کند .... می دیدند که چگونه شب و روز تلاش می کند تا بلکه مرهمی بر دل خسته ای بنهد. او را هم از عمق جان دوست داشتند. اگر چه او خود بخاطر بزرگیها و عظمتهای انسانیش دوست داشتنی بود، امّا شرف همسر پیامبر محبوبشان بودن، و چون مادری دلسوز و خیرخواه بر فرزندان ایمانیش عاطفه و محبّت و خیر نثار کردن، وی را صد چندان محبوبتر و دوست داشتنی تر کرده بود...

پس از هجرت به مدینه ی منوّره ـ زادها الله نوراً و تعظیماً ـ پیامبر رحمت ـ صلّی الله علیه وعلی آله وسلّم ـ با حکمتی بی نظیر، بی نظیرترین صحنه های برادری و ایثار و خیرخواهی را در تاریخ زندگی انسان، طرّاحی کردند. برنامه ی إخاء به حدّی با عظمت و گسترده بود که هیچ خیری را از دایره ی شمول ایثار، خارج نمی کرد.

هر چند اکنون، خدیجه ی کبری ـ سلام الله علیها ـ در میان مسلمانان نبود، ولی فرزندان ایمانی او احساس می کردند همان محبّت و ارادتی را که به او داشتند، به همسر خردسال پیامبر نیز دارنــد... می دیدند که نمی توانند به همسران پیامبر، جز به چشم مادرانی بزرگوار بنگرند. می دیدند که قلبشان مالامال از محبّت پیامبر ـ صلّی الله و سلّم و بارک علیه و علی آله ـ و همه ی اهل بیت او است. راستی چه زیبا است چنین بودن، و چه با لطافت و گواراست با محبّت و عاطفه به مادر نگاه کردن، و به او خدمت کردن، و به او احترام گذاشتن.

سالهای بعد،خداوند کریم، وضعی را که مسلمانان از پیش برآن استقراریافته بودند،درباره ی پیامبرـٌص ـتاکیدکردوفرمـود:«النَّبِیُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنفُسِهِمْ...من»؛(احزاب 6) و همسران او را برای همیشه مادران مؤمنان نامید:وأَزْوَاجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ»؛ (احزاب 6) و برنامه ی إخاء را که به سبب ظروف و شرایطی خاصّ، فقط بر اساس« ایمان»بنا نهاده شده بود،با دیگر اسباب طبیعی پیوند،درهم آمیخت:«النَّبِیُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنفُسِهِمْ وَأَزْوَاجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ وَأُوْلُو الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَى بِبَعْضٍ فِی کِتَابِ اللَّهِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ وَالْمُهَاجِرِینَ إِلَّا أَن تَفْعَلُوا إِلَى أَوْلِیَائِکُم مَّعْرُوفاً کَانَ ذَلِکَ فِی الْکِتَابِ مَسْطُوراً »(احزاب 6)
هر کدام از همسران پیامبر ـ صلّی الله و سلّم علیه و علی أهل بیته و ذریّته ـ صمیمانه به دین خدا، و رسول گرامی او خدمت کردند؛ لکن در این میان نقش امّ المؤمنین خدیجه ی کبری، و امّ المؤمنین عائشه صدّیقه ـ سلام الله تعالی علیهما ـ با دیگران فرق دارد. تقدیر خداوندی چنان بود که خدیجه، در اوایل دعوت و سختیها و رنجهای آن ایّام، با صبر و متانت و بزرگواریش، آرام کننده و تسلّی بخش قلب رسول خدا ـ صلّی الله علیه و علی آله و سلّم ـ بود؛ و مال و ثروتش در خدمت اهداف دعوت او قرار داشت، و عائشه در اواخر حیات رسول ـ علیه و علی آله الصّلوات و السّلام ـ و بعد از آن، مروّج احکام شریعت وی، و علم و اخلاقش بود. خدمت خدیجه در اوّل دعوت واقع شد، و خدمت عائشه در اواخر دعوت رسول و بعد از آن.

هشام بن عروه از پدرش زبیر نقل می کند که: کسی را ندیده ام که در فقه و طبّ و شعر از عائشه عالمتر باشد. (الاستیعاب:ابن عبدالبرّـالاصابه:ابن حجر).

و امام زهری می گوید:اگر علم همه ی زنان پیامبر ـ صلّی الله علیه و سلّم ـ و علم تمام زنان، با علم عائشه مقایسه شود، علم عائشه بیشتر است. (الاستیعاب: ابن عبدالبرّـ الاصابه: ابن حجر)

و دکتر عائشه عبدالرحمان می گوید: خدمت بزرگ عائشه، زنی که عمیق ترین اثر را در حیات فقهی و اجتماعی و سیاسی مسلمانان بجا گذاشت، این بود که: بیش از چند هزار حدیث صحیح از رسول خدا را ـ صلّی الله علیه و سلّم ـ برای آنان حفظ کرد که دو هزار و صد و ده حدیث آن در کتب ششگانه (صحاح ستّه) موجود است. او بعد از پیامبر زیست تا مرجع اوّل حدیث و سنّت باشد.(تراجم سیّدات بیت النبوّه ، دکتر عائشه عبدالرحمن ص 297)

 و ابن حجر می گوید: سخنان زیادی را از پیامبر ـ صلّی الله علیه و سلّم ـ حفظ کرد تا آنجا که گفته شده: ربع احکام شرعیّه به وسیله ی او ـ رضی الله عنها ـ نقل شده است.(فتح الباری بشرح صحیح البخاری، ابن حجر، ج 7 ص 84)

عائشه صدیقه ـ سلام الله علیها ـ در حدود هشت سال قبل از هجرت به دنیا آمد. پدرش ابوبکر ـ سلام الله علیه ـ یار همراز و صاحب صمیمی و صدّیق رسول خدا ـ صلّی الله و سلّم علیه و علی آله و اصحابه ـ بود. یار بی نظیری که پیامبر درباره ی او فرمود:«إنّ أمنّ النّاسِ علیَّ فی مالِهِ و صُحبَتِهِ ابوبکرٍ، و لو کنتُ متّخذاً خلیلاً لَأتّخذتُ أبابکر خلیلاً، و لکن أخوّه الاسلام»(أخرجه مسلم).شرح نووی بر صحیح مسلم ج 15 ص 150).

«نیکوکارترین و پر بخشش ترینتان با مال و جان، نسبت به من، ابوبکر است. و اگر کسی را به عنوان خلیل بر می گرفتم، بی شکّ ابوبکر را برمی گزیدم؛ لکن رابطه ی ما برادری اسلامی است.»[خلیل کسی است که سرتاپای وجودش را محبّت و عشق به محبوبش فرا گرفته، و به سوی او از همه چیز کاملاً منقطع شده است. حضرت رسول ـ صلّی الله علیه و علی آله ـ خلیل الله بود. یعنی این حالت را نسبت به خداوند داشت. مراد حدیث این است که:اگر رابطه ی خلیلی با خداوند نداشتم؛ و در میان بندگان او برای خود خلیل بر می گرفتم، تنها کسی که سزاوار این مقام بود، ابوبکر بود.]

و در روایت دیگری:« ...لکنّه اخی و صاحبی، و قد اتّخذ الله ـ عزّوجلّ ـ صاحبکم خلیلاً »(أخرجه مسلم. شرح نووی برصحیح مسلم ج 15 ص150).

«یعنی: لکن او برادر و صاحب من است، و خداوند مرا به عنوان خلیل خود بر گرفته است.»[ صاحب یعنی یار و همراز و هم صحبت صمیمی و صادق] . مادرش امّ رومان، صحابیه جلیله ای بود که بعد از استقرار رسول خدا ـ صلّی الله علیه و علی آله و سلّم ـ و همسر گرانقدرش در مدینه، با فرزندانش به آنجا هجرت کرد. به هنگام مرگش رسول خدا ـ صلّی الله علیه و علی آله و سلّم ـ بر قبرش حاضر شد، و برای او استغفار کرد و گفت:«اللهمّ لم یخفَ علیک ما لقیَت امّ رومان فیک و فی رسولک ».یعنی: «خداوندا بر تو پوشیده نیست آنچه که امّ رومان بخاطر تو بخاطر رسول تو کشید.

و نیز در مورد او فرموده بود(اخرجه ابن سعد فی طبقاته و ابن حجر فی الاصابه و ابن عبدالبرّ فی الاستیعاب) «مَن تبرّه أن ینظرَ إلی إمراه من الحور العین فلینظر إلی امّ رومان ».یعنی: «هر کس دوست دارد که زنی از حوریهای بهشتی را ببیند، به امّ رومان نگاه کند».

در شش یا هفت سالگی، در مکّه، به شرف عقد ازدواج با رسول خدا ـ صلّی الله علیه و علی آله و اصحابه و ازواجه و اولاده ـ نائل شد؛ ودر نه سالگی در مدینه ی منوّره، به منزل پیامبر رفت. حدود ده سال به همسر محبوب و با عظمتش ـ علیه الصلاه و السلام ـ عاشقانه خدمت کرد، و خستگیهای روزانه و رنجهای دعوت و جهاد را از تن او زدود، و بعد از وفات همسرش، بیش از چهل و پنج سال در کمال صداقت و امانت به نشر و ترویج اخلاق و احکام شریعت او پرداخت؛ و هزاران حدیث و فتوای شرعی را در اختیار جامعه ی اسلامی گذاشت، و بدینسان بر تمام علما و دانشمندان اسلامی و امّت اسلام از عصر اوّل تا قیام قیامت منّتی عظیم گذاشت.

سرانجام درسنّ شصت و شش سالگی، در شب سه شنبه هفدهم رمضان سال پنجاه و هفت هجری به فراق طولانیش از همسر محبوبش ـ علیه الصلوات و التحیّات ـ پایان داده شد، و در جوار رحمت الهی به دیار محبوب شتافت. سلام الله تعالی علیها.

زندگی رسول خدا ـ صلی الله و سلّم و بارک علیه و علی آله ـ و حوادث و ماجراهای آن، آنچنان با حکمتهای بلند و متعالی آمیخته است که بعد از هر بار تامّل و اندیشه در آن، باز هم تکانی تازه بر انسان آشکار می شود. هر کدام از ازدواجهای رسول خدا ـ علیه الصلاه و السلام ـ در بردارنده ی فوائد و حکمتهای زیادی است که قدر مشترک همه ی آنها این است که: همه در خدمت دور یا نزدیک دعوت و رسالت پیامبر ـ صلّی الله علیه و علی آله و سلّم ـ بوده است؛ و از همه ی آنها به نحوی به مسلمانان عصر اوّل، یا قرون بعدی فایده و خیر و منفعت رسیده است.

ازدواج رسول خدا ـ علیه الصلوات والبرکات ـ با عائشه ـ علیها السلام ـ که بخاطر بعضی کج فهمیها (که ریشه در دشمنی، یا تبعیّت از هوی، یا تقلید کورکورانه از دشمنان، یا عدم تامّل و دقت کافی دارد) بیشتر از دیگر ازدواجها مورد سؤال واقع شده، چنان پر حکمت و متعالی است که انسان در مقابل عظمت والا و بی نظیر این بزرگمرد تاریخ حیات انسان، بی اختیار به خاک تعظیم می افتد، و با قلبی سرشار از احترام و محبّت، زبان به ثنا و ستایش می گشاید و بر او و اهل بیت معظمش صلوات وسلام می فرستد.

آنچه در وهله ی اوّل، غریب می نماید ازدواج مردی است با بیش از پنجاه سال سنّ با دختری شش هفت ساله، درباره ی این مطلب، چند اشاره ی کوتاه برای انسان عاقل و با انصاف کفایت می کند:

1ـ مگر شرط اساسی و پایه ی اصلی یک زندگی مشترک مطلوب و پسندیده، رضایت طرفین و علاقه و محبّت آنان نسبت بهم نیست؟ وقتی دو طرف بهم راضی بودند و همدیگر را دوست داشتند، دیگر تفاوت سنّ یا نسب یا مال و دارایی چه نقشی دارد؟ حبّ عائشه ـ سلام الله علیها ـ نسبت به رسول محبوب ـ علیه الصلاوات و السّلام ـ آشکارترین ویژگی زندگی او  را تشکیل می دهد. حبّی که در سراسر زندگی مشترکشان، و بعد از وفات رسول خدا هم، بر قلب عائشه استیلا داشت. حبّی زاینده ی غیرتی عجیب، که گاه موجب اقوال و افعالی حیرت انگیز از عائشه می گشت.

رسول خدا ـ صلوات الله و سلامه علیه و علی اهل بیته ـ وقتی به سفر می رفت از میان همسرانش، با قرعه یکی یا چند نفر از آنها را با خود می برد. در سفری قرعه بنام عائشه و حفصه درآمد. در سیر شبانه، پیامبر ـ علیه الصلاه و السلام ـ مرکبش را نزدیک شتر عائشه می راند و با او گفتگو می کرد. یکبار حفصه حیله ای اندیشید و به عائشه گفت: بیا امشب شترهایمان را عوض کنیم، تو بر شتر من سوار شو تا ببینی که چطور شتری است! عائشه هم بدون اینکه چیزی به خاطرش خطور کند این پیشنهاد را پذیرفت. شب هنگام رسول خدا ـ صلّی الله علیه و علی آله و سلّم ـ به نزدیک شتر عائشه آمد در حالیکه حفصه بر آن سوار بود. پیامبر ـ علیه الصلاه و السلام ـ در ضمن پیمودن مسیر با او سخن می¬گفت تا در محلی فرود آمدند. عائشه هر چه نگاه کرد پیامبر را نیافت. غیرتش چنان برانگیخته شد که پایش را داخل چند بوته گیاه کرد و گفت: خدایا! عقرب یا ماری بفرست که مرا نیش زند!! آخر او رسول تو است، و مــــن نمی توانم چیزی به او بگویم! (أخرجه مسلم. شرح نووی بر صحیح مسلم ج 15 ص 210)


یکبار پیامبر ـ صلّی الله علیه و علی آله و سلم ـ از او پرسید: غیرتی شدی؟! و او جواب داد: « و ما لیَ أن لا یغار مثلی علی مثلک »؟یعنی: «آیا کسی مانند من، بر کسی مانند تو، غیرت نورزد؟! » (أخرجه مسلم. به نقل از تراجم سیّدات... ص 292) 

قلب عائشه حتّی در حال عصبانیت هم، لحظه ای از عشق همسر محبوبش خالی نبوده است. یکبار رسول خدا ـ علیه الصلاه و السّلام ـ به او گفت: من می دانم چه وقت از من راضی هستی و چه وقت ناخشنود! عائشه پرسید: از کجا می دانی؟ حضرت فرمود: وقتی راضی هستی می گویی: نه ! قسم به خدای محمّد. و وقتی ناخشنودی می گویی: نه! قسم به خدای ابراهیم. عائشه گفت: « اجل واللهِ ـ یا رسول الله ـ ما اهجر الّا اسمک »یعنی: «آری. به خدا قسم فقط اسمت را بر زبان نمی آورم ( نه اینکه در دلم ذره ای محبت تو کم شود)».(أخرجه مسلم. شرح نووی بر مسلم ج15 ص 203)

عائشه زنی است که تاریخ، از شش سالگی دوربینش را بر روی لحظات زندگی او گذاشته، و از لحظه لحظه آن گزارش تهیه کرده است. حتّی اینکه در وقت خستگی لباس او را کنار می زد و سر بر رانش می گذاشت، و اینکه پیامبر در حالی که روزه بود او را بوسیده بود، از چشم گزارشگران تاریخی پنهان نمانده است. حال در سراسر شصت سالی که او به پیامبر ـ صلی الله علیه و علی آله و سلم ـ تعلق داشت، چه در زمان حیات رسول خدا، و چه بعد از وفات آن حضرت، کسی جمله ای که فقط اندکی بوی بی محبّتی نسبت به همسرش از آن استشمام شود، یا جمله ای که حاکی از نارضایتی و پشیمانی نسبت به این ازدواج باشد، از او شنیده است؟ و حال تمام کسانی که سنگ سن و سال کم عائشه را سینه می زنند بگویند در میان هم سن و سالها، حتی یک زن و شوهر را می شناسند که زن در طول عمرش حتّی یکبار ـ و لو در حال عصبانیّت و ناراحتی ـ اظهار نارضایتی و پشیمانی از ازدواج با شوهرش را نکرده باشد؟! آیا این کافی نیست تا انصاف دهیم و در مقابل اخلاق عظیم این رسول مکرّم ـ علیه افضل التحیّات و اکمل الصلوات ـ سر تعظیم فرود آوریم؟

2ـ اگر چه عقد عائشه ـ رضی الله عنها ـ در شش یا هفت سالگی بود، ولی انتقال او به منزل پیامبر ـ علیه السلام ـ در نه سالگی بود. و نه سالگی برای دختران مناطق گرمسیری حجاز، سنّی است که رشد کافی جسمی صورت گرفته، و آمادگی عهده دار شدن وظائف زناشویی فراهم آمده است. و اگر تا سنینی که امروزه دختران مناطق ما ازدواج می کنند، ازدواج نکنند پیر محسوب می شوند، و کمتر به ازدواج با آنها رغبت نشان داده می شود.

3ـ توجه به تفاوت عرفها و فرهنگها در درک درست مسائل جوامع مختلف بسیار مهم است. ممکن است کاری در جامعه ای و زمانی بسیار عجیب بنظر بیاید، ولی در جامعه و زمانی دیگر امری کاملاً عادی محسوب شود. مسأله تعدّد زوجات، و ازدواج با دختران کم سن و سال هم یکی از این مسائل است. واقعیّت این است که در عرف عمومی شبه جزیره ی عربستان، این کار آنقدر طبیعی و عادی بوده که هیچگاه موجب تعجّب و سؤال کسی نشده است. ساده ترین شاهد مطلب این است که هیچوقت شقی ترین دشمنان رسول خدا ـ صلّی الله علیه و علی آله و سلّم ـ که از هیچ دشمنی با او دریغ نمی کردند، و تمام تلاششان بر این بود که نقطه ی ضعفی در زندگی او بیابند تا آن را بزرگ کنند و بر علیه او تبلیغ نمایند، حتّی یکبار هم ازدواج او را با عائشه به عنوان مسأله ای قابل طرح، تصوّر نکردند و از آن سخن نگفتند. همچنانکه قبلاً هم ازدواج او را در سنّ بیست و پنج سالگی که آغاز جوانی و اوج تمایلات و قدرت شهوانی مردان است، با خدیجه، بیوه ی چهل ساله که پانزده سال از او بزرگتر بود، به عنوان ضعفی تلقّی نکردند. این نشان می دهد که عرف و فرهنگ آن جامعه، سوای عرف و فرهنگ جوامع ما است که به مسأله ی نزدیکی سنّ و سال خیلی اهمیّت داده می شود.

شواهد دیگر هم بر این مسأله، بسیار است. تاریخ ازدواجهای زیادی را با فاصله های سنّی زیاد، بدون ذکر تعجّب، یا ایراد گرفتن افراد آن جامعه، ثبت کرده است. عبدالمطلّب در همان روزی که آمنه دختر وهب را به عقد پسر جوانش عبدالله درآورد، هاله دختر عموی آمنه را هم که همسنّ آمنه بود، برای خود عقد کرد، و ازدواج پدر پیر و پسر جوان با دو دختر جوان، در یک روز، در نظر هیچکس غیر عادی ننمود. عمر بن خطّاب ـ رضی الله عنه ـ با دختر علی بن ابیطالب ـ رضی الله عنه ـ ازدواج می کند در حالی که سنّش خیلی بیشتر از سنّ پدرش می باشد. و عمـر، دخترش حفصه را به ابوبکر ـ رضی الله عنه ـ عرضه می کند تا با او ازدواج کند در حالی که ابوبکر از عمر حدود ده سال بزرگتر بود. به علاوه عائشه که در هفت سالگی به عقد پیامبر ـ صلوات الله و سلامه علیه ـ در آمد، قبلاً از سوی خانواده ی مطعم بن عدی ـ که مشرک بودند ـ برای پسرشان جبیر، خواستگاری شده بود. (تراجم سیّدات ... ص 253 و 257) 

بعد از این اشارات، به بعضی از حکمتهای ازدواج پیامبر ـ علیه أفضل صلوات المصلّین ـ با امّ المؤمنین عائشه، بپردازیم، همچنانکه گفتیم هر کدام از ازدواجهای رسول خدا دارای حکمتهایی متعالی است که بعضی از بعضی دیگر بلندتر و پرفایده تر است. امّا در ازدواج با عائشه ـ سلام الله علیها ـ سه حکمت بسیار مهمّ، به خوبی نمایان است:

1ـ شکّی نیست که حیات رسول خدا ـ علیه افضل الصلوات و اکمل التحیّات ـ که مملو از رنج و سختی و تحمّل فشار بخاطر دعوت در رسالتش، و برای هدایت و سعادت بندگان خدا بود، و به علاوه با تحمّل بار سنگین نزول وحی بر قلب مبارکش همراه بود، و اوقاتی نیاز داشت تا آرامشی بر جسم خسته اش (که بالأخره جسمی بشری بود و مانند همه اجسام بشری احتیاج به استراحت و تجدید قوا داشت) فرود آید، و از زیر بار آن همه فشار طاقت فرسا لحظاتی بدر آید و نفس تازه کند. سکونت یافتن در کنار یک زوج محبوب و مهربان، از آیات خداوند است :«وَمِنْ آیَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُم مِّنْ أَنفُسِکُمْ أَزْوَاجاً لِّتَسْکُنُوا إِلَیْهَا وَجَعَلَ بَیْنَکُم مَّوَدَّةً وَرَحْمَةً إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَاتٍ لِّقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ سوره روم 21»و مراد از این آرامش و سکونت، مسائل جنسی نیست. و حتّی در سنینی که اثری از شهوت جنسی نمیماند یا به شدّت ضعیف می شود، نیاز به این آرامش یافتن و سکونت جویی در کنار زوج بیشتر می شود، و حتّی از لحاظ کیفی هم عمق و محتوای عالی تری می یابد.

عائشه ـ سلام الله تعالی علیها ـ زوجی زیبا و دوست داشتنی و مهربان بود که قلبش را خانه ی مهر و محبّت و مودّت همسرش کرده بود. او را به شدّت دوست داشت، و به او عشق می ورزید، و گاه از فرط غیرت کارهای حیرت انگیزی از او سر می زد. محمّد ـ صلی الله وسلّم و بارک علیه و علی آله ـ در کنار او فراغتی می یافت تا دمی بیاساید، و خستگی از جسم و جان دور کند، و با آرمیدن در کنار او از زیر فشارهای سنگینی که زندگی او را احاطه کرده بود؛ بدر آید.

اگر تنها فایده ی عائشه ـ سلام الله علیها ـ این باشد که موجب آرامش و راحتی و سکونت پیامبر، و از بین برنده ی خستگیهای او بود، کافی است تا هر مسلمانی که آرزوی محبّت رسول خدا را در دل دارد، و ارزش ایمان را می فهمد، و می داند که حیات او فقط در سایه ی ایمانی که از زحمات و دلسوزیهای پیامبر ـ علیه افضل الصلوات الطیّبات و اکمل التّحیّات الزّکیات ـ به او رسیده ارزش دارد، از صمیم قلب بر این زوج محبوب و صمیمی که مایه ی آرامش پیامبر بود، سلام بفرستد، و بوسه بر خاکی زند که او قدم بر آن گذاشته است. السّلام علیک ایّها النبیّ و علی آهلِ بیتک و رحمه الله و برکاتُهُ.

2ـ پدر عائشه، ابوبکر است. مردی که به نصّ قرآن «با تقواترین»امّت است (سوره اعلی) و در نتیجه گرامی ترین و مکرّم ترین نزد خداوند، که: «إنّ أکرمَکم عندالله أتقاکم »(سوره حجرات)  مردی که نه نصّ قرآن«صاحب »رسول، و «ثانی اثنین »او بود، و بشارت «لا تحزن، إنّ الله معنا»را از زبان رسول اکرم ـ صلّی الله علیه و علی آلیه و سلّم ـ به نقل قرآن مجید، مطلق از قید زمان و مکان، دریافت کرد.

 یعنی: خدا در همه حال، چه در دنیا و چه در برزخ و چه در قیامت و چه بعد از آن، با ما است.(تراجم سیّدات ص 254) مردی که پیامبر درباره ی او فرمود: هیچکس به اسلام دعوت نکردم مگر اینکه سر بزیر انداختن و نگاه کردن و تردّدی داشت الّا ابوبکر، که بی کمترین درنگ و تردّد، دعوتم را استجابت کرد.(تراجم سیبدات ص 254)

مردی که پیامبر درباره ی او گفت: هیچگاه، هیچ مال و ثروتی چون مال ابوبکر به من نفع نرساند. و ابوبکر بعد از آنکه این فرموده ی رسول خدا را ـ صلّی الله علیه و علی آله و صحبه و سلّم ـ شنید، به شدت گریست و گفت: ای رسول خدا! آیا خودم و مالم، جز به تو به کسی تعلّق دارد؟(تراجم سیدات ص254)

 مردی که در کلاس صدّیقان، شاگرد اوّل است؛ و لقب «صدّیق»به تنهایی بدون ذکر اسم، جز بر او دلالت نمی کند. مردی که رسول خدا ـ علیه الصلاه و السّلام ـ با فراست بی نظیر خود، و شاید از روی بعضی اشارات قرآنی و الهامات ربّانی دریافته بود که مردم پس از او، وی را مرجع و بزرگ خود خواهند کرد. مردی که بزرگانی چون عثمان، زبیر، عبدالرحمان بن عوف، سعد بن ابی وقاص، و طلحه که همه از افراد «عشره مبشّره»هستند به فضل او،و در استجابت دعوت او، مسلمان شده بودند. مردی که از طائفه بنی تَیم بود، طائفه ای که به کرم و شجاعت و امانت و سداد رأی مشهور بودند، و او بخاطر علم و امانت و حسن تدبیرش همیشه مورد مراجعه و مشورت افراد طائفه اش قرار داشت. مردی که به اجماع مورّخان اسلام، اعلم الناس به انساب قریش و تاریخ عرب بود.

آیا پیوند رسول خدا ـ صلی الله علیه و علی آله و سلّم ـ با خانواده ی چنین مرد بزرگواری که هم تکریم و بزرگداشت مقام او است، و هم مایه ی استحکام هر چه بیشتر پیوستگیهای عقیدتی و فکری مسلمانان با هم، نشانگر عمل حکیمانه ای نیست که آثار خیر آن به مسلمانان همه ی قرون و اعصار رسیده، و همه از آن بهره مند شده اند؟

3ـ روشن است که مهمترین وظیفه ی پیامبر ـ صلوات الله و سلامه علیه و علی آله ـ تبیین دین خدا و ابلاغ آن به بندگان خدا است. بخش مهمّی از مسائل دین را احکام مربوط به عبادات، و مسائل خانواده، و احکام مربوط به زنان ( یعنی نصف امّت ) تشکیل می دهد. اخلاق و خصوصیّات رفتاری پیامبر ـ صلی الله علیه و علی آله و سلّم ـ چه در حالات فردی و چه در شکل خانوادگی، قسمت مهمّی است که در واقع تبیین عملی بخشی از دین است.

پیامبر حکیم ـ صلّی الله و سلّم و بارک علیه و علی آله ـ برای رساندن این قسمت به مسلمانان، نیاز به شاگرد هوشیار فهمیده و با درکی داشت که در اوقاتی که او در خانه به سر می برد بتواند عبادات و حالات و اخلاق و رفتار و سخنانش را درست بفهمد، و درست بخاطر بسپارد و فراموش نکند، و در آینده بتواند درست و کامل آنها را برای مسلمانان بازگو کند. این شاگرد می بایست از چنان درک عمیق و قدرت استنباط حِکَم و اسرار برخوردار باشد که در نقل همه ی دیده ها و شنیده ها تفاوت ظروف و شرایط را در نظر داشته باشد، و موقّت ها را از دائمی ها، و متغیّرها را از ثابت ها تشخیص دهد. عائـــشه ـ سلام الله تعالی علیها ـ در واقع شاگردی بود که در کلاس رسول خدا ـ علیه آلاف التحیّه و الثناء ـ ده سال شاهد احوال و اقوال و اعمال و حکمتهای قولی و عملی و فتاوی و تبیینات ایشان بود. بسیاری از احکام مربوط به زنان را که بخاطر شرم و حیا مستقیماً از حضرت سؤال نمی کردند، با واسطه ی عائشـه ـ سلام الله علیها ـ از ایشان سؤال کردند و جواب دریافت داشتند. و بعد از وفات رسول خدا، امّ المؤمنین مرجعی علمی و فقهی بود که حتّی بزرگان صحابه ـ رضوان الله علیهم اجمعین ـ از وی درباره ی مشکلات مسائل استفتاء می کردند، و نظر می خواستند.

از ابوموسی اشعری ـ رضی الله عنه ـ روایت شده که: هر حدیثی را که بر ما اصحاب رسول خد، مشکل می نمود از عائشه می پرسیدیم، و نزد او علم به آن حدیث را می یافتیم (روائع البیان، محمد علی صابونی ج 2 ص 330 و 331).

 ابوالضحی از مسروق نقل می کند که: بزرگان اصحاب رسول خدا را ـ صلّی الله علیه و سلّم ـ دیده ام که از عائشه درباره ی فرایض (: علم ارث) سؤال می کردند(روائع البیان، محمد علی صابونی ج 2 ص 330 و 331). صابونی می گوید: فقط دو نفر بیشتر از عائشه، احادیث صحیح از پیامبر ـ صلّی الله علیه و سلّم ـ روایت کرده اند: ابوهریره و عبدالله بن عمر ـ رضی الله عنهم ـ (روائع البیان، محمد علی صابونی ج 2 ص 330 و 331).

یعنی امّ المؤمنین عائشه، بهمراه آن دو صحابی جلیل، اساس روایت حدیث و سنّت رسول خدا ـ علیه الصلوات و السّلام و البرکات ـ هستند. و راستی اگر این ازدواج حکیمانه صورت نمی گرفت، چه کسی روایت این حجم زیاد از حدیث و سنّت رسول خدا را که شامل مهمترین تعلیمات اخلاقی و فقهی و مسائل خانوادگی و عبادات و احکام خاصّ زنان است، عهده دار می شد؟

مناسب ترین سنّ برای شرکت در کلاس رسول خدا ـ صلوات الله و سلامه علیه و علی آله ـ ده سال شرکت کردن مستمرّ در این کلاس با عظمت، شاهد خصوصی ترین حالات و اقوال و اعمال آن استاد کلّ بودن، هوشیاری، فهم عمیق، ذهن وقّاد، حافظه استثنائی، قدرت تحلیل و استنباط، فصاحت بیان، و گستردگی علم و فقه دین، و عمر طولانی بعد از وفات رسول خدا ـ صلّی الله علیه و علی آله و سلّم ـ مجموعه ای نفیس و گرانبها بود که تقدیر خداوندی برای امّت اسلامی فراهم کرده بود. فالحمد لِلّه العلیّ الکبیر،و الصلوات و السّلام و البرکات علی سیّدنا محمّد و علی أهل بیته و ذرّیته.

یکی از حوادث مهمّ زندگی امّ المؤمنین عائشه صدّیقه ـ سلام الله علیها ـ ماجرای «أفک»است (نقل ماجرا برگرفته از صحیح بخاری، صحیح مسلم،سیره ی ابن هشام، فقه السیره سعید رمضان، فقه السیره غزّالی و ...) این حادثه در حدود سال ششم هجری اتفاق افتاد،پیامبرـ صلوات الله و سلامه علیه و علی آله ـ برای غزوه ی بنی المصطلق آماده شده، و قرعه ی سفر این بار بنام عائشه در آمده بود. شادمان و سرشار از احساس خوشبختی به همراه همسر محبوب ـ علیه افضل الصلاه و أتمّ السلام ـ به راه افتاد ...نصرت الهی به کمک مسلمانان آمد، و لشکر اسلام ظفرمند و پیروز، در راه بازگشت به مدینه بود. نزدیک مدینه، لشکر توقّف کرد و اجازه یافت که قسمتی از شب را در آنجا به استراحت بپردازد. سپس اذن حرکت داده شد، و لشکر براه افتاد، و به خیال هیچکس خطور نکرد که امّ المؤمنین جا مانده است! لشکر در اوایل صبح به مدینه وارد شد، و شتر امّ المؤمنین به سوی خانه اش رانده شد. در جلوی خانه به آرامی کجاوه ی او را از شتر پایین آوردند تا پیاده شود.. امّا امّ المؤمنین در آن نبود. پیامبر و یارانش با نگرانی منتظر ماندند، و کسانی هم رفتند تا ببینند که عزیز ناپیدا را می یاند یا نه، از دور شتری نمایان شد... امّ المؤمنین بر آن سوار شده بود، و مردی بنام صفوان آن را می کشید. پیامبر وقتی او را دید نگرانیش رفع شد... سبب جا ماندنش را که پرسید و عائشه توضیح داد، پیامبر به او اجازه داد که به خانه برود تا استراحت کند.


امّ المؤمنین عائشه ـ سلام الله علیها ـ خود، ماجرا را چنین تعریف می کند:

«قبل از آنکه به کاروان اجازه ی حرکت داده شود، برای قضای بعضی از حاجاتم، از آنجا دور شدم. گردن بندی داشتم که بدون آنکه متوجه شوم از گردنم افتاده بود. وقتی متوجه شدم که مردم شروع به حرکت کرده بودند. به آنجا بازگشتم تا بلکه آن را بیابم. پس از مقداری جستجو بالأخره آن را یافتم. در حالیکه از کاروان دور بودم، کسانی آمدند و کجاوه ام را به گمان اینکه من داخل آن هستم بر شترم گذاشتند و حرکت دادند. در آن وقت چون لاغر بودم و وزنم کم بود متوجه نبودنم در کجاوه نشدند. کاروان رفت و من بجا ماندم. می دانستم که اگر متوجه نبودنم شوند بلافاصله بدنبالم خواهند آمد ... جِلبابم را بدور خودم پیچیدم و  دراز کشیدم.(عادت بر این بوده که کسی از افراد لشکر،بعد از روشن شدن هوا حرکت کند تا اگر چیزی از کسی جا مانده بود، آن را بردارد و به صاحبش بازگرداند. آن شب، نوبت صفوان بود) در چنین وضعی بودم که صفوان مرا دید. وقتی مرا دید گفت: إنّا لله، و إنّا الیه راجعون. با او سخنی نگفتم .... سپس شترش را به من نزدیک کرد، و آن را بر زمین خواباند، و خودش از من فاصله گرفت. من سوار شدم، و او هم سر شتر را گرفت و با سرعت به راه افتاد... ولی به کاروان نرسیدیم تا اینکه صبح شد و مردم به خانه هایشان فرود آمدند. بعد وارد مدینه شدیم».

عائشه به خانه رفت تا استراحت کند و بیاساید، امّا شعله های آتشی سوزان، در مدینه در حال زبانه کشیدن بود. جماعتی از یهود و منافقان،و در رأس آنها عبدالله ابن ابیّ، که قلبش پر از کینه و حسادت و دشمنی با رسول خدا ـ صلّی الله علیه و علی آله و سلّم ـ بود، کیدی پلید اندیشیدند. جاماندن عائشه را از کاروان، و سپس آمدن او را با صفوان به عنوان حادثه ای عمدی و ـ عیاذا بالله ـ مارجایی آمیخته با گناه جلوه دادند. عواملشان سعی کردند به سرعت این شایعه ی خبیث را در مدینه پخش کنند.درنقل تهمت به قدری شیطنت و فریبکاری می کردند که حتّی بعضی از مسلمانان هم مانند حسّان بن ثابت شاعر اسلام، و مسطح بن أثاثه پسر خاله ی ابوبکر، کسی  که قسمت عمده ی زندگیش از محلّ نیکیها و کمکهای ابوبکر تأمین می شد، و حَمنَه بنت جحش دختر عمه ی پیامبر و خواهر امّ المؤمنین زینب! به تکرار آن پرداختند. تهمت ساده ای نبود. آبروی پیامبر خدا ـ علیه صلوات الله و ملائکته و انبیائه و جمیع خلقه ـ بزرگترین انسان تاریخ بشر، و آبروی یار و صدّیقش ابوبکر أتقی ـ سلام الله تعالی علیه ـ و آبروی مادر همه ی مؤمنان تا قیامت، عائشه صدّیقه ـ سلام الله تعالی علیها ـ و آبروی مردی از صحابه، سرباز فداکاری که پیامبر درباره ی او گفت: که جز نیکی از او ندیده است، صفوان ـ رضی الله عنه ـ هدف تیر ناجوانمردانه ی بهتان قرار گرفته بود. تهمت ساده ای نبود. همه چیز عائشه مورد هجوم قرار گرفته بود. شرفش مورد هجوم قرار گرفته بود. زیرا او همسر بزرگترین مرد تاریخ حیات انسان، و دختر صدّیق و أتقای یک امّت بود. و این بزرگترین شرف است. امانت و وفایش مورد هجوم قرار گرفته بود. زیرا او محبوب قلب همسرش بود. همسری که در کنار او سکونت و آرامش را جستجو می کرد، و خستگیهای طاقت فرسایش را به فراموشی می سپرد. ایمانش مورد هجوم قرار گرفته بود. زیرا او به خدا و روز آخرت ایمان داشت، و نمی توانست اهل چنین گناه عظیمی باشد... براستی تهمتی ساده نبود.

سخن به گوش رسول خدا ـ صلّی الله سلّم و بارک علیه و علی اله ـ رسید. همچنانکه به گوش صاحب رسول، ابوبکر بزرگوار و امّ رومان مادر عزیز عائشه هم رسید، و قلب همه را به سختی آزرد. امّا هیچکدام نتوانستند با عائشه در این باره سخنی بگویند. امّ المؤمنین پس از بازگشت از غزوه ی بنی المصطلق مقداری مریض بود، و بهمین خاطر در خانه ی پیامبر، مادرش از او مراقبت و پرستـــاری می کرد. عائشه احساس کرده بود که برخورد پیامبر با او تا حدّی خشک و سرد است، و لطافت و گرمی سابق را ندارد. مخصوصاً هر وقت که بیمار می شد، پیامبر جور دیگری به او محبّت می کرد، امّا نمـــی دانست اینبار چرا چنین نیست. عائشه می دانست که غمی سنگین بر قلب پیامبر نشسته است، و اندوهی عمیق از چهره اش خوانده می شود؛ امّا نمی دانست چه پیش آمده. امّ المؤمنین می گوید:«وقتی سردی و کم اعتنایی او را نسبت به خود دیدم، گفتم: اگر اجازه بفرمائید می خواهم به خانه ی مادرم بروم تا در آنجا از من مراقبت کند. و پیامبر هم فرمود که اشکالی ندارد. به خانه ی مادرم رفتم در حالی که از آن ماجرا هیچ اطلاعی نداشتم. بعد از بیست و چند روز استراحت که حالم رو به خوبی نهاد و دردم کم شد، شبی با امّ مسطح، خاله ابوبکر راه می رفتیم که شنیدم می گفت: وای به حال مسطح! چطور خودش را بدبخت کرد! بیچاره مسطح، بدبخت مسطح! گفت: مگر خبر نداری؟ گفتم: از چه؟ گفت .....

آتشی وجودم را فرا گرفت. اشک از چشمانم سرازیر شد. با گریه به خانه بازگشتم. گریه چنان بر من فشار آورده بود و امان نمی داد که گمان می کردم مرا از بین خواهد برد. به مادرم گفتم: خدا تو را بیامرزد! مردم دارند از من صحبت می کنند و تو چیزی به من نمی گویی؟ مادرم گفت: دخترکم! بر خود سخت مگیر. به خدا سوگند کم وقت پیش می آید که زنی زیبا، نزد شوهری باشد که او را دوست دارد، و چند هوو هم داشته باشد، و درباره ی او چیزهای زیادی نگویند!

امّا خواب از چشمان عائشه رخت بر بسته بود، و جز ریختن اشکهای مظلومیت کاری از دستش بر نمی آمد. قلب پیامبر به او می گفت که همسرش قربانی توطئه ای ظالمان شده. او قربانی دشمنی دشمنان با شوهرش شده است. مسلمانان بخاطر اینکه پیامبر را اندوهگین می دیدند، سخت ناراحت بودند، قلبشان از ناراحتی محبوبشان به شدّت آزرده بود، می خواستند بر شایعه پردازان و تهمت زنندگان به حرم پیامبرشان بشورند، و انتقام این همه بی شرمی و نا انسانی را از آنان بگیرند.

پیامبر ـ صلّی الله علیه و علی آله و سلّم ـ روزی به خانه ی ابوبکر آمد و به عائشه گفت: ببین عائشه! شنیده ای که مردم چه می گویند. از خدا بترس! اگر واقعاً خطایی از تو سر زده، توبه کن و به سوی خدا باز گرد که خدا توبه را از بندگانش می پذیرد.

سخن پیامبر که تمام شد، اشک چشمان عائشه خشک شد، و صورتش از هول و سختی سخنی که شنیده بود به شدّت سرخ شد، خواست چیزی بگوید، امّا نتوانست. به پدر و مادرش نگاه کرد که آنان چیزی بگویند، امّا آنان هم ساکت بودند، ناگهان با خشم و ناراحتی گفت: شما چرا حرفی نمیزنید؟ با صدایی آمیخته به گریه گفتند: ما چه بگوییم؟ سپس عائشه رو به همسرش کرد و با قاطعیت گفت: به خدا سوگند که هرگز از چیزی که گفتی توبه نخواهم کرد. حتّی اگر من به آنچه که مردم میگویند اقرار کنم باز هم خدا می داند که از آن بری هستم. سپس خواست که اسم یعقوب را ببرد، ولی هر چه کرد به یادش نیامد و گفت: من هم مانند پدر یوسف، میگویم: «فَصَبْرٌ جَمِیلٌ وَاللّهُ الْمُسْتَعَانُ عَلَى مَا تَصِفُونَ  » سوره یوسف18.

در این هنگام، همان حالتی که در وقت نزول وحی برای پیامبر ـ صلوات الله و سلامه علیه و علی آله ـ پیش می آمد وی را فرا گرفت... بالشی زیر سرش گذاشتند. پدر و مادر نگران، نفسهایشان در سینه حبس شده بود؛ امّا عائشه بدون خوف و اضطراب نشسته بود، زیرا میدانست که خداوند به او ستم نخواهد کرد.

پیامبر ـ صلّی الله علیه و علی آله ـ قطرات عرق را از روی پیشانیش بسترد و گفت: مژده عائشه! خداوند براءتت را نازل فرمود. ابوبکر نفسی کشید، سینه اش هوایی تازه را احساس کرد. امّ رومان از شادی در پوست خود نمی گنجید... از جایش پرید و به دخترش گفت: بلند شو، و از شوهرت قدردانی کن، عائشه با حالتی مطمئنّ گفت: براءتم را، خداوند، نازل فرمود. جز او از کسی قدردانی نخواهم کرد! ابوبکر با چشمانی اشک آلود سر و صورت دخترش را بوسید و سوگند یاد کرد که از این پس هیچ نفعی از او به مسطح نرسد. و پیامبر نگاهی پر محبّت، و مهربانانه به او انداخت، و از منزل به مسجد رفت، و آیات نازل شده را بر مردم تلاوت کرد:

«إِنَّ الَّذِینَ جَاؤُوا بِالْإِفْکِ عُصْبَةٌ مِّنکُمْ لَا تَحْسَبُوهُ شَرّاً لَّکُم بَلْ هُوَ خَیْرٌ لَّکُمْ لِکُلِّ امْرِئٍ مِّنْهُم مَّا اکْتَسَبَ مِنَ الْإِثْمِ وَالَّذِی تَوَلَّى کِبْرَهُ مِنْهُمْ لَهُ عَذَابٌ عَظِیمٌ»سوره نور11کسانی که این تهمت بزرگ را بافته اند «گروهی»از شما هستند. گمان نکنید که این به ضرر شما است، بلکه به خیر شماست. هر کدام از آنها جزای گناهش را دریافت خواهد کرد، و آن کس که سر دسته ی آنها بود و بخش بزرگ کار را بر عهده داشته، به عذابی عظیم گرفتار خواهد شد.

«لَوْلَا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بِأَنفُسِهِمْ خَیْراً وَقَالُوا هَذَا إِفْکٌ مُّبِینٌ»نور آیه 12 وقتی این را شنیدید، چرا مردان و زنان با ایمان نسبت به خودشان حسن ظنّ نداشتند و نگفتند: این تهمتی آشکار است؟

«لَوْلَا جَاؤُوا عَلَیْهِ بِأَرْبَعَةِ شُهَدَاء فَإِذْ لَمْ یَأْتُوا بِالشُّهَدَاء فَأُوْلَئِکَ عِندَ اللَّهِ هُمُ الْکَاذِبُونَ»نورآیه 13چرا چهار شاهد بر آن نیاوردند؟ وقتی شاهد نیاوردند پس نزد خدا آنان دروغگویانند.

«وَلَوْلَا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَرَحْمَتُهُ فِی الدُّنْیَا وَالْآخِرَةِ لَمَسَّکُمْ فِی مَا أَفَضْتُمْ فِیهِ عَذَابٌ عَظِیمٌ»نور آیه 14 و اگر فضل و رحمت خداوند در دنیا و آخرت شامل حال شما نبود، قطعاً بخاطر سخنی که در آن فرو رفتید عذاب بزرگی به شما می­رسید.

«إِذْ تَلَقَّوْنَهُ بِأَلْسِنَتِکُمْ وَتَقُولُونَ بِأَفْوَاهِکُم مَّا لَیْسَ لَکُم بِهِ عِلْمٌ وَتَحْسَبُونَهُ هَیِّناً وَهُوَ عِندَ اللَّهِ عَظِیمٌ »سوره نورآیه 15 آن هنگام که آن را با زبانهایتان دریافت می کردید، و با دهانهایتان چیزی را می گفتید که هیچ علمی بدان نداشتید، و اینکار را آسان و بی اهمیّت می پنداشتید، در حالیکه نزد خداوند بزرگ و با اهمیّت است.

«وَلَوْلَا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ قُلْتُم مَّا یَکُونُ لَنَا أَن نَّتَکَلَّمَ بِهَذَا سُبْحَانَکَ هَذَا بُهْتَانٌ عَظِیمٌ»سوره نورآیه 16 وقتی آن را شنیدید چرا نگفتید: ما را نسزد که زبان به  این بگشائیم، خداوندا پاک و منزّه تویی، این بهتانی بس بزرگ است.

«یَعِظُکُمُ اللَّهُ أَن تَعُودُوا لِمِثْلِهِ أَبَداً إِن کُنتُم مُّؤْمِنِینَ »سوره نور آیه 17 خداوند شما را پند می دهد که اگر مؤمن هستید هرگز چنین کاری را تکرار نکنید.

«وَیُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمُ الْآیَاتِ وَاللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ»سوره نورآیه 18و خداوند آیات را برای شما بیان می کند، و خداوند دانا و با حکمت است.

«إِنَّ الَّذِینَ یُحِبُّونَ أَن تَشِیعَ الْفَاحِشَةُ فِی الَّذِینَ آمَنُوا لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ فِی الدُّنْیَا وَالْآخِرَةِ وَاللَّهُ یَعْلَمُ وَأَنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ »سوره نورآیه 19 آنان که دوست دارند کارهای زشت در میان مؤمنین شیوع پیدا کند سزاوار عذابی دردناک در دنیا و آخرت هستند. خداوند می داند و شما نمی دانید.

«وَلَوْلَا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَرَحْمَتُهُ وَأَنَّ اللَّه رَؤُوفٌ رَحِیمٌ »سوره نورآیه 20 اگر فضل و رحمت الهی شامل حال شما نبود و اگر خداوند مهربان و با رحم نبود (در برابر اینکار آنچنان مجازاتتان می کرد که حتـــی نمی توانید تصورش کنید.)

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّیْطَانِ وَمَن یَتَّبِعْ خُطُوَاتِ الشَّیْطَانِ فَإِنَّهُ یَأْمُرُ بِالْفَحْشَاء وَالْمُنکَرِ وَلَوْلَا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَرَحْمَتُهُ مَا زَکَا مِنکُم مِّنْ أَحَدٍ أَبَداً وَلَکِنَّ اللَّهَ یُزَکِّی مَن یَشَاءُ وَاللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ

«»سوره نورآیه 21 ای مؤمنان! بدنبال کارهای شیطان راه نیفتید،و هر کس که گامهای شیطان را دنبال کند ( به پستی و پلیدی دچار می شود) زیرا شیطان به کار زشت و ناپسند فرمان می دهد؛ و اگر فضل و رحمت الهی شامل حال شما نبود، هیچکدام از شما، هیچوقت پاکی و رشد نمی یافت، لکن خداوند پاک می کند و رشد می دهد هر کس را که بخواهد. و خداوند شنوا و داناست.

«وَلَا یَأْتَلِ أُوْلُوا الْفَضْلِ مِنکُمْ وَالسَّعَةِ أَن یُؤْتُوا أُوْلِی الْقُرْبَى وَالْمَسَاکِینَ وَالْمُهَاجِرِینَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَلْیَعْفُوا وَلْیَصْفَحُوا أَلَا تُحِبُّونَ أَن یَغْفِرَ اللَّهُ لَکُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَّحِیمٌ»سوره نورآیه 22 کسانی از شما که اهل فضل و گستردگی نعمت هستند، نباید سوگند بخورند که عطا و بخشش خود را از خویشاوندان و مستمندان و مهاجرین راه خدا، باز گیرند. باید عفو کنند و گذشت نمایند،مگر دوست ندارید که خداوند شما را بیامرزد؟ و خداوند آمرزنده و مهربان است.

«إِنَّ الَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَنَاتِ الْغَافِلَاتِ الْمُؤْمِنَاتِ لُعِنُوا فِی الدُّنْیَا وَالْآخِرَةِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ »سوره نورآیه 23 کسانی که زنان پاکدامن و بی خبر از کار زشت و با ایمان را به زنا متهم می­کنند، در دنیا و آخرت لعنت شده اند و عذاب بزرگی در انتظار آنها است.

«یَوْمَ تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَأَیْدِیهِمْ وَأَرْجُلُهُم بِمَا کَانُوا یَعْمَلُونَ »سوره نورآیه 24 در روزی که زبانها و دستها و پاهایشان بر علیه آنها به کارهایی که می کردند، شهادت می دهد.

«یَوْمَئِذٍ یُوَفِّیهِمُ اللَّهُ دِینَهُمُ الْحَقَّ وَیَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِینُ »سوره نورآیه 25 در آن روز خداوند جزای بایسته­ی آنها را کامل و بدون نقص به ایشان می­دهد و آنگاه می­دانند که خداوند است که حقِ آشکار است.

«الْخَبِیثَاتُ لِلْخَبِیثِینَ وَالْخَبِیثُونَ لِلْخَبِیثَاتِ وَالطَّیِّبَاتُ لِلطَّیِّبِینَ وَالطَّیِّبُونَ لِلطَّیِّبَاتِ أُوْلَئِکَ مُبَرَّؤُونَ مِمَّا یَقُولُونَ لَهُم مَّغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ کَرِیمٌ »26 سوره نور اقوال و موضعگیریهای پلید ویژه ی انسانهای پلید و ناپاک است، و انسانهای ناپاک هستند که متعرض اقوال پلید و ناپاک می شوند؛ و اقوال و موضعگیریهای پاک، ویژه ی انسانهای پاک است، و انسانهای پاک متعرض اقوال پاک می شوند. انسانهای پاک و مطهّر از آنچه ناپاکان می گویند بری هستند. و برای آنان مغفرت الهی و بهترین روزیها و بهره ها فراهم است.

توضیح بعضی از نکات تفسیری و بلاغی این آیات:

1ـ إفک:دروغ و افترای عمدی بزرگ و خبیثانه است. بهتانی که از آن خبر نداری و ناگهان بر تو وارد می شود و مات و مبهوت می سازد.

2ـ لام«الإفک »لام عهد است ( : حادثه­ی معهود ). یا لام جنس است که در اینصورت مفید قصر است، یعنی : لا إفک ألّا ذلک الإفک. افک همین است و بس.
جاءوا بالافک
3ـ «»این را می رساند که آن دروغ را بدون آنکه اصلی داشته باشد از خودشان در آوردند.

4ـ «عصبه»به گروهی گفته می شود که با هم رابطه ی متعصّبانه و محکمی در دنبال کردن غرض واحد داشته باشند. کمترین عددی که این کلمه بر آن اطلاق می شود چهار نفر است، امّا غالباً بر ده نفر و بیشتر از آن تا حداکثر چهل نفر بکار می رود. مراد از این خبر که: «عصبه منکم »:گروهی هستند از شما، این است که این کار، کار فرد واحد و افراد پراکنده نیست. کار جماعتی است که هدف واحدی را دنبال می کنند. همه ی مطلب، کار ابنِ اُبَیّ منافق نبود بلکه او بخش عمده اش را بر عهده داشت:«الّذی تولّی کبره»، و این هشدار مهمّی بود به مسلمانان که مراقب این جماعت باشند. جماعتی که می توانند جامعه ی اسلامی را بیش از یک ماه در رنج و ناراحتی، به خود مشغول دارند.

5ـ مراد از (کُم) در «لا تحسبوه شرّا لکم بل هو خیر لکم»همه ی مؤمنانند؛ و آنان که بیشترین آزار را تحمّل کردند، یعنی: رسول خدا ـ صلّی الله علیه و علی آله و سلّم ـ امّ المؤمنین عائشه صدّیقه، حضرت ابوبکر صدّیق، امّ رومان و صفوان ـ رضی الله عنهم ـ قبل از همه داخل خطاب هستند.

6ـ «بل هو خیر لکم »:بعضی از جهات شرّ بودن و خیر بودن این ماجرا در آن بود که:

اوّلاً: صفّ مؤمنان و منافقان، بیش از پیش از هم متمایز شد؛ و  همین خیر بسیار بزرگی است.

ثانیاً: خبیث و پلیدی و عمق کینه و حسادت دشمنان رسول خدا ـ علیه افضل الصّلوات و اکمل التحیّات ـ و در رأس آنها ابنِ اُبَیّ منفور و پلید، برای همه به خوبی روشن شد.

ثالثاً: بیش از یک ماه انتظار پیامبر برای نزول وحی، دلیل دیگری برای همیشه ی تاریخ بود که این کتاب، ساخته و پرداخته ی ذهن محمّد ـ علیه الصلاه و السّلام ـ نیست؛ بلکه وحی الهی است که هر وقت خدا بخواهد آن را نازل می­کند. در حالیکه اگر گفته ی محمد ـ صلّی الله علیه و سلّم ـ بود، بی شک در همان روزهای اوّل در دفاع از خود و همسرش آن را بیان می داشت.

رابعاً:حُسنِ صبر امّ المؤمنین، و ابوبکر و امّ رومان در این ابتلای بزرگ ـ بخلاف آنچه که منافقان اراده کرده بودند ـ موجب بالا رفتن مقام معنوی و محبوبیت بیشتر آنها در قلوب مسلمانان شد.

خامساً: موجب بالا رفتن مقام آنها نزد خداوند، و ازدیاد جزا و پاداش اخروی شان شد.

سادساً: آیاتی نازل شد که بیان کننده ی احکام بسیار مهمّی برای جامعه ی اسلامی و مسلمانان بود. از جمله به آنان فهماند که جامعه ی اسلامی، جامعه ای است که قذف و تعرّض به آبروی انسانها را بر نمی تابد؛ و اگر همه بصورت کامل، در این موارد جلوی زبانهای خود را نگیرند هیچ موقعیّت و مقام و شرفی از تعرّض مصون نمی ماند، و سنگ روی سنگ بند نمی شود.

سابعاً:نزول آیات در این مورد خاصّ به همه نشان داد که شأن و عظمت پیامبر و همسر محبوب او، چیزی نیست که خداوند اجازه دهد به آن بی­حرمتی شود.

ثامناً: نزول این آیات در براءت امّ المؤمنین، افتخار بزرگی بر افتخاراتش افزود، و نام او را چنان جاودانه ساخت که تا قرآن وجود دارد و تلاوت می شود، شهادت خداوند متعال هم به طهارت و نزاهت عائشه طاهره ـ سلام الله علیها ـ وجود دارد و تلاوت می شود؛ و این خیر برای عائشه و آل ابوبکر خیری بسیار بسیار با عظمت است.

تاسعاً: پاکی و امانت سرباز فداکار اسلام، و صحابی طاهر رسول خداـ صلّی الله علیه و علی آله و سلّم ـ حضرت صفوان بن المعطّل ـ رضی الله عنه ـ نیز برای همه روشن شد، و بصورت یک امر مقطوع و تخلف ناپذیر در کتاب خدا ثبت شد. طوبی له و حسن مآب!

عاشراً: این ماجرا و آیات نازل شده در براءت امّ المؤمنین، معیاری شد برای همه ی مسلمانان آینده تا با آن دوستان و دشمنان اهل بیت نبوی را بشناسند... و تلک عشره کامله.

7ـ « لو لا»برای توبیخ است، و بخاطر تأکید از خطاب به غیبت عدول کرده « ... ظنّ المؤمنون... » امّا نه با اعراض از آنها و ذکر کار بدشان، بلکه با توصیفشان به « ایمان» که مقتضی حسن ظنّ و نیک اندیشی است نه سوء ظن و بدانیشی.

8ـ ذکر انفس این را می رساند که هر فرد در جامعه ی اسلامی باید دیگران را به منزله ی خود بداند. خوبی هر فرد از افراد جامعه، خوبی او؛ و بدی هر فرد از افراد جامعه، بدی او است. «لا تلمزوا انفسکم»،«أنتم هؤلاء تقتلون انفسکم » 

9ـ توسیط «إذ سمعتموه»بین «لو لا »و«ظنّ »برای تخصیص تحضیض است به اوّل وقت سماع. یعنی حتی لحظه­ای تأخیر در این موضع، بعد از شنیدن تهمت، جائز نیست.

10ـ «أولئک»برای اشاره به بعد منزلت و دوری تهمت زنندگان از خداوند است. «عندالله هم الکاذبون»یعنی در حکم و شریعت خداوند، حکم دروغگو را دارند. یعنی شرعاً به دروغگویی آنها حکم می­شود اگر چه در واقع و نفس الامر هم دروغ نگفته باشند. لکن در این ماجرا هم در واقع و نفس الامر دروغگو بودند و هم در حکم شرع.

11ـ ابهام «ما افضتم فیه»برای تهویل امر، و استهجان ذکر آن است.

12ـ «إذ»در آیه­ی 15 ظرف مسّ است، یعنی: لمسّکم عذاب عظیم إذ تلقّونه ....

13ـ «تلقونه بألسنتکم »یعنی:آن را با زبانهایتان دریافت می کردید. در این تعبیر عجیب، دو نکته­ی مهم و زیبای بلاغی نهفته است. اوّلاً تلقّی قول با گوش صورت می گیرد نه با زبان. و تعبیر به تلقّی قول با لسان، بخاطر این است که نشان دهد در آن اوضاع و شرایط چنان فهم و شعور کارها را از مجاری طبیعیش گذراندن رو به افول گذارده بود که حرف از محدوده­ی زبان تجاوز نمی­کرد. یعنی گویی که اصلاً گوش دادنی در کار نیست. زیرا گوش دادن اگر درست صورت گیرد همراه با فهم و شعور و درک مطلب و تحلیل آن است. این حرف از این زبان، به آن زبان می افتد و از آن زبان به زبانی دیگر و هکذا... نه اینکه از زبان به گوش برسد و گوش به فهم و عقل برساند عقل درباره ی آن اندیشه کند. ثانیاً : این را هم می رساند که با پرسیدن از آن موجب می شدید که دیگری آن را بازگو کند. یعنی با زبانتان که سؤال می کردید که ـ مثلاً ـ چه شده؟ چه خبر؟ راستی ماجرا چیست؟ طرف مقابل را وادار به بازگویی تهمت می کردید. یعنی: مؤمن حق ندارد در موارد شایعه افک و بهتان از آن سؤال کند تا دیگران را مجبور به نقل مجدّد تهمت بنماید.

14ـ «تقولون بأفواهکم »یعنی: گفتن شما فقط با دهانتان بود نه با عقل و شعورتان. حرفی نبود که اصلی داشته باشد و از فهم و عقل نشأت گرفته باشد. بدان هیچ علمی نداشتید و از روی بی توجهی، بدون اینکه به آن کمترین آگاهی داشته باشید، بر زبان می راندید.

15ـ توسیط «إذ سمعتموه»بین «لو لا»و «قلتم»، مانند نمونه ی قبل (شماره 9 ) است، یعنی: به محض شنیدن قذفِ مؤمن، باید شأن خود را از تکلّم بدان مبرّا کرد.

16ـ «سبحانک» احتمال دارد برای بیان تعجّب باشد. یعنی با اظهار تعجب و شگفتی بگویید. سبحان الله! این بهتان بزرگی است. و احتمال دارد مراد از آن معنای حقیقیش باشد. یعنی تنزیه خداوند بزرگ از اینکه اجازه دهد چهره ی مقدّس رسولش ـ صلی الله علیه و علی آله و سلّم ـ با عیب ناموسی زوجـه­اش مخدوش شود. زیرا کفر زن برای شوهرش عیب نیست، همچنانکه کفر زنان نــــوح و لوط ـ علیهما الصلاه و السلام ـ برای آنان عیب و ننگ نبود. ولی عیب ناموسی برای شوهر ننگ و عار به حساب می آید. لذا مؤمن باید بداند که خداوند منزّه است از اینکه اجازه دهد چنین مسأله ای برای پیغمبر محبوبش پیش بیاید. اگر احتمال دوم درست باشد، شرط پاکی زوجه برای نبوّت، شرط شرعی است که این آیه به مسلمانان تعلیم داده، نه شرط عقلی. والله اعلم.

17ـ «فی الذین آمنوا» اگر متعلّق به «تشیعَ»باشد بهمان معنی است که در ترجمه ی آیه آمد. و اگر متعلق به مقدّری باشد که حال «الفاحشه»است به این معنی است که: دوست دارند نسبت کارهای زشت درباره ی مؤمنان، پخش شود. یعنی دوست دارند آبروی آنان را ببرند و بدنامشان کنند.

18ـ آیه ی 22 در شأن ابوبکر صدّیق ـ سلام الله علیه ـ نازل شد. همچنانکه قبلاً گفتیم مسطح پسرخاله ی ابوبکر که از فقرای مهاجرین بود و زندگیش از محلّ کمکهای ابوبکر تأمین می شد در ماجرای افک از کسانی بود که در شایعه پراکنی نقش داشت. این کار او خیلی بر ابوبکر گران بود زیرا از کسی چون او، که از ابوبکر جز خوبی و نیکی ندیده بود توقع چنین کاری نمی رفت. ابوبکر قبل از نزول آیات براءت تغییری در روش و تصمیمش نسبت به احسان به او نداده بود. امّا بعد از اعلام این مطلب از سوی پیامبر ـ صلّی الله علیه و علی آله و صحبه و سلّم ـ که خداوند براءت عائشه را نازل فرمود، ابوبکر سوگند یاد کرد که از او هیچ خیر و نفعی به مسطح نرسد. خداوند در این آیه او را صاحب فضل معنوی، و فراخی و گستردگی نعم و امکانات مادّی می­خواند و فرمان می دهد که نباید چنین سوگندی یاد کند، و بعد با خطاب دلنواز: آیا دوست ندارید که خدا شما را ببخشد؟ وی را به بخشش و گذشت فرا می خواند. روایت شده به محض تلاوت این آیه از سوی رسول خدا برابوبکر،گفت:آری! دوست دارم که خدا مرا ببخشد، و بعد سوگند یاد کرد که از هیچ خیر و احسانی نسبت به او دریغ نورزد. سلام الله تعالی علیه.

19ـ غافلات یعنی زنانی پاکدل و دور از مکّاری و عرّافی.

20ـ بسیاری از مفسّرین ـ علیهم الرحمه ـ موصوف خبیثات را نساء، و موصوف خبیثون را رجال مقدّر کرده­اند و در مورد طیّبات و طیّبین همینطور. امّا بعضی موصوف صفت مؤنث را «اقوال»و صفت مذکر را وصف رجال و نساء هر دو گرفته­اند. با توجّه به قرینه «اولئک مبرّؤون ممّا یقولون»قول دوم را ترجیح دادم. والله اعلم.(برای بعضی از نکات تفسیری، و بلاغی فوق، از تفاسیر: روح المعانی علامه آلوسی. فی ظلال القرآن شهید سید قطب. و کشاف علامه زمخشری ـ علیهم الرحمه ـ استفاده شده است)

خداوند  براءت همسر رسولش را ـ صلّی الله و سلّم و بارک علیه و علی اهل بیته و ذرّیته ـ از فوق سماوات بر زمینیان نازل فرمود،و این بی شکّ تکریم و بزرگداشتی بی نظیر برای امّ المؤمنین عائشه بود. امّ المؤمنین درباره­ی این آیات می گوید:«من میدانستم که بی گناهم، و مطمئنّ بودم که خداوند مرا تبرئه خواهد کرد. لکن گمان نمی­کردم که خداوند در شأن من آیاتی نازل می کند که برای همیشه تلاوت خواهد شد. در نظر خودم از این حقیرتر بودم که خداوند با آیات قرآنی درباره ی من سخن بگوید. من امیدوار بودم که خداوند براءتم را در خواب، با یک رؤیا به پیامبر نشان دهد. » (فی ظلال القرآن. شهید سید قطب ـ رضی الله عنه ـ جلد 4 ص 2500) و همین تواضع کافی است تا بلندی اخلاق امّ المؤمنین را بیشتر بر ما روشن کند زنی که در نزد خداوند چنان بزرگ است که آیاتی را در قرآن جاویدانش در شأن پاکی و طهارت او نازل می کند، امّا او آنقدر متواضع و فروتن است، و آنچنان خود را کوچک و ناچیز می­شمارد که اصلاً گمان نمی­کند خداوند در حقّ او چنین تکریمی را روا دارد. سلام الله تعالی علیها.

یکی از اقوال طیّبه طیّبین که در روایات آمده است، قول امّ ایّوب، همسر ابو ایّوب انصاری ـ رضی الله عنهما ـ است. روایت شده که ابو ایّوب به همسرش گفت: می بینی که مردم چه می گویند؟ امّ ایوب گفت: آیا اگر تو بجای صفوان بودی، ممکن بود که قصد سوئی نسبت به حرم رسول الله ـ صلّی الله علیه و علی آله و سلّم ـ داشته باشی؟ گفت: نه، گفت: و اگر من هم بجای عائشه ـ رضی الله عنها ـ بودم ممکن نبود که به پیامبر خیانت کنم. در حالی که عائشه از من بهتر است، و صفوان هم از تو بهتر است. (تفسیر کشاف. علامه زمخشری ج 3 ص 218)

فضائل امّ المؤمنین عائشه ـ رضی الله عنها ـ به طور مبسوط در کتب حدیث و شروح آن بیان شده است. امّا مناسب با این نوشته ی کوتاه، ذکر چند حدیث صحیح است تا مکتوبی باشد که باذن الله، «ختامُهُ مِسک»

1ـ امّ المؤمنین روایت می کند که روزی رسول خدا ـ صلّی الله علیه و علی آله و سلّم ـ فرمود:«یا عائشُ! هذا جبریل یُقرئک السّلام، فقلت: و علیه السلام و رحمه الله و برکاته»یعنی :ای عائشه! این جبریل است که تو را سلام می­رساند، گفتم: و سلام و رحمت و برکات خداوند بر او باد. (رواه البخاری و مسلم. فتح الباری ج 7 ص 84 ، شرح نووی بر مسلم ج 5 ص 212)

2ـ به مناسبت بعضی گله و شکایت که امّ سلمه ـ رضی الله عنها ـ مطرح کرد، پیامبر ـ صلّی الله علیه و علی آله ـ فرمود: « یا امّ سلمه! لاتؤذینی فی عائشه، فإنّه و اللهِ ما نزل علیّ الوحی و أنا فی لحاف امرأه منکنّ غیرها، یعنی: ای امّ سلمه! در مورد عائشه مرا آزار مده، بخدا قسم در لحاف هیچکدامتان جز او، بر من وحی نازل نشده است.(رواه البخاری . فتح الباری ج 7 ص 86)

3ـ و به مناسبت ماجرایی دیگر به حضرت فاطمه ی زهرا ـ سلام الله تعالی علیها ـ فرمود:«ای بُنَیّه! ألستِ تحبّینَ ما اُحبّ؟ « فقالت: بلی. قال: فأحبّی هذهِ »یعنی :ای دختر محبوبم! آیا کسی را که من دوست داشته باشم، دوست نخواهی داشت؟ فاطمه ـ رضی الله عنها ـ گفت: چرا! دوست خواهم داشت. پیامبر ـ صلّی الله علیه و علی آله ـ فرمود: پس عائشه را دوست بدار.(رواه مسلم. شرح نووی ج 15 ص 205)

و ما هم، دوستت داریم ای مادر! سلام و رحمت و برکات خداوند بر تو باد! و صلّی الله و سلّم و بارک علی سیّدنا و مولانا محمّد و علی آله و أصحابه و أزواجه و أولاده و اتباعه و جمیع احبابه.


http://vahdateslami.blogsky.com/ 


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

و الهکم اله واحد، لا اله الا هو الرحمان الرحیم